مصاحبه کننده: آیا وقتی چیزی نمینویسید باز هم دائم در حال مشاهده و جستجو هستید؟ دنبال چیزی که شاید بتوانید از آن در جایی استفاده کنید؟
همینگوی: مسلم است. اگر نویسندهای دست از مشاهده و جستجو بردارد کارش تمام است. اما او مجبور نیست تعمدا و آگاهانه دست به جستجو بزند. به علاوه لازم نیست فکر کند که چطور میتواند از چیزی در جایی استفاده کند. او هر چیزی را که میبیند به دانستنیهای بیشمار دیگرش اضافه میکند. یک نویسنده باید براساس اصولی که کوهِ یخِ شناور در دریا، به ما میآموزد بنویسد. فقط یک هشتم از هر قسمتِ کوه یخ روی آب دیده میشود. شما میتوانید هر آنچه را که میدانید از داستانِ خود حذف کنید و این قدرت و استحکام کوه یخ شما را زیادتر میکند. چون هر آنچه که حذف میکنید همان قسمتهایی از کوه یخ است که زیر آب قرار گرفته. من میتوانستم داستان پیرمرد و دریا را در بیش از هزار صفحه بنویسم و همه اشخاص دهکده را در آن بیاورم. این کاری است که نویسندگان دیگر در حد کمال انجام میدهد. در عالم نویسندگی هر آنچه که نویسندگان دیگر به نحوی عالی و رضایتبخش انجام دادهاند، شما را محدود میکند. بنابراین سعی کردم کاری متفاوت انجام دهم. اول اینکه تلاش کردم طوری تجربیاتم را به خواننده انتقال دهم که آن تجربیات، بخشی از تجربیات خودِ او بشوند. برای این کار همه چیزهای غیر ضروری را زدم. و دیگر اینکه، نوشتهام طوری باشد که انگار واقعا اتفاق افتاده است. میدانید این کاری بسیار مشکل است و من برای انجام دادنش تمام توان و فکرم را به کار انداختم.
#یک_جرعه_کتاب
📚از روی دستِ رمان نویس|ترجمه محسن سلیمانی
┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄
📒 @ktbsefid
۲۲ اسفند
همه چیز درباره قهرمان داستان (پروتاگونیست)
قسمت 1
میگویند هر کسی قهرمان داستان خودش است—اما واقعاً قهرمان داستان یعنی چه؟ در این سلسله درسهای کوتاه، با هم بررسی میکنیم که قهرمان داستان چه ویژگیهایی دارد، در چه دستهبندیهایی قرار میگیرد و برای هر دسته چند نمونه معرفی خواهیم کرد. همچنین، به سراغ شخصیتهایی میرویم که بهترین نمونه از هر الگو هستند تا ببینید چطور میتوان یک شخصیت اصلی ماندگار خلق کرد.
تعریف قهرمان داستان
قهرمان، شخصیت محوری یک داستان است؛ ستون اصلی که کل روایت حول آن شکل میگیرد و نیروی پیشبرندهای که داستان را به جلو هل میدهد. قهرمان، معمولاً همان کسی است که باعث میشود خواننده با داستان ارتباط برقرار کند، چرا که روایت از دریچهی نگاه او پیش میرود. پس باید یا دوستداشتنی باشد یا آنقدر جذاب که مخاطب بخواهد دنبالش کند.
گاهی داستانها دو قهرمان هموزن دارند، مثل رومئو و ژولیت، یا حتی یک گروه از شخصیتها نقش قهرمان جمعی را بازی میکنند، مثل گروه کارآگاهی اسکوبی دو. اما بیشتر داستانها روی یک شخصیت متمرکز میشوند که هستهی اصلی روایت را تشکیل میدهد.
نکتهی مهم اینجاست که قهرمان همیشه همان راوی نیست. ممکن است شخصیت ناظر، داستان را روایت کند اما نیروی اصلی پیشبرندهی ماجرا فرد دیگری باشد. مثلاً در چشمهایش – بزرگ علوی
داستان از زبان یک معلم روایت میشود که در حال تحقیق دربارهی استاد ماکان است، اما قهرمان واقعی، استاد ماکان و تأثیر او بر زندگی شخصیتهای دیگر است.
┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄
📒 @ktbsefid
۲۲ اسفند
#نکات_کوتاه_نویسندگی
شما فقط زمانی نویسنده میشوید که بنویسید. راه ديگری وجود ندارد. بيشتر بنويسید. لطفاً دوباره و بهتر بنويسید و حتی با هر بار شکست بهتر میشوید.
مارگارت اتوود
┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄
📒 @ktbsefid
۲۳ اسفند
کتاب سفید 📚
#دوره_داستان_کوتاه درس3 واقعیت اینه که موضوع داستان لازم نیست همیشه خاص و منحصربهفرد باشه. خیلی
#دوره_داستان_کوتاه
درس4
قانون کوه یخ و شخصیتهای عمیق در داستان کوتاه
همه ما قانون معروف ارنست همینگوی دربارهی کوه یخ را شنیدهایم:
یک نویسنده باید براساس اصولی که کوهِ یخِ شناور در دریا، به ما میآموزد بنویسد. فقط یک هشتم از هر قسمتِ کوه یخ روی آب دیده میشود.
در نوشتن داستان کوتاه، این قانون به ما یادآوری میکند که شخصیتها باید لایههای پنهانی داشته باشند—چیزهایی که مستقیماً در متن بیان نمیشوند، اما در رفتار، دیالوگها و تصمیمهایشان آشکار خواهند شد. در یک داستان کوتاه، جایی برای توضیحات اضافی نداریم، اما اگر پیش از نوشتن، به درستی شخصیتپردازی کنیم، این لایههای پنهان بهطور طبیعی در داستان نمایان میشوند.
چگونه میتوان شخصیتهایی با عمق و پیچیدگی خلق کرد؟
ایجاد کتابچهی شخصیت
یکی از مهمترین ابزارها برای آمادهسازی داستان کوتاه، کتابچهی شخصیت است. برخلاف رمان که تا حد زیادی به پیرنگ وابسته است، در داستان کوتاه، شخصیتها بیشترین اهمیت را دارند. بنابراین، لازم است اطمینان حاصل کنیم که آنها چندبعدی، پیچیده و باورپذیر هستند.
نام «کتابچهی شخصیت» ممکن است این تصور را ایجاد کند که باید صدها صفحه دربارهی شخصیت بنویسیم، اما در حقیقت، این کتابچه مجموعهای از سؤالات است که جزئیات مختلفی را دربارهی شخصیتها روشن میکند. بسیاری از این اطلاعات ممکن است هرگز مستقیماً در داستان مطرح نشوند، اما دانستن آنها به ما کمک میکند از خلق شخصیتهای تکبعدی و کلیشهای پرهیز کنیم.
به عنوان مثال، تصور کنید شخصیتی را خلق کردهاید که همیشه با صدای بلند صحبت میکند و دائم خشمگین است. پس از چندین بار تکرار این ویژگی، مخاطب احساس یکنواختی میکند و شخصیت تخت و تکراری به نظر میرسد. دلیلش این است که خشم بهتنهایی یک احساس سطحی است و در واقع، ریشه در احساسات عمیقتری مانند درد، سردرگمی، شرم یا حسادت دارد.
اگر بدانیم که منشأ اصلی خشم شخصیت چیست، میتوانیم آن را در رفتارهای ظریفتری نمایش دهیم. مثلاً به جای فریاد زدن، شخصیت ممکن است پاسخهای کوتاه و سرد بدهد، از تماس چشمی پرهیز کند یا عادت خاصی مانند لمس نامحسوس عینکش هنگام اضطراب داشته باشد.
همین جزئیات کوچک که در کتابچهی شخصیت ثبت میشوند، باعث میشوند شخصیتها واقعیتر و پیچیدهتر به نظر برسند. انسانها موجوداتی چندلایه و پیچیده هستند—پس شخصیتهای داستانی ما نیز باید چنین باشند.
در قسمت بعد، به بررسی چند پرسش کلیدی میپردازیم که به شما در طراحی کتابچهی شخصیت و خلق شخصیتهایی عمیق و باورپذیر کمک میکنند.
┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄
📒 @ktbsefid
۲۳ اسفند
هدایت شده از کتاب سفید 📚
📜 مسابقه نویسندگی زندگی با آیهها
فرصتی برای انس با آیههای قرآن
🔹 نحوه شرکت در مسابقه:
1️⃣ یکی از آیه های قرآن (از این فایل پی دی اف) را انتخاب کنید.
2️⃣بر اساس آن آیه، یک داستان کوتاه بنویسید.
3️⃣اثر خود را برای ما ارسال کنید(به شناسه @dabirKtbsefid)
📅 مهلت ارسال: تا پایان ماه مبارک رمضان
🔖 شرایط ارسال اثر:
✔️ متن ارسال شما در قالب داستان کوتاه باشد (دلنوشته، شعر یا قطعه ادبی پذیرفته نمیشود).
✔️ بین ۱۰۰۰ تا ۱۰,۰۰۰ کلمه باشد.
✔️ در پایان داستان، نام و نام خانوادگی خود را ذکر کنید.
🎁 جوایز نفرات برتر (رتبه ۱ تا ۵): کمکهزینه سفر به کربلا🤩 ✨
#زندگی_با_آیه_ها
┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄
📒 @ktbsefid
۲۳ اسفند
رازهایی که بعد از فروش بیست میلیون نسخه کتاب فهمیدم 👇
من تا چهلسالگی نوشتن رو شروع نکرده بودم. اولش همهچی آزمون و خطا بود، ولی هیچوقت ناامید نشدم. توی ده سال گذشته، بیست تا کتاب پرفروش منتشر کردم. از صفر شروع کردم و کمکم بالا اومدم. حالا هر روز از اینکه میتونم از راه نوشتن کسب درامد کنم، خوشحالم. وقتشه که چیزایی که یاد گرفتم رو به بقیه هم بگم.
۱. اوایل نباید انتظار داشته باشید که عالی بنویسید. اولین پیشنویس بیشتر نویسندهها افتضاحه. نوشتن یه مهارته که باید یاد گرفت و تنها راهش تمرینه. یه جمله هست که میگه: «فقط نویسندههای بد فکر میکنن که فوقالعادهان.»
۲. حوصله داشته باشید. توی دنیای نشر همهچی خیلی کند پیش میره. خیلیها دقیقاً همون لحظهای که نزدیک موفقیتن، جا میزنن. شما جزو این دسته نباشید . اگه شغلی دارید، نوشتن رو به عنوان کار دوم انجام بدید و صبر کنید.
اگه راهی که رفتید هیچ مانعی نداره، احتمالاً به جایی هم نمیرسه. — فرانک کلارک
۳. نوشتن رو بخشی از زندگیتون کنید. به حرفهای بقیه گوش بدید، یادداشت بردارید. آدمها، هوا، نور، حس و حال فضاها رو زیر نظر بگیرید. کمکم اون نگاه خیرهای رو پیدا میکنید که انگار یه جای دیگهاید. این بهترین تمرین برای تقویت تخیلتونه.
۴. احساس نویسندهی قلابی بودن رو بیخیال بشید. همه این حس رو دارن. فکر نکنید فقط شما اینجورید.
۵. استمرار مهمترین چیزه. هر روز یه چیزی بنویسید، حتی اگه یه پاراگراف باشه. این تنها راهیه که باعث میشه یه کتاب رو تموم کنید. زمان نوشتن رو برای خودتون نگه دارید. من وقتی بچههام کوچیک بودن، توی ماشین مینوشتم، چون توی خونه یه لحظه هم نمیشد تمرکز کرد! (حتی سعی کردم توی حمام بنویسم، ولی هی در میزدن!)
آدما آیندهشون رو انتخاب نمیکنن، عادتهاشون رو انتخاب میکنن، و این عادتها هستن که آیندهشونو میسازن. — اف. ام. الکساندر
۶. همیشه یاد بگیرید، همیشه بخونید، همیشه بنویسید. هنوز هم بعد از سالها نوشتن، چیزای جدیدی یاد میگیرم. نباید توی یه سطح بمونید.
۷. با آدمهای مثبت بگردید. اگه دور و برتون کسی نیست، فضای آنلاین پر از آدماییه که بهتون انگیزه میدن. دنبالشون کنید، حرفاشون رو گوش بدید. من هر روز یه خورده حرفای انگیزشی میشنوم، چون ذهن آدم نیاز داره که مثبت بمونه. از آدمای منفی فاصله بگیرید.
۸. سبک خودتون رو پیدا کنید. هرچی مینویسید، باید از دل و جونتون بیاد. شما روبات نیستید. احساساتتون رو روی صفحه بریزید، خودتون رو جای شخصیتها بذارید.
۹. نوشتن یه کار جدیه، نه یه تفریح. اگه میخواید ازش پول دربیارید، باید جدی بگیریدش. برند شخصیتون رو بسازید. یک صفحهای برای خودتون توی شبکههای اجتماعی بسازید.
۱۰. لذت ببرید. استرس قاتل خلاقیته. از نوشتن لذت ببرید. رویای نویسنده شدن رو عزیز بدونید. همین رویا منو توی سختترین روزای زندگیم سر پا نگه داشت. به شک و تردید اجازه ندید جلو راهتون رو بگیره. اگه چیزی رو واقعاً بخواید، راهش رو پیدا میکنید.
✍️ کرولاین میتچل
┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄
📒 @ktbsefid
۲۵ اسفند
🔸اثر برگزیده #شماره1 چالش داستان نویسی معکوس
نویسنده: سیده اکرم حسینی
همونطور که قول داده بودیم اثار برگزیده داستاننویسی معکوس رو براتون ویرایش میکنیم 🤩
و اما ویرایش این اثر👇
۲۵ اسفند
#داستان_ویرایش_شده
#داستان_نویسی_معکوس
لبخندی از جنس امید
در حال خودش بود که صدای دوستش او را به خود میآورد: «باید به آی سییو ۳ برویم، وضعیت آنجا خیلی بد است، کلی مریض جدید آوردهاند، پرستارها به نیروی کمکی نیاز دارند.»
با سر درد و خستگی مفرطی که در بندبند جانش رخنه کرده است، بلند میشود، با اینکه فضای غمگین و پر از بیمار بیمارستان حالش را بدتر میکند، اما میداند حالا که قدم در این راه گذاشته، باید رسالتش را انجام دهد.
هنوز چند قدم بیشتر برنداشته که پیرزنی با صورتی پر از اضطراب، آستین لباسش را میگیرد و با بغض میگوید: «شما را به خدا قسم میدهم که بچهام را نجات دهید، هنوز خیلی جوان است و...»
گریه مهلتش نمیدهد...
او چه میتواند به این مادر مضطر بگوید؛ بگوید که نه دکتر است نه پرستار؟ بگوید که او به اینجا آمده تا فقط به عنوان یک جهادگر اندکی امید به بیماران هدیه بدهد؟ بیمارانی که خیلی از آنها از شدت ترس و ناامیدی همه چیز را تمام شده میدانند؟
با اینکه خسته و کلافه است، اما دلش نمیآید که دل این مادر را بی قرارتر کند، با لبخندی بی رمق که از زیر ماسک قابل تشخیص نیست، میپرسد: «فرزندت کدام اتاق بستری است؟»
بعد از جواب زن، به او میگوید: «توکلت به خدا باشد مادر، من به او سر میزنم و شما هم تا میتوانید دعای هفتم صحیفه را با امید برای عزیز دردانهاتان بخوانید.»
گویا قولش به این مادر، توان تازهای به پاهایش داده است. قدمها را محکمتر برمیدارد و وارد بخش میشود.
به محض ورود، بوی تند الکل به مشامش میرسد. مطمئن است که تا آخر عمر از این بو متنفر میماند.
مثل روزها و هفتههای قبل، شرایط بد است. چند بیمار جدید آوردهاند که حالشان مساعد نیست.
از دکتر و پرستار تا نیروهای جهادی، همه در تکاپو و کار هستند.
مستقیم به سراغ تخت فرزند آن مادر مضطر میرود.
در ذهنش مادرهای مضطری را که میشناسد مرور میکند، از بانوی دو عالم فاطمهی زهرا و لحظهی بین درو دیوار تا مادر طفل شش ماههی کربلا، توسل به آنها صورتش را خیس از اشک و حالش را خوب میکند.
وقتی به کنار تخت بیمار میرسد، او با ماسک اکسیژن روی صورتش، آرام خوابیده است.
روی صندلی کنار تخت مینشیند و "دعای هفتم صحیفه سجادیه" را از تلفن همراهش با صدای نسبتا آرام با نوای علی فانی پخش میکند.
کمکم آرامش به بخش برمیگردد و سر و صداها آرامتر میشود.
زیر لب خدا را شکر میکند و زمانی که میخواهد از تخت دور شود، پسر جوان آرام پلکهایش را باز میکند و با لبخند کم جان اما امیدوار و با صدایی بریده بریده میگوید: «این چند روز هر بار با شنیدن این دعا که حتی اسمش را هم نمیدانم، قلبم پر از امید میشود و انگار جان دوباره به تنم برمیگردد. از شما ممنونم...»
او پسر را به لبخندی مهمان میکند و میرود تا خبر لبخند پسر را به مادرش برساند.
مادر گوشهای نشسته و قرآن میخواند.
او با چشمانش در چشمان مادر میخندد.
مادر با صورتی خیس از اشک برایش هزار و یک دعای خیر میکند.
همان طور که به بخش برمی گردد، از زیر ماسک"نفس عمیقی میکشد و با خودش میگوید: حالا همه چیز از نو آغاز می شود.
برای من قصهای دیگر
برای پیرزن، پسری از دم مرگ برگشته...
برای پسر جوان آغاز یک فصلی دیگر توام با امیدواری...
#زمانکرونا
#براساسواقعیت
✍️سیدهاکرمحسینی
۲۵ اسفند
کتاب سفید 📚
#داستان_ویرایش_شده #داستان_نویسی_معکوس لبخندی از جنس امید در حال خودش بود که صدای دوستش او را به
#یادداشت_ویراستار
با عرض سلام و احترام به شما نویسندهی جوان
خدا قوت بزرگوار، موضوع خوب و جالبی را انتخاب کردین، تبریک به شما 🌹
💫نکات رعایت شده در ویرایش داستان شما
۱. یکسان کردن زمان فعلها
۲. حذف جملاتی و اضافه کردن قسمتهایی برای قابل باور کردن بیشتر داستان
۳. حذف توضیحات اضافه
۲۵ اسفند
۲۵ اسفند
کتاب سفید 📚
همه چیز درباره قهرمان داستان (پروتاگونیست) قسمت 1 میگویند هر کسی قهرمان داستان خودش است—اما واقعا
همه چیز درباره قهرمان داستان (پروتاگونیست)
قسمت 2
قهرمان در برابر ضدقهرمان
پیش از آنکه به انواع مختلف قهرمانها بپردازیم، بهتر است نگاهی به رابطهی میان قهرمان و ضدقهرمان در یک روایت بیندازیم.
اگر قهرمان، نیرویی است که داستان را پیش میبرد، ضدقهرمان همان سدی است که در مسیر او قرار میگیرد. هر دو شخصیت اهدافی دارند که در تضاد با یکدیگرند، و همین تعارض، نیروی محرکهی داستان را شکل میدهد. اما علاوه بر نقش روایی، رابطهی میان قهرمان و ضدقهرمان از نظر تماتیک هم اهمیت زیادی دارد.
نمونه: ادُموند دانتس در کنت مونت کریستو
برای توضیح بیشتر، بیایید کنت مونت کریستو را بررسی کنیم.
ادموند دانتس، یک ملوان جوان است که آیندهی روشنی در پیش دارد—دستیار ناخدا در یک کشتی تجاری فرانسوی و در آستانهی ازدواج با نامزد زیبایش، مرسده. اما یک ماهیگیر فقیر به نام فرناند موندوگو، به عشق مرسده چشم دارد… پس وقتی از توطئهای برای متهم کردن دانتس باخبر میشود، مشتاقانه شهادت میدهد و سرنوشت دانتس را مهر و موم میکند.
دانتس با آرزوهای سادهای مثل خوشبختی شخصی و موفقیت حرفهای وارد داستان میشود، اما همین آرزوها با جاهطلبیهای موندوگو در تضاد است. موندوگو که عشق مرسده و جایگاهی اجتماعی را میخواهد، در برابر دانتس قرار میگیرد و این رقابت، تعارض اصلی داستان را شکل میدهد.
این دشمنی، تم اصلی داستان یعنی دگرگونی را هم پررنگتر میکند. موندوگو از یک ماهیگیر ساده به یک اشرافزادهی خیانتکار و فاسد تبدیل میشود. در مقابل، دانتس هم از یک ملوان خوشقلب به کنت مونت کریستو، مردی حسابگر و انتقامجو، بدل میشود. این دو، هم در سطح داستانی و هم در مسیر تحول شخصیتی، به یکدیگر گره خوردهاند.
البته باید به این نکته هم اشاره کنیم که قهرمانها همیشه آدمهای خوب نیستند و ضدقهرمانها هم لزوماً شر مطلق نیستند. بسیاری از بهیادماندنیترین شخصیتهای داستانی، حتی قهرمانها، گاهی به اندازهی بدترین ضدقهرمانها تاریک و خطرناک هستند.
┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄
📒 @ktbsefid
۲۵ اسفند
«بعدش چی میشه؟»
اگر خواننده داستانت این سؤال را از خودش نپرسد، داستان برایش تمام شده است.
و وقتی خواننده را از دست بدهی، برگرداندنش تقریباً غیرممکن است. همیشه جذب مخاطب در ابتدای کار آسانتر است.
چرا این اتفاق میافتد؟ چون نویسندهها در
همان الگوهای تکراری و قالبهای ساختاری،گیر کرده اند.
و نتیجهاش میشود داستانهایی که انگار با خطکش نوشته شدهاند: این اتفاق باید صفحهی سه بیفتد، آن یکی صفحهی هفت، و قص علیهذا.
اما یادت باشد، تو شاید چند تا داستان تعریف کرده باشی، ولی مخاطب صدها، شاید هم هزاران داستان بلعیده است.
یک روش ساده برای اینکه مخاطب را تا پایان داستان همراه خودت نگه داری:
1️⃣سؤال
2️⃣جوابِ قابلپیشبینی
3️⃣جوابِ غافلگیرکننده
4️⃣سؤالِ تازه
هرچه این چرخه را بیشتر تکرار کنی، داستانت بیشتر به دل مخاطب میچسبد.
مثلاً:
سؤال: چطور میشود تحتتعقیبترین مجرم شهر را گرفت؟
جوابِ قابلپیشبینی: باید سر بزنگاه بگیریمش؛ مقصد بعدیاش را پیشبینی کنیم، تله بگذاریم، و وقتی دست به کار شد، بگیریمش.
جوابِ غافلگیرکننده: خودش بیدردسر میآید کلانتری و تسلیم میشود؛ بدون تعقیب و گریز، بدون درام.
سؤالِ تازه: چرا تسلیم شد؟ هدفش چیست؟ آیا نقشهی بزرگتری در کار است؟ چیزی را به جریان انداخته که کسی خبر ندارد؟ یا کل این ماجرا یک بازی جدید برای دستکاری سیستم است؟
پس یادت باشد، هر صفحهی داستانت باید این چرخه را ادامه دهد. اگر مخاطب لحظهای این سؤال را از خودش نپرسد که «بعدش چی میشه؟» کار داستانت تمام است.
┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄
📒 @ktbsefid
۲۶ اسفند