در كنار همه اين مسايل، زندگي در جمع باصفاي رزمندهها پرخاطره و لذتبخش ادامه داشت. آن روزها مصادف بود با خرداد و ماه مبارك رمضان. گرماي بيسابقه آفتاب خوزستان تحرك را در طول روز محدود كرده بود اما دم غروب كه ميشد، خودمان را بهطرف سنگر تداركات ميكشانديم تا در افطار عمو محمد شريك شويم. «محمد ملكجاني»، پيرمرد كشاورزي بود كه همراه پسرانش به جبهه آمده و در قسمت تداركاتِ واحد كار ميكرد. او در گرماي 50 درجه زيد از مسئول واحد اجازه گرفته بود و روزه ميگرفت. دم غروب، بنده خدا ديگر رمقي برايش نميماند و آن وقت بود كه ما بر سرش نازل ميشديم: «چطوري محمدعمو؟» ميديد دو تا كمپوت هست و سه نفر مهمان دارد! ميگفت: «آقا، من ديگه تو تداركات نميمونم. ميرم جلو، كلاش برميدارم. ميرم خط مقدم ...» اما ما از رو نميرفتيم و او هم ميدانست كه باز بايد منتظر مهمانان ناخوانده باشد.
🌿🌷🌿🌷
#کتاب_لشکر_خوبان
#خاطرات_مهدیقلی_رضایی
#رمضان_در_جبهه
https://eitaa.com/lashkarekhoban
شرايط خاص كشور و مشكلات سياسي و اقتصادي و فشار ساير كشورها، در كل جبهه تأثير بسزايي گذاشته و باعث افت روحيه رزمندهها شده بود. اعزام نيرو كم شده بود و به نظر ميرسيد فرماندهان در خصوص اين مسأله با مشكل روبهرويند. همه نيروهاي اطلاعات در حسينيهاي كه كنار مقر فرماندهي لشكر بود، جمع شديم تا به سخنان فرمانده لشكر گوش فرا دهيم. برادر «علي فائقي» بساط دوربين فيلمبرداري را چيده بود و همه منتظر بوديم. آقامهدي با قرآني كه در دست داشت وارد حسينيه شد و در پشت تريبوني كه با جعبههاي مهمات درست كرده بوديم، قرار گرفت. پرچمهاي سياه و سرخ منقش به «يااباعبدالله عليهالسلام»، «لبيك يا خميني» و ... ديوارهاي حسينيه را كه از گونيهاي پر از خاك تشكيل ميشد، تزيين كرده بود. ماه مبارك رمضان بود و از بركت آن ماه، چهرهها صفاي ديگري داشت. آقامهدي با ياد و نام خدا شروع به صحبت كرد و اولين جملهاي كه گفت، خطاب به برادر فائقي بود: «مؤمن، مگه نوار اضافي داريد كه از من تصوير برميداريد؟»
با جان و دل گوش به صحبتهاي از سرِ دردِ فرمانده عزيزمان سپرده بوديم. آقامهدي از شرايط روز جنگ، كمبود نيرو و اين كه ما بايد بيش از اينها استقامت كنيم، ميگفت. او مثل هميشه از قرآن مجيد آياتي برگزيده بود كه ميخواند و شأن نزولش را ميگفت. از ياران رسول خدا ميگفت كه در اوج شكنجه و خستگي از پيامبراكرم ميپرسيدند: «كو نصرت خداوندي؟» و آيه «اَنَّ نصرالله قريب» نازل شد و اين قريب بودن بيشتر از پنجاه سال طول كشيد تا مسلمانان در دنيا پيروز شوند. آقامهدي نتيجه ميگرفت كه ما هنوز كاري نكردهايم كه به خاطر آن به اين زودي خسته شدهايم. بايد از پيامبر اكرم و ياران او درس بگيريم و به تكليفمان عمل كنيم. سخنان فرمانده دلاورمان تأثير عجيبي در تقويت روحيه نيروها داشت. سخنراني با دعا و صلوات پايان يافت و مثل هميشه آقا مهدي در حلقه بچهها گم شد...
#کتاب_لشکر_خوبان
#خاطرات_مهدیقلی_رضایی
#رمضان_در_جبهه
#اولین_کتاب_من
https://eitaa.com/lashkarekhoban