[قسمتی از ماجراهای امروز.] #روزمره

ادامه ی ماجراهای امروز..

«من معنی عشق رو همینجا فهمیدم،که بدون مقابل ادامه دادم،بدون اینکه محکوم به وقت گذاشتن باشم،وقت گذاشتم.علی غم گرسنگی و خواب آلودگی ،ظاهر پر نشاطم رو حفظ کردم.از سرزنش کسی عقب نشینی نکردم.در مقابل چی؟در مقابل زیبایی های حضورشون و رضایت امامی که نمیدونم کارهام خشنودیش رو به دست میاره یا نه، اما همین ندونستن باعث میشه تموم احتمالات رو بر حسن ظن بذارم و ادامه بدم.»

«این پادکست اخیری که اینجا فرستاده شد ، انقدر مؤثر بود که باعث شده هر لحظه به وظیفه ی الانِ خودم فکر کنم.حتی اگر برداشتن یک کاغذ کوچک و تمیزی از روی زمین باشد به نیت استفاده ی دوباره..ما در قبال همه چیز مسئولیم.»

...

تنها وقتی احساس زنده بودن می‌کنم که می‌دوم،باقی همش مرگ است. کوثر خادم

این آیدی بنده است برای کسانی که تو لینک ناشناس خواستار ارسال کتاب هستند.

1403/1/28

...

یادداشت های ماندگار. #قصه_های_روزمره

بعد از استوری کردن این کلیپ یکی پیام داد گفت:تو حتی از سوزاندن آشغال هم تولید محتوا میکنی؟ خب آره وقتی لحن نگاه مطرحه.

نمیدونم چطور احساسم رو توصیف کنم.احتمالا معلم ها و کسانی که کار تربیتی میکنند بیشتر درکم کنند.احساس قشنگیه وقتی ببینی بعد از ماه ها کار کردن،دانش آموزت درک عمیقی از چیزی که یاد گرفته پیدا کرده.

امروز،این شعبه افتتاح گردید.

«ساعت های زیادی واسه تدریس گذاشتیم . انیمیشن و فیلم های زیادی پخش کردیم . نوشته های زیادی به دیوارها چسبوندیم اما هیچ کدوم به اندازه ی تجربه ی با هم زیستن ، برای بچه ها مؤثر نبود . تو این چند روز ، با هم زندگی کردیم ، باهم شوخی کردیم ، از دست هم ناراحت شدیم ، بحث کردیم ، آشتی کردیم ، درس دادیم و درس گرفتیم و آموختیم.»

شب بخیر،بزرگترِ عالم. #امام_زمان

...

مرور کن..