eitaa logo
سرزمین بالن ها
78 دنبال‌کننده
251 عکس
35 ویدیو
2 فایل
بزرگترین خانه بازی کودکان استان قم پیش دبستانی و مهد کودک نشانی: قم، بلوار ۱۵ خرداد،کوچه ۵۶ حسینیه‌ حضرت زینب تلفن: 02537200668 09026200668 ارتباط با ما: @Land_balloons اینستگرام: Instagram.com/Land_of_Balloons ایتا: Eitaa.com/Land_of_Balloons
مشاهده در ایتا
دانلود
سرزمین بالن ها
قصه‌ی امشب: "جادوی آشپزخانه مامان" 🍳✨ #مهد_کودک #پیش_دبستانی #سرزمین_بالن_ها @land_of_balloons
قصه‌ی امشب: "جادوی آشپزخانه مامان" 🍳✨ هستی دختر کوچکی بود که عاشق بازی با اسباب‌بازی‌هایش بود. یک روز وقتی در حال بازی بود، صدای مامانش را شنید که گفت: "وای، چقدر کار دارم! باید غذا درست کنم و خانه را مرتب کنم." هستی با خودش فکر کرد: "چطور می‌تونم به مامان کمک کنم؟" او با هیجان وارد آشپزخانه شد و دید که مامانش مشغول آماده کردن سبزیجات است. هستی با صدای ملایمی گفت: "مامان، می‌تونم کمکت کنم؟" مامان لبخندی زد و گفت: "البته عزیزم! بیا این سبزی‌ها رو بشور." وقتی هستی سبزی‌ها را می‌شست، ناگهان صدای زنگ‌مانندی شنید. از پشت قفسه‌ای کوچک، یک قاشق طلایی بیرون آمد و با صدایی شاد گفت: "سلام هستی! من قاشق جادویی هستم. هر وقت بخوای، می‌تونم بهت کمک کنم تا غذا درست کردن رو به یک ماجراجویی جادویی تبدیل کنی." هستی چشمانش از هیجان برق زد و گفت: "واقعاً؟ چطور؟" قاشق گفت: "باید هر کاری رو با خنده و شوق انجام بدی. مثلاً وقتی هویج‌ها رو برش می‌زنی، فکر کن داری شکل‌های جالب درست می‌کنی!" هستی به کمک قاشق جادویی هویج‌ها رو به شکل ستاره و قلب برید. بعد مامان به او اجازه داد که در هم زدن سوپ کمک کند. قاشق جادویی گفت: "حالا یک آهنگ بخون تا سوپت خوشمزه‌تر بشه!" هستی با صدای شیرینش شروع به خواندن کرد و مامان از شادی او لبخند زد. وقتی غذا آماده شد، مامان و هستی با هم میز را چیدند. بابا که از سر کار برگشت، با دیدن غذای خوشمزه و میز زیبایی که چیده شده بود، گفت: "هستی جان، تو مثل یک سرآشپز کوچولو همه‌چی رو جادویی کردی!" هستی با خنده به قاشق جادویی که روی میز برق می‌زد، نگاه کرد و گفت: "همه این کارها رو با عشق انجام دادم!" پایان 🌟 این قصه به بچه‌ها یاد می‌دهد که کمک در آشپزخانه می‌تواند سرگرم‌کننده و پر از شادی باشد! 🍲✨ @land_of_balloons
داستان: ماجرای پیچ‌ در پیچ در سرزمین آینه‌ها ✨🪞 یکی بود یکی نبود. در یک جنگل اسرارآمیز 🌳🦉، پسری به نام آرش و دختری به نام نازنین زندگی می‌کردند. یک روز که در حال بازی بودند، درخت عجیبی با آینه‌ای درون تنه‌اش پیدا کردند. 🌟 وقتی در آینه نگاه کردند، صدایی آرام و جادویی شنیدند: "برای ادامه ماجراجویی هیجان‌انگیز و کشف رازهای سرزمین آینه‌ها، همراه ما در کانال شوید!" 🌟🪞 👇👇 @land_of_balloons @land_of_balloons
سرزمین بالن ها
داستان: ماجرای پیچ‌ در پیچ در سرزمین آینه‌ها ✨🪞 یکی بود یکی نبود. در یک جنگل اسرارآمیز 🌳🦉، پسری به
داستان: ماجرای پیچ‌ در پیچ در سرزمین آینه‌ها ✨🪞 یکی بود یکی نبود. در یک جنگل اسرارآمیز 🌳🦉، پسری به نام آرش و دختری به نام نازنین زندگی می‌کردند. یک روز که در حال بازی بودند، درخت عجیبی با آینه‌ای درون تنه‌اش پیدا کردند. 🌟 وقتی در آینه نگاه کردند، صدایی آرام و جادویی شنیدند: "اگر می‌خواهید وارد سرزمین آینه‌ها شوید، کافیست به من دست بزنید." 🪄 آرش با هیجان گفت: "بریم؟" 😃 نازنین فکر کرد و گفت: "خب، شاید خطرناک باشد... ولی بیا امتحان کنیم!" 🤔 با لمس آینه، ناگهان هر دو به سرزمینی پر از آینه‌های عجیب منتقل شدند. 🪞✨ اما چیزی در آنجا عادی نبود؛ بعضی آینه‌ها حقیقت را نشان می‌دادند و بعضی دیگر دروغ. 🙃 ماجرای اول: دری میان دو آینه 🚪🪞 آن‌ها به دو آینه بزرگ رسیدند. یکی می‌گفت: "برای رسیدن به گنج، باید از درِ پشت من عبور کنید." 🪙 و آینه دیگر می‌گفت: "نه، اینجا دروغ است! از من عبور کن." 🚷 اینجا آرش و نازنین به کمک نیاز داشتند. سؤال از کودک: اگر تو جای آرش بودی، چطور می‌فهمیدی کدام آینه حقیقت می‌گوید؟ 🤔 به نظر تو، چرا نباید به حرف هر کسی به راحتی اعتماد کنیم؟ 🧐 ماجرای دوم: پل متحرک روی رودخانه 🌊🌉 بعد از عبور از آینه درست، به یک رودخانه رسیدند که فقط یک پل باریک و متحرک روی آن بود. 😨 وسط پل، علامتی نوشته شده بود: **"فقط اگر جواب معما را بدهی، پل ثابت می‌ماند: چه چیزی است که هرچه از آن بیشتر برداری، بزرگ‌تر می‌شود؟"** 🤯 سؤال از کودک: تو چه فکر می‌کنی؟ پاسخ معما چیست؟ 🧐 (جواب: برداشتن خاک از زمین(سوراخ) 🕳️) وقتی آرش و نازنین جواب درست را دادند، پل ثابت شد و توانستند عبور کنند. 😌 ماجرای سوم: آینه‌ حیوانات سخنگو 🐾🪞 در انتهای راه، به سالنی پر از آینه‌های حیوانات رسیدند. 🦁🐦 هر آینه تصویر یک حیوان را نشان می‌داد که حرف می‌زد. یکی از آینه‌ها، یک گربه سخنگو بود که گفت: "برای پیدا کردن کلید خروج، باید بگویی هر حیوان چه صدایی دارد!" 🐱🔑 سؤال از کودک: گربه چه صدایی دارد؟ 🐱 سگ چه صدایی دارد؟ 🐶 پرنده چطور؟ 🐦 وقتی آرش و نازنین همه صداها را درست گفتند، کلید طلایی از آینه گربه افتاد. 🗝️✨ پایان ماجرا 🎉 با استفاده از کلید، در بزرگی باز شد و آن‌ها به دنیای واقعی بازگشتند. 🌏 اما این ماجراجویی هیچ‌وقت از ذهنشان پاک نشد. ✨ آن‌ها یاد گرفتند که گاهی برای رسیدن به هدف، باید فکر کنند 🤔، اعتماد به نفس داشته باشند 💪 و از کمک دیگران بهره ببرند. 🤝 @land_of_balloons