eitaa logo
لشکر خوبان(دست‌نوشته‌های م. سپهری)
1.4هزار دنبال‌کننده
878 عکس
494 ویدیو
4 فایل
جایی برای نشر آنچه از جنگ فهمیدم و نگاشتم. برای انتشار بخش‌هایی از زندگی، کتاب‌ها، لذت‌ها، رنج‌ها و تجربه‌هایی که در این مسیر روزی‌ام شد. نویسنده کتاب‌های: 🌷لشکر خوبان (۱۳۸۴) 🌷نورالدین پسر ایران (۱۳۹۰) 🌷مرد ابدی (۱۴۰۳) راه ارتباطی: @m_sepehri
مشاهده در ایتا
دانلود
در كنار همه اين مسايل، زندگي در جمع باصفاي رزمنده‏ها پرخاطره و لذتبخش ادامه داشت. آن روزها مصادف بود با خرداد و ماه مبارك رمضان. گرماي بي‏سابقه آفتاب خوزستان تحرك را در طول روز محدود كرده بود اما دم غروب كه مي‏شد، خودمان را به‏طرف سنگر تداركات مي‏كشانديم تا در افطار عمو محمد شريك شويم. «محمد ملك‏جاني»، پيرمرد كشاورزي بود كه همراه پسرانش به جبهه آمده و در قسمت تداركاتِ واحد كار مي‏كرد. او در گرماي 50 درجه زيد از مسئول واحد اجازه گرفته بود و روزه مي‏گرفت. دم غروب، بنده خدا ديگر رمقي برايش نمي‏ماند و آن وقت بود كه ما بر سرش نازل مي‏شديم: «چطوري محمدعمو؟» مي‏ديد دو تا كمپوت هست و سه نفر مهمان دارد! مي‏گفت: «آقا، من ديگه تو تداركات نمي‏مونم. مي‏رم جلو، كلاش برمي‏دارم. مي‏رم خط مقدم ...» اما ما از رو نمي‏رفتيم و او هم مي‏دانست كه باز بايد منتظر مهمانان ناخوانده باشد. 🌿🌷🌿🌷 https://eitaa.com/lashkarekhoban
شرايط خاص كشور و مشكلات سياسي و اقتصادي و فشار ساير كشورها، در كل جبهه تأثير بسزايي گذاشته و باعث افت روحيه رزمنده‌‏ها شده بود. اعزام نيرو كم شده بود و به نظر مي‏‌رسيد فرماندهان در خصوص اين مسأله با مشكل روبه‌‏رويند. همه نيروهاي اطلاعات در حسينيه‌‏اي كه كنار مقر فرماندهي لشكر بود، جمع شديم تا به سخنان فرمانده لشكر گوش فرا دهيم. برادر «علي فائقي» بساط دوربين فيلمبرداري را چيده بود و همه منتظر بوديم. آقامهدي با قرآني كه در دست داشت وارد حسينيه شد و در پشت تريبوني كه با جعبه‌‏هاي مهمات درست كرده بوديم، قرار گرفت. پرچم‌هاي سياه و سرخ منقش به «يااباعبدالله عليه‌‏السلام»، «لبيك يا خميني» و ... ديوارهاي حسينيه را كه از گوني‌هاي پر از خاك تشكيل مي‏‌شد، تزيين كرده بود. ماه مبارك رمضان بود و از بركت آن ماه، چهره‌‏ها صفاي ديگري داشت. آقامهدي با ياد و نام خدا شروع به صحبت كرد و اولين جمله‌‏اي كه گفت، خطاب به برادر فائقي بود: «مؤمن، مگه نوار اضافي داريد كه از من تصوير برمي‌‏داريد؟» با جان و دل گوش به صحبتهاي از سرِ دردِ فرمانده عزيزمان سپرده بوديم. آقامهدي از شرايط روز جنگ، كمبود نيرو و اين كه ما بايد بيش از اينها استقامت كنيم، مي‏‌گفت. او مثل هميشه از قرآن مجيد آياتي برگزيده بود كه مي‏‌خواند و شأن نزولش را مي‌‏گفت. از ياران رسول خدا مي‌‏گفت كه در اوج شكنجه و خستگي از پيامبراكرم مي‌‏پرسيدند: «كو نصرت خداوندي؟» و آيه «اَنَّ نصرالله قريب» نازل شد و اين قريب بودن بيشتر از پنجاه سال طول كشيد تا مسلمانان در دنيا پيروز شوند. آقامهدي نتيجه مي‏‌گرفت كه ما هنوز كاري نكرده‌‏ايم كه به خاطر آن به اين زودي خسته شده‏‌ايم. بايد از پيامبر اكرم و ياران او درس بگيريم و به تكليفمان عمل كنيم. سخنان فرمانده دلاورمان تأثير عجيبي در تقويت روحيه نيروها داشت. سخنراني با دعا و صلوات پايان يافت و مثل هميشه آقا مهدي در حلقه بچه‌‏ها گم شد... https://eitaa.com/lashkarekhoban