eitaa logo
الله
15 دنبال‌کننده
761 عکس
534 ویدیو
37 فایل
ابن سینا : جَلَّ جنابُ الْحَقِّ عَنْ أنْ یَکونَ شَریعَةً لِکُلّ وارِدٍ ادمین کانال: https://eitaa.com/emamhoseinjan
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از اشعار ناب آیینی
به یمن عاشقی ام با دلم تفاهم کن برای سوختنم حکم کن ؛ تحکم کن ز طفل گمشده بسیار ناز را بخرند حرم شلوغ که شد لطف کن مرا گم کن بیا و جنس خراب مرا ندیده بخر بیا به دستفروش حرم ترحم کن دلت برای من گریه دار می سوزد فقط دو لحظه مرا پشت درتجسم کن عزیز فاطمه مردم همه گرفتارند عزیز فاطمه فکری بحال مردم کن کبوتران حرم گر گرسنه میخوابند برنج سفره ی ما را بگیر گندم کن تکلم فقرا جز زبان درازی نیست کلام حق کلیم است ، پس تکلم کن نخست ضامن من شو ؛سپس شکارم کن به دست و پا زدنم هم فقط تبسم کن کلید قفل خراسان به دست خواهر توست مرا زیادتر از قبل زائر قم کن ✍ 👉 http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
سرمستیِ ما، مردم هشیار ندانند انکار کنان شیوه‌ی این کار ندانند در صومعه، سجاده نشینانِ مجازی سوز دل آلوده‌ی خَمّار ندانند آنان که بماندند پسِ پرده‌ی پندار احوال سراپرده‌ی اسرار ندانند یاران که شبی فِرقت یاران نکشیدند اندوه شبانِ من بی‌یار ندانند بی یار چو گویم بودم روی به دیوار تا مدعیان از پسِ دیوار ندانند سوز جگر بلبل و دلتنگی غنچه بر طُرف چمن جز گل و گلزار ندانند جمعی که بدین درد گرفتار نگشتند درمان دل خستهٔ عطار ندانند @beytolghazal
لاابالی چه کند دفتر دانایی را طاقت وعظ نباشد سر سودایی را آب را قول تو با آتش اگر جمع کند نتواند که کند عشق و شکیبایی را دیده را فایده آن است که دلبر بیند ور نبیند چه بود فایده بینایی را عاشقان را چه غم از سرزنش دشمن و دوست یا غم دوست خورد یا غم رسوایی را همه دانند که من سبزه خط دارم دوست نه چو دیگر حیوان سبزه صحرایی را من همان روز دل و صبر به یغما دادم که مقید شدم آن دلبر یغمایی را سرو بگذار که قدی و قیامی دارد گو ببین آمدن و رفتن رعنایی را گر برانی نرود ور برود باز آید ناگزیر است مگس دکه‌ی حلوایی را بر حدیث من و حسن تو نیفزاید کس حد همین است سخندانی و زیبایی را سعدیا نوبتی امشب دُهل صبح نکوفت یا مگر روز نباشد شب تنهایی را @beytolghazal
ز تو با تو راز گویم به زبان بی‌زبانی به تو از تو راه جویم به نشان بی‌نشانی چه شوی ز دیده پنهان که چو روز می‌نماید رخ همچو آفتابت ز نقاب آسمانی تو چه معنی لطیفی که مجرد از دلیلی تو چه آیتی شریفی که منزه از بیانی ز تو دیده چون بدوزم که تویی چراغ دیده ز تو کی کنار گیرم که تو در میان جانی همه پرتو و تو شمعی همه عنصر و تو روحی همه قطره و تو بحری همه گوهر و تو کانی چو تو صورتی ندیدم همه مو به مو لطایف چو تو سورتی نخواندم همه سربه‌سر معانی به جنایتم چه بینی به عنایتم نظر کن که نگه کنند شاهان سوی بندگان جانی به جز آه و اشک مِی‌گون نکشد دل ضعیفم به سماع ارغنونی و شراب ارغوانی دل دردمند خواجو به خدنگ غمزه خستن نه طریق دوستان است و نه شرط مهربانی @beytolghazal
گر چه مسجد را گروهی با تجمّل ساختند اهل دل میخانه را هم با توکل ساختند عشق جانکاه است یا جان بخش؟حالا هرچه هست عشق بازان بین مرگ و زندگی پل ساختند سقف آگاهی ستونی جز فراموشی نداشت این بنارا خشت بر خشت از تغافل ساختند بی سبب مهمان نواز مجلس ماتم نبود این گلاب تلخ را از گریه ی گل ساختند روز خلقت در گل ما شوق دیدار تو بود از همان آغاز ما را کم تحمل ساختند @beytolghazal
از خانه بیرون می‌زنم ، اما کجا امشب ؟ شاید تو می‌خواهی مرا در کوچه‌ها امشب پشت ستون سایه‌ها ، روی درخت شب می‌جویم اما نیستی در هیچ جا امشب می‌دانم آری نیستی ، اما نمی‌دانم بیهوده می‌گردم بدنبالت چرا امشب ؟ هرشب تو را بی‌جستجو می‌یافتم اما نگذاشت بی‌خوابی بدست آرم تو را امشب @beytolghazal
تا اختیار کردم سر منزل رضا را مملوک خویش دیدم فرماندهٔ قضا را تا ترک جان نگفتم آسوده‌دل نخفتم تا سیر خود نکردم، نشناختم خدا را چون رو به دوست کردی، سر کن به جور دشمن چون نام عشق بردی، آماده شو، بلا را دردا که کشت ما را شیرین لبی که می‌گفت من داده‌ام به عیسی انفاس جان‌فزا را یک نکته از دو لعلش گفتیم با سکندر خضر از حیا بپوشید سرچشمهٔ بقا را دوش ای صبا از آن گل در بوستان چه گفتی کآتش به جان فکندی مرغان خوش نوا را بخت ار مدد نماید از زلف سر بلندش بندی به پا توان زد صبر گریز پا را یا رب چه شاهدی تو کز غیرت محبت بیگانه کردی از هم، یاران آشنا را آیینه رو نگارا از بی‌بصر حذر کن ترسم که تیره سازی دلهای با صفا را گر سوزن جفایت خون مرا بریزد نتوان ز دست دادن سر رشتهٔ وفا را تا دیده‌ام فروغی روشن به نور حق شد کمتر ز ذره دیدم خورشید با ضیا را @beytolghazal
از تو دل برنکنم تا دل و جانم باشد می‌برم جور تو تا وسع و توانم باشد گر نوازی چه سعادت به از این خواهم یافت ور کشی زار چه دولت به از آنم باشد چون مرا عشق تو از هر چه جهان بازاستد چه غم از سرزنش هر که جهانم باشد تیغ قهر ار تو زنی قوّت روحم گردد جام زهر ار تو دهی قوت روانم باشد در قیامت چو سر از خاک لحد بردارم گرد سودای تو بر دامن جانم باشد گر تو را خاطر ما نیست خیالت بفرست تا شبی محرم اسرار نهانم باشد هر کسی را ز لبت خشک تمنایی هست من خود این بخت ندارم که زبانم باشد جان برافشانم اگر سعدی خویشم خوانی سر این دارم اگر طالع آنم باشد @beytolghazal
هدایت شده از بیت‌ الغزل
تا که آیین حقیقت نشناسد ز مجاز خواجه در حلقه‌ی رندان نشود محرم راز یا که بیهوده مران نام محبت به زبان یا چو پروانه بسوز از غم و با درد بساز آنقدر حلقه زنم بر در میخانه‌ی عشق که کند صاحب میخانه برویم در، باز هرکه شد معتکلف اندر حرم کعبه‌ی دل حاش للّه که بود معتکف کوی مجاز مگذارید قدم بیهده در وادی عشق کاندرین مرحله بسیار نشیب‌ست و فراز @beytolghazal
هدایت شده از بیت‌ الغزل
با همه‌ی بی سر و سامانی‌ام باز به دنبال پریشـــانی‌ام طاقت فرسودگی‌ام هیچ نیست در پی ویران شدنی آنی‌ام آمده‌ام بلکه نگاهم کنی عاشق آن لحظه‌ی طوفانی‌ام دلخوش گرمای کسی نیستم آمده‌ام تا تو بسوزانی‌ام آمده‌ام با عطــشِ سال‌ها تا تو کمی عشق بنوشانی‌ام ماهیِ برگشته ز دریا شدم تا تو بگیری و بمیرانی‌ام خوب‌ترین حادثه می‌دانمت خوب‌ترین حادثه می‌دانی‌ام؟ حــرف بزن ابر مرا باز کن دیر زمانی است که بارانی‌ام حرف بزن! حرف بزن! سال‌هاست تشنه‌ی یک صحبت طولانی‌ام ها! به کجا می‌کِشی‌ام خوبِ من؟ ها! نکِشانی به پشــیمانی‌ام! @beytolghazal
سنگینی بی بال و پری قسمت ما شد از بس نپریدیم قفس عادت ما شد جز وقت تماشا قفسم را نگشودی اینجا کِه به جز آینه هم صحبت ما شد؟ یاران همه از لطف تو یک جرعه چشیدند از جام تو خالی شده اش قسمت ما شد آبادی ات ارزانیِ شهری شده اما ؛ با سایه ات همراه شدن حسرت ما شد لطفت نرسید از در و اندوه دو عالم باری به سر شانه ی کم طاقت ما شد اشکیم اگر از گوشه ی چشمان تو رفتیم بر خاک تو افتادن ما "شوکت" ما شد @beytolghazal
هدایت شده از بیت‌ الغزل
مرگ در قاموس ما از بی‌وفایی بهتر است در قفس با دوست مردن از رهایی بهتر است قصه‌ی فرهاد دنیا را گرفت ای پادشاه دل به‌دست آوردن از کشورگشایی بهتر است تشنگان مهر محتاج ترحم نیستند کوشش بیهوده در عشق از گدایی بهتر است باشد ای عقل معاش‌اندیش، با معنای عشق آشنایم کن ولی ناآشنایی بهتر است فهم این رندی برای اهل معنا سخت نیست دلبری خوب است، اما دلربایی بهتر است هر کسی را تاب دیدار سر زلف تو نیست اینکه در آیینه گیسو می‌گشایی بهتر است کاش دست دوستی هرگز نمی‌دادی به من آرزوی وصل از بیم جدایی بهتر است @beytolghazal
هدایت شده از بیت‌ الغزل
دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد؟ ابری که در بیابان بر تشنه‌ای ببارد ای بوی آشنایی دانستم از کجایی پیغام وصل جانان پیوند روح دارد سودای عشق پختن عقلم نمی‌پسندد فرمان عقل بردن عشقم نمی‌گذارد باشد که خود به رحمت یاد آورند ما را ور نه کدام قاصد پیغام ما گذارد هم عارفان عاشق دانند حال مسکین گر عارفی بنالد یا عاشقی بزارد زهرم چو نوشدارو از دست یار شیرین بر دل خوشست نوشم بی او نمی‌گوارد پایی که برنیارد روزی به سنگ عشقی گوییم جان ندارد یا دل نمی‌سپارد مشغول عشق جانان گر عاشقیست صادق در روز تیرباران باید که سر نخارد بی‌حاصلست یارا اوقات زندگانی الا دمی که یاری با همدمی برآرد دانی چرا نشیند سعدی به کنج خلوت کز دست خوبرویان بیرون شدن نیارد @beytolghazal
هنوز شوقِ تو بارانی از غزل دارد نسیم، یک سبد آیینه در بغل دارد خوشا به حال خیالی که در حرم مانده و هر چه خاطره دارد از آن محل دارد به یاد چاییِ شیرین کربلایی ها لبم حلاوت "احلی من العسل" دارد چه ساختار قشنگی شکسته است خدا درون قالب شش گوشه یک غزل دارد بگو چه شد که من اینقدر دوستت دارم؟ بگو محبت ما ریشه در ازل دارد غلام‌تان به من آموخت در میانه خون که روسیاهی ما نیز راه حل دارد... @beytolghazal
ما ز غفلت رهزنان را کاروان پنداشتیم موج ریگ خشک را آب روان پنداشتیم شهپر پرواز ما خواهد کف افسوس شد کز غلط بینی قفس را آشیان پنداشتیم تا ورق برگشت، محضرها به خون ما نوشت چون قلم آن را که با خود یکزبان پنداشتیم بس که چون منصور بر ما زندگانی تلخ شد دار خون آشام را دارالامان پنداشتیم بیقراری بس که ما را گرم رفتن کرده بود کعبهٔ مقصود را سنگ نشان پنداشتیم نشاهٔ سودای ما از بس بلند افتاده بود هر که سنگی زد به ما، رطل گران پنداشتیم خون ما را ریخت گردون در لباس دوستی از سلیمی گرگ را صائب شبان پنداشتیم @beytolghazal
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم به وقت صبح قیامت که سر ز خاک برآرم به گفت و گوی تو خیزم به جست و جوی تو باشم به مجمعی که درآیند شاهدان دو عالم نظر به سوی تو دارم غلام روی تو باشم به خوابگاه عدم گر هزار سال بخسبم ز خواب عاقبت آگه به بوی موی تو باشم حدیث روضه نگویم گل بهشت نبویم جمال حور نجویم دوان به سوی تو باشم می بهشت ننوشم ز دست ساقی رضوان مرا به باده چه حاجت که مست روی تو باشم هزار بادیه سهل‌ست با وجود تو رفتن و گر خلاف کنم سعدیا به سوی تو باشم @beytolghazal
صلاح کار کجا و من خراب کجا ببین تفاوت ره کز کجاست تا به کجا دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا چه نسبت است به رندی صلاح و تقوا را سماع وعظ کجا نغمه رباب کجا ز روی دوست دل دشمنان چه دریابد چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا چو کحل بینش ما خاک آستان شماست کجا رویم بفرما از این جناب کجا مبین به سیب زنخدان که چاه در راه است کجا همی‌روی ای دل بدین شتاب کجا بشد که یاد خوشش باد روزگار وصال خود آن کرشمه کجا رفت و آن عتاب کجا قرار و خواب ز حافظ طمع مدار ای دوست قرار چیست صبوری کدام و خواب کجا @beytolghazal
تا بود بار غمت بر دل بی‌هوش مرا سوز عشقت ننشاند ز جگر جوش مرا نگذرد یاد گل و سنبلم اندر خاطر تا به خاطر بود آن زلف و بناگوش مرا شربتی تلختر از زهر فراقت باید تا کند لذت وصل تو فراموش مرا هر شبم با غم هجران تو سر بر بالین روزی ار با تو نشد دست در آغوش مرا بی دهان تو اگر صد قدح نوش دهند به دهان تو که زهر آید از آن نوش مرا سعدی اندر کف جلاد غمت می‌گوید بنده‌ام! بنده به کشتن ده و مفروش مرا @beytolghazal
سنگینی بی بال و پری قسمت ما شد از بس نپریدیم قفس عادت ما شد جز وقت تماشا قفسم را نگشودی اینجا کِه به جز آینه هم صحبت ما شد؟ یاران همه از لطف تو یک جرعه چشیدند از جام تو خالی شده اش قسمت ما شد آبادی ات ارزانیِ شهری شده اما ؛ با سایه ات همراه شدن حسرت ما شد لطفت نرسید از در و اندوه دو عالم باری به سر شانه ی کم طاقت ما شد اشکیم اگر از گوشه ی چشمان تو رفتیم بر خاک تو افتادن ما "شوکت" ما شد @beytolghazal
گفته بودی درد دل کن گاه با هم صحبتی کو رفیق رازداری! کو دل پرطاقتی؟ شمع وقتی داستانم را شنید آتش گرفت شرح حالم را اگر نشنیده باشی راحتی تا نسیم از شرح عشقم باخبر شد، مست شد غنچه‌ای در باد پرپر شد ولی کو غیرتی؟ گریه می‌کردم که زاهد در قنوتم خیره ماند دورباد از خرمن ایمان عاشق آفتی روزهایم را یکایک دیدم و دیدن نداشت کاش بر آیینه بنشیند غبار حسرتی بس که دامان بهاران گل‌به‌گل پژمرده شد باغبان دیگر به فروردین ندارد رغبتی من کجا و جرأت بوسیدن لب‌های تو آبرویم را خریدی عاقبت با تهمتی‌ @beytolghazal
اگر دهند به من آبهای عالم را نمی‌دهم نمی از گريه‌ی محرم را نماز را كه ملائك هميشه می‌خوانند براي گريه خدا آفريد آدم را گناهكارم و گر سوی دوزخم ببرند به آب ديده گلستان كنم جهنم را عجيب نيست اگر در صف جزا بخشد خدا به قطره‌ی اشكی تمام عالم را تمام عمر عزيزم اگر شود يك دم كنم نثار عزای حسين آن دم را مگو كه شمر سر از پيكر حسين بريد بگو بريد گلوی رسول اكرم را بهشت عاشق پيراهن سياه شماست كفن كنيد به تن، اين لباس ماتم را @beytolghazal
تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد هیچ کس حدس نمی‌زد که چنین سر برسد پدرش چیز زیادی که نمی‌خواست، فرات! یک‌دو قطره ضرری داشت به اصغر برسد؟! خوب شد عرش همه نور گلو را برداشت حیف خون نیست بر این خاک ستمگر برسد خون حیدر به رگش در تب و تاب است ولی بگذارید به سنّ علی اکبر برسد!! شعله‌ور می‌شود این داغ دوباره وقتی  شیر در سینه‌ی بی‌کودک مادر برسد زیر خورشید نشسته به خودش می‌گوید تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد @beytolghazal
سپردمت به خدا اى عزیزِ جان پدر ترحمى پسرم بر قد کمان پدر به باد گفتم اگر شد مرتبت بکند که بردن تن تو نیست در توان پدر همین‌که خودِ تو افتاد زانویم شل شد رسید آتش داغت بر استخوان پدر تمام دشت عزیزم پر از على شده است بگو چه آمده آخر سرت جوان پدر؟ بیا و فرصت یک بوسه را مهیا کن زبان گذار دوباره تو بر دهان پدر @beytolghazal
دلم دل از هوس یار بر نمی‌گیرد طریق مردم هشیار بر نمی‌گیرد بلای عشق خدایا ز جان ما برگیر که جان من دل از این کار بر نمی‌گیرد همی‌گدازم و می‌سازم و شکیباییست که پرده از سر اسرار بر نمی‌گیرد وجود خسته من زیر بار جور فلک جفای یار به سربار بر نمی‌گیرد رواست گر نکند یار دعوی یاری چو بار غم ز دل یار بر نمی‌گیرد چه باشد ار به وفا دست گیردم یک بار گرم ز دست به یک بار بر نمی‌گیرد بسوخت سعدی در دوزخ فراق و هنوز طمع ز وعده دیدار بر نمی‌گیرد @beytolghazal
ای خوش آن عاشق که با یار خود است زنده از دیدار دلدار خود است خرّم آن بلبل که با گلبانگ شوق کرده جا بر طُرف گلزار خود است می‌طپد نالان دل من گوییا در سماع از ناله زار خود است برندارد یار ما ز آیینه چشم همچو ما مشتاق دیدار خود است با لب نوشین طبیب آمد ولی در کمین جان بیمار خود است کی چشد ذوق گرفتاری عشق هر که چون زاهد گرفتار خود است عمر جامی گرچه در کار تو رفت تا تو رفتی بی تو در کار خود است @beytolghazal