#سریال_کتاب
#رمان_هیام
#قسمت هجده
درحالیکه از درد به خودش می پیچید گفت: چرا اینجوری شدی؟ یادت رفته جونتو نجات دادم؟ به خاطر تو آدم کشتم، اینه دستمزدم؟ باور نمی کنم تو همچین هیولایی باشی! بلند شو پادزهر رو برام بیار!..
گفتم :باشه برات میارم ولی اول جواب سوالمو بده! نقشتو خوب بازی کردی باورم شد ولی دیگه گولتو نمی خورم وقتت داره تموم میشه حرف بزن! حرف نزنی میدونی چی میشه؟ تو میمیری ومنم می رم دنبال کارم، اگه دلت برا خودت می سوزه اعتراف کن هرلحظه ممکنه خونت لخته بشه اونوقت خیلی دیره ها!
گفت:
فکر کردی می تونی به خانواده ت برسی تو تحت نظری! اگه بدون من از این در بری بیرون دستگیر میشی!
به یکباره حس کردم زیر پایم خالی شد دلم گرفت از این همه ریا!
گفتم:
خب، ادامه بده یادت باشه اینجا فقط من وتو ایم ، کسی نیست به دادت برسه، فکر نکن دلم به حالت میسوزه در کمال خونسردی مردنتو تماشامیکنم، وقتی پای خونواده م در میون باشه، هیولا که هیچ، یه قاتل بالفطره هم می تونم باشم!..
از کلافگی مشتشو محکم کوبید رو میز، معلومه کم کم داره مقاومتش میشکنه،.
گفتم :
انتخاب کن جونت مهمتره یا جواب دوتا سوال؟..
گفت:
باشه تو بردی، یادته بهت گفتم اونا دنبال یه نفر میگردن، نمی دونستن اون کیه، تا اینکه فیلمای دوربین تو ظاهر کردن، یکی از اسرا نتونست شکنجه رو تحمل کنه از رو اون عکسا پدرتو شناسایی کرد، باید یه بهونه جور میشد تا تو مجبور به فرار بشی وبه من اعتماد کنی!تو راجع به اون جاسوس کنجکاوی کردی اونا هم به گوشش رسوندن ، اومد سراغت ومن نجاتت دادم...
گفتم :
اون که از خودشون بود چرا نقشه ی قتلش کشیدن؟
گفت :
دیگه یه مهره ی سوخته بود!.. خواهش میکنم اون پادزهر بهم بده ممکنه دیر بشه!
گفتم :پدر من چه ربطی به این قضایا داره؟
گفت :
نمی دونم چرا دنبالشن!
_هیچ سوالی رو با نمی دونم جواب نده ،اگه زندگیت برات مهمه!
اسلحه شو درآورد وگرفت سمت من وگفت:
زودباش پادزهرو بده وگرنه میمیری !
گفتم:منوازمرگ نترسون خیلی وقته پشت سرگذاشتمش،منوبکشی خودتم میمیری!
_یعنی توهیچی راجع به بابات نمی دونی؟میخوای باورکنم؟
_چیوباید بدونم؟
_اینکه موساد دربه در دنبال پدرته؟
چشمانم میخواست ازحدقه دربیاید
_چرا؟
_یعنی نمی دونی بابات فرمانده است ؟
_قلبم شروع به تپش کرد سرم داغ شده بود..افکارپریشانم راجمع کردم پس دلیل اینهمه پنهان کارهایش این بوده ،اینهمه احتیاط ،اینهمه ،سخت گیری ،چقدرقضاوتش کردم ...
_پس پدر من خار چشم اوناست! خب حتما قصه ی زندگیت هم دروغ بود نه؟ اسمت چی، اونم قرضیه!..
گفت:
نه قصه ی زندگیم همش دروغ نبود با این تفاوت که عموم آدم خوبیه وبعد مرگ بابام سرپرستی مارو قبول کرده، اسمم همونه که می دونی! حالا میشه عجله کنی؟ حالم خوب نیست! گفتم:
باشه از جا بلند شدمو یه آمپول براش آوردم وتزریق کردم، بعدم صندلی رو عقب کشیدم نشستم، بهم گفت:
از کجا بهم شک کردی؟
گفتم:
دیدمت که پاره های کاغذ وسعی داشتی بخونی، وبعدش با اون مرد ملاقات کردی! گفت:
این دوتا که مدرک نیست؟
گفتم :
اگه کنجکاو بودی می تونستی از خودم بپرسی! تو یه اشتباه دیگه هم داشتی، فیلم دوربین! گفت :
پس خودت عکس ظاهر میکنی که فهمیدی! آفرین تو دختر با هوشی هستی! دوباره اسلحه شو سمت من گرفت و
گفت:
به این فکر نکردی که منو بشناسی چه بلایی سرت میاد؟ راستی بهت نگفتم فرمانده همون عموی منه!
حالا یا آدرس پدرتو می دی یا میمیری، انتخاب کن!
✏️اطهر میهندوست
⛔️کپی شرعاََ و قانوناََ مجاز نیست.
┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄
📒 @ktbsefid
🖇️
💭فکر کن هر چیزی که از سرزمین ذهنت و با دستهای توانمندت بر روی سفیدی کاغذ نقش بسته میتونه؛
💢الهام بخش یک بچهی بیانگیزه باشه
💢اضطراب جدایی یک بچه را کمتر کنه
💢اونو به علوم مختلف علاقمند کنه
💢یک بچه رو با انسانهای عصر خودش آشنا کنه
💢یک بچه را با درون خودش آشنا کنه
💢تصور کن چه تأثیر زیادی میتونی روی زندگی یک نوجوان داشته باشی...
⁉️حیف نیست بجای نوشتن، سرگرم بالا و پایین کردن پست های شبکههای اجتماعی باشی؟
🌀برای شرکت در رویداد «کتاب سفید» فقط تا پایان آذر ماه فرصت باقیست...
👈🏻جهت شرکت در "کتابِ سفید" به نشانی اینترنتی زیر مراجعه نمایید:
🌐http://www.ktbsefid.ir
👈🏻جهت پشتیبانی آنلاین با دبیرخانه به نشانی زیر ارتباط بگیرید:
🆔 @DabirKtbsefid
┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄
📒 @ktbsefid
هدایت شده از کتاب سفید 📚
اگه علاقهمند هستی کتابت رو چاپ کنی یا دوست داری در دورههای نویسندگی شرکت کنی، همین الآن این فرم رو پر کن.
( با پر کردن فرم، هم یک دوره رایگان هدیه میگیری و هم در صورت تأیید، کتابت چاپ میشه.)🤩
https://panel.metriq.ir/questionnaire/224582ef-1db1-4d74-9fc2-8668487b225a/answer-page
📌 داستان های شاهنامه به زبان ساده
❇️ قسمت هشتم: پادشاهی فریدون (بخش دوم)
ایرج کنیزی به نام ماهآفرید داشت که از او باردار بود. خبر بارداری ماهآفرید، فریدون را به انتقام ایرج امیدوار کرد. ماهآفرید دختری به دنیا آورد. این دختر بزرگ شد و با پشنگ ازدواج کرد. از این ازدواج پسری به دنیا آمد که از هر نظر شایسته پادشاهی بود. او را نزد فریدون بردند و گفتند: «چشم بگشا و ببین؛ گویی ایرج دوباره زنده شده است.» فریدون با دیدن او خداوند را یاد کرد و از او یاری خواست. دعای فریدون مستجاب شد و بینایی خود را بازیافت. او کودک را در آغوش گرفت و او را منوچهر نامید.
آوازه او در سراسر سرزمینها پیچید و سلم و تور از وجود او آگاه شدند. آنها نقشهای کشیدند و نامهای به فریدون نوشتند و وانمود کردند که خواهان عذرخواهی و جبران گذشته هستند. در این نامه از فریدون خواستند که منوچهر را نزد آنها بفرستد تا غلام او شود. فریدون با تندی پاسخ داد و جنگ را اعلام کرد.
منوچهر برای انتقام ایرج به جنگ رفت. در نبرد نخست، تور را شکست داد. تور که توان مقابله نداشت، شبانه شبیخون زد. اما منوچهر از نقشه او باخبر شد و خودش تور را غافلگیر کرد. در نبردی سخت، تور به دست منوچهر کشته شد. منوچهر سر تور را همراه نامهای برای فریدون فرستاد و سپس به سوی سلم لشکر کشید. در قلمرو سلم، دژی مستحکم به نام دژ آلانان وجود داشت. قارن، پهلوان ایرانی، پیشبینی کرد که اگر سلم در جنگ شکست بخورد، به این دژ پناه میبرد.
(این قسمت ادامه دارد!)
✍🏻 کیارش طاهری
@Kia_1386 📩
#هیئت_تحریریه
┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄
📒 @ktbsefid
مینی دوره دانه برفی قسمت ششم.mp3
6M
❄️ مینی دوره داستاننویسی به روش دانهبرفی؛
📖 قسمت ۶
در این قسمت، با ششمین و هفتمین مرحله از روش دانهی برفی آشنا میشویم.
🌱حتماً تمرینهاتون رو برای ما هم بفرستید👇🏻
🆔 @DabirKtbsefid
#دانه_برفی
#دوره_آموزشی
┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄
📒 @ktbsefid
دانه برفی قسمت ششم.pdf
498.9K
❄️فایل متنی قسمت ششم مینی دوره روش دانهبرفی👆🏻
#دانه_برفی
┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄
📒 @ktbsefid
#تمرین ۶۱
#ارسالی_مخاطب
فرزند میرا
نمیتوانست به او فکر نکند! همدم روزهای تنهایی اش، چه کسی همدم آن روزگارش را به فراموشی میسپارد که لوکا بتواند انجامش دهد؟در میان پرندگانی که به دنبال شکار لوکا بودند، میرا تنها پرنده بزرگی بود که آن موش بامزه را دوست داشت، از اعماق وجودش!برای او غذا و هزاران چیز دیگر فراهم میکرد، تا هنگامی که میرا مادر شد و در آشیانه اش فرزندش را در قالبی رها کرد و برای ابد از دنیا رفت، لوکا برای تبریک به بهترین دوستش آمده بود اما با جلو رفتن و دیدن پرها و آن سمت جسم بی جان میرا متوجه شد که میرا ترکشان کرده، جلوتر نیز به آشیانه او رسید و با اندوهی وصف نشدنی به تخم آن پرنده خیره شد، باید اینگونه لطف و محبت میرا را جبران میکرد؟با بزرگ کردن فرزند به دنیا نیامده اش؟ اما کجای دنیا یک موش توانسته فرزند یک پرنده را رشد دهد؟لوکا نیز نمیدانست!اما این مشهود بود که از شدت شوک از دست دادن دوست محبوبش مدت ها به فرزند متولد نشده او خیره ماند و پس از مدتی به آشیانه ی دیگر پرندگان رفت تا شاید بتواند والد مناسبی جهت رشد فرزند میرا، پیدا کند.
✍🏻فرزیکا
🤩سپاس بابت انجام تمرین؛
ان شاءالله موفق باشید و قلمتان پربرکت.🌷
┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄
📒 @ktbsefid
#ارسالی_مخاطب
✨ارسالی مخاطب عزیز
🔺قلمتان پربرکت و همواره نویسا.
┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄
📒 @ktbsefid
⁉️جای چه محتوایی توی «کتاب سفید» خالیه؟
بدون اینکه هوییت مشخص باشه، اینجا 🔰 برامون بنویس.😊
https://abzarek.ir/service-p/msg/2003422
#نظرسنجی
┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄
📒 @ktbsefid
#اخبار_دنیای_کتاب
#تازه_های_نشر
#معرفی_کتاب
مشخصات
نویسنده: خانم صبا فرهادی
تصویرسازی: خانم مرجان خوشسازحیدری
قطع: خشتی
تعداد صفحه: 12
نوبت چاپ: اول / 1403
ناشر: انتشارات کتابنما
🪱به دنیای ماجراجویانهی کرمهای کوچک باغچه خوش آمدید!🥰
در این داستان جذاب و شیرین، با خانوادهی خندهدار خانم خزی و دوستانش آشنا میشوید که با هم در مهمانی هیجانانگیزی شرکت میکنند. اما وقتی مرغِ پاپری🐔، دشمن همیشگیشان، سر و کلهاش پیدا میشود، ماجرا به یک نبرد جالب و خلاقانه تبدیل میشود! آیا کرمهای کوچک موفق میشوند از دست مرغ فرار کنند؟
☀️این داستان پر از دوستی، خنده و موقعیتهای غیرمنتظره است و کودکان را به دنیای خیالی و شاد کرمها میبرد.
🐣برای کودکانی که دوست دارند در دنیای حیوانات کوچک و بازیگوش غرق شوند، این کتاب یک انتخاب فوقالعاده است!
┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄
📒 @ktbsefid
✨«کتاب سفید» تقدیم میکند.
💻وبینار رایگان پرسش و پاسخ
🪧موضوع: آزاد
🧕🏻با حضور محترم سرکار خانم صادقمحمدی
🗓زمان: سهشنبه شب
🕘ساعت: ۲۱/۳۰
🖇روی لینک زیر کلیک کرده و با انتخاب گزینهی مهمان وارد شوید.🔰🔰🔰
https://www.skyroom.online/ch/haii/ktbsefid
┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄
📒 @ktbsefid
کتاب سفید 📚
✨«کتاب سفید» تقدیم میکند. 💻وبینار رایگان پرسش و پاسخ 🪧موضوع: آزاد 🧕🏻با حضور محترم سرکار خانم صا
📣دوستان از وبینار رایگان و فوقالعاده کاربردی «پرسش و پاسخ» امشب جا نمونید.😊