هدایت شده از اشاره های ناخوانا
#آه_راه
آی جا مانده!
درد غصه خوردنت به جان
غصه نخور
حتما میگویی نفسم از جای گرم بلند میشود
باشد قبول
اما بدان...
پای حسرت تو
دونده تر و رونده تر از پای پیاده ی من میرود
تو اگر حسرت مرا می خوری
من نیز حسرتِ حسرت خوردن تو را
تو با چنته ی پری از دستان خالیت
شانه به شانه ی جابر
شانه های اشک و غصه ی جا ماندگی تان می لرزد
و من و امثال من در حسرت تو امثال تو و پشت سرتان
با پایی پیاده و کشان کشان میاییم تا شاید به شما برسیم
چه قصه ی عجیبی است این قصه ی من تو
که تو حسرت مرا میخوری و من حسرت تو را
تو در نبودنت عین بودنی
و من در بودنم عین نبودنم
و بدان اگر جای من و تو نیز عوض می شد باز ماجرا ازهمین قرار بود
#اربعین
سعید صاعدی
۶/آبان/۹۷
@eshareNakhana
گفتم : "تبلیغ" گفت : "زبان تبلیغ"
[قسمت چهارم]
گفتم : حالا اینهمه حرف زده شد ربط و نسبتش با "زبان" چیست؟
گفت : چطور؟
گفتم : آخر در عنوان یادداشت واژه "زبان تبلیغ" آمده است.
گفت : به نوعی می توان گفت کل بحث ما بحث زبان است. ولی ما باید تلقی مان را از زبان بازخوانی کنیم.
گفتم : اگر منظورتان از زبان، نحوه و شیوه مناسب ارائه محتواهای دینی است که حرف درستی است
و البته حرف جدیدی هم نیست. همین الان ما موسسات و گروه هایی را داریم که بر روی فن بیان و خطابه متمرکز هستند.
گفت : به نقطه خوبی رسیده ایم. این تلقی از زبان که شما ارائه داده اید همان تلقی رایجی است که زبان را وسیله و ابزاری برای ارایه معانی می داند و طبعا ابزار در این نگاه هیچ موضوعیتی ندارند. اتفاقا در مباحث الفاظ در کتب حوزوی و در بحث وضع الفاظ هم همین نگاه غلبه دارد. یعنی وضع را به الفاظ نسبت می دهد. و معتقد است معانی وجود دارند و انسان ها برای انتقال این معانی و در راستای تفهیم و تفهم الفاظ را وضع کرده و زبان از اینجا نشو و نما یافته است. این تلقی را تلقی ابزاری می نامیم.
گفتم : خب این تلقی چه اشکالی دارد؟ مگر غیر از این است که زبان برای انتقال معانی است؟
گفت : حرف من این است که جور دیگری هم می توان به زبان نگاه کرد. در تلقی رایج زبان خارج از حقیقت انسان است. یعنی انسان حقیقتی دارد که این حقیقت وقتی می خواهد معنایی را منتقل کند مقوله زبان برایش برجسته می شود. اما در نگاه دیگر آدمی چیزی غیر از زبان نیست. وجود انسان زبان مند است.
با این نگاه همانگونه که وجود غایتی ندارد و خودش غایت خودش می باشد، پس زبان هم چیزی ورا و فراتر از خودش ندارد. هر اتفاقی قرار است بیفتد در خود زبان خواهد افتاد. زبان وسیله نیست که ما ساخته باشیم برای رسیدن به غرض و غایتی.
گفتم : بالاخره این همه مباحث زبان در خود حوزه در دروس ادبیات و منطق و اصول انجام میگیرد و در رشته های زبان شناسی هم بخصوص در یک قرن اخیر مباحث و مطالب مفصلی بیان می شود. یعنی همه اینها نگاه ابزارگونه به زبان انداخته اند؟
گفت : طبعا مباحث پژوهشی در باب زبان لازم است اما وقتی اساس زبان دچار بحران می شود آیا از پژوهش های زبانی چه کاری بر می آید؟ ما در زمانه ای بسر می بریم که زبان دچار آشفتگی و فساد شده است. عصر ابتذال کلمات است. مساله ما در تبلیغ یا زبان دین این نیست که باید محتواهای بروز تولید کنیم بلکه مساله خود زبان دین است. زبانی که دچار ناخالصی شده است. زبانی که مبتلا به پژوهش شده و نمی تواند برای مخاطب افق گشایی کند. وقتی اصل زبان متزلزل می شود باید رویکردی اتخاذ کنیم که بتوانیم به اصل زبان دین و زبان تبلیغ که به نوعی همان زبان قرآن است نزدیک شویم. و شاید اگر اینگونه زبان دین را بنگریم معجزه بودن قران هم معنای دیگری بیابد. اعجاز قران منحصر در وجوه بلاعی آن نیست. قرآن معجزه است چون کلامی است که می تواند آدمی را به اصل و اساس خویش بازگرداند. می تواند او را متحول کند.
✅دیدارباخدا در دل تاریخ انقلاب✅
این انقلاب، تاریخ کشور را تغییر داد. سلاطین جور و طغیانگران تاریخ، قرنهای متمادی حرکت گمراهانهای را بر این ملت تحمیل کرده بودند و در این چند ده سال قبل از انقلاب، علاوهی بر استبداد و خودرأیی و انحصارطلبی در همه چیز، عزت این مملکت را هم در مقابل دشمنان به باد داده بودند. این انقلاب آمد، این کشور را، این ملت را از افتادن در این تندباد ویرانگر و نابودکننده نجات داد؛ ما در صراط مستقیم قرار گرفتیم. البته صراط مستقیم، ما را به هدف خواهد رساند؛ اما کِی؟ در چه مدت؟ با چه تلاش و مجاهدتی؟ این بستگی دارد به این که من و شما چقدر تلاش کنیم، چقدر جدی بگیریم، چقدر درست حرکت کنیم؛ این به همت ما بسته است؛ ولی انقلاب این راه را پیش پای این ملت تاریخىِ بزرگ و ستمکشیده گذاشت. شما میخواهید از این انقلاب حفاظت کنید، پاسداری کنید.
اول اینکه باید این انقلاب را درست بشناسید. یکی از کارهای مهم شما جوانان عزیز این است که مبانی نظری انقلاب را عمیقاً بشناسید. ما کسانی را دیدیم که با احساسات وارد این میدان شدند، بدون تکیهگاه نظرىِ مستحکم؛ با یک تندباد سرنگون شدند، راهشان عوض شد. آن کسانی میتوانند در این حرکت و در این مسیر محکم بایستند که شناخت عمیقی از مبانی نظری انقلاب داشته باشند. فرمود: «المؤمن کالجبل الرّاسخ لا تحرّکه العواصف»؛ هیچ تندباد و طوفانی نمیتواند راه اینها را عوض کند، که چند خصوصیت داشته باشند؛ از جملهی این خصوصیات و مهمترین آنها، اعتقاد درست و آشنائی درست با مبانی نظری این انقلاب است. این یکی از کارهائی است که لازم است شما بدانید.
بعد تجربهی انقلاب را، یعنی عینیت این نظریه را در طول این سالها بدانید؛ تاریخ انقلاب را بدانید. این انقلاب مثل خیلی از حرفهای دیگری که در دنیا معمول است، صِرف ادعا نیست؛ یک دامنهی وسیعی از تجربه و عمل در مقابل آن است. این انقلاب آزموده است، تجربهشده است. این حرفها، حرفهائی است که در میدان عمل، صدق خود را ثابت کرده است. اگر امام عزیز ما به ما یاد میداد که به خدا توکل کنیم، اعتماد کنیم، حسن ظن داشته باشیم، تلاش کنیم، و میگفت اگر این کار را بکنید، پیروز خواهید شد، این اتفاق افتاد؛ همچنان که در صدر اسلام اتفاق افتاد؛ که امیرالمؤمنین (علیه الصّلاة و السّلام) در نهجالبلاغه فرمود: «فلمّا رأی اللّه صدقنا انزل بعدوّنا الکبت و انزل علینا النّصر» .(۱) این ملت صدق خود را نشان داد، راستگوئی خود را نشان داد؛ وارد میدان شد و در میدان عمل، این فکر و این اندیشه و این مبانی نظری تجربه شد. این را باید شما در تاریخ انقلاب ببینید.
مقام معظم رهبری ۱۳۹۲/۳/۶
سلسله نشست های گفتگو با محوریت کتاب:
✅ خون دلی که لعل شد .. ✅
«إنّ مع الصّبر نصراً»
(خاطرات رهبر معظم انقلاب از دوران انقلاب و ...)
به زودی ...
#نهضت_بازخوانی_انقلاب_اسلامی
حوزه علمیه امام خمینی زرینشهر
علاقه مندان برای اطلاع از زمان و مکان جلسات با شماره ۰۹۱۳۷۰۳۶۴۲۳ تماس حاصل نمایند.
این انقلاب، تاریخ کشور را تغییر داد... این انقلاب آمد، این کشور را، این ملت را از افتادن در این تندباد ویرانگر و نابودکننده نجات داد؛ ما در صراط مستقیم قرار گرفتیم.شما میخواهید از این انقلاب حفاظت کنید، پاسداری کنید.
اول اینکه باید این انقلاب را درست بشناسید. یکی از کارهای مهم شما جوانان عزیز این است که مبانی نظری انقلاب را عمیقاً بشناسید... فرمود: «المؤمن کالجبل الرّاسخ لا تحرّکه العواصف»؛ هیچ تندباد و طوفانی نمیتواند راه اینها را عوض کند، که چند خصوصیت داشته باشند؛ از جملهی این خصوصیات و مهمترین آنها، اعتقاد درست و آشنائی درست با مبانی نظری این انقلاب است. این یکی از کارهائی است که لازم است شما بدانید.
بعد تجربهی انقلاب را، یعنی عینیت این نظریه را در طول این سالها بدانید؛ تاریخ انقلاب را بدانید. این انقلاب مثل خیلی از حرفهای دیگری که در دنیا معمول است، صِرف ادعا نیست؛ یک دامنهی وسیعی از تجربه و عمل در مقابل آن است. این انقلاب آزموده است، تجربهشده است. این حرفها، حرفهائی است که در میدان عمل، صدق خود را ثابت کرده است... همچنان که در صدر اسلام اتفاق افتاد؛ که امیرالمؤمنین (علیه الصّلاة و السّلام) در نهجالبلاغه فرمود: «فلمّا رأی اللّه صدقنا انزل بعدوّنا الکبت و انزل علینا النّصر»
(مقام معظم رهبری ۱۳۹۲/۳/۶)
#نهضت_بازخوانی_انقلاب_اسلامی
خون دل ج اول .mp3
50.66M
سلسله جلسات همخوانی کتاب :
"خون دلی که لعل شد"
(خاطرات مقام معظم رهبری از زندگی و مبارزات خود)
جلسه اول ۱۴۰۲/۷/۱
#نهضت_بازخوانی_انقلاب_اسلامی
سراب "اموزش و پرورش" برای طلاب
[قسمت اول]
" ... در حال حاضر مهمترین و اساسی ترین کار حضور طلاب در آموزش و پرورش است"
"آموزش و پرورش مهمترین جایی است که باید برای ان فکری کرد"
و ...
احتمالا این جملات و مشابه انها را همه ما شنیده ایم و اجمالا و یا تفصیلا هم با این جملات هماهنگ و موافق باشیم. برای درستی این جملات هم کافی است کلیپ رقص و پایکوبی از مدرسه ای بیرون بیاید تا فریاد وا اسلام و وا انقلاب برخی از حوزویان و انقلابیون به عرش برسد. یا کمی عمیق تر بشوند به حرف های ضد دین و انقلاب برخی از معلمین استناد میکنند.
همین گزاره های مشهور و رایج استدلال طلاب عزیزی است که در این چندساله اخیر "کارمند" اموزش و پرورش شده اند. یعنی ظاهرا دغدغه تبلیغ است که طلاب را به سمت مدرسه کشانده است. اما باید دید در عمل چه سرنوشتی در انتظار این کارمندان طلبه است. در اینباره نکاتی قابل طرح است :
۱ - اجازه دهید با یک سوال ساده شروع کنیم :
چقدر و چه امکان هایی برای تبلیغ دین در مدارس و در ساختار اموزش و پرورش وجود دارد؟
مشکل اصلی انجاست که ما اصلا به این سوال نمی اندیشیم. یعنی برای ما محرز و بدیهی است که می توانیم در فضای اموزش و پرورش تبلیغ کنیم و لذا پرسیدن این سوال وجهی برایمان ندارد. آموزش و پرورشی که به لحاظ اداری فشل است. کارمندان و معلمانی که عینا و عملا تبعیض را بر علیه خود حس می کنند و لحظه شماری می کنند برای بازنشتگی تا هر چه زودتر از شر مدرسه خلاصی یابند. و مدرسه ای که نه تنها هیچ جذابیتی برای دانش اموز ندارد بلکه منفور ترین مکان ها برای دانش آموز است. ما میخواهیم به امید چه امکانی وارد این گود شویم؟ ممکن است برخی بگویند همین که دانش اموزان با طلبه اشنا شوند و اصلا طلبه ببینند خودش کلی تبلیغ است. این حرف حرف درستی است اما به شدت سطحی است. چون نشان از نفهمیدن معنای تبلیغ است. تبلیغ رساندن پیام خدا به بشر است بدون انکه شبهه ای باقی بماند. ان وقت این معنای بلند از تبلیغ را ما تقلیل داده ایم به اینکه دانش اموز لباس روحانی ببیند یا اینکه چندتایی حرف دینی از ما بشنود. چرا ما فکر می کنیم به صرف ورود چند نفر طلبه می توانیم تغییرکی( تحول که هیچ) در نظام اموزش و پرورش ایجاد نماییم؟ ای کاش به جای این همه حرف های دلخوش کننده به خود تجربه روحانیونی که قبلا به سیستم اموزش و پرورش وارد شده اند را بررسی و پژوهش عمیق و دقیقی می کردیم تا ببینیم چه حاصلی داشته است. و یا حتی تجربه اساتید خود حوزه را بررسی می کردیم که چقدر در حیطه اثرگذاری بر روی طلاب موفق بوده یا نبوده اند؟
مساله این است که ما هیچگاه نمی توانیم این سوال را از خود بپرسیم. پرسیدن این پرسش از خویش در واقع یک نوع عقل است. یک نحوه وجود و یک نحوه زیست است. و الا پرسش های انتزاعی دردی از ما دوا نمی کند. اگر نظری به وضعیت ادارات و نهاد ها به طور عام و نیم نگاهی به اوضاع نابسامان حوزه های علمیه به طور خاص بیندازیم این نقیصه تاریخی را تصدیق خواهیم نمود.
ادامه دارد ....
سراب "اموزش و پرورش" برای طلاب
[قسمت دوم]
از مدرسه و ماهیت ان بیشتر بگوییم. مدرسه جاییست برای اموزش علوم کاربردی. حتی علوم انسانی را هم با همین افق در مدرسه اموزش می دهند. برای استفاده و مصرف. در اینکه مدارس ما همین کارکرد ذاتی خود را هم به بدترین نحو ممکن انجام می دهند مناقشه ای نداریم اما فعلا محل بحث ما نیست. غایت این سیر هم منتهی می شود به کابوس کنکور برای دانش اموز و خانواده. در چنین فضا و موقعیتی که همه چیز برای مصرف برنامه ریزی می شود چگونه می توان از دین و اخلاق گفت؟ البته مدرسه می تواند محلی برای اموزش دین باشد اما دو نکته وجود دارد. اول اینکه همان طور که اشاره شد مدرسه در تعلیم همان علوم رسمی و رایج خود هم لنگ میزند چه برسد به علوم و معارف دین که طبعا ظرافت و جامعیت خاصی را می طلبد.
دوم اینکه اگر مدرسه از پس اموزش دین هم به خوبی برآید اما اموزش دین غیر از دینداری است. در نهایت قدری به اطلاعات دست و پا شکسته دانش اموز اضافه خواهد شد. اما ذوق دینی کجا و اموزش دین کجا؟ اگر از درس و بحث نمی توان روی گرداند اما ایمان و اعتقاد هم با کلاس درس بوجود نمی آید. حقیقت دین غیر از اینهاست. حتی انها که عمری را در حوزه های علمیه به پای درس و بحث دین گذرانده اند نمی توان واصل به حقیقت دین دانست چه برسد به مدرسه و دانشگاه و کیست که نداند اتصال به حقیقت دین است که آدمی را دیندار و دیندارتر می کند و نه اشتغال به ظواهر و آموزش های دینی. درس دین علاوه بر آموزش باید در وجود مخاطب اثر کند و الا چه فرقی میان تعلیمات دین و دروس ریاضی و فیزیک و ... وجود دارد. فیزیک و ریاضی قرار نیست در وجود بچه ها اثر کنند و انها را معتقدتر کنند اما دین فیزیک و ریاضی نیست. اینجا طبق معمول برخی از مخاطبین ممکن است بگویند که اموزش مقدمه است برای تدین و اعتقاد و حتی ممکن است تعجب کنند که نویسنده چرا این بدیهیات را نمی فهمد. اینها بدیهیات نیست بلکه مشتی مشهورات غلط است که ما بدیهی انگاشته ایم. در ثانی اگر اینها مقدمه است ذی المقدمه اش چیست؟ و کی و کجا برای بچه ها محقق می شود؟
وقتی به این حقایق توجه نمی کنیم و دشواری این امور را به جان نمی خریم در مواجهه با مشکلاتی که پیش می آید آسان ترین کار را بر می گزنیم. یعنی فحش دادن به مسئولین اموزش و پرورش و درخواست عزل مسئول به درد نخور.
دوباره به همان حرف اول بازگردیم. مدرسه با شرایط فعلی اش جایی برای دیندارشدن بچه های ما نیست. اساسا ساختار مدرسه چنین اجازه ای را نمی دهد پس بی جهت دل به این سراب خوش نکنیم و به بهانه تبلیغ دین به سرگشتگی خود نیفزاییم. طلابی که بدون التفات به این موارد وارد مدرسه یا دانشگاه شده اند در نهایت هضم همان سیستم شده و اگر چیزی از تدین و طلبگی شان مانده باشد مصروف همان کنج خلوت فردی شان خواهد شد.
پس با این تفاسیر و تفاصیل چه باید کرد؟ نمی توان که مدرسه را به حال خود رها کرد. به تعبیر برخی از دوستان :
"به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل"
و یا :
"آب دریا اگر نتوان کشید هم به قدر تشنگی باید چشید".
اگر ما به موقف این پرسش برسیم شاهکار کرده ایم. البته پای پرسش ایستادن از هر کسی ساخته نیست. ذائقه های ما مدت هاست مسموم شده. ما اماده خور شده ایم و لذا هنوز پرسش را درست فهم نکرده به دنبال جواب هستیم. اما جواب مگر از دل پرسش بیرون نمی آید؟ و اساسا ما چگونه می توانیم مهیای عمل شویم؟
اگر کسی گمان کند که این حرفها ثمره ای به غیر از انفعال و بی عملی نخواهد داشت البته حق دارد. اما باید به این نکته هم توجه کند که از شرایط عمل حرف زدن و به انتظار انها بودن بی عملی نیست. اتفاقا عین عمل است. او چون خود ناامید و مرعوب شده می خواهد هر چه سریعتر به دستگیره ای چنگ بیندازد و از ملال توسعه نیافتگی رهایی یابد.
ادامه دارد ...
سراب " اموزش و پرورش" برای طلاب
[قسمت سوم]
قبل از ادامه بحث باید متذکر شوم که مطالبی که نوشته شده غالبا نیاز به تفصیل دارد و اگر ابهام و اجمالی دارد طبیعی است چرا که ظرفیت این مقال به تفصیل و توضیح بیشتر مجال نمی دهد. نکته دیگر این است که اینها را ننوشته ام تا چیزی به کسی تذکر دهم. اینها واگویه های من با خودم بوده. به هر حال من خود نیز در همین مسیر بوده ام اما نشد که تا آخر بروم. اینها همان حرف هایی است که من برای نرفتن خود به خودم زدم. اینها بیان حال است و خواننده اگر با این چشم به مطالب نظر بیفکند شاید بتوانیم همدل شویم. و اگر کسی گمان کرده که این حرف ها باعث ناامیدی و اختگی فرهنگی و اجتماعی است حرفی نمی توان زد الا اینکه : یاس نه بلکه دروغ نگفتن به چشم و گوش و دل و جان خود. و اینکه اگر امید با چند کلمه دست و پا شکسته می رود پس دیگران هم با چند کلمه دست و پا شکسته می توانند امید را برگردانند.
دروغ ها بر دو گونه اند. گاهی دروغی است که ما در نسبت با دیگران می گوییم و انچه که ظاهرا در متون دینی بر قبح ان تاکید می شود همین دروغ است. اما نوع دیگر دروغ دروغی است که ما به خود می گوییم. نوع دوم را هم گاهی ملتفت به دروغ بودنش هستیم یعنی می دانیم که به خود دروغ می گوییم اما به قول معروف توجیه المسایل قطوری که در اختیار داریم ان را موجه می کند. و البته گاها هم در این دروغ به خود، دچار عذاب وجدان می شویم. قسم دیگر دروغ به خود، از سنخی است که ان را راست می پنداریم و حتی در لسان خود با قاطعیت بر صدق ان پافشاری می کنیم. اما جان ما با ان بیگانه است. این از خودبیگانگی همان دروغ بزرگی است که بشر به خود می گوید. ما چون طلبگی مان را از دست داده ایم حالا به دنبال جایی هستیم که ان را بدست اوریم. کسی با حضور تبلیغی در مدارس و دانشگاه ها مخالف نیست. اما کارمند شدن بحث دیگری است. ما به دنبال شغل هستیم. ما میخاهیم شاغل باشیم. اما "کار" طلبه چیز دیگری است. او شغل ندارد اما کار دارد. کار است که وجود آدمی را بسط می دهد. طلبه با کارش که همان تفقه و تبلیغ دین خداست طلبه شده و می شود و بیشتر می شود. در زمانه فعلی اگر طلبه ای در پاسخ به این پرسش که "شغلت چیست؟" بگوید : تبلیغ ، خیلی قبول گوش زمانه نمی شود. ما میخاهیم کارمان را به شغل تبدیل کنیم. ما قرار و سکنای خود را نه در "کار" تبلیغ و طلبگی بلکه در مشاغلی همچون معلمی و ... جستجو می کنیم.
اما حالا او به دنبال شغل می گردد. چرا؟ ظاهرش دغدغه مالی است و درست هم هست و جای سرزنش ندارد. او باید چرخ زندگی اش را بچرخاند. اما باطنش نیست انگاری دنیای امروز است که حتی دامن ما را هم گرفته. او به سان یک بیمار روانی به خودفراموشی مبتلا شده. بودن خود را در شاغل بودنش جستجو می کند. البته طبیعی است که اسم این شاغل شدن را تبلیغ بگذارد. او به خود دروغ می گوید. دروغی از نوع سوم. البته این دروغ گویی یک امر شخصی نیست. در جهان جدید از انجایی که ادمیان خود را فراموش کرده اند لذا دروغ به درون این جهان راه یافته است. دروغ به زبان هم سرایت کرده و زبان ها زبان دروغ شده است. و در این حالت نمی توان دروغ را از راست تشخیص داد. گاهی اساس زبان سالم مانده و البته گهگاهی دروغ هم بدان راه می یابد در این حالت برملا کردن دروغ کار چندان مشکلی نخواهد بود. اما اوقاتی هم هست که بنیان زبان به دروغ آغشته گشته. اینجا دیگر تمییز راست از دروغ به غایت مشکل می شود. چون جنس زبان جنس دروغ به خود شده است.
مجددا از خود بپرسیم طلبگی چیست؟ و کجا می توان پیدایش کرد؟ انچه که از ما طلبه ها بر می آید اما از دیگران نه، کدام است؟ و الا معلم شدن و استاد دانشگاه شدن و ... که معطل حضور طلاب نمانده است. و اگر همچنان اصرار داریم که منافاتی میان طلبگی و این مشاغل نیست دیگر حرفی نمی ماند الا این سوال که این چه هویتی(طلبگی) است که با همه چیز جمع می شود و همچنان سالم و دست نخورده همان طلبگی است آن هم در عالم تجدد؟
هولدرلین شاعر آلمانی در نامه ای به مادرش، در توجیه زندگی شاعرانه خود می نویسد :
" نمی توان دانشمند یا بازرگان بود و در عین حال شاعر هم. در ان صورت یک مقصود قربانی مقصود دیگر می شود. کوتاهی در شغل فرار از مسئولیت در قبال دیگران است و کوتاهی در هنر، گناه در حق ودیعه ای خدایی. آتش مقدس رسالت را نمی توان در حد شعله اجاق خانه پایین آورد"
شاید ادامه داشته باشد ...
خون دل. جلسه دوم .m4a
44.78M
سلسله جلسات همخوانی کتاب :
"خون دلی که لعل شد"
(خاطرات مقام معظم رهبری از زندگی و مبارزات خود)
جلسه دوم ۱۲ / ۷ / ۱۴۰۲
#نهضت_بازخوانی_انقلاب_اسلامی
سلسله نشست های گفتگو با محوریت کتاب:
✅ خون دلی که لعل شد .. ✅
«إنّ مع الصّبر نصراً»
(خاطرات رهبر معظم انقلاب از دوران انقلاب و ...)
#نهضت_بازخوانی_انقلاب_اسلامی
حوزه علمیه امام خمینی زرینشهر
جلسه سوم
چهارشنبه ۱۹ مهر ۱۴۰۲
ساعت ۱۶ حوزه علمیه امام خمینی(ره)
سراب آموزش و پرورش.pdf
46.6K
برای تبیین این "جای طلبگی" شاید بد نباشد تجربه امام(ره) و جامعه ایران را مرور کنیم. امام با ملت ایران چه کرده است؟ جامعه ما قبل از انقلاب که طبعا بدتر و فاسدتر از مدارس فعلی مان نبوده. اما امام با این جامعه ای که گرفتار هزاران مشکل فکری و فرهنگی است چه مواجهه ای داشته؟ او بر خلاف بسیاری از اقایان دیگر که دغدغه دارالتبلیغ و مدارس و مسیحیت و ... داشتند "انقلاب" کرد...
سراب "آموزش و پرورش" برای طلاب
[قسمت چهارم]
سراب "آموزش و پرورش" برای طلاب
[قسمت چهارم]
دوستان مختلفی نسبت به یادداشت "سراب آموزش و پرورش برای طلاب" واکنش نشان داده اند. و اغلب هم در موضع انتقادی شان تاکید بر این نکته داشته اند که امکان اثرگذاری در فضای اموزش و پرورش وجود دارد و ادل الدلیل علی امکان الشی وقوعه. یعنی از تجربه های خود گفته اند که رفته اند و با دانش اموزان ارتباط گرفته و حتی بعد از سالها، این مراودات را دارند و اثرگذاری مگر غیر از این است؟
پیش از این هم گفته ام که موضع این یادداشت موضع نفی حضور نیست. من از یک فراموشی و یا به تعبیر بهتر از یک "دروغ به خود" گفته و نوشته ام. دروغی که ما را از یاد خودمان برده است. ما طلبه ها چه کاری ازمان ساخته است و چرا برای انجام این کار به حضور فیزیکی در دانشگاه و مدرسه فکر می کنیم؟ ما چه جا و موقعیتی باید برای خود برگزینیم تا بود و نبودمان در این نهاد ها علی السویه باشد؟ به نوعی معتقدم کاری که از ما ساخته است و نقشی که ما می توانیم داشته باشیم برایش فرقی نمی کند در دانشگاه باشد یا نباشد. اگر صاحب ان موقعیت نباشیم حتی با بودن فیزیکی مان هم هیچ اثری نخواهیم داشت. و از ان طرف اگر ان نگاه را صاحب شویم دیگر دغدغه و غصه هیچ نهاد و مسئولیتی را نخواهیم داشت.
برای تبیین این "جای طلبگی" شاید بد نباشد تجربه امام(ره) و جامعه ایران را مرور کنیم. امام با ملت ایران چه کرده است؟ جامعه ما قبل از انقلاب که طبعا بدتر و فاسدتر از مدارس فعلی مان نبوده. اما امام با این جامعه ای که گرفتار هزاران مشکل فکری و فرهنگی است چه مواجهه ای داشته؟ او بر خلاف بسیاری از اقایان دیگر که دغدغه دارالتبلیغ و مدارس و مسیحیت و ... داشتند "انقلاب" کرد. حالا سوال این است که انقلاب چه بوده و هست؟ انقلاب امام "انقلاب در زبان" بود. او حرف مشهور و رایج زمانه را نزد بلکه ان را زیر و رو کرد. او توانست با مردم حرف بزند. به تعبیر آقا او برای ما "حرف نو" داشت. او سخنی داشت که به ما گرمی و حرارت داده و ما را به حرکت واداشت. اینجا البته گلوگاه بحث است. عده ای وقتی از "حرف نو" دم می زنند به نواوری های فقهی و عرفانی و فلسفی امام می اندیشند. و از نظریاتی از او یاد می کنند که هیچ فقیهی تاکنون چنین ایده هایی نداشته است. اما از خود بپرسیم که امام چه سخن تازه ای در سر داشت که قران و عرفان و برهان برایش حرف تازه داشتند. مگر غیر از این است که امام هم همان قران و نهج البلاغه و... را خواند که دیگر علمای ما بارها خوانده و تدریس کرده اند. او اما قران را به گونه ای تلاوت میکرد که گویی فرشته وحی "اقرا" را دوباره بر قلب و زبانش جاری کرده است. او قرآن را مجددا برای ما خواند. و با همین خواندن او بود که معجزه های ملت و جوانانش بروز و ظهور پیدا کرد. او با روح و حقیقت زبان نسبت گرفت و جسم زبان از پی این روح به حرکت درامد. جسم زبان همان محتواهایی است که در زبان می آید اما روح و حقیقت زبان امر دیگری است. و تازگی و زندگی از ان روح زبان است و نه جسم و محتوای آن. جایی که او ایستاده بود همان "جای طلبگی" است که ما را فرا می خواند اما ما خود در تمنای جاهای دیگریم. طلبگی نسبت دوباره با حقیقت زبان که همان قرآن باشد، برقرار کردن است. فضلای طلاب اگر وافعا فاضل باشند نهایتا در دانشگاه و مدارس می خواهند از اخرین نظریات فلسفی و عرفانی بگویند و از تفسیری از آیات که هیچ مفسری تاکنون آن را نگفته باشد. از پژوهش های نو و از نوآوری های پژوهشی شان بگویند. اما کدام قلبی با پژوهش به تحرک و غلیان در آمده است؟ او که به حقیقت زبان نایل شده برایش فرقی نمی کند که زیر دریا خوش بود یا روی آن. در دانشگاه باشد یا در حوزه. در مدرسه باشد یا در مسجد. او طلبه است. او اهل سخن و زبان است. اگر کسی گمان کند که این یادداشت دغدغه اش حضور کیفی در مدارس است در اشتباه است. وقتی از کیفیت و چگونگی حرفی به میان می آید ذهن ها به سراغ ارتقا شرایط حضور می رود. یعنی مثلا اگر طلبه به فقه و عرفان و حکمت تسلط داشته و از غرب و فلسفه معاصر هم سررشته ای داشته باشد، حضور چنین طلبه ای در مدارس ایده ال است. اما منظور نظر این مقال چیز دیگری است که در بالا در حد توان به توضیح و تبیین ان پرداخته ام.اگر زبان این است پس عین عمل است و برای من طلبه عملی غیر از نسبت گرفتن با حقیقت زبان وجود ندارد. اگر چنین عملی از ما سر بزند چه در مدرسه باشیم چه نباشیم اثر گذاریم و الا فلا.
کلام را با خاطره ای حکمت امیز به پایان برسانیم. چندین سال پیش اساتید دانشگاه تهران در دیدار با آقا قصد داشتند دکترای افتخاری دانشگاه تهران را به ایشان تقدیم کنند. آقا ضمن تشکر از اساتید از قبول چنین افتخاری امتناع نموده و فرمودند :
«مسئلهی دکتری افتخاری؛ خوب، البته این یک افتخار است که این دانشگاه این اظهار محبت را به ما بکند؛ لیکن من اهل دکتری نیستم؛ همان طلبگی ما کافی است. اگر بتو
انیم به میثاق طلبگی متعهد و پایبند بمانیم -که قولاً و فعلاً این میثاق را از دوران نوجوانی و جوانی با خدای متعال بستیم- اگر خداوند کمک کند و ما بتوانیم این میثاق را حفظ کنیم و در همین عالم طلبگی پیش برویم، من این را ترجیح میدهم. شما لطف کردید و این برای ما هم مایهی مباهات است، لیکن من پیشنهاد شما را قبول نمیکنم.»
سراب .pdf
78.9K
فایل کامل یادداشت " سراب اموزش و پرورش برای طلاب"
از قسمت یک تا چهار
1402 - 07 - 19.m4a
45.22M
سلسله جلسات همخوانی کتاب :
"خون دلی که لعل شد"
(خاطرات مقام معظم رهبری از زندگی و مبارزات خود)
جلسه سوم 19 / ۷ / ۱۴۰۲
#نهضت_بازخوانی_انقلاب_اسلامی
سلسله نشست های گفتگو با محوریت کتاب:
✅ خون دلی که لعل شد .. ✅
«إنّ مع الصّبر نصراً»
(خاطرات رهبر معظم انقلاب از دوران انقلاب و ...)
#نهضت_بازخوانی_انقلاب_اسلامی
حوزه علمیه امام خمینی زرینشهر
جلسه چهارم
چهارشنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۲
ساعت ۱۶ حوزه علمیه امام خمینی(ره)
هدایت شده از نقطهی جیم
آیییی
مجهول !
این جهان ترا شناخت ؟
این جهان نداشت طاقت ترا !
این جهان شکست در برابرت !
در برابرتو ساکت است !
تو گرچه کوچکی !
شیرزاده ای !
با هزار تن
بلکه بیشتر برابری
که نه من نه هیچکس ندید در برابرت دشمنی
دشمنت بعد رفتن تو مرد!
دشمنت در برابر ابهتت
لاله جان ستاره یا که سوسنم
هان سوسن است نام تو!
که ده زبان شدی و دشمنت
در برابر زبان تو
تیغ تیز تو
لال گشته است
سخت ترسیده است
سرش جدا شده است که این چنین
میزند دست و پا
میزند دست روی دست
نام ما مشخص است
نام ما یک کد است
ما شناسنامهایم
کاغذیم
ما معینیم
مدرکیم
پول روی پول
دست روی دست
مثل دشمن تو بیسریم
هدایت شده از اشاره های ناخوانا
راهِ قدس مان چه نزدیک است
باز خون جاریست خون جاریست
هان دوباره در دل غزه خبر هاییست
هان خبر از آسمان آورده اند انگار
آری آری این خبرها حاکی از آن است
باز سمت آسمان راهیست
باز خون جاریست خون جاریست
و شهادت آری آری شاه راهیست
من نمی گویم ولی آنها که هم دیدند و هم آن را چشیده اند میگویند:
که شهادت هست دراوزه به سوی آسمان
گو هزاران در ز غزه باز گشته
گو خداوندی که رفته باز گشته
آه خون جاریست
خونْ، جاریُّ و
زخم آن هم سخت کاری و
کار می آید از این زخمی که دارد غزه ی مظلوم
اینکه دارد سیل و طوفان میشود
می برد این سیل اسرائیل این قابیل، قوم شوم
آری این نفرینیان ساقط شوند و
خوب میگویند «اسقاطیل» آنهارا
وعده ی قرآن همین بوده که ساقط میکند «سجیل»، آنها را
هر که خواهد با خبر باشد ز غزه
من نمی گویم ولی آنها که هم دیدند و هم آن را چشیده اند میگویند:
غزه گشته ترجمان ِ درد،
قهرمان ِ درد،
و یگانه مردمان مرد
او جنون ِ عشق را چالاک و یکتا
در خودش این سالها
پرورانیده
و به خون عشق، جانش شد
آب دیده
او به خاموشی به عمری چند
صبر ها می کرد.
و سپس با کوشش ِ بسیار.
غصه ی خود را فرو میخورد.
او به دشواری فرو می بُرد :
لقمه ی بغضی و اشکی
لقمهی خونی که قُوتِ غالبش آن بود .
آه خون جان یاران آشنایان بود
من نمی گویم ولی آنها که هم دیدند و هم آن را چشیده اند میگویند:
راه قدس از کربلا خواهد گذشت
پس «خدا را شکر» باید گفت
راه قدسمان چه نزدیک ست
راه قدس از کربلای غزه وا گشته ست
غزه آری کربلا گشته ست
او نه دارد برجی و نه، خانه ای آنجا و یک دشت بلا گشته ست
آه این از شمر بدتر ها
آه بسته اند آبش را
او هزاران طفل دارد کشته چون اصغر
یا جوان ارباً اربا پشته بر پشته علیْ اکبر
یا که دارد چون غیورانی ابالفضلی
زینبانی گرچه مردانه ولی خواهر
آری آری کربلایی هست آنجا و غوغایی ست
پس «خدا را شکر» باید گفت
راه قدس از کربلای غزه وا گشته ست
غزه،
آری کربلا گشته ست
راه قدسمان چه نزدیک ست
سعید صاعدی
مهر/۱۴۰۲
@esharenakhana
سلسله نشست های گفتگو با محوریت کتاب:
✅ خون دلی که لعل شد .. ✅
«إنّ مع الصّبر نصراً»
(خاطرات رهبر معظم انقلاب از دوران انقلاب و مبارزات...)
#نهضت_بازخوانی_انقلاب_اسلامی
جلسه چهارم
چهارشنبه ۳ آبان ۱۴۰۲
ساعت ۱۶ حوزه علمیه امام خمینی(ره)
هدایت شده از اشاره های ناخوانا
هزار جور میشود که قصه را نگاه کرد
سپیدِ صبح دید یا که نه
روایت از شب سیاه کرد
روایتی ز وحشت و خرابی و هزار کشته می شود نوشت و گفت و داد زد
و آه و ناله کرد:
که وای وضعیت خراب هست و بد
و نا امید شد وَ گفت:
تمام شد دگر
تمام
شکست خورده ایم و آه
رسید قصه مان به سر
و میشود نگاه کرد جور دیگری
به شرط آنکه شست چشم را و دید
که نه،
خدا قرار داده است
مقدرات را
طور دیگری
بیا نگاه کن ببین
ببین هزار باره قصه های دردمند فتح را
ببین چه غزه شاعرانه گشته است
تو گو حوالت زمانه گشته است
و عرش سمت قدس
گمان کنم روانه گشته است
و سنگ ها برای دشمن خدا
به حکم ما رمیت اذ رمیت
درون مشت پیر یا جوان، وَ یا که کودکی
شدست هر کدام موشکی
ببین چه سنگ های غزه شاعرانه اند
چه بت شکن شدند و چه پیمبرانه اند
ببین چطور قدس باز قبله گشته است
چه حج دیگری رقم زده خدا
که حاجیان غزه رجم میکنند غاصبینِ قدس را
بیا ببین خلیل را
که بچه هاش را در این مسیر میکند فدا
خلیل غزه گرچه در میان خون و آتش ست
ولی تمام قد در این بهشت لاله ها خوش ست
ببین که مادران برای کودکان
به جنگ با سراب صهیونیسم رفته اند
و هاجرانه محض جست و جوی آب سعی می کنند
چقدر با صفاست مروه و صفایشان
و این مسیر فاطمی و زینبی ست
عجب شبی ست
عجیب قدری است قدر درک ناشده
ز آسمان هزار درب وا شده
نزول کرده اند پشت هم ملایکه،
و روح
ببین که ایستاده اند مادرانِ استوار همچو کوه
چه با شکوه
و رو به سوی قدس
قیام می کنند
به ملایکه سلام می کنند
خبر دهید بزمی است
میان کربلای غزه بزم عاشقانه است
چقدر قصه هاش فاتحانه است
ولی کجاند راویان فتح او؟!
کجاست مرتضای قصه هاش؟!
گمان کنم جواب آن، من و توایم و هر کدام یک روایتیم
بیا روایت خودت ز غزه باش
و بذر عشق را میان مردمان به قدر خود بپاش
آبان/۱۴۰۲
@esharenakhana