eitaa logo
کوثَریسم🍄
43 دنبال‌کننده
53 عکس
6 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
27.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این سکانس و دیالوگ‌ها مرا پرت کرد به دوران نوجوانی خودم؛ وقتی که ۱۶-۱۷ ساله بودم. آن روزها نمی‌توانستم حرف مخالفی را بپذیرم. فکرمی‌کردم خیلی می‌فهمم. فکر می‌کردم مامان هرچی می‌گوید، انگار با من سرجنگ دارد. حالا که از دور نگاه می‌کنم، بهتر می‌فهمم که مامان از چه زاویه‌ای نگاه می‌کرد و من توانایی دیدن نداشتم. البته باید اشاره کنم مامان من هیچ‌وقت مخالفت بی‌‌منطق نداشت و ندارد. و واقعا باید دست و پایش را ببوسم که هر خطایی هم که کردم، با همه اذیت‌هایم، بازهم همراهم بود و مرا از دردسرهایی که خودم درست کرده بودم نجات داد.
خال سیاه عربی... پارسال در ایام حج، خانم غفارحدادی با استوری‌های سفرنامه حج‌شان، باعث شدند نسبت به حج علاقه قلبی پیدا کنم. از شما چه پنهان؛ تا قبل از آن حج را دوست نداشتم. به‌خاطر شرایط خفقان آل سعود خصوصا برای شیعیان. بچه‌تر که بودم، میگفتم: من تا اینا حاکم باشن، مکه نمیرم. ولی از سال گذشته، حال و هوای دلم جور دیگری است. امسال که به موسم حج نزدیک شدیم، سراغ صفحه‌های اینستاگرام زائران بیت‌الله را گرفتم و مثل پارسال، مناسک حج را دنبال کردم. و این حال معنوی دل‌انگیز با خواندن کتاب خال سیاه عربی کامل شد. زبان روان و پر از لطافت آقای حامد عسگری، کاری می‌کند که اصلا نتوانی کتاب را زمین بگذاری. یک‌سره هم که بخوانی، انگار یک ظرف پر از شهد شیرین را یک‌جا سر کشیدی و زود تمام می‌شود. مطابق اعمال روزهای حج، تقسیم بندی کردم و روز بعد از عید قربان کتاب به پایان رسید. تصویرسازی‌های فوق‌العاده متن، تشبیه‌هایی که تو را شگفت‌زده می‌کند، جزئیات سفر و چشم متفاوت بین نویسنده، مواد سازنده این شیرینی است. اگر تا به حال نخواندید، سال دیگر در ایام حج بخوانید. خیلی طعمش متفاوت خواهد بود. [هشت از بیست]
من برای بزرگ شدن نقشه های بسیار زیادی توی سرم داشتم. بزرگ شدن مساوی بود با جدی رفتار کردن در شرایط مهم، طبق اصول و برنامه پیش رفتن، تنهایی از پس کارها برآمدن و خیلی چیزهای دیگر. حتی فکرمی‌کردم کنکور که بدهم، جزء آدم بزرگ‌ها حساب می‌شوم. اما الان سه چهارسالی می‌شود که هر روز بزرگ می‌شوم. نه طبق قاعده و فکر کودکانه‌ام. یک قانون و وضعیت جدید توی ذهنم شکل گرفته: بزرگ شدن یعنی درک چیزهای بیشتر از زندگی!! عمیق شدن در زندگی، تعریف جدید من از بزرگ شدن است. زندگی عمق زیادی دارد. برای همین است که لایُکَلِّفُ الله نَفسا اِلّا وُسعَها... و هرچه عمیق‌تر بروی، این ظرفیت بیشتر می‌شود و هی تکلیفت بزرگتر. از وقتی برای خودم زندگی را این‌طور تعریف کردم، روز تولدم می‌نشینم به حساب کردن عمق زندگی‌ام! اینکه هنوز هم آدم عصبی‌ای هستم یا نه سوالم نیست. اینکه موقع عصبانیت چه احساسی را تجربه می‌کنم، مسئله من است. اینکه چه چیزهایی باعث عصبانیتم می‌شود و یا چگونه می‌توانم جلویش را بگیرم، شده دغدغه اصلی‌ام. من هنوز جایی گیر می‌کنم، به مامان زنگ می‌زنم. من جدیدا وقتی می‌ترسم یا درد می‌کشم، گریه می‌کنم. تازه یاد گرفته‌ام چگونه خوشحالی‌ام را بروز بدهم. و معتقدم دارم هر روز بیشتر از دیروز توی وجود خودم عمیق می‌شوم که مَن عَرَفَ نفسَه فقد عَرَفَ رَبَّه... تولدت مبارک خودِ عزیزم...🐳 و یار خوب تمامی ماجراست 💍🤍 ۱۴۰۳/۰۴/۰۳
با بغضی که گلومو گرفت به یاد بچه‌های مظلوم غزه ممنونیم آقای جمهوری اسلامی...
تَخَفَّفوا تَلحَقوا... سبکبار باشید تا زودتر برسید... |خطبه ۲۱| مولاعلی علیه‌السلام🫀 مبنا
فَاتَّقوا اللهَ عِبادَالله، ای بندگان خدا از خدا بترسید وَفِرّوا اِلَی‌الله مِنَ الله، از خدا به سوی خدا فرار کنید وَامضوا فِی‌الَّذی نَهَجَه لَکُم، و از راهی که برای شما گشوده بروید، و قوموا بِما عَصَبَه بِکُم و وظایف و مقرراتی که برای شما تعیین کرده به‌پادارید که... فَعَلیٌّ ضامنٌ لِفَلجِکُم آجِلاً علی ضامن پیروزی شما در آینده است... |خطبه ۲۳| مولاعلی علیه‌السلام🫀 مبنا
هدایت شده از گاه گدار
این دقیقه‌ها، این نگرانی‌ها، این ابهام درباره آینده، این تلاش‌های همه جوره آدم‌هایی با نگاه‌های متفاوت، این رای پایین‌تر آقای جلیلی در دور اول، این رای خیلی پایین‌تر آقای قالیباف در دور اول، این ستادهای مردمی، این تماس‌های بیستکالی، این سفرهای خودجوش تبلیغی، این تکاپوی رجال سیاسی، این بیانیه‌های پر تعداد شخصی، این استوری‌های پر ماجرا، این رقیب‌هراسی‌ها، این آمارهای بالا از تماشای مناظره‌ها، این عکس‌های پشت شیشه ماشین‌ها، این میتینگ‌ها، این سفرهای استانی همه کاندیداها، این پیامک‌های نامزدها، این حضور سیاسی مداح‌ها، این سخنرانی‌های انتخاباتی سخنرانان معروف، این پول خرج کردن‌های زیاد ستاد نامزدها، این اعلام رای‌ها، این دعوت‌های مردمی به مشارکت بیشتر، همه و همه یک معنای روشن دارند: «فرایند انتخابات در ایران سالم و واقعی است»، «رای مردم است که انتخاب می‌کند نه هیچ چیز دیگر» و «نظام امانت‌دار رای مردم است». من از دل شلوغی استوری‌ها و غبار انتخابات، این را می‌بینم. این وجهه روشن این انتخابات برای ماست، فارغ از این‌که چه کسی رییس‌جمهور می‌شود. «این‌ها» را یادمان نرود. . «محمدرضا جوان آراسته» zil.ink/mrarasteh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من این‌بار فقط همین انگشت جوهری را از پای این پرچم ایستادن دارم... نه پای صندوق بودم و نه توانستم کاری برای انتخابات کنم غیر از دعا برای انتخاب فرد اصلح! اما پای این ویدیو گریه کردم... دلم شکست و پر از غرور شدم... ای پرچمت ما را کفن... کاش بتوانم قدمی برای سربلندی‌ات بردارم!
رزق روز اول عزا...🖤 رحمت واسعه
به‌جای جلوی آینه رفتن، چشمانم را می‌بندم و خودم را مقابلتان تصور می‌کنم. هی میرم نقطه سرخط و از جمله اول دوباره و دوباره تمام چیزهایی را که میخواهم بگویم، تمرین می‌کنم. می‌دانم که تمامشان را می‌شنوی و به جزءجزء کلمات و جملاتم لبخند می‌زنی. این صبری را که شما داری، زمان ندارد. به چشم هم زدنی، ۵ روز از محرم را از من گرفت و من هنوز به ساعت، یک روز کامل هم برایت اشک نریخته‌ام. اشک به کنار، روز چهارم انگار سیلی خوردم وقتی فهمیدم یک خط هم برایت ننوشته‌ام هنوز... حالا نشسته‌ام وسط خانه‌تان که بهش می‌گوییم هیئت و همه دارند سینه ‌می‌زنند و من به کلمات التماس می‌کنم تا عرض ارادتم را حداقل در یکی دو خط به شما برسانند. هرچه فکرکردم و تمرین و حذف و اضافه کردم، دیدم چیزی که ارزش گفتن داشته باشد، ندارم. مداح می‌خواند: خدایا من حسین را دوست دارم. بغض می‌کنم. لب برمی‌چینم. پرده اشک، صفحه موبایل را تار می‌کند. زیرلب می‌گویم: به‌خدا... تنها چیزی که برای گفتن دارم، همین است! به‌خدا که دوستت دارم آقای امام حسین!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•۹• باغ وحش شیشه‌ای اگر تو باشی، داستان را چه‌طور تمام می‌کنی؟ این سوالی است که در مواجهه با هر فیلم و کتاب و نمایشنامه‌ای از خودم می‌پرسم. اما این‌بار بهرام توکلی بود که با تکنیک عدم قطعیت، از من سوال پرسید. من هنوز مرددم که دلم کدام پایان را می‌خواهد؛ اما مطمئنم که امید داشتن انتخاب همیشگی من است. فیلم "اینجا بدون من"، اقتباسی وفادارانه از نمایشنامه باغ وحش شیشه‌ای تِنِسی ویلیامز است. نمایشنامه، نسبت به نمایشنامه‌های دیگر کلاسیک، کوتاه‌تر است. چهار شخصیت که به خاطر سلطه‌گری یک مادر، ماجراهایشان به‌هم گره خورده. و بهرام توکلی این داستان را گرفته و با ظرافت تمام با فرهنگ خودمان تطبیق داده و فیلمش را ساخته است. باید بگویم من از فیلم بیشتر از شنیدن نمایشنامه لذت بردم. البته شاید به‌ این خاطر بوده که اول فیلم را تماشا کردم. [نه از بیست]
آن‌ها که این روزها برایت گریه نمی‌کنند، چه کار مهم دیگری دارند؟ من که دلم تاپ تاپ روضه‌ات را دارد، چه کنم که بیش از این شرمنده لطفت نباشم....؟ یااباعبدالله💚
سباستین من چقدر از لحن ساده و روان کتاب‌ها لذت می‌برم و چقدر همراه می‌شوم! خودم تا قبل از این فکرمی‌کردم متن‌هایی مرا سر ذوق می‌آورند که پر از پیچیدگی و مفهوم‌های پنهان باشند. اما متن‌های ساده که دستم را می‌گیرند و قطره قطره حرف واضحشان را به جانم می‌ریزند، برایم دل‌نشین و آرامش بخش‌ترند. سباستین یکی از آن کتاب‌های ساده و روان است که اصرار ندارد چیزی را به توی خواننده کتاب ثابت کند. هرچه را دیده و شنیده ریخته توی کوله ذهنش و هرچه را هم که به دلش نشسته، روی کاغذ ریخته و خیلی نرم جمله‌سازی کرده و شده سفرنامه کوبا!!! شاید یکی از رسالت‌های سفرنامه این باشد که تکلیف مخاطب را با آن مقصد گردشگری مشخص کند. اینکه می‌خواهد این شهر یا کشور را در لیست بلندبالای توریستی‌اش جا بدهد یا نه؟ و خب می‌توانم بگویم سباستین در این موضوع واقعا موفق بوده! چون من دلم خواست اگر روزی تمام ایران و تمام جاهای پر از هیاهو و هیجان دنیا را دیدم، سری هم به کوبا بزنم و از آرامشش لذت ببرم. شاید مثل همینگوی! دوست داشتم از دریا و ساحلش بیشتر بخوانم. دوست داشتم از جزئیات در و دیوارها بیشتر اطلاعات بگیرم. و دوست داشتم مقاصد گردشگری را با جزئیات بیشتری را بشناسم ولی؛ ولی همین که پس از این کوبا دیگر یک عکس بدون تصویر توی ذهنم نیست کافیست! [ده از بیست]
🔦 سفرنامه : سفر یک نوع زندگی است! زندگی‌ کوتاه شده‌ای که توی آن باید با تمام چیزهایی که در زندگی واقعی تجربه می‌کنیم، توی چند روز روبرو شویم و از دل بحران‌ها و سختی‌ها و شیرینی‌هایش برای خودمان تجربه کنار بگذاریم. از وقتی کتاب و کسی نمیداند در کدام زمین میمیرد را خواندم، به این عقیده رسیدم که سفرنامه میتواند هروجهی از این زندگی mp3 را درنظر بگیرد و نوشته شود. یکی سفرنامه درونی مینویسد و دنبال نشان دادن رشدی است که در سفر به آن رسیده، یک نفر از ارتباط با آدم‌‌ها حرف میزند و دیگری ممکن است تمام فکر و ذکر و حواسش پی آثار باستانی یک منطقه باشد و از آن‌ها بنویسد. همان‌طور که ممکن است کسان دیگری هم باشند که در طول سفر، درد اقتصادی یا اجتماعی آن منطقه را زیر ذره‌بین ببرد. فارغ از اینکه سفرنامه دقیقا چیست، به نظرم هرکس در قالب سفر، درباره هرکدام از این موارد قلم بزند، یک سفرنامه تولید کرده است. •۱۴۰۳/۰۵/۰۵• @kosarism
یُرِیدُونَ لِیُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ 💔.... عقربه‌های ساعت از بامداد امروز برای به پایان رسیدن اسرائیل از هم سبقت بیشتری می‌گیرند.
هدایت شده از گاه گدار
برای شهادت اسماعیل هنیه اگر دوست دارید کاری کنید، برای مبارزه با اسرائیل اگر می‌خواهید کاری کنید، روی صفت «شجاعت» خودتان و اطرافیان‌تان کار کنید. این همان چیزی است که در روز «موعود» به کار می‌آید. . «محمدرضا جوان آراسته» zil.ink/mrarasteh
یک دعوتنامه 🏴🖤 اگر تشریف آوردید قدمتون روی چشم💚 لینک لوکیشن: https://nshn.ir/sbvcELQxJQoO
بله! درخواست عضویت در یگ گروه جدید را دادم و خودم را انداختم وسط دردسرهای دوباره کشمکش‌های مغزم! کتاب آخر حلقه کتاب را هنوز بازهم نکرده‌ام. زمین سوخته هم نصفه و نیمه گوشه کتابخانه رها شده. چند روزی‌هم هست که به پوچی و بیخودی بودن تصمیمات زندگی‌ام فکرمیکنم. افسردگی گرفتم؟ نه! پشیمانم؟ این هم نه! چه مرگم است؟ نمیدانم هراز چندگاهی مغزم ویرش می‌گیرد از خودش سوالات فلسفی بپرسد و روح و روانم را در هم بپیچد. چیزی در حد پایان‌نامه ارشد را فردا باید طی دو ساعت ارائه بدهم. امروز که داشتم تمرین می‌کردم، بعد از نیم ساعت دیگر صدایم در نمی‌آمد. حالا فردا چطور می‌خواهم یک ساعت و خورده‌ای بی وقفه حرف بزنم نمیدانم. این مدت هرچه در توانم بود گذاشتم برای این کار. خیلی برایم مهم بود. شاید میخواستم به خودم ثابت کنم توانش را دارم. ولی حالا مغزم نشسته نطق می‌کند که: حالا مگه چی‌کار کردی؟ خب شده دیگه! و ساعت‌ها تلاشم را نادیده می‌گیرد و کمالگرایی‌اش را زهر می‌کند به تمام رگ ‌و پی‌ام. بچه‌ها توی گروه، از فرستادن طرح برای فلان جشنواره و بهمان فراخوان حرف می‌زنند و همه پیام‌ها را نادیده می‌گیرم و فقط یک پیام کارگاه جدید را چشمم شکار می‌کند‌. میخواهم ثبت‌نام کنم؟ بله قطعا! - جواب بچه‌ات رو چی میدی؟ وقتی ازت بپرسه چرا درستو ادامه ندادی؟ دقیقا! این بی‌مزه‌ترین سوال ممکن است وسط همه فکرهای جورواجورم و تمام رویاپردازی‌هایم برای آینده. بادم خالی می‌شود. واقعا اگر بخواهد به خاطر درس و دانشگاه و تصمیماتی که امروز برای زندگی می‌گیرم بازخواستم کند چه؟ - به تو چه؟ دلم خواست. همین‌جوری صاف صاف زل می‌زنم توی چشمش و همین را می‌گویم؟ خب اصلا که چه؟ جنگل دالخانی را توی نت سرچ می‌کنم‌. می‌خواهم ببینم برای کسی که اولین‌بارش است می‌خواهد کمپ را تجربه کند جای خوبی است یا نه؟ همیشه دلم خواسته یک شب حداقل توی چادر وسط طبیعت بخوابم. هیچ‌کس تا حالا مرا جدی نگرفته. میلاد نشست به سوال و جواب کردن. گفتم: توام منو جدی نمی‌گیری. گفت: اگه می‌خواستم جدی نگیرم‌ که سوال نمی‌پرسیدم. می‌گفتم بریم. نشستم می‌نویسم و از استرس نداشتنم برای فردا می‌ترسم. یعنی چی که استرس نداری؟ باید الان تپش قلب داشته باشی و نفست به زور دربیاد. الان اگه اینجوری نیستی فردا یهو میخوای استرس بگیری اونوقت چه‌جوری میخوای کنترلش کنی؟ هیچی آب میخورم!
خب...نقطه! نقطه جلوی یک تجربه خیلی جدید و خیلی سخت اما پر از نتیجه‌های شگفت‌انگیز و در نهایت بازگشت به خویشتن خود کوثر!! بمونه به یادگار از ۷ شهریور ۴۰۳ که انگیزه گرفتم برای خودم بودن :)))
یک سال و چهار ماه است دستم از درب‌های چوبی صحنتان کوتاه است. آنقدر دلتنگم که حتی جرات نگاه کردن به عکس گنبد و بارگاهتان را هم نداشتم. انگار بند دلم پاره می‌شد و چیزی توی قفسه سینه‌ام می‌شکست. امروز که با هزار اما و اگر، خودم را به همان روضه چندین ساله محله کودکی‌ام رساندم، اصلا فکرش را هم نمی‌کردم ملاقاتی به این شیرینی انتظارم را می‌کشد. دلم می‌خواهد این‌طور تفسیر کنم که شما هم دلتنگی مرا دیدی و دیدی عرضه ندارم خودم را صحن و سرایتان برسانم؛ خودت راهی شدی و روبرویم قرار گرفتی تا دل زخمی و تنگم کمی آرام بگیرد. الحق والانصاف که لقبتان برازنده‌تان است. زیر سایه هرچیز و هرجا و هرکسی که رنگ و بویی از شما دارد، به تمام درد و مشکلات زندگی رضا می‌دهیم. دیگر چیزی یادمان نمی‌آید که بخواهیم. ته دلمان قرص است که شما از همه چیز خبرداری و ناامید برنمیگردیم. امضا: دوستتان دارم.💚