eitaa logo
خوشه چین
151 دنبال‌کننده
354 عکس
47 ویدیو
1 فایل
■امام علی علیه السلام: «انظر الی ما قال و لا تنظر الی من قال» بنگر که چه گفته می‌شود نه این که چه کسی می‌گوید.
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹به کجا چنین شتابان🔹 ✍ استاد شفیعی کدکنی ◽️به کجا چنین شتابان؟ ◽️گَوَن از نسیم پرسید ◽️دلِ من گرفته زینجا ◽️هوس سفر نداری ◽️ز غبار این بیابان؟ ◽️همه آرزویم، اما ◽️چه کنم که بسته پایم... ◽️به کجا چنین شتابان؟ ◽️به هر آن کجا که باشد به جز این سرا سرایم ◽️سفرت به خیر! اما، تو و دوستی، خدا را ◽️چو ازین کویرِ وحشت به سلامتی گذشتی ◽️به شکوفه ها به باران ◽️برسان سلامِ ما را ❇️ به ما بپیوندید: https://eitaa.com/koshechin
🔹آسایش بزرگان🔹 ✍ پروین اعتصامی ◽️شنیده‌اید که آسایش بزرگان چیست ◾️برای خاطر بیچارگان نیاسودن ◽️به کاخ دهر که آلایش است بنیادش ◾️مقیم گشتن و دامان خود نیالودن ◽️همی ز عادت و کردار زشت کم کردن ◾️هماره بر صفت و خوی نیک افزودن ◽️ز بهر بیهده، از راستی بری نشدن ◾️برای خدمت تن، روح را نفرسودن ◽️برون شدن ز خرابات زندگی هشیار ◾️ز خود نرفتن و پیمانه‌ای نپیمودن ◽️رهی که گمرهیش در پی است نسپردن ◾️دری که فتنه‌اش اندر پس است نگشودن 📚 دیوان پروین اعتصامی ❇️ به ما بپیوندید: https://eitaa.com/koshechin
🔹کوزه تن🔹 ✍ مولوی جسم ها چون کوزه‌ های بسته‌ سر تا که در هر کوزه چه بود آن نگر کوزهٔ آن تن پر از آب حیات کوزهٔ این تن پر از زهر ممات گر به مظروفش نظر داری شهی ور به ظرفش بنگری تو گمرهی 📚 مثنوی معنوی، دفتر ششم ❇️ به ما بپیوندید: https://eitaa.com/koshechin
🔹فعل نکو 🔻مولوی ◽️محسنان مردند و احسان ها بماند ◾️ای خنک آن را که این مرکب براند ◽️ظالمان مردند و ماند آن ظلم ها ◾️وای جانی کو کند مکر و دها ◽️گفت پیغامبر خنک آن را که او ◾️شد ز دنیا ماند ازو فعل نکو ◽️مرد محسن لیک احسانش نمرد ◾️نزد یزدان دین و احسان نیست خرد 📚 مثنوی معنوی، دفتر چهارم ❇️ به ما بپیوندید: https://eitaa.com/koshechin
🔹نفحات الهی🔹 ✍️ مولوی گفت پیغامبر که نفحت های حق اندرین ایام می‌آرد سبق گوش و هش دارید این اوقات را در ربایید این چنین نفحات را نفحه آمد مر شما را دید و رفت هر که را می‌خواست جان بخشید و رفت نفحهٔ دیگر رسید آگاه باش تا ازین هم وانمانی خواجه‌ تاش 📚 مثنوی معنوی، دفتر اول ❇️ به ما بپیوندید: https://eitaa.com/koshechin
🔹آزاد باش🔹 ✍️ علامه طباطبایی ◽️دوش که غم پرده ما می‌درید ◾️خار غم اندر دل ما می‌خلید ◽️در بَرِ استاد خرد پیشه‌ام ◾️طرح نمودم غم و اندیشه‌ام ◽️کاو به کف آیینه تدبیر داشت ◾️بخت جوان و خرد پیر داشت ◽️پیر خرد پیشه و نورانی‌ام ◾️برد ز دل زنگ پریشانی‌ام ◽️گفت که در زندگی ‌آزاد باش! ◾️هان! گذران است جهان شاد باش! ◽️رو به خودت نسبت هستی مده! ◾️دل به چنین مستی و پستی مده! ◽️زانچه نداری ز چه افسرده‌ای ◾️وز غم و اندوه دل آزرده‌ای؟! ◽️گر ببرد ور بدهد دست دوست ◾️ور بِبَرد ور بنهد مُلک اوست ◽️ور بِکِشی یا بکُشی دیو غم ◾️کج نشود دست قضا را قلم ◽️آنچه خدا خواست همان می‌شود ◾️وانچه دلت خواست نه آن می‌شود ❇️ به ما بپیوندید: https://eitaa.com/koshechin
🔹عاشقان مست🔹 ✍️ بهاءالدین محمد بن حسین عاملی ◽️آتش به جانم افکند، شوق لقای دلدار ◾️از دست رفت صبرم، ای ناقه! پای بردار ◽️ای ساربان! خدا را؛ پیوسته متصل ساز ◾️ایوار را به شبگیر، شبگیر را به ایوار ◽️در کیش عشقبازان، راحت روا نباشد ◾️ای دیده! اشک می‌ریز، ای سینه! باش افگار ◽️هر سنگ و خار این راه، سنجاب دان و قاقم ◾️راه زیارت است این، نه راه گشت بازار ◽️با زائران محرم، شرط است آنکه باشد ◾️غسل زیارت ما، از اشک چشم خونبار ◽️ما عاشقان مستیم، سر را ز پا ندانیم ◾️این نکته‌ها بگیرید، بر مردمان هشیار ◽️در راه عشق اگر سر، بر جای پا نهادیم ◾️بر ما مگیر نکته، ما را ز دست مگذار ◽️در فال ما نیاید جز عاشقی و مستی ◾️در کار ما بهائی کرد استخاره صد بار ❇️ به ما بپیوندید: https://eitaa.com/koshechin
🔹چون خدا خواهد🔹 ✍ مولوی ◽️چون خدا خواهد که پرده کس درد ◾️میلش اندر طعنه پاکان برد ◽️چون خدا خواهد که پوشد عیب کس ◾️کم زند در عیب معیوبان نفس 📚 مثنوی معنوی ❇️ به ما بپیوندید: https://eitaa.com/koshechin
🔹جوهر دانایی🔹 ✍️ نظامی گنجوی ◽️کودکی از جمله آزادگان ◾️رفت برون با دو سه همزادگان ◽️پایش از آن پویه در آمد ز دست ◾️مهر دل و مهره پشتش شکست ◽️شد نفس آن دو سه همسال او ◾️تنگ‌تر از حادثه حال او ◽️آنکه ورا دوسترین بود گفت ◾️در بن چاهیش بباید نهفت ◽️تا نشود راز چو روز آشکار ◾️تا نشویم از پدرش شرمسار ◽️عاقبت اندیش‌ترین کودکی ◾️دشمن او بود در ایشان یکی ◽️گفت همانا که در این همرهان ◾️صورت این حال نماند نهان ◽️چون که مرا زین همه دشمن نهند ◾️تهمت این واقعه بر من نهند ◽️زی پدرش رفت و خبردار کرد ◾️تا پدرش چاره آن کار کرد ◽️هر که در او جوهر دانایی است ◾️بر همه چیزیش توانایی است ◽️بند فلک را که تواند گشاد؟ ◾️آنکه بر او پای تواند نهاد ◽️چون ز کم و بیش فلک در گذشت ◾️کار نظامی ز فلک بر گذشت 📚 مخزن الاسرار ❇️ به ما بپیوندید: https://eitaa.com/koshechin
🔹خويش را بد گو🔹 ✍ مولوی ◽️پيش چشمت داشتی شيشه کبود ◾️زان سبب عالم کبودت می نمود ◽️گر نه کوری اين کبودی دان ز خويش ◾️خويش را بد گو مگو کس را تو بيش 📚 مثنوی معنوی ❇️ به ما بپیوندید: https://eitaa.com/koshechin
🔹دفع شر نفس 🔻مولوی ◽️صد هزاران دام و دانه ست ای خدا ◾️ما چو مرغان حریص بی نوا ◽️دم به دم ما بسته دام نویم ◾️هر یکی گر باز و سیمرغی شویم ◽️می رهانی هر دمی ما را و باز ◾️سوی دامی می رویم ای بی نیاز ◽️ما درین انبار گندم می کنیم ◾️گندم جمع آمده گم می کنیم ◽️می نیندیشیم آخر ما به هوش ◾️کین خلل در گندمست از مکر موش ◽️موش تا انبار ما حفره زدست ◾️وز فنش انبار ما ویران شدست ◽️اول ای جان دفع شر موش کن ◾️وآنگهان در جمع گندم جوش کن 📚 مثنوی معنوی، دفتر اول ❇️ به ما بپیوندید: https://eitaa.com/koshechin
🔹بوی عشق 🔻واقف گنجه ای ◽️شنیدستم که مجنون دل افگار ◾️چو شد از مردن لیلی خبردار ◽️گریبان چاک زد با آه و افغان ◾️به سوی مرقد لیلا شتابان ◽️در آن ‌جا کودکی دید ایستاده ◾️به سر عمامه مشکین نهاده ◽️نشان مرقد لیلا از او جست ◾️پس آن کودک بخندید و بدو گفت ◽️که ای مجنون تو را گر عشق بودی ◾️ز من کی این تمنا می‌نمودی ◽️برو در این بیابان جستجو کن ◾️ز هر خاکی کفی بردار و بو کن ◽️ز هر خاکی که بوی عشق برخاست ◾️یقین کن تربت لیلی همان جاست ◽️تو هم واقف در این دیر جگرسوز ◾️رموز عشق از آن کودک بیاموز ❇️ به ما بپیوندید: https://eitaa.com/koshechin
🔹وقتی همه دیواریم 🔻حسین منزوی ▫️از زمزمه دلتنگيم، از همهمه بيزاريم ▪️نه طاقت خاموشی، نه ميل سخن داريم ▫️آوار پريشانی‌ست، رو سوی چه بگريزيم؟ ▪️هنگامه حيرانی‌ست، خود را به که بسپاريم؟ ▫️تشويش هزار آيا، وسواس هزار اما ▪️کوريم و نمی‌بينيم، ورنه همه بيماريم ▫️دوران شکوه باغ از خاطرمان رفته‌ست ▪️امروز که صف در صف خشکيده و بی‌باريم ▫️دردا که هدر داديم آن ذات گرامی را ▪️تيغيم و نمی‌بريم، ابريم و نمی‌باريم ▫️ما خويش ندانستيم بيداريمان از خواب ▪️گفتند که بيداريد؟ گفتيم که بيداريم ▫️من راه تو را بسته، تو راه مرا بسته ▪️اميد رهايی نيست، وقتی همه ديواريم ❇️ به ما بپیوندید: https://eitaa.com/koshechin
🔹خود شکن 🔻 نظامی گنجوی ◽️پای مسیحا که جهان می‌نبشت ◾️بر سر بازارچه‌ای می گذشت ◽️گرگ سگی بر گذر افتاده دید ◾️یوسفش از چه بدر افتاده دید ◽️بر سر آن جیفه گروهی نظار ◾️بر صفت کرکس مردار خوار ◽️گفت یکی وحشت این در دماغ ◾️تیرگی آرد چو نفس در چراغ ◽️وان دگری گفت نه بس حاصلست ◾️کوری چشمست و بلای دلست ◽️هر کس از آن پرده نوائی نمود ◾️بر سر آن جیفه جفائی نمود ◽️چون به سخن نوبت عیسی رسید ◾️عیب رها کرد و به معنی رسید ◽️گفت ز نقشی که در ایوان اوست ◾️در به سپیدی نه چو دندان اوست ◽️وان دو سه تن کرده ز بیم و امید ◾️زان صدف سوخته دندان سپید ◽️عیب کسان منگر و احسان خویش ◾️دیده فرو کن به گریبان خویش ◽️آینه روزی که بگیری به دست ◾️خود شکن آن روز مشو خودپرست ◽️خویشتن آرای مشو چون بهار ◾️تا نکند در تو طمع روزگار ◽️جامه عیب تو تنگ رشته‌اند ◾️زان بتو نه پرده فروهشته‌اند ◽️چیست درین حلقه انگشتری ◾️کان نبود طوق تو چون بنگری ◽️گر نه سگی طوق ثریا مکش ◾️گر نه خری بار مسیحا مکش ◽️کیست فلک پیر شده بیوه ◾️چیست جهان دود زده میوه ◽️جمله دنیا ز کهن تا به نو ◾️چون گذرندست نیرزد دو جو ◽️انده دنیا مخور ای خواجه خیز ◾️ور تو خوری بخش نظامی بریز 📚 مخزن الاسرار، داستان عیسی ❇️ به ما بپیوندید: https://eitaa.com/koshechin
🔷جوانان عجم🔷 ✍️ علامه اقبال لاهوری ◽️چون چراغ لاله سوزم در خیابان شما ◾️ای جوانان عجم جان من و جان شما ◽️غوطه ها زد در ضمیر زندگی اندیشه ام ◾️تا به دست آورده ام افکار پنهان شما ◽️مهر و مه دیدم نگاهم برتر از پروین گذشت ◾️ریختم طرح حرم در کافرستان شما ◽️تا سنانش تیز تر گردد فرو پیچیدمش ◾️شعله ئی آشفته بود اندر بیابان شما ◽️فکر رنگینم کند نذر تهی دستان شرق ◾️پارهٔ لعلی که دارم از بدخشان شما ◽️می رسد مردی که زنجیر غلامان بشکند ◾️دیده ام از روزن دیوار زندان شما ◽️حلقه گرد من زنید ای پیکران آب و گل ◾️آتشی در سینه دارم از نیاکان شما 📚 دیوان اقبال لاهوری ❇️ به ما بپیوندید: https://eitaa.com/koshechin
🔹عابد و نان گبری🔹 ✍ شیخ بهایی ◽️عابدی، در کوه لبنان بُد مقیم ◾️در بُن غاری، چو اصحاب الرقیم ◽️روی دل، از غیر حق بر تافته ◾️گنج عزت را ز عزلت یافته ◽️روزها، می‌بود مشغول صیام ◾️قرص نانی، می‌رسیدش وقت شام ◽️نصف آن شامش بدی، نصفی سحور ◾️وز قناعت، داشت در دل صد سرور ◽️بر همین منوال، حالش می‌گذشت ◾️نامدی زان کوه، هرگز سوی دشت ◽️از قضا، یک شب نیامد آن رغیف ◾️شد ز جوع، آن پارسا زار و نحیف ◽️کرد مغرب را ادا، وآنگه عشاء ◾️دل پر از وسواس، در فکر عشاء ◽️بس که بود از بهر قوتش اضطراب ◾️نه عبادت کرد عابد، شب، نه خواب ◽️صبح چون شد، زان مقام دلپذیر ◾️بهر قوتی آمد آن عابد به زیر ◽️بود یک قریه، به قرب آن جبل ◾️اهل آن قریه، همه گبر و دغل ◽️عابد آمد بر در گبری ستاد ◾️گبر او را یک دو نان جو بداد ◽️بستد آن نان را و شکر او بگفت ◾️وز وصول طعمه‌اش، خاطر شکفت ◽️کرد آهنگ مقام خود دلیر ◾️تا کند افطار زان خبز شعیر ◽️در سرای گبر بد گرگین سگی ◾️مانده از جوع، استخوانی و رگی ◽️پیش او، گر خط پرگاری کشی ◾️شکل نان بیند، بمیرد از خوشی ◽️بر زبان گر بگذرد لفظ خبر ◾️خبز پندار، رود هوشش ز سر ◽️کلب، در دنبال عابد بو گرفت ◾️آمدش دنبال و رخت او گرفت ◽️زان دو نان، عابد یکی پیشش فکند ◾️پس روان شد، تا نیابد زو گزند ◽️سگ بخورد آن نان، وز پی آمدش ◾️تا مگر، بار دگر آزاردش ◽️عابد آن نان دگر، دادش روان ◾️تا که از آزار او یابد امان ◽️کلب خورد آن نان و از دنبال مرد ◾️شد روان و روی خود واپس نکرد ◽️همچو سایه، در پی او می‌دوید ◾️عف عفی می‌کرد و رختش می‌درید ◽️گفت عابد چون بدید آن ماجرا ◾️من سگی چون تو ندیدم، بی‌حیا ◽️صاحبت، غیر دو نان جو نداد ◾️وان دو نان، خود بستدی، ای کج نهاد ◽️دیگرم، از پی دویدن بهر چیست؟ ◾️وین همه، رختم دریدن بهر چیست؟ ◽️سگ، به نطق آمد که: ای صاحب کمال ◾️بی‌حیا، من نیستم، چشمت بمال ◽️هست، از وقتی که بودم من صغیر ◾️مسکنم، ویرانهٔ این گبر پیر ◽️گوسفندش را شبانی می‌کنم ◾️خانه‌اش را پاسبانی می‌کنم ◽️گاه گاهی، نیم نانم می‌دهد ◾️گاه، مشتی استخوانم می‌دهد ◽️گاه، غافل گردد از اطعام من ◾️وز تغافل، تلخ گردد کام من ◽️بگذرد بسیار، بر من صبح و شام ◾️لا اری خبزا ولا القی الطعام ◽️هفته هفته، بگذرد کاین ناتوان ◾️نی ز نان یابد نشان، نی ز استخوان ◽️گاه هم باشد، که پیر پر محن ◾️نان نیابد بهر خود، چه جای من ◽️چون که بر درگاه او پرورده‌ام ◾️رو به درگاه دگر، ناورده‌ام ◽️هست کارم، بر در این پیر گبر ◾️گاه شکر نعمت او، گاه صبر ◽️تا قمار عشق با او باختم ◾️جز در او، من دری نشناختم ◽️گه به چوبم می‌زند، گه سنگ ها ◾️از در او، من نمی‌گردم جدا ◽️چون که نامد یک شبی نانت به دست ◾️در بنای صبر تو آمد شکست ◽️از در رزاق رو بر تافتی ◾️بر در گبری روان بشتافتی ◽️بهر نانی، دوست را بگذاشتی ◾️کرده‌ای با دشمن او آشتی ◽️خود بده انصاف، ای مرد گزین! ◾️بی‌حیاتر کیست؟ من یا تو؟ ببین ◽️مرد عابد، زین سخن، مدهوش شد ◾️دست را بر سر زد و از هوش شد ◽️ای سگ نفس بهائی، یاد گیر! ◾️این قناعت، از سگ آن گبر پیر 📚 نان و حلوا ❇️ به ما بپیوندید: https://eitaa.com/koshechin
🔹آدم نشوی🔹 📣 عبدالرحمان جامی ◽️پدری با پسری گفت به قهر ◾️که تو آدم نشوی جان پدر ◽️حيف از آن عمر که ای بی سروپا ◾️در پی تربيتت کردم سر ◽️دل فرزند از اين حرف شکست ◾️بی خبر از پدرش کرد سفر ◽️رنج بسيار کشيد و پس از آن ◾️زندگی گشت به کامش چو شکر ◽️عاقبت شوکت والایی يافت ◾️حاکم شهر شد و صاحب زر ◽️چند روزی بگذشت و پس از آن ◾️امر فرمود به احضار پدر ◽️پدرش آمده از راه دراز ◾️نزد حاکم شد و بشناخت پسر ◽️پسر از غايت خودخواهی و کبر ◾️نظر افکند به سراپای پدر ◽️گفت گفتی که تو آدم نشوی ◾️تو کنون حشمت و جاهم بنگر ◽️پير خنديد و سرش داد تکان ◾️گفت اين نکته برون شد از در ◽️من نگفتم که تو حاکم نشوی ◾️گفتم آدم نشوی جان پدر ❇️ به ما بپیوندید: https://eitaa.com/koshechin
🔹علی ای همای رحمت🔹 ✍ استاد شهریار علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را که به ماسوا فکندی همه سایه هما را دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین به علی شناختم من به خدا قسم خدا را به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند چو علی گرفته باشد سر چشمه بقا را مگر ای سحاب رحمت تو بباری ارنه دوزخ به شرار قهر سوزد همه جان ماسوا را برو ای گدای مسکین در خانه علی زن که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را بجز از علی که گوید به پسر که قاتل من چو اسیر تست اکنون به اسیر کن مدارا بجز از علی که آرد پسری ابوالعجائب که علم کند به عالم شهدای کربلا را چو به دوست عهد بندد ز میان پاکبازان چو علی که میتواند که بسر برد وفا را نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را بدو چشم خون فشانم هله ای نسیم رحمت که ز کوی او غباری به من آر توتیا را به امید آن که شاید برسد به خاک پایت چه پیامها سپردم همه سوز دل صبا را چو تویی قضای گردان به دعای مستمندان که ز جان ما بگردان ره آفت قضا را چه زنم چونای هردم ز نوای شوق او دم که لسان غیب خوشتر بنوازد این نوا را «همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی به پیام آشنائی بنوازد آشنا را» ز نوای مرغ یا حق بشنو که در دل شب غم دل به دوست گفتن چه خوشست شهریارا ❇️ به ما بپیوندید: https://eitaa.com/koshechin
🔹آسان گیری🔹 ✍ شیخ اجل سعدی شیرازی ◽️یکی خوب کردار خوش خوی بود ◾️که بد سیرتان را نکو گوی بود ◽️به خوابش کسی دید چون در گذشت ◾️که باری حکایت کن از سرگذشت ◽️دهانی به خنده چو گل باز کرد ◾️چو بلبل به صوتی خوش آغاز کرد ◽️که بر من نکردند سختی بسی ◾️که من سخت نگرفتمی بر کسی 📚 گلستان سعدی ❇️ به ما بپیوندید: https://eitaa.com/koshechin
🔹عیب خویش🔹 ✍ پروین اعتصامی سیر، یک روز طعنه زد به پیاز که تو مسکین چقدر بد بوئی گفت، از عیب خویش بی‌خبری زان ره از خلق، عیب می جوئی گفتن از زشت روئی دگران نشود باعث نکو روئی تو گمان می کنی که شاخ گلی به صف سرو و لاله می روئی یا که هم بوی مشک تاتاری یا ز ازهار باغ مینوئی خویشتن، بی سبب بزرگ مکن تو هم از ساکنان این کوئی ره ما، گر کج است و ناهموار تو خود، این ره چگونه می پوئی در خود، آن به که نیکتر نگری اول، آن به که عیب خود گوئی ما زبونیم و شوخ جامه و پست تو چرا شوخ تن نمی شوئی 📚 دیوان پروین اعتصامی ❇️ به ما بپیوندید: https://eitaa.com/koshechin
🔹جذب🔹 ✍ مولوی ◽️خوب خوبی را کند جذب این بدان ◾️طیبات و طیبین بر وی بخوان ◽️در جهان هر چیز چیزی جذب کرد ◾️گرم گرمی را کشید و سرد سرد ◽️قسم باطل باطلان را می‌کشند ◾️باقیان از باقیان هم سرخوشند ◽️ناریان مر ناریان را جاذب‌اند ◾️نوریان مر نوریان را طالب‌اند 📚 مثنوی معنوی ❇️ به ما بپیوندید: https://eitaa.com/koshechin
🔹گره گشای🔹 ✍️ پروین اعتصامی ◽️پیرمردی، مفلس و برگشته بخت ◾️روزگاری داشت ناهموار و سخت ◽️هم پسر، هم دخترش بیمار بود ◾️هم بلای فقر و هم تیمار بود ◽️این، دوا می خواستی، آن یک پزشک ◾️این، غذایش آه بودی، آن سرشک ◽️این، عسل می خواست، آن یک شوربا ◾️این، لحافش پاره بود، آن یک قبا ◽️روزها می رفت بر بازار و کوی ◾️نان طلب می کرد و می برد آبروی ◽️دست بر هر خودپرستی می گشود ◾️تا پشیزی بر پشیزی می فزود ◽️هر امیری را، روان می شد ز پی ◾️تا مگر پیراهنی، بخشد به وی ◽️شب، به سوی خانه می مد زبون ◾️قالب از نیرو تهی، دل پر ز خون ◽️روز، سائل بود و شب بیمار دار ◾️روز از مردم، شب از خود شرمسار ◽️صبحگاهی رفت و از اهل کرم ◾️کس ندادش نه پشیز و نه درم ◽️از دری می رفت حیران بر دری ◾️رهنورد، اما نه پائی، نه سری ◽️ناشمرده، برزن و کوئی نماند ◾️دیگرش پای تکاپوئی نماند ◽️درهمی در دست و در دامن نداشت ◾️ساز و برگ خانه برگشتن نداشت ◽️رفت سوی آسیا هنگام شام ◾️گندمش بخشید دهقان یک دو جام ◽️زد گره در دامن آن گندم، فقیر ◾️شد روان و گفت کای حی قدیر ◽️گر تو پیش آری به فضل خویش دست ◾️برگشائی هر گره کایام بست ◽️چون کنم، یارب، در این فصل شتا ◾️من علیل و کودکانم ناشتا ◽️می خرید این گندم ار یک جای کس ◾️هم عسل زان می خریدم، هم عدس ◽️آن عدس، در شوربا می ریختم ◾️وان عسل، با آب می‌آمیختم ◽️درد اگر باشد یکی، دارو یکی است ◾️جان فدای آنکه درد او یکی است ◽️بس گره بگشوده‌ای، از هر قبیل ◾️این گره را نیز بگشا، ای جلیل ◽️این دعا می کرد و می‌پیمود راه ◾️ناگه افتادش به پیش پا، نگاه ◽️دید گفتارش فساد انگیخته ◾️وان گره بگشوده، گندم ریخته ◽️بانگ بر زد، کای خدای دادگر ◾️چون تو دانائی، نمی داند مگر ◽️سال ها نرد خدائی باختی ◾️این گره را زان گره نشناختی ◽️این چه کار است، ای خدای شهر و ده ◾️فرق ها بود این گره را زان گره ◽️چون نمی‌بیند، چو تو بیننده‌ای ◾️کاین گره را برگشاید، بنده‌ای ◽️تا که بر دست تو دادم کار را ◾️ناشتا بگذاشتی بیمار را ◽️هر چه در غربال دیدی، بیختی ◾️هم عسل، هم شوربا را ریختی ◽️من ترا کی گفتم، ای یار عزیز ◾️کاین گره بگشای و گندم را بریز ◽️ابلهی کردم که گفتم، ای خدای ◾️گر توانی این گره را برگشای ◽️آن گره را چون نیارستی گشود ◾️این گره بگشودنت، دیگر چه بود ◽️من خداوندی ندیدم زین نمط ◾️یک گره بگشودی و آن هم غلط ◽️الغرض، برگشت مسکین دردناک ◾️تا مگر برچیند آن گندم ز خاک ◽️چون برای جستجو خم کرد سر ◾️دید افتاده یکی همیان زر ◽️سجده کرد و گفت کای رب ودود ◾️من چه دانستم ترا حکمت چه بود ◽️هر بلائی کز تو آید، رحمتی است ◾️هر که را فقری دهی، آن دولتی است ◽️تو بسی زاندیشه برتر بوده‌ای ◾️هر چه فرمان است، خود فرموده‌ای ◽️زان به تاریکی گذاری بنده را ◾️تا ببیند آن رخ تابنده را ◽️تیشه، زان بر هر رگ و بندم زنند ◾️تا که با لطف تو، پیوندم زنند ◽️گر کسی را از تو دردی شد نصیب ◾️هم، سرانجامش تو گردیدی طبیب ◽️هر که مسکین و پریشان تو بود ◾️خود نمی دانست و مهمان تو بود ◽️رزق زان معنی ندادندم خسان ◾️تا ترا دانم پناه بی کسان ◽️ناتوانی زان دهی بر تندرست ◾️تا بداند کآنچه دارد زان تست ◽️زان به درها بردی این درویش را ◾️تا که بشناسد خدای خویش را ◽️اندرین پستی، قضایم زان فکند ◾️تا تو را جویم، تو را خوانم بلند ◽️من به مردم داشتم روی نیاز ◾️گرچه روز و شب در حق بود باز ◽️من بسی دیدم خداوندان مال ◾️تو کریمی، ای خدای ذوالجلال ◽️بر در دونان، چو افتادم ز پای ◾️هم تو دستم را گرفتی، ای خدای ◽️گندمم را ریختی، تا زر دهی ◾️رشته‌ام بردی، تا که گوهر دهی ◽️در تو پروین، نیست فکر و عقل و هوش ◾️ورنه دیگ حق نمی‌افتد ز جوش ❇️ به ما بپیوندید: https://eitaa.com/koshechin
🔹آزاده ام🔹 ✍ علامه طباطبائی ◽️از دل آن روز كه من زاده‌ ام‌ ◾️داغ به دل بوده و دلداده‌ ام‌ ◽️تا به رَه افتاده‌ ام از كودكى‌ ◾️هيچ نياسوده دلم اندكى‌ ◽️شهر و ده و سينه دريا و كوه‌ ◾️گشتم و بگذشتم و دل در ستوه‌ ◽️رحل به هر جاى كه مى‌ افكنم‌ ◾️روز دگر خيمه خود مى‌ كَنَم‌ ◽️شاهِد مقصود نديدم دمى‌ ◾️هيچ نديدم خوشى و خرّمى‌ ◽️چرخ نگرديده به كامم همى‌ ◾️قرعه نيفتاده به نامم دَمى‌ ◽️از كف و از كاسه گردون دون‌ ◾️برده‌ ام و ريخته‌ ام اشك و خون‌ ◽️من كه نبودم به رهش خارِ راه‌ ◾️كوشش وى را ننمودم تباه‌ ◽️جرم من اين است كه آزاده‌ ام‌ ◾️وَز رقم تيره دلى، ساده‌ ام‌ ❇️ به ما بپیوندید: https://eitaa.com/koshechin
🔹خصم درون🔹 ✍ مولوی ◽️ای شهان کشتیم ما خصم برون ◾️ماند خصمی زو بتر در اندرون ◽️کشتن این کار عقل و هوش نیست ◾️شیر باطن سخرهٔ خرگوش نیست ◽️دوزخست این نفس و دوزخ اژدهاست ◾️کو به دریاها نگردد کم و کاست ◽️هفت دریا را در آشامد هنوز ◾️کم نگردد سوزش آن خلق‌سوز ◽️سنگ ها و کافران سنگ‌دل ◾️اندر آیند اندرو زار و خجل ◽️هم نگردد ساکن از چندین غذا ◾️تا ز حق آید مرو را این ندا ◽️سیر گشتی سیر گوید نه هنوز ◾️اینت آتش اینت تابش اینت سوز ◽️عالمی را لقمه کرد و در کشید ◾️معده‌اش نعره زنان هل من مزید ◽️حق قدم بر وی نهد از لامکان ◾️آنگه او ساکن شود از کن فکان ◽️چونک جزو دوزخست این نفس ما ◾️طبع کل دارد همیشه جزوها 📚 مثنوی معنوی، دفتر اول ❇️ به ما بپیوندید: https://eitaa.com/koshechin