دوشنبه 28/7/59
... حدود ساعت 10 بود که دوباره تیراندازی بهسوی ما را آغاز کردند. این بار احتمالاً با موشک بود که میکوبیدند، که یکی از آنها به بالای سنگر اصابت کرد و لب محسن بر اثر ریزش سنگ جراحت برداشت و ما درازکش در سنگر خوابیده بودیم، چرا [که] نه دستور حمله داشتیم و نه سلاح سنگین. دو خمپارۀ 60 نیز بلااستفاده بود. پس از مدتی آرامش، دوباره تیراندازی از تپۀ دشمن بهسوی ما آغاز گشت. از شواهد عینی معلوم بود که روحیهها بهکلی ضعیف گشته. نکتۀ جالبْ آمدن عبدی به سنگر ما بود که گفت علی را دیده و با مرتضی و آیتا... منتظری به پادگان آمدهاند. اوضاع جبهۀ آنها تعریفی نداشت. با عبدی به سنگر مجاور نقلمکان کرده، و هنگام گرفتن غذا تیر و موشک بهسویم شلیک شد. احساس تنهایی میکردیم، چراکه اطراف ما حدود 100 یا 200 متر نیروهای دشمن [بود] و بقیۀ اطراف مبهم [بود] و نیروهای خودی از ما دور بودند و ما فقط با یک اسلحه به مقابلۀ توپ و تانک و موشک و خمپاره رفته بودیم و کاری هم جز پاسداری از تپه از ما ساخته نبود. تا عصر، دوباره آرامش برقرار شد. حدود شب دوباره به سنگر اولیه بازگشتیم و همقسم شدیم که تا آخرین نفس بجنگیم ولی مفت در سنگر کشته نشویم...
(از یادداشتهای شهید حسن طهرانی مقدم در اولین روزهای حضورش در دفاع مقدس)
#انتشار_برای_اولین_بار
#یاد_داشت_های_شهید_حسن_طهرانی_مقدم
#کتاب_مرد_ابدی_در_انتظار_چاپ
#پدر_موشکی_ایران
#بریده_کتاب
#راهی_که_برای_قدرت_موشکی_شدن_طی_شد
#ایران_موشکی
https://eitaa.com/lashkarekhoban