eitaa logo
لاله های ایل لری جنوب کرمان
312 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
167 ویدیو
30 فایل
شهدای ایل لری جنوب استان کرمان کانال معرفی ستارگان ایل لری دیار مالک ارتباط با ما از طریق آیدی زیر: @Mapsh66
مشاهده در ایتا
دانلود
آرامگاه شهید وحدت پاسدار شهید خسرو شمس الدینی فرزند موسی که در تاریخ۸۸/۷/۲۶ درمنطقه پیشین زاهدان دراثر بمب گذاری عوامل استکبار جهانی به درجه رفیع شهادت نائل امد. https://t.me/laleha_lori_kerman
شهیدیحیی شمس الدینی شهید یحیی شمس الدینی فرزند: علی اکبر تاریخ تولد: 1/2/1350 تاریخ شهادت:30/11/1381 محل شهادت: سیرچ یحیی ، دهم اردیبهشت ماه سال 1350 در روستای گنجان و از پدر و مادری به نام های اکبر و عرب ناز دیده به جهان گشود .تحصیلات ابتدایی را در دبستان روستای گنجان به پایان برد ، دوره راهنمایی را در مدرسه بلال حبشی همین روستا مشغول به تحصیل شد و سپس در سال 1369 به استخدام سپاه در آمد و در لشکر 41 ثارا.. مشغول خدمت شد. چندین نوبت برای فراگیری آموزش های وي‍ژه نظامی عاز م شهرهای تهران- تبریز و اهواز شد و در سال 1373 از دواج کرد . وي كه یکی از نیروهای منضبط و کار آمد سپاه به حساب می آمد ، جهت انجام ماموريتي ويژه به استان سيستان و بلوچستان اعزام گرديد و سرانجام هنگام برگشت از اين ماموريت ، در تاريخ 30/11/81 در منطقه سیرچ کرمان به همراه 275 کبوتر سبز پوش سپاه در جريان سانحه هوايي به د رجه رفیع شهادت نایل آمد . تکه هایی از پیکر مطهرش در گلزار شهد ای شهر کرمان به خاک سپرده شد. یحیی ، از سیزده سالگی مرتب پی گیر اعزام به جبهه بود ولی ممانعت مي كرديم ، چند مرتبه که جهت ثبت نام در سپاه رابر حاضر شده بود وقتی متوجه موضوع شدم او را به منزل برگرداند م و از این بابت چندین بار به گریه افتاد. بعد از شهادت او، این کلام مقام معظم رهبري را مرور می کردم که فرموده بود« آن روزها دروازه شهادت داشتیم و حالا معبری تنگ و هنوز هم برای شهادت وقت هست باید دل را صاف کرد.» به این حقیقت پی بردم که دلیل تکاپوهای یحیی و هدفش از رفتن به جبهه رسیدن به شهادت بود و نگرانی اش به این دلیل بود که جبهه و جنگ تمام می شود و شانس شهادت کمتر می شود امروز خدا را شکر می کنم که به آرزویش رسید. https://t.me/laleha_lori_kerman
شهید فرج الله زمزم فرزند: حسن تاریخ تولد:1/1/1336 تاریخ شهادت: 8/9/1360 محل شهادت: بستان فرج ا… زمزم ، نوروز سال 1336 در روستای جواران از توابع شهرستان رابر ازپدر ومادری به نام های حسن و ماه سلطان دیده به جهان گشود. به دلیل محرومیتهایی که آنروز گریبانگیر عشایر بود فرج ا… با سختی و مشقت بزرگ شد و تنها امکان برای با سواد کردن کودکان عشایر مکتب خانه های سنتی بود که وی با همت و پشتکار ، دروس مرسوم مکتبخانه را پشت سرگذاشتت . فرج الله ابتدا پدرش را در زندگی دامداری کمک کرد ، سال 1356 در معدن مس سرچشمه مشغول به کار شد که این ایام مصادف با اعتراضات مردمی علیه حکومت سرسپرده پهلوی بود و او در راهپیمایی ها حضور فعال داشت.با شنیدن خبر ورود حضرت امام به میهن اسلامی برای زیارت ایشان به تهران رفت . در سال 1358 ازدواج کرد و با شروع جنگ تحمیلی معدن مس را ترک کرد و به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پیوست و بلافاصله عازم جبهه ها شد ، در چند عملیات شرکت داشت و چندین بار جراحت ها بر پیکرش نشست ونهایتا در تاریخ 8/9/1360 در عملیات طریق الدقدس و در شهربستان به فیض در شهادت نائل آمد . ازاین شهید عزیز یک فرزند دختر به یادگار مانده است. فرازی ازوصیت نامه شهید فرج الله زمزم : سرورم حسین علیه السلام کشته شد تا دین مقدس اسلام پابرجا بماند من هم به نوبه خودم از آقا و سرورم حسین درس مبارزه آموختم و درس جهاد و شهادت گرفتم. زندگی ننگ بار و ذلت بار ، زندگی افراد خاموش و بی تحرک است. پدر، برادران و خواهران عزیزم از خداوند می خواهم که لیاقت خدمتگذاری امام زمان (عج) را داشته باشید. همسرم زندگی یک کلاس درس برای بشریت است و من با کمال میل به جبهه مقدس می روم زیرا درخت اسلام برای سیراب شدن نیاز به خون دارد. https://t.me/laleha_lori_kerman
ایل لری کرمان ایل لری کرمان، از ایلات بزرگ استان کرمان و ایلات رابُر است. لری‌ها مردمانی با ذکاوت و دانش دوست و سلحشور و شجاع باروحیه جنگ‌آوری بسیار بالا؛ و ازلحاظ اخلاقی مردمانی مهمان‌نواز، پاک‌دل، بی‌آلایش و اهل صفا هستند. ایل لری به‌صورت کوچ‌نشینی (قشلاق و ییلاق) زندگی را به سر می‌بردند. محدوده ییلاق آن‌ها مناطق اطراف رابُر، کوه رابُر، کوه لاله‌زار، میر احمد گنجان، سیه بنوئیه، اشکان، سغدی، آبدر کوه، جواران، باب گلوئیه، دودران، زمین انجیر، هنجام، بابید سفلی گشکین، مبارک شاد، هنگر قلعه دیلم، ابراهیم‌آباد است. محدوده قشلاق ایشان کوه زهمگان، سرگشتن، جعفرآباد، گدار توت، تنگ موردان، چاه افغان, بندر زردان، چناران، دولت‌آباد اسفندقه، سرخوئیه، دره گلی، کلوک است. عشایر لر که در سرزمین کرمان زندگی می‌کنند به دو گروه متمایز تقسیم می‌شوند. نخست لران کرمان که عموماً در نزدیکی بهر آسمان جیرفت و نواحی کوهستانی رابُر و جواران به سر می‌برند. بعدها دسته‌های از این لران به دشت سرسبز اسفندقه و دره «پندارت» مهاجرت کرده‌اند. دسته‌های از این ایل در تابستان به روستاهای باب گلو، سرخو، پیلوع، روسکین، هنجام، باغ مور، هنگر، دزون، زهمگون و تنگ چهل‌دختران می‌روند. دیگر ساکنان آنجا، چادرنشینان لر را «لر ده کمی» می‌گویند، شهیرترین رئیس آن‌ها درویش خان بوده است. عده‌ای دیگر از عشایر لر نیز ساکن کوهستان بهمنی [بَهمِیی / مَهَنیِ؟]، دشت آب و اسفندقه هستند که به «لر ولی اوشاغی» معروف شده‌اند. لُرهای ولی اوشاغی از لرهای ایل افشار به شمار می‌روند. گروه دیگر لران کرمان، عشایری هستند که حوالی کوه پنج، وکیل‌آباد و پاریز سکونت دارند. رئیس این طایفه در اواخر حکومت قاجاریه حاج سهراب خان لری بوده است. گدار «خانه سرخ» حائل میان این طایفه و بردسیر کرمان است. عده زیادی از مردم این طایفه حوالی دهات فریدون هندیز، گوئین، دو داران، چنار بری، بیدخون، موردین، درختی و نخودان در قسمت شرق و شمال شرقی سیرجان منزل دارند. لرهای این کوهستان در همسایگی ایلات بچاقچی، افشار، خراسانی، بارجی، کطی، آل سعد و … هستند. ایشان حدود بهمن‌ماه که حوالی حاجی‌آباد و بندرعباس سبز می‌شده گوسفندان را به آن‌سوی کوچ می‌دادند و همین‌طور در هنگام سردی هوا دوباره به‌طرف کوهستان رو می‌کردند و حوالی عید به قهستان و اردیبهشت‌ماه دوباره به کوهستان می‌رسیدند. بنا به روایات بزرگان و ریش‌سفیدان آنان، مردم این طایفه در دوران تیمور از استان لرستان کنونی به سرزمین کرمان کوچانیده شده‌اند. عشایر و ایلات لر، ساکن کرمان عبارت‌اند از: لری کوه پنجی شامل تیره‌های میرزا حسنی، رضایی، سهراب خانی. بعضی از لران منطقه کرمان، اصل خود را از یاسوج و از سرزمین کهکیلویه می‌دانند که به دلیل کمبود چراگاه و مسکن به منطقه حاصلخیز کرمان و نوعاً جیرفت کوچ کرده‌اند؛ اما همان‌گونه که ذکر شد و در ادامه خواهد آمد، بیشتر لر‌های کرمان اصالتاً از لرهای استان لرستان هستند که پیش از رسیدنشان به این منطقه، در استان لرستان ساکن بوده‌اند. اینکه ایشان دقیقاً چه زمانی از لرستان کوچانده شده‌اند و یا قبل از مهاجرتشان در کجای لرستان ساکن بوده‌اند خود رازی بزرگ است. آنچه از ایشان می‌دانیم روایتی است که بر طبق آن لرهای رابر تا پیش از اشغال لرستان به دست تیمور در موطن و سرزمین پدری خود ساکن بوده‌اند. «تیمور در جنگ با والی لرستان (اتابک لر) نیز چند زخم برداشت، دو انگشت دست راستش قطع شد و پای راستش چنان صدمه دید که تا پایان عمر می‌لنگید؛ … و به این دلیل به «تیمور لنگ» شهرت یافت». (گرانتوسکی، ادوین. تاریخ ایران از زمان باستان تا امروز. ترجمۀ کیخسرو کشاورز. تهران: مروارید، ۱۳۸۵. شابک ‎۹۶۴-۸۳۸۸-۳۷-۲.) ازآنجاکه «مقصود او بلندی نام و فتح کشور بود و به جهت تحصیل اسباب این دو مطلب پروا نداشت که ملکی با خاک یکسان شود یا خلقی با تیغ بی‌جان شود … حیات و عافیت جمیع افراد بشر را در مقابل ترقی و استیفای خواهش خود… وقتی‌که لرستان را در ۷۸۷ ه. ق فتح کرد مبارزینی را که در خرم‌آباد و بروجرد در برابر او مقاومت کرده بودند زنده از پرتگاه‌های بلند به درون دره‌ها پرتاب کرد».(شرف‌الدین علی یزدی، از مورخین دوره تیمور. ظفرنامه تیموری) پس‌ازآنکه تیمور لرستان را اشغال کرد، چون ایشان نیز جزو ایلات مورد غضب تیمور بودند، وی آن‌ها را از لرستان کوچانده. با توجه به این گفته می‌توان تاریخ مهاجرت اجباری ایشان را حول‌وحوش و یا پس از سال‌ ۷۶۳ خورشیدی دانست. بااین‌همه تعداد زیادی از بزرگان و کهن‌سالان، ایل لری معتقدند که در دوره افشاریه دو برادر به نام‌های بدرالدین و فخرالدوله [فخرالدین؟] از طایفه بیرانوند، با دولت و حاکم وقت وارد جنگ می‌شوند که درنهایت ایشان مغلوب شده و ایشان به همراه طایفه و خانواده‌شان به استان کرمان تبعید می‌شوند. دارد...
شهید دادمولا شمس الدینی فرزند : اسدالله تاریخ تولد: 1/2/1338 تاریخ شهادت: 20/1/1361 محل شهادت : دشت عباس دادمولا ، زمستان سال 1339 در شهرستان رابر به دنیا آمد. پدرش اسدا… ومادرش سكينه نام داشت ، به دليل علاقه زیادی که به حضرت امير المومنين (ع)داشتند كودك را هديه مولا مي دانسته و نام دادمولا را برایش انتخاب کردند و ازهمان کودکی به همراه پدر در مراسم مختلف مذهبی شرکت می کرد. در سن 7 سالگی به مكتب خانه های مرسوم آن زمان رفت و قرآن را فراگرفت و به دیگران نیز آموزش می داد . دادمولا ازنوجوانی رساله علمیه حضرت امام (ره)را در اختيار داشت و بنا به گفته بستگان، آن قدر از خبر ورود حضرت امام (ره ) به ميهن اسلامي خوشحال شده بود كه هيچگاه چنین شادی ونشاطی را در چهره او احساس نکردند . با تجاوز ارتش بعثي به خاك كشورمان ، دادمولا در بسيج سپاه رابر ثبت نام كرد و در 16/12/60 عازم جبهه شد وبعد از حضوري موثر در جبهه ها سرانجام در جریان عملیات فتح المبین در دشت عباس در حالي كه از ناحيه دست مجروح شده بود اصرار دوستان راكه مي خواستند براي درمان به پشت جبهه منتقل شود نپذيرفت . زماني كه به محاصره دشمن افتادند در يك نبرد تن به تن با دست ديگرش به مصاف دشمن رفت و سرانجام با شليك مستقيم تير به سرش سبک بال تا آسمان ها پرواز كرد ، پيكر مطهرش سه شبانه روز زير آفتاب ، زير چكمه عراقي ها ماند و سرانجام در بهشت زهراي روستاي نمونه گنجان آرميد. خاطره ی ذیل که اززبان یکی همرزمان درزمینه نحوه شهادت این عزیز گفته شده شنیدنی است : – حلقه محاصره هر لحظه تنگ تر مي شد يك دستش مجروح شده بود آن را با چفيه اش بسته بود با دست ديگرش مي جنگيد كلافه ام كرده بود هرچه اصرار مي كردم برگردد قبول نمي كرد.ناگزير خودم را از مهلكه خارج كردم ، تيربارچي عراقي خودش را به خاكريزي كه چند ده متري دادمولا بود رساند . بعد از صداي تير بار خبري از دادمولا نبود . پس از سه شب وقتي منطقه به دست نيروهاي خودي افتاد ، بالاي سرش رفتم چهار تير پيشانيش را شكافته بود. https://t.me/laleha_lori_kerman
هنگامی‌که این دو برادر و همراهانشان به کرمان می‌رسند، بنابر دلایل نامعلومی و گویا براثر اجبار و فشارهای دولت وقت به‌ناچار، از هم جداشده و هر یک با همراهان خود به راهی می‌روند. بدرالدین با گروهی به سمت رابر رفته و در آنجا سکونت اختیار می‌کند. طایفه‌ی بزرگ شمس‌الدینی که از بزرگ‌ترین طوایف ایل لری هستند، نوادگان و از نسل بدرالدین می‌باشند. برادر دیگر که نام او فخرالدوله [فخرالدین؟] بوده، نیز به همراه خانواده و قیطول خود به سمت «کوه پنج» در اطراف سیرجان رفته و در آنجا رحل اقامت می‌افکند. تشکیلات سیاسی و اقتصادی ایل لری بر عهده افراد لایق و کاردان آن ایل بوده است، بزرگ آن‌ها در رابُر بدرالدین و پس از او فرزندش شمس‌الدین، ایل لری را رهبری می‌کرده که بزرگ‌ترین و پرجمعیت‌ترین طایفه این ایل به نام شمس‌الدینی را از نسل او می‌دانند. در زمان‌های بعد، مشهدی شیراز [شیرزا/ شیرزاد لُر بیرانوند؟] سر ایل بوده‌. مشهدی شیراز [شیرزا/ شیرزاد؟] ۵ فرزند پسر، به نام‌های کربلایی الله داد، محمدعلی، شفیع، شهمیرزا و محمد – که در جوانی فوت‌شده است و نسبی ندارد، داشته است. تیره‌های طایفه‌های شمس‌الدینی به نام هر یک از ایشان منسوب شده‌اند. طایفه شمس‌الدینی شامل تیره‌های، شهمیرزادی، محمدعلی، کربلایی و شفیعی است. از دیگر طوایف و تیره‌های این ایل می‌توان به طوایف شیخ حسینی و حیدری و تیره‌های مشهدی حسین، خدادادی، بارانی، عبداللهی، سهرابی، آقا رضایی، قنبری و غلام‌رضایی اشاره کرد. گروهی بر این عقیده‌اند که از این میان تیره‌های از طایفه حیدری، دارای نیا و نسب لری از استان لرستان نیستند؛ بلکه چون در قدیم مالیات آن‌ها را جز مالیات ایل لری محاسبه می‌کرده‌اند، پس از گذشت سالیان زیاد به دلیل مجاورت و مراودت با ایل لری به‌مرورزمان جزی از آن‌ها شده‌اند. طایفه شیخ حسینی نیز، اصالتاً از لری‌های لرستانی لری نیستند، اما به دلیل خویشاوندی‌های سببی و همراهی با لران به‌عنوان جزی از آن‌ها پذیرفته‌شده و به شمار می‌آیند. منابع: کتاب تاریخ بافت، هوشمند اسفندیار پور، ناشر: مرکز کرمان‌شناسی، ۱۳۸۴، شابک ۹۶۴-۶۴۸۷-۹۴-۷ جغرافیای تاریخی شهرستان‌های بافت و رابر، غلام عباس نجم الدینی، ناشر: مرکز کرمان‌شناسی، ۱۳۹۰، شابک: ۹۷۸-۹۶۴-۹۹۰۸-۶۹- تاریخ کرمان، محمدعلی وزیری و جغرافیای سیاسی کیهان قوم لر، سکندر امان‌اللهی بهاروند، ناشر: آگه https://t.me/laleha_lori_kerman
شهیدمهدی ستوبر شهید مهدی ستوبر فرزند: مجتبی تاریخ تولد: 1/1/1332 تاریخ شهادت: 5/5/1367 محل شهادت: خرمشهر مهدی ، سال 1332 در منطقه عشایر نشین گشکین از توابع شهرستان رابر در خانواده مذهبی محیا و دُرخاتون دیده به جهان گشود . درسن 7سالگی به مکتبخانه رفت وقرآن را آموخت در دوران نوجوانی وجوانی ناگزیر به فعالیت های عشایری و کمک به پدر پرداخت ودر ادامه درکنار کارهای عشایری مکتب خانه ای راه انداخت و شاگردان قرآنی زیادی تربیت نمود. مهدی ، سال 1345 ازواج کرد و با شروع مبارزات مردمی علیه حکومت سرسپرده پهلوی از فعالین منطقه بود . بارها مأمورین ساواک برای پیدا کردن رساله حضرت امام جاهایی که فکر می کردند توسط ایشان رساله ها پنهان شده ،تفتیش می کردند که به یُمن زیرکی و ذکاوت مهدی هر بار دست از پا درازتر برمی گشتند. با شروع جنگ تحمیلی عراق علیه کشورمان , مهدی شهریورماه 1362 عازم جبهه ها شد.و لباس سبز سپاه را به تن کرد. شجاعت،جسارت و تعصب شیعی- انقلابی ازشاخصه های اصلی زندگی مهدی بود . مهدی بعد از شرکت در چندین عملیات دفاع مقدس و حضور مؤثر در خطوط مقدم جبهه سرانجام مورخه 05/05/1367 در تک نفوذی دشمن در حالی که ذکر مولایش امام حسین(ع) را بر لب داشت با لب تشنه به شهادت رسید.از این شهید عزیز ، 6 فرزند (4پسر و 2 دختر)به یادگار مانده است . بخشی ازوصیت نامه: امام خمینی وارث1400 سال رنج و زحمت، خون دل ، شلاق ، شکنجه، و اعدام شیعیان علی(ع) است قدر این مرد به خدا رسیده و تکیه زده برمسند پیامبر را بدانید تمام عمرم فدای یک لحظه عمر این پیرو خدا . بنا به دستور خداوند ، قدم به راه جهاد و شهادت گذاشته ام امیدوارم اگر شهادت نصیبم شد به راه پر عظمت شهادت عارف شده باشم . همسرم ! دختران و پسرانم را زینب گونه و حسین وار تربیت کنید مبادا از خط امام و خط سرخ شهدا فاصله بگیرند. دولت مردان و مسئولان به خدا قسمتان می دهم از یاد مستعضفان و مردم محروم غافل نشوید تمام عمر را صرف بهبود وضع زندگی این مردم عزیز و بی نظیر کنید مبادا از آرمانهای امام فاصله بگیرید و طرز زندگی و رفتارتان مثل طاغوتیان قبل ا زانقلاب شود در این صورت شهدا در قیامت شما را بازخواست خواهند کرد. مجالس و مراسم مذهبی را گرم نگه دارید سنگر تشکیلات فرهنگی ، مذهبی و سیاسی را به نفع فرصت طلبان خالی نکنید اوامر ولی فقیه نشات گرفته از امر فرزند پاک زهرا (س) حضرت مهدی صاحب الزمان است از آن پیروی کنید . https://t.me/laleha_lori_kerman
شهید « جانمراد شمس الدینی» سال 1343 در منطقه عشایر نشین حومه شهرستان رابر در خانواده مذهبی چشم به جهان گشود، نامش را جانمراد گذاشتند، به مکتب خانه رفت تا قرآن یاد بگیرد. جانمراد به دلیل هوش و ذکاوتی که داشت درکمتر از مدتی که ملای مکتبخانه فکرش را می کرد قرآن را فراگرفت، ولی به دلیل فقرمالی خانواده ومحرومیت عشایر از نعمت آموزش، امکان تحصیل برایش فراهم نبود، بنابراین مشغول همکاری با پدر در نگهداری گوسفند ها شد و از این طریق کمک خرج خانواده بود . سن نوجوانی جان مراد، مصادف با پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی بر رهبری امام خمینی بود، و او به دلیل علاقه ای که به ائمه وخط ولایت داشت در مجالس مذهبی و فعالیت های انقلابی حضور پیدا می کرد. جانمراد با وجود سن پائین وجثه ریز که او را از سنش، پائین ترنشان می داد با شروع جنگ تحمیلی عراق علیه کشورمان عازم جبهه های نبرد شد، هنگامی که درآبادان مشغول دفاع ازکیان اسلامی بود، به سختی مجروح شد و او را جهت درمان به تهران منتقل کردند، هنوز سلامتی اش را به دست نیاورده بود از بیمارستان به جبهه برگشت و هنوز زخمهایش التیام نیافته بود، دوباره مجروح شد. این بار او را در شیراز بستری کردند. جانمراد سال 1363 ازدواج کرد و تشکیل خانواده هیچ گاه نتوانست حضورش را در جبهه های نبرد کمرنگ کند، او در اکثر عملیات هایی که لشکر 41 ثارالله عمل کننده بود به عنوان تخریب چی خط شکن حضور موثری داشت، بارها مجروح شد و جراحت های شیمیایی در عملیات او را تا مرز نابینایی کشاند. سال 1365 خدا به او دختری عطاکرد، هنوز فرزندش را سیر ندیده بود،در 4/10/1365 درعملیات کربلای 4 ،جزیره ام الرصاص به فیض عظمای شهادت نائل آمد . سرکارخانم دکتر شمس الدینی به عنوان با قیات الصالحات، از جانمراد به یادگار مانده است ، ایشان به دلیل کسب رتبه 2 رقمی کنکور از افتخارات شهرستان رابر است 4 فرزند دیگر حاج مرید از رزمندگان دفاع مقدس هستند و امیرآقا برادر دیگر جانمراد جانباز70% جنگ تحمیلی است . https://t.me/laleha_lori_kerman
اولین و آخرین شهید روستای نمونه گنجان اولین شهید گنجان ، احمد ستوبر است که در روزهای آغازین جنگ ، در مناطق مرزی استان کرمانشاه به شهادت رسید و تاکنون اثری از پیکر مطهر این شهید به دست نیامده ، اما اولین شهید مدفون در روستای گنجان ، بسیجی قهرمان شهدوست شمس الدینی است که بیست و ششم در ماه سال ۱۳۵۹ در مصاف با گروههای ضد انقلاب در منطقه پیرانشهر ، پس از تحمل شکنجه ها یی که آثار آن بر بدنش پیدا بود ، به فیض عظمای شهادت نائل آمد . آخرین شهید ؛ یاسر شمس الدینی است که در سال ۱۳۸۴ عازم خدمت مقدس سربازی شد و سرانجام در تاریخ ۱۱/۰۵/۱۳۸۴ در نفت شهر به درجه رفیع شهادت رسید و در گلزار شهدای گنجان برای همیشه آرام گرفت . https://t.me/laleha_lori_kerman
🔴پنجشنبه است و روز هدیه به رفتگان اگر زحمتی نيست هدیه ای نثار روح برخی اموات کنید با کلیک روی قسمت مربوط به هر یک از افراد برای ایشان صلوات یا سوره ای تلاوت کنید. http://fatehe-online.ir/g/4628 @laleha_lori_kerman
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷 🌸اسطورهای دفاع مقدس🌸 ⬅️ پیام 🌷شهید ✍️مسئولین بدانند، اگر عهد خود با شهدا را فسخ کنند، یا حقی به نام شهدا از مظلومی پایمال شود، آن ها را نمی بخشیم.این حکومت خون نمی دهد تا شکم ها از مال دنیا پر شود، خون می دهد تا اسلام ناب محّمدی برقرار باشد و عدالت و برابری حاکم شود. ☘️بار الها، خودت می دانی نمی خواهم مقامی در سپاه یا بسیج بگیرم، فقط در راه تو برخاسته ام و اهل و عیالم را به تو سپرده ام. ☘️بار الها، تو را به حق اسماء خودت سوگند، فردای قیامت مرا در صف یاران حقیقی امام خمینی قرار بده. 🌲بسیجی غواص🌷شهید قباد شمس الدین 🌺 روحش شاد ویادش گرامی باد.🌺 ⬅️ جهت شادی ارواح پاک و مطهر جمیع 🌷شهداء خصوصا🌷شهید بزرگوار قباد شمس الدین صلوات.💐 ✍️اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم💐 @laleha_lori_kerman 🌷🌷🌷
شهید محمد ستوبر فرزند: عزت الله تاریخ تولد:1/7/1347 تاریخ شهادت: 4/10/1365 محل شهادت: ام الرصاص اوایل تابستان 1347 در منطقه ی عشایرنشین جنوب شهرستان بافت ، از پدر و مادری به نام های عزت الله و شهربانو ، محمد به دنیا آمد . دوران کودکی را در محیط کوه و بیابان و زندگی بی آلایش عشایری سپری کرد . پدرش ، محمد را در7 سالگی جهت فراگیری قرآن کریم پیش سید فرج الله گلسرخی ازسادات باکرامت و انقلابی فرستاد . ایام نوجوانی محمد مصادف با مبارزات مردم انقلابی ایران بود و محمد نیز متاثر از فضای این ایام ، نفرت ازظلم و فساد رژیم پهلوی و عشق به امام و آرمان های الهی مردم در دلش نهادینه شد . محمد در سال 1362 برای نیل به اهداف بلند یاری ازدین و ارزش های الهی جذب سپاه پاسداران شد و سال 64 به جبهه اعزام شد و درواحد تخریب لشکر 41 ثارالله مشغول فعالیت شد . درجریان عملیات کربلای4 ، محمد که قهرمانانه با دشمن بعثی در نبرد بود و نیروهای دشمن را تعقیب می کرد به شهادت رسید و پیکر مطهرش پس از33 ماه ، شناسایی شد و درگلزار شهدای گنجان در کنار سایر همرزمانش آرام گرفت . یکی ازهمرزمانش نقل میکند : شب عملیات کربلای 4 ، محمد نبرد به ياد ماندني از خود به نمايش گذاشت . آخرين باركه اورا ديدم مي گفت به طرف پل برويد پل را بزنيد معطلش نكنيد . اگر به پل مي رسيديم و آن را مي زديم نيروهاي عراقي به محاصره در مي آمدند . محمد نزديكي هاي پل كه تلاش مي كرد خودش را به پل برساند با آرپيجي عراقي ها به شهادت رسيد . @laleha_lori_kerman
شهید خدابخش مطلق نژاد @laleha_lori_kerman
شهید یحیی شمس الدینی @laleha_lori_kerman
💎💎💎💎💎💎💎 🍃 *شهید سرافراز عیسی حیدری* 🍃 💎 *«عیسی حیدری» از جمله رزمندگان گردان ۴۱۰ غواصی لشکر۴۱ ثارالله است. او یکم خرداد ماه سال ۱۳۴۳ در روستای «بیدزنوئیه »، پنج کیلومتری شمال شهر رابر (از توابع استان کرمان) متولد شد.* 💎 *عیسی در خانواده‌ای که از خصوصیات عشایر برخوردار بوند رشد کرد. شهریار و صغرا نام والدین او بود. فرزند آن‌ها در ابتدا برای فراگیری قرآن کریم به مکتب خانه‌های مرسوم آن زمان و قرآن را فراگرفت. سپس دوره‌های ابتدایی و راهنمایی را در روستای مجاور به پایان رساند.* 💎 *تحصیلات عیسی حیدری در دوره راهنمایی، با اوج گیری مبارزات مردمی علیه حکومت سرسپرده پهلوی مصادف بود. پس از آن که جهت ادامه تحصیل در مقطع دبیرستان ، به شهر رابر آمد، زمینه تشدید فعالیت‌های انقلابی برایش مهیا شد. برای همین علاوه بر هدایت و روشنگری جامعه دانش‌آموزی،در شب‌های بسیار سرد زمستان ۵۷ اقدام به پخش اطلاعیه‌های حضرت امام (ره) در سطح شهر رابر و مناطق کوهستانی اطراف می‌کرد.* 💎 *فعالیت‌های انقلابی عیسی در دبیرستان و سطح شهر رابر، باعث شد تا مورد غضب و بی‌مهری ِ برخی از معلمین وابسته و خوانین قرار بگیرد. ولی علیرغم سختی‌ها و رنج‌هایی که از این ناحیه متحمل شد، به مبـارزات انقلابی خود ادامـه داد و با پیروزی شکوهـمند انقلاب اسـلامی، عضـو فعال انـجمن اسـلامی دانـش‌آموزان شد.* 💎 *زمانی که تجاوز ارتش بعث عراق به خاک میهن اسلامی آغاز شد عیسی در سال سوم دبیرستان مشغول به تحصیل بود. نظر به فعالیت‌ها و مطالعات انقلابی، واژه‌های استکبارستیزی ، جهاد و دفاع ، برای فکر بلند عیسی نا آشنا نبود. برای همین درس و مشق را رها کرد و مشتاقانه به جبهه‌های جنگ شتافت.* 💎 *به دلیل ذکاوت، شجاعت و تدبیری که فرماندهان لشکر ۴۱ ثارالله در او مشاهده کردند، فرماندهی گروهان غواص گردان ۴۱۲ لشکر به او محول کردند. شهامت،رشادت و تدابیر نظامی این عزیز،به ویژه در عملیات‌های کربلای ۴ و ۵ زبانزد فرماندهان و رزمندگان لشکر ثارالله است.* 💎 *عیسی بعد از سال‌ها مجاهدتِ خالصانه و شرکت در چندین عملیات مهمّ دفاع مقدس ، سرانجام در نوزدهم دي 1365 در عملیات «کربلای ۵»،در گردان ۴۱۰ غواص،با بدنی مملو از تیر و ترکش به برادر شهیدش موسی پیوست .* 🌹 *این غواص شهید در بخشی از وصیتنامه خود نوشته است:«خدایا تو را گواه می‌گیرم از موقعی که از خانه حرکت کرده‌ام و تا به امروز فقط برای کسب رضای معبود بوده است و هیچ انگیزه دیگری نبوده و من این مسائل را از سرور شهیدان اباعبدالله (ع) آموختـه‌ام. لحظـه‌ای که احساس کرد که اسلام در خطر است، از همه چیز خود گذشت. زن و فرزند و خواهر و برادر و دوست،همه را آماده و مهیا برای جانبازی در مقابل معبود کرد و حاضر به اسارت اهل بیت و شهادت فرزند خردسال و قطعه قطعه شدن بدن‌های پاک عزیزانش شد. یعنی این که بهترین نشانه خداپرستی این است که آن چه را از همه بهتر دوست دارید در راه خدا بدهید و من امروز این احساس را کرده‌ام،این نهضت ما از همه طرف مورد تهاجم بیگانگان است ، دفاع امری واجب است.»* *روحش شاد 🌷 یادش گرامی 🌷 و راهش پر رهرو باد* @laleha_lori_kerman
🔶داره من رو می کشه!🔶 ♦️یک روز قباد شمس الدینی پیرمرد۶۸ساله ای که درآن سن و سال همراه ما شنایاد گرفته بود و بعدها به شهادت رسید، نزدمن آمد و باچشمانی گریان گفت: حاج احمد داره من رومیکشه... با تعجب پرسیدم: چرا...؟ همان طور که اشک می‌ریخت گفت: همیشه می‌خواستم بدانم چه کسی دستشویی ها رو تمیز می کنه؟یک شب بیدار موندم وکشیک کشیدم . وقتی صدای آبُ ازدستشویی شنیدم آهسته به طرفشون رفتم. چشمم به حاج احمد افتاد که با جارو و شیلنگ آب دستشویی ها رو... سعی کردم جارو وشلنگ را از دستش بگیرم ولی ... بامن درشتی کرد که چرابیدار موندم، بعد هم قول گرفت که موضوع رو به کسی نگم. (برگرفته از کانال وصل خوبان) ✅ @shohadaes https://t.me/laleha_lori_kerman
زندگی نامه پاسدار رشید اسلام شهید محمد ستوبر: اولین روز ماه پائیز سال ۱۳۴۷هجری شمسی در منطقه عشایری ایل لری ،در خانواده مذهبی عزت الله و شهربانو اولین فرزند پسر چشم به جهان گشود که به جهت ارادت و علاقه این پدر و مادر به پیامبر بزرگ اسلام این نوزاد تازه به دنیا امده را محمد نامیدند. محمد زمان کودکی خود را در منطقه اسفندقه در محیط پاک و با صفا عشایر با بازی با همسالان خود سپری کرد.در همین زمان بود که پدر به عشق و علاقه زیاد او به فراگیری معارف اسلامی پی برد و به همین دلیل اورا در سن نوجوانی که وقت بازی و تفریحش بود جهت فراگیری قران و معارف اسلامی به روستای طرنگ که تا محل زندگی ان ها فاصله زیادی داشت فرستاد و پدر هر چند وقت یکبار با پای پیاده این مسیر طولانی را به عشق دیدن فرزند طی میکرد. محمد در این زمان سعی کرد که از وقت خود بیشترین استفاده را نماید. به طوری که در مدت کوتاهی قرائت قران را به خوبی فراگرفت و سعی به حفظ قران گرفت که تا حدودی موفق شد. شهید محمد پس از ان چند سالی همراه عموی بزرگش جهت فراگیری مهارت رانندگی مشغول کار شد. در عنفوان جوانی به عنوان بسیجی به لشکر ۴۱ثارالله پیوست و در قسمت تراشکاری در کرمان و سپس در اهواز (قرارگاه لشکر) مشغول خدمت شد در همین زمان ادامه تحصیل داد و موفق به اتمام دوره راهنمائی گردید.سال ۱۳۶۲به علت علاقه زیاد داوطلبانه به عضویت سپاه پاسداران در امد و سال۱۳۶۴با اصرار زیاد و خواهش از مسئول خود (مسئولش به خاطر تخصص او از انتقال او خودداری میکرد) به گردان های رزم منتقل و در واحد تخریب مشغول به خدمت شد. رشادت و فداکاریهای اودر واحد تخریب زبانزد خاص و عام است. در اذر ماه سال ۱۳۶۵(اخرین مرخصی) صحبت از شهید شدن میکند و به مادرش میگوید اگر من شهید شدم مرا از روی خال بدنم شناسایی نمایید. سرانجام در شب چهارم دی ماه سال ۱۳۶۵در عملیات کربلا ۴به ارزوی دیرینه اش شهادت دست یافت و روح بزرگش به ملکوت اعلا پیوست. بدن مطهرش حدود ۳۳ماه در خاک عراق ماند تا اینکه در جریان تبادل اجساد مطهر شهدا در تابستان سال ۶۸جسد مطهرش به وطن بازگشت و پس از تشییع جنازه باشکوه به خاک سپرده شد. ارامگاه محمد در روستای نمونه و شهید پرور گنجان ،زیارتگاه دوستداران جهاد و شهادت است. @laleha_lori_kerman
مهدی از پرکار ترین غواص های بود. با اینکه مأموریتش هدایت نیروها در شکستن خط بود، بعد از شکسته شدن خط، جهت هدایت نیروها و امکانات به خط اولیه تلاش می کرد و هر کاری از دستش بر می آمد فرو گذار نمی کرد. اسمش ورد زبان ها شده بود. تا آنجایی که نیروهای نفوذی عراقی برای فریب نیروهای خودی از داخل نیزارها صدا می زدند "توسن توسن". یک که خودش را به میان نیروهای خودی وارد کرده بود، برای شناسایی نشدن گفت "توسن". وقتی نتوانست فارسی صحبت کند دستگیرش کردند. کتاب خاطرات شهید مهدی توسن. صفحه 35؛ @shohadaes راوی: عسکر شمس الدینی https://t.me/laleha_lori_kerman
به من دل نبند خاطره‌ها یکی یکی جلوی چشمان «زهرا نامجو»، نو عروس خانواده شمس الدینی می‌آیند و حالا در آستانه چهلمین روز فراق شریک زندگی، خاطره روز عقد دوباره برایش زنده می‌شود. وقتی گفته بود به من دل نبند؛ «روز عقدمان، گفت قرار است شریک زندگی هم باشیم اما یادت باشد به من دل نبند و وابسته نشو. می‌گفت من برای تو ماندنی نیستم. می‌خواست برای اعزام به سوریه و پیوستن به گروه مدافعان حرم درخواست دهد. چون در نیروی انتظامی و در منطقه‌ای آسیب خیز خدمت می‌کرد و به کارش تعهد داشت. گفت فعلاً باید اینجا بمانم، اما فکر نکن هوای رفتن به جنگ از سرم افتاده. حواست باشد من برای تو ماندنی نیستم.» 🎾🎾🎾 پسربچه‌ای که نمی‌شناختم سه هفته بعد از ماجرای کرمان، یک خواب، آرام و قرار را از خانواده شمس الدینی ها ربود و همسر و خانواده سجاد برای پیدا کردن نشانه‌هایی که در آن خواب دیده بودند بسیج شدند. خانم نامجو می‌گوید: «یکی از اقوام نزدیکمان تماس گرفت و گفت خواب پسربچه‌ای را دیدم که نگران بود و با گریه اسم سجاد را صدا می‌کرد و بعد هم پرسید پسربچه پنج شش ساله‌ای دور و برتان می‌شناسید؟ حسابی فکرم مشغول شده بود. ما تازه ازدواج کرده بودیم، در فامیل و اقوام هم پسربچه‌ای با آن مشخصات که بیننده خواب روایت می‌کرد نداشتیم. سجاد در کهنوج افسر آگاهی بود. من موضوع این پسر بچه را با دوستان نزدیکش درمیان گذاشتم و راز این خواب برملا شد. سجاد، پسربچه یتیمی را از 2 سالگی تحت تکفل مالی قرار داده بود. ما زندگی ساده‌ای داشتیم و سجاد حقوق بالایی نداشت. اما روح بزرگی داشت. دوستش می‌گفت از قبل ازدواج هزینه‌های زندگی این پسربچه را پرداخت می‌کرده. تصمیم گرفتیم هر طور که شده با کمک همکار همسرم و خانواده‌اش، پسربچه را پیدا کنیم و ادامه دهنده راه او باشیم.» 🎾🎾🎾🎾 تکراری‌ترین خاطره «هر وقت با هم برای خرید به میوه فروشی می‌رفتیم، حواسش به دور و برش و مشتری‌هایی که میوه‌های مانده جلوی مغازه را برمی‌داشتند بود. بی سر و صدا سراغشان می‌رفت و از میوه‌های تازه، داخل پلاستیکشان می‌ریخت. برای خرید پنج شش کیلو میوه می‌رفتیم و به اندازه 12 کیلو به مغازه دار پول می‌دادیم. این داستان همیشگی بود. یک بار برای خرید گوشت به فروشگاه رفتیم. خانم میانسالی داخل قصابی آمد و می‌خواست 200 گرم گوشت بخرد. سجاد با تعجب به من نگاه کرد. دست پاچه شده بود. نمی‌خواست کرامت آن زن هم زیر سؤال برود. به من گفت برو آن خانم را صدا بزن و بگو از قصاب بخواهد 2 کیلو گوشت برایش بکشد و نگران پولش نباشد. من کاری که او گفت را انجام دادم و آن بنده خدا با تعجب به هردوی ما نگاه کرد. سجاد برای خودمان گوشت کمتری خرید اما پول گوشت آن بنده خدا را هم پرداخت کرد. خانم میانسال از مغازه که بیرون آمدیم شروع کرد به دعا کردن و گفت اوضاع زندگی‌مان آنقدر خراب است که بچه‌هایم دو ماه هست لب به گوشت نزده‌اند.» 7 ماه زندگی مشترک زمان زیادی نیست. اما یادگاری‌هایش برای همسر شهید به اندازه یک عمر زندگیست و "بخشش"، خاطره تکراری این با هم بودن بود. خاطره‌ای که همسر «سجاد شمس الدینی» نمی‌دانست در آخرین لحظه‌های زندگی مشترک هم قرار است تکرار شود و به بخشیدن جانش برای نجات دیگران ختم شود. https://t.me/laleha_lori_kerman
شهید جمشید (صالح) شمس الدینی از شهدای روحانی https://t.me/laleha_lori_kerman
زندگی نامه شهید جمشید شمس الدینی از شهدای روحانی نام پدر : رضا تاریخ تولد : 5/1/1348 محل تولد : رابر تاریخ شهادت : 19/10/1365 محل شهادت : شلمچه (عملیات کربلای 5) شهيد،از طلوع تا عروج : در اولین روز از مرداد ماه سال 1348 در خانواده ای ازعشایر و غنی از معنویت و صداقت ، پا به عرصۀ وجود گذاشت . وی تحصیلات ابتدایی خود را در مدارس عشایری گذراند و پس از گذراندن دوران راهنمایی در شهرستان بافت ، به جهت علاقۀ وافری که به فراگیری علوم دینی داشت ، وارد حوزۀ علمیه سجادیه در شهرستان بافت گردید و نزد حاج آقا حسن زاده ، امام جمعه بافت و دیگر علمای حوزه ، به شاگردی علوم دینی پرداخت و پس از سه سال تحصیل در حوزه علمیه ، موفق به اخذ مدرک تحصیلی دیپلم مقدماتی حوزۀ علمیه شد . سپس با شرکت در آزمون سراسری ، در تربیت معلم جیرفت پذیرفته شد . وی ضمن درس خواندن در این مرکز ، تدریس درس تعلیمات دینی را هم عهده داربود. اما عشق و علاقه ای که به جبهه و جنگ داشت ، به سوی مدرسه ای رفت که آموزگار آن حسین «ع» و درس آن شهادت و پاکبازی بود و در سال 1362 قدم بر خاک مقدس جبهه نهاد . وی در پنج عملیات از جمله عملیات کربلای 5 ، فاو و......شرکت نمود و مسئول تبلیغات گردان 421 لشکر پیروز ثارالله بود و سرانجام در عملیات بدر در منطقه شلمچه در حین عملیات ، ندای حق را لبیک گفت و شربت شهادت را نوشید و این دنیای فانی را در تاریخ 22/12/1363 وداع گفت. روحش شاد و یادش در صحیفه قلب ها جاودانه باد . خاطرات دربارۀ شهید : مادر شهید می گوید : شبی صدای گریه جمشید را از اتاقش شنیدم و زمانی که نزد ایشان رفتم دیدم که شانه هایش می لرزد و صورتش پر اشک شده است . پس از اینکه با اصرار زیاد علت را جویا شدم ، گفت : مادرجان ! امشب آقا امام زمان «عج» را خواب دیدم . اجازه دهید که یکی از پسرانتان در راه اسلام و دفاع از انقلاب ، شهید شود . شهید عاشق جنگ و جبهه بود و دوست داشت که بیشتر وقتش را در جبهه سپری کند . به عنوان مبلّغ به جبهه رفته بود ، ولی دوست داشت در عملیات ها شرکت کند و روحش پرواز می کرد که در عملیات کربلای 4 حضور داشته باشد . برای همین خبر داد که به مرخصی نمی آید و با تلاش زیادی کارت آموزشی را گرفت و اسم خود را بر روی آن نوشت و به عملیات رفت ؛ انگار می دانست در این عملیات سعادت بزرگی نصیبش می شود و به درجۀ رفیع شهادت نائل می گردد ؛ به همین دلیل به هر نحو که بود با همرزمانش به عملیات رفت . شهید شمس الدینی به مسائل مذهبی کاملاً مقید بود به گونه ای که نمازهای واجب را ترک نمی کرد ، دائم الوضو بود ، نماز شب به پا می داشت و در مراسم های دعا در گوشه ای خلوت می نمود و گریه می کرد. https://t.me/laleha_lori_kerman
شهید اکبر شمس االدینی فرزند: دیدارعلی تاریخ تولد: 3/2/1322 تاریخ شهادت: 21/11/1364 محل شهادت : اروند رود اکبر، در سال 1322 در قصبه آبدر از توابع شهرستان رابُر در خانواده ای مستضعف از عشاير ايل لري واز پدر و مادري به نامهاي ديدارعلي و زينب ، ديده به جهان گشود. در 7 سالگی، خانواده اكبر او را به مکتب­خانه فرستادند تا در کنار کار و تلاش، قرآن یاد بگیرد. اکبربا عشق وپشتکاری که در یاد گیری قرآن داشت به زودی توانست كتاب هاي مرسوم آن زمان مكتبخانه ها را به پايان برده و بعد از چند سال كه تبعیض و بی عدالتی آن روز حکومت پهلوی در نبود امكانات آموزشي براي عشاير او را آزار مي داد خود مکتب خانه ای راه انداخت و به آموزش قرآن به كودكان ايل همت گماشت و تعدادي از شهدا و رزمندگان و جانبازان ايل از شاگردان درس مكتب خانه او بودند . درزمان مبارزات مردم ایران برعلیه رژیم منحوس پهلوی ،اکبر نیز همانند بسیاری ازغیورمردان ایلیاتی از حامیان جدی حضرت امام « ره» بودو در این راه ازهیچ کوششی دریغ نمی کرد این عزیز،در بهار سال 1363 به جبه هاي جنگ اعزام شد و پس از چندين مرحله حضور در جبهه ، سرانجام در سحرگاه 21 بهمن ماه 1364 در عمليات والفجر 8 با اصابت تركش خمپاره به آرزوي ديرينه اش رسيد . از شهیداكبر ، دودختر ودو پسر به یادگار مانده است. نوع دوستی ، مهمان نوازی و توجه به انجام وظایف شرعی ازمهمترین خصوصیات اخلاقی شهید اکبرشمس الدینی بوده است . https://t.me/laleha_lori_kerman
وصیت نامه شهید حبیب الله شمس الدینی شکر وسپاس خدای بزرگ را که این سعادت بزرگ عظیم شهادت را نصیبم نمود وصیت من ان است که تقوی و پرهیزکاری پیشیه کنید تا به سعادت واقعی نائل شوید وام به امت را تنها نگذارید و او را یاری کنید تا خداوند شما را یاری کند وصیت من به مادر و برا دران و خانواده ام این است که در سوگ من گریه نکنید و بگویید که خدای بزرگ این قربانی را از ، بپذیرد و همیشه اوقات در فکر دعا ونیاتش به درگاه خدای بزرگ باشید نماز را ترک نکنید، دعای کمیل را فراموش نکنید، اما را دعا کنید و خدای را سپاسگذاری باشید که این سعادت را نصیب شما کرد که یکی از فرزندان خود را فدای اسلام و رهبر کردید و از خواهرانم می خواهم حجاب را رعایت کنید و حضرت زینب (س) را الگوی خود قرار دهید اقوام و خویشانم را عفو کنید ما در جان حلالم کن تا شاید خداوند به برکت دعای توی از گناهانم درگذرد
قسمتی از وصیتنامه شهید مراد ملایی زاده خدایا را تو را شکر که توفیق سربازی امام زمان (عج) را نصیبم کردی خدایا دوست دارم مانند سالار شهیدان حضرت اباعبداله الحسین (ع) در راه ؟ عقیده ام و کشته شوم تا در روز قیامت پیشگاه او شرمنده نباشم خدایا دلتنگم دل شکسته ام ، نا امیدم ، از عالم و عالمیان می گریزم و به سوی تو رهسپارم شده ام تو مرا در جوار رحمت خودت سکنی ده پدر و مادر بزرگوارم اگر در مواقعی نافرمانی کرده ام مرا عفو کنید، در مرگم گریه نکنید و امام خمینی را تنها نگذاریئ که با تنها شدن ایشان اسلام غریب می گردد از برادران و خواهرانم می خواهم که ادامه دهنده راه ما باشند تا رسالت ما مسلمانان بنحو احسن انجام پذیرد همرزمان عزیز و بسیجان مرا عو کنید و گوش به فرمان امام باشد v وصیتنامه شهید مهدی شمس الدینی پدر و مادر گرامیم بنده بنا وظیفه ای که در اجرای حکم ولی امر مسلمین و رهبرم جهت حضور در جبهه برخود احساس کردم به جبهه شتافتم و ندای امام زمان (عج)را لبیک گفتم پدر و مادر ، برادران و خواهرانم در مرگ و یا مفقود شدنم اندهگین مباشید خواهرانم حجاب را رعایت کنید، دشمنان را شاید نکنید و از همه حلالیت می طلبم
خدابخش مطلق نژاد گزیده ای از زندگی شهید خدابخش مطلق نژاد خداوند متعال در اولین روز مرداد ماه سال ۱۳۴۹فرزندی نیکو در سیاه چادری ساده وبی آلایش به پدر و مادری سرشار از عشق و به محبت به اسلام و اهل بیت علیهم السلام بخشید پدرش نام او را خدابخش نهاد. شالوده تربیتی وی در نزد پدر و مادر شکل گرفت، در سن پنج سالگی تجربه ی دوری از خانواده را با فراگیری علوم قرآنی در مکتب خانه ای در روستای گنجان آغاز کرد.دوران ابتدایی و اول راهنمایی را در روستای سیه بنوئیه سپری و سپس برای فراگیری معارف دینی به مدت دو سال در حوزه علمیه شهر بافت مشغول تحصیل شدو ازهمان جا تلاش خود را برای اعزام به جبهه آغاز نمود ولی به دلیل سن پایین وی را اعزام ننمودند. سرانجام شهید بزرگوار در سال ۱۳۶۴ توانست به عنوان طلبه بسیجی به ندای روح خدا و نایب امام زمان(عج) لبیک گوید و به دفاع از کشور و نظام جمهوری اسلامی پردازد. از خصوصیات بارز اخلاقی شهید بزرگوارمی توان به تقوی و عمل به دستورات الهی، اهتمام و توجه کامل به نماز، اخلاص و دوری از ریا در امور، تلاش و فعالیت مستمر و مفید و استفاد ه از اوقات فراغت، حتی با بافندگی، سعی و تلاش در هدایت ،راهنمایی و ارشاد دیگران و قرائت قرآن ،دعا و توسل به اهل بیت علیهم السلام و زیارت آنان اشاره کرد تقریبِاُ شانزده ساله بود که در عملیات کربلای ۵ ، گردان ضد زره از لشکر ۴۱ ثارالله شرکت داشت که خداوند متعال آنچه را که به این خانواده بخشیده بود در تاریخ ۳۰/۱۰/۶۵ به شهادت رسید . روحش شاد و یادش گرامی باد. خاطره ای از شهید خدابخش مطلق نژاد شهید بزرگوار برای دومین مر حله عازم جبهه بودند. شب قبل از حرکت نزد من آمدند. با او از جبهه ومحل خدمتش صحبت کردیم.صبح روز حرکت نگاه من به اورکت بلندی که پوشیده بود افتاد به او گفتم با این جثه کوچک (تقریبا ۱۵سال سن داشت )حمل آن برای شما سخت است واورکت خود رابه او دادم تا بپوشد ایشان امتناع کردند وگفتند این سهمیه من است وآن را می پوشم واز طرفی محل مأموریت شما بسیار سرد است و بیشتر نیازتان می شود . من یک جمله از قول حضرت امام خمینی (ره)به ایشان گفتم: (عزیزان من از فرمانده خود اطاعت کنید )ایشان دست بر چشم گذاشته وگفتند بروی چشم . فرازی از وصیت نامه شهید خدابخش مطلق نژاد به خانواده خود سفارش می کنم که هر چقدر می توانند به دستور اسلام گردن نهند. خداوند همیشه یار و یاور شماها می باشد. همشهریان عزیز، دوستان گرامی و خویشان مهربانم را به تقوی و پرهیز کاری سفارش می کنم. و نیز ای مردم شهید پرور از شما می خواهم هر قدمی که بر می دارید فقط برای خدا باشد و نماز را که ستون دین ما است، به پا دارید. مبادا خدای نکرده از این امر واجب سر پیچی کنید. اگر خدا شردشمن راازما دفع کرد وپیروز شدیم این نعمت خداست انشاءالله که پیروزیم و خدا ما را از قدیم مشمول نعمت خود قرارر داده است. و اگر سرنوشت حتمی در این سفر پیش آمدو کشته شدیم به کامیابی شهادت رسیده ایم.(امام حسین علیه السلام ). مادرجان گریه مکن، خوشحال باش و بخند، زیرا در راه هدف مقدسی گام برداشته و جان باخته ام ، مادرجان حال وقت آن رسیده که رسالت زینب وارخود را نشان دهی. و وصیت من به شمابرادران عزیزم این است که اگر شهادت نصیب من شد، سنگر من را خالی نگذارید. خواهرانم شما هم مراعفو کنید، زیرا من با غم و اندوه از این دنیا نرفتم بلکه با شادی و خوشحالی به استقبال شهادت رفتم و این سعادت نصیبم شد.
شهید محمد شیخ حسینی به نام خدایی که مارا آفریده و به سوی او باز می گردیم جای شکر است که ما را در این زمان آفرید و جوان ما را در این زمان قرار داد حال که ر اه مشخص است و حقیقت روشن چرا خود را در تاریکی بیندا زیم و خود را ر ها نکنیم انسان باید از این جهان رخت بر بندد و برود چه بهتر که به سراغ مرگ برویم و او را در آغوش بگیریم و از این قفس رهایی یابیم. نعمت بزرگی نصیب شده خداوند بر ما منت نهاد و رهبری چون امام را برای ما فرستاد اگر اما را تنها بگذارید جواب رسول خدا و شهدا را چه می دهید. شهادت برای من یک راه شناختهکه آزادانه ان را انتخاب کر دم شهادت مرگی نیست که تحمیلی باشد آری شهادت چقدر گوارا و شیرین ا ست. من از دنیا دست کشیده ام تا به معشوق بر سم و کاش چند جان داشتم و در راه خدا می دادم. ولی در دنیا و قیامت سربلند که دو فرزندت را تقدیم اسلام کردی صبور باشید و مانند کوهی استوار . سلام بر تو ای بلند مادر من، مرا حلال کن و برایم دعا کن تا اصحاب حسین (ع) باشم افتخار کن که اما شهایت را یکی یکی پس می دهی چه امانت دار خوی بودی فاطمه زهرا (س) را از خودت خوشحال کردی سایر فرزندات ر ا نیز به جبهه بفرست تا سنگر ها ر ا خالی نگذارند. برادران عزیزم ادامه دهنده راه شهدا باشند نماز را بپاداریم و از اینکه بر ادرتان ر ا از دست دارید ناراحت نباشید خواهران عزیزم حجاب خود را رعایت کنید تا تو دینی بر دشمن باشد مردم شما ادامه دهنده انقلاب تا به دست صاحب حضرت مهدی (عج)برسد امام را تنها نگذارید تا خدا را از شما راضی باشد
شهیدان یقه ما را می‌گیرند! «امروز فضیلت زنده‌نگهداشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست.» این جمله راهبردی رهبرمعظم انقلاب است که هم راه را نشان می دهد و هم تکلیف را بر شانه قلم ها و زبان ها می گذارد و هم کلمات را به گفتن از راه ورسم شهادت مبعوث می کند. دلیل این سخن هم ممکن است این باشد که همان گونه که شهادت انسان ساز و جامعه ساز است، گفتن از شهادت هم اکسیری دارد که جان های زنگارگرفته را جلایی دیگر می بخشد. به باور من، انقلاب ما فقط «شهادت‌الحدوث» نیست که «شهادت‌البقا» نیز هست. اگر در هنگامه انقلاب و دفاع مقدس باید به زبان خون سخن می گفتیم، امروز باید به خط سبز به حراست از آن خون ها بپردازیم و با تبیین راه ورسم شهیدان، راه را ادامه دهیم. اینکه امروز بدون مناسبتی تقویمی از شهید و شهادت می گویم، از آن روست که باور داریم برای نوشتن از شهدا نباید دنبال مناسبت گشت، بلکه هر روز را باید با سیره آنان متناسب سازی کرد. با ایجاد این تناسب است که می توانیم به تعریف نسبت خود با شهدا بپردازیم، وگرنه شعار که حاصلی در خرمن جانمان نخواهد داشت. برای رسیدن به خرمنی که هردو دنیای ما را تأمین کند، باید به سیره عملی شهدا به عنوان یک الگوی رفتاری نگاه کنیم و به سلوکشان التزام داشته باشیم. یکی از این الگوهای ماندگار، شهیدی است به نام حاج قباد شمس‌الدینی که چون ستاره‌ای در آسمان زیست علوی می‌درخشید. شهید حاج قاسم سلیمانی او را به عناوینی چون «حبیب بن مظاهر» لشکر معرفی می کرد. او به صراحت گفته و نوشته بود: «من چند گوسفند دارم به اندازه ای که بچه هایم شکمشان را سیر کنند؛ حقوق مرا بدهید به افراد ندار و بی سرپرست!» مسئولان واسطه شدند تا متقاعدش کنند که این حقوق ناچیز، حق خودش و فرزندانش است. اما جواب او چیزی بود که نشان می داد چرا حاج قاسم او را با حبیب و مسلم بن عوسجه می سنجد. او از «همه چیز» گذشته بود و چنین به جواب برخاست: «امام علی(ع) که افراد را به جنگ دعوت می کرد، یکی می گفت محصولم، یکی می گفت زن و بچه ام و... با این توجیهات علی(ع) را تنها گذاشتند؛ ایران کوفه نیست!» او نه گفت محصولم، نه گفت زن و فرزندم و نه هیچ اماواگری دیگر. او ثابت کرد که ایران کوفه نیست. آیا ما هم می توانیم چنین مردانه ثابت کنیم یا رفتاری می کنیم که کوفی ها هم بر ما خرده می گیرند؟ حاج قباد به فرزندانش گفته بود: «شاید بعد من سپاه نتوانست به شما کمک کند، با نداری بسازید، از اولاد امام حسین(ع) عزیزتر نیستید که آن همه مصیبت کشیدند!» ما با مردانی از این دست، در دفاع مقدس ناممکن ها را ممکن کردیم و از جنگ با 83کشور سربلند بیرون آمدیم. امروز هم اگر چنین روحیه ای در جامعه به ویژه در میان مسئولان پا بگیرد، بازهم «ناشدنی ها» را شدنی خواهیم دید. او در وصیتش هم تصریح کرده است: «مسئولان بدانند اگر عهد خود را با شهدا فسخ کنند یا حقی به نام شهدا از مظلومی پایمال شود، آن را نمی بخشیم. این حکومت خون نمی دهد تا شکم ها از مال دنیا پر شود، خون می دهد تا اسلام ناب محمدی برقرار باشد و عدالت و برابری حاکم باشد.» باری، شهدا یقه ما را خواهند گرفت اگر دست بر گلوی مردم بگذاریم. این را حبیب حاج قاسم تصریح کرده است. با تأمل در سیره و نگاه و زندگی مردانی چون حاج قباد شمس الدینی است که به راز نهفته در کلام حقیقت نمای رهبر معظم انقلاب می رسیم که امروز فضیلت زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست! غلامرضا بنی‌اسدی - روزنامه‌نگار https://t.me/laleha_lori_kerman
فرازهایی از وصیت نامه شهید قباد مسئولین بدانند مسئولین بدانند اگرعهد خود باشهدا رافسخ کنند یا حقی بنام شهدا از مظلومی پایمال شوداورانمی بخشیم ،این حکومت خون نمی دهدشکمها ازمال دنیا پر شود، خون می دهد، تااسلام ناب محمدی برقرار باشد و عدالت وبرابری حاکم شود. به خمینی سلام برسانید ای مردم هرکس از شما پیش امام خمینی رفتیداز بابت من به او سلام برسانید به او بگوئید تاآخرین قطره خون از توبرنمی گردم ولی تو به جدت قسم ازخدا بخواه ازتقصیر من بگذرد. یاران خمینی بار الها خودت میدانی نمی خواهم مقامی درسپاه یا بسیج بگیرم فقط درراه تو برخاسته ام،واهل وعیالم را به توسپرده ام. بار الهاتورابه حق اسما خودت سوگند،فردای قیامت مرادر صف یاران حقیقی امام خمینی قراربده . کشتی نوح بارخدایا به نوح دستور دادی کشتی بساز ،میتوانستی بدون کشتی هم اورانجات دهی . به نمرود قدرت دادی تاابراهیم خلیل را به آتش بیاندازدوبه آتش گفتی برای خلیل من سردوسالم بشو. به ابراهیم گفتی سراسماعیل راببروبه کارد دستوردادی نبر . یونس راانداختی دریا وبه ماهی دستور دادی چهل شبانه روز چیزی نخور پیامبر من درشکمت است . وقتی که شمر لعنتی می خواست سرامام حسین(ع) راببردبه کارد دستور ندادی نبرکه حسین بهترین مخلوقات توبود. امروز هم هرکس رابخواهی شهادت نصیبش می شودوهرکس رابخواهی ازاین همه تیروترکش وموشکهای صدام درامان می ماند.همه کاره توئی . خدایاشهادت درراهت را…