پنجشنبه ۱۳۶۳/۹/۱
امروز ساعت 2 به مقرّ رئیس ستاد تیپ، سرهنگ یاسر رفتیم. به او گفته شد واقعیت این است که در ایران، روسها مثل اینجا وجود ندارند که بتوانند بهما کمک کنند و تعمیرات را انجام بدهند و باید کلیۀ قسمتهای فنی را یاد بگیریم. در جواب گفت که ....
بعد از ظهر ساعت 5، جهت زیارت حضرت زینب کبری (س) به زینبیه رفتیم. عجب زمان پرسعادتی و عجب توفیقی! روز رحلت پیامبر اکرم (ص) و شهادت حضرت امام حسن (ع) و شب جمعه و دعای کمیل و بحمدللّه بهموقع رسیدم. بااینکه بسیار شلوغ بود، ولی جای خوبی را گیر آورده و در دعای کمیل و سینهزنی شرکت کردیم. واقعاً و حقیقتاً بهشت بود. بوی بهشت میآمد. بهترین نقطۀ کرۀ زمین بود که انسان میتوانست در آن باشد...
)تصویر حسن طهرانی مقدم در ماموریت آموزش موشکی در پاییز ۱۳۶۳ در سوریه)
🌱⚘️🌱⚘️
#دستنوشتههای_شهید_طهرانی_مقدم
#بریده_از_کتاب_مرد_ابدی
#انتشار_برای_اولین_بار
#مرد_ابدی
#شهید_حسن_طهرانی_مقدم
https://eitaa.com/lashkarekhoban
بریده از کتاب مرد ابدی ...... روایت پرتابهای همزمان (1)
🌱🇮🇷🌱🇮🇷
خورشید روز نهم اسفند 1366 هنوز غروب نکرده بود که چند انفجار پیدرپی تهران را لرزاند و با تأخیر، صدای آژیرِ قرمز بلند شد. غلامرضا جعفری، که تازه به خانه رسیده بود همراه همسرش به پشت بام رفت. همسرش در دوران زندگی در کرمانشاه آنقدر بمباران دیده بود که دیگر ترسی نداشت! چشمشان به جستوجوی هواپیمای دشمن به آسمانِ ابری بود. ناگهان غلامرضا دید که از میان ابرها موشکی بیرون آمد و به زمین خورد. او از نیروهای تخصصی موشکی نبود اما بارها صحنۀ پرتاب موشک را دیده بود و حالا مطمئن بود چیزی که دیده، بمب نیست بلکه «موشک» است. خیلی نگران شد چون تا آن روز، دشمن هیچ موشک اسکادی به تهران نزده بود. بُرد اسکاد_بی 300 کیلومتر بود و فاصله تهران تا عراق بیش از اینها بود! اما اگر تأیید میشد که انفجارهای نهم اسفند ناشی از موشک بوده، مشخص میشد رؤیای صدام در دستیابی به موشک دوربرد محقق شده و این یعنی آغاز فصل جدیدی در جنگ شهرها!
با صدور دستور عملیات، گروهی از بچههای فنی به منطقه رفته بودند. جعفری به مشایخی، مسئول ستاد یگان حدید، گفت: «من به چشم خودم موشکو دیدم!»
ـ نه! بمباران بود!
ـ آقا جمشید! من یقین دارم موشک بود، بریم جای اصابتو بررسی کنیم!
با نظر حسین زاهدی، که آن روزها مسئول اطلاعات عملیات موشکی بود، تیمی محل اصابت را بررسی و تأیید کردند که انفجار، ناشی از موشک است! در اولین موشکباران تهران، که به اطراف میدان هفت تیر و خیابان جمهوری اصابت کرده بود، 15 نفر شهید و 75 نفر زخمی شده بودند. دهها خانه و بخشی از بیمارستان عیوضیزاده هم ویران شده بود. این اخبارِ دردناک، برای بچههای یگان موشکی نگرانکنندهتر بود. آنها میدانستند که اگر دشمن پاسخ محکمی نگیرد، با موشکهایی که تازه پایشان به تهران و شهرهای عمقی ایران باز شده، مردم بیشماری را به خاک و خون میکشد!
سؤالات متعددی برایشان مطرح شده بود اما وقت عمل بود. از دو روز پیش، در چند نوبت برخی از شهرهای مرزی بمباران شده بود و با حملۀ موشکی به تهران، وقتش رسیده بود دشمن ضرب شست تازهای از ایرانیان بچشد. حسن مدتی پیش به دوستانش گفته بود: «امروز به آقای هاشمی میگم میتونیم سه تا موشکِ همزمان بزنیم!» بچهها تعجب کردند و عبداللّه ادریسی گفت: «حسن آقا! با کی؟!»
#انتشار_برای_اولین_بار
#بریده_از_کتاب_مرد_ابدی
#شهید_حسن_طهرانی_مقدم
#مرد_ابدی
#به_روایت_معصومه_سپهری
https://eitaa.com/lashkarekhoban
بریده از کتاب مرد ابدی ...... روایت پرتابهای همزمان (قسمت 2)
🌱🇮🇷🌱🇮🇷🌱 حسن مدتی پیش به دوستانش گفته بود: «امروز به آقای هاشمی میگم میتونیم سه تا موشکِ همزمان بزنیم!» بچهها تعجب کردند و عبداللّه ادریسی گفت: «حسن آقا! با کی؟!»
ـ با شما!
بلندپروازی حسن همیشه غافلگیرشان میکرد!
ـ حسن آقا! ما که دو تا رو هم بهزور میتونیم همزمان بزنیم!
حسن خندید و چیزی نگفت. این همه فشار را دشمن به آنها دیکته میکرد و حسن حاضر بود خودش و نیروهایش این شرایط طاقتفرسا را تحمل کنند اما تکلیف جنگ یکسره شود! نیروهایش را سه تیم کرد تا هر کدام، عملیات پرتاب یک موشک از یک سکو را انجام دهند. سکوهای جدیدی که از کره شمالی خریداری کرده بودند دستشان را برای پرتابهای همزمان باز کرده بود. موقعیت ممتازِ پنج پله هم این امکان را به آنها میداد که از روی هر پله یک سکو آمادۀ عملیات شود. تعدادشان برای این کارِ بزرگ خیلی کم بود. بچهها برای توجیه و هدایت، مرتب بین این سه سکو در حرکت بودند! بالاخره با تلاشی جانانه، در کمترین زمان، موشکها را آماده کردند و پاسخ دو موشکِ عراقی را با سه موشک اسکاد_بی دادند، آن هم در نیم ساعت!
بلافاصله ستاد کل سپاه پاسداران اطلاعیهای صادر کرد:
«بسم اللّه الرحمن الرحیم
رژیم جنگافروز حاکم بر عراق، درپی استیصال روزافزون خود، طی دو روز گذشته حمله به مناطق غیرنظامی و مسکونی چندین شهر کشورمان را آغاز کرد تا عجز و درماندگی خود در مواجهه با رزمندگان سلحشور اسلام را در پوشش این جنایتِ وحشیانه پنهان سازد. در پاسخ به شرارتهای اخیر رژیم صهیونیستی حاکم بر بغداد و حمله به مناطق غیرنظامی و مسکونی شهرهای میهن اسلامی و به شهادت رساندن جمعی از هموطنان، در ساعات 2:55، 3:05، و 3:25 بامداد امروز، سه فروند موشک زمینبهزمین توسط یگان موشکی نیروی هوایی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بهسوی ساختمان رادیووتلویزیون و دو مرکز نظامی در شهر بغداد هدفگیری و شلیک شد. سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بار دیگر به حُکام جنگافروز و جنایتکار هشدار میدهد در صورت تداوم شرارتهای خود، با پاسخی شدیدتر مواجه شده و به حملاتشان به مناطق غیرنظامی کشورمان قاطعانهتر پاسخ داده خواهد شد.»
هنوز تعداد نیروهای تخصصی موشکی به بیست نفر نمیرسید! لیبیاییها، فقط برای پرتاب یک موشک، چهلنفره درگیر کار میشدند اما حالا ایرانیها آنقدر اعتمادبهنفس پیدا کرده بودند که با نصف این تعداد، سه موشک را در کمتر از نیمساعت بهسوی دشمن پرتاب میکردند. سرانِ بعث عراق انتظار چنین واکنشی از سوی ایران را نداشتند. آنها از هر جهت مورد حمایتِ ابرقدرتهای شرق و غرب بودند و کموکسری نیروهایشان را از بیرون تأمین میکردند اما مطمئن بودند که بعد از لیبیاییها، هیچ خارجیای به ایرانیها در پرتاب موشکها کمک نمیکند.
ـ پس ایرانیها این همه توان را از کجا میآورند؟!
این، سؤالِ بیپاسخِ دشمن بود.
فردای آن روز، تهران در شوک انفجارهای پیدرپی موشک فرو رفت! سیزده موشک روانه تهران شده بود ولی در کمال تعجب، فقط شش موشک عمل کرده بود که سه تا از آنها به نقاط مسکونی اصابت کرده و 20 شهید و 126 مجروح روی دستشان گذاشته بود.
رصدِ بچههای موشکی از موشکهای دوربردِ دشمنْ آنها را به نتایج جدیدی میرساند، بعضی از موشکها در هوا منفجر شده بودند و برخی حتی بعد از اصابت به زمین هم، منفجر نشده بودند!
معلوم بود جنگی تمام عیار آغاز شده؛ جنگ موشکها!
بچههای موشکی ایران در جادههای خرمآباد و کرمانشاه و در همۀ 1200 کیلومتر مرز مشترک با همسایۀ غربی، بین پادگانها و مواضع پرتاب در آمدورفت بودند. اسفند سرد سال 66، گرچه در جبهههای نبردِ زمینی عملیات بزرگی نبود، اما تنور عملیاتهای موشکی داغِ داغ شده بود! حسن مقدّم با روحیهای شگفت، تصویری از یگان موشکی به فرماندهان مافوقش نشان داده بود که همه فکر میکردند این یگان میتواند پاسخگوی دشمن غَدّار باشد.
#انتشار_برای_اولین_بار
#بریده_از_کتاب_مرد_ابدی
#مرد_ابدی
#شهید_حسن_طهرانی_مقدم
#به_روایت_معصومه_سپهری
https://eitaa.com/lashkarekhoban
#بریده_از_کتاب_مرد_ابدی ....
روایت نخستین پرتابهای همزمان در دفاع مقدس ( قسمت ۳)
🌱🇮🇷🌱🇮🇷🌱🇮🇷
دهم تا بیستم اسفندماه(۱۳۶۶)، دشمن 53 موشک بهسوی تهران، قم و اصفهان پرتاب کرد و تلختر از همۀ ویرانیها، داغ صدها شهید و زخمی دیگر را بر دل ایران گذاشت. درمقابل، گروه کوچکِ یگان موشکی ایران بیستویک موشک روانهٔ خاک دشمن متجاوز کردند. تا آن زمان، در هر دورۀ جنگ شهرها، آنها حداکثر ده موشک درطول یک ماه پرتاب کرده بودند، اما حالا گویی فرماندهان دو سوی نبرد، حس میکردند این جنگ طولانی به مراحل پایانی خود رسیده و هرچه در توان داشتند به میدان آورده بودند!
جنگ به کارزار سختی رسیده بود. گرچه توانایی موشکی ایران افزایش یافته بود، اما دست عراقیها پُرتَر از روز اول تهاجم بود. گردانهای موشکیاش هم از سه به پانزده گردانِ موشکی رسیده بود! آنها گاهی هفت موشک را همزمان به تهران میزدند! اما منفجر شدن موشکها در آسمان یا اصابتشان با خطای فراوان به کوه و بیابان، و حتی منفجر نشدن هنگام اصابت، نشان میداد اشکالی جدی در ساختار موشکها هست.
بهتدریج اطلاعات ایرانیها از موشکهای جدید عراق کاملتر شد، موشکهایی که دشمن از روی خباثت، نام «الحسین» را رویشان گذاشته بود! این موشکها گرچه بُردشان تا تهران و شهرهای بزرگ ایران میرسید اما کاراییشان کمتر از اسکاد_بی بود. بچههای صنعت پس از بررسی زیاد، مشکل موشکهای الحسین را فهمیدند. دانشمندان عراقی به کمک خارجیها، تغییراتی در مخزن سوخت و بدنۀ موشکهای اسکاد به وجود آورده بودند. در واقع بدنۀ سه موشک اسکاد را بریده و به دو موشک تبدیل کرده بودند. برای افزایش بُرد مجبور شده بودند وزن مواد انفجاری کلاهک را از 780 به 280 کیلو تیانتی کاهش دهند که قدرت تخریب کمتری داشت. دلیل انفجار موشکهای الحسین در آسمان را هم بچههای مهندسی معکوس موشک فهمیدند؛ موشکهای اسکاد برای صد ثانیه پرواز طراحی شده بودند اما حالا زمان پرواز زیاد شده بود و در لحظۀ ورود به جَو، بدنه و کلاهک موشک، بهحدی داغ میشد که به نقطۀ اشتعال میرسید و خودبهخود منفجر میشد!
آن روزها مجید نواب و یکی دو نفر دیگر، کاری به کارهایشان افزوده بودند. هر وقت گزارش اصابت موشک را در تهران دریافت میکردند، بلافاصله به محل اصابت میرفتند و دنبال بقایای موشک میگشتند تا آنها را به صنعت شهید همت منتقل کنند. آن قطعات را درون استخرِ خالی میریختند و مهندسان، بقایای موشک را مطالعه میکردند. همان قطعاتِ پراکنده در راه مهندسی معکوس خیلی کمکشان میکرد. میارزید برای بهدست آوردن بقایای موشک زحمت بکشند. یک بار از طریق چوپانها خبر رسید موشکی بالای ارتفاعاتِ سد کرج خورده، ولی منفجر نشده. مجید نواب و سید مجید موسوی، پنج، شش ساعت در کوه رفتند و گشتند و موشک را پیدا کردند. نه فقط بقایای منهدم شدۀ موشک، بلکه برخی قطعاتِ حساسْ هم که سالم مانده بودند، به درد متخصصان موشکی میخورد!
یک بار خبر رسید موشکی در باغچۀ خانهای فرود آمده ولی منفجر نشده! اینبار مهندس قیامتیون و بچههای همت هم، همراه شدند چون نیاز به خنثی کردن موشک بود. مهندس مرتضی محراببیگی از اولین نفرات صنعت شهید همت در بخش مهندسی معکوس سرجنگی بود و حالا از افرادی بود که خنثیسازی و بیخطرسازیِ سرجنگیهای عملنکردۀ موشکهای عراقی خیلی کمک میکرد. به خانۀ کوچکی که اتفاقا منزل شهید بود، رفتند. پدر پیر شهید میگفت: «فقط دیدم چیزی مثل بخار آمد سمت باغچه!»
موشک در عمق باغچه فرو رفته بود و چیزی از آن پیدا نبود. شش متر باغچه را کندند و به عمق رفتند تا بالاخره به موشک رسیدند! با اضطراب فراوان و کاری حساس و طولانی، بالاخره موشک را از دل خاک بیرون کشیدند و خنثایش کردند!
زمانی که نیروهای اورژانس دنبال پیکرِ مردم زیر آوار بودند، مجید نواب دنبال قطعاتی از موشک بود! کار او و دوستانش در نظر بچههای سپاه که مراقب منطقه بودند کاملاً نامفهوم بود. اما مجید، برخی قطعات موشکهای عراقی را که سالم مانده بودند باز میکرد وبرای استفادۀ خودشان میبرد! او بارها خط عربی را روی کاغذهایی که با چسب شیشهای روی کابلها زده بودند دیده بود! معلوم بود موشکهای الحسین در شرایط خاص و با سرعت زیادی درست شدهاند! مجید نواب متوجه شده بود که مواد سوپاپهای موشکهای کرهای به محض تماس اکسیدایزر، گیرپاچ میکند، اما در موشکهای الحسین گاهی سوپاپها سالم میماندند. او با یک کیفِ سوپاپ، میرفت سراغ موشکهای عراقی. همه دنبال زخمیها و شهدا بودند، او دنبال سوپاپ و برخی قطعات دیگر که از موشکهای عراقی باز میکرد و بعد میبستند روی موشکهای خودشان و دوباره میفرستادند عراق! این هم از طنزهای روزگار بود!
#انتشار_برای_اولین_بار
#مرد_ابدی
#شهیدان_اقتدار
#شهید_حسن_طهرانی_مقدم
#به_روایت_معصومه_سپهری
https://eitaa.com/lashkarekhoban
#بریده_از_کتاب_مرد_ابدی
روایت پرتابهای همزمان و دشوارترین مرحله جنگ شهرها در طول دفاع مقدس ( قسمت ۴)
🇮🇷🌱🇮🇷🌱🍏🌱
آتش جنگِ شهرها خیال فروکش نداشت. دشمن بیامان موشک پرتاب میکرد؛ تهران، قم، اصفهان، تبریز، و شیراز بارها طعم موشکهای دوربرد عراق را چشیدند. گرچه خطای خارج از مرکز آن موشکها خیلی زیاد بود اما وقتی موشکی در یک منطقۀ مسکونی منفجر میشد و دهها شهید و زخمی میگرفت، تأثیر روانی زیادی بر جامعه میگذاشت. عدۀ زیادی از مردم که تا آن موقع دربرابر جنگ بیتفاوت بودند، ناخواسته درگیر وحشتِ جنگ شده بودند و برخی با وحشتْ شهر را به مقصد روستاها و شهرستانهای امنتر، ترک کردند.
اسفند 66 شده بود پرکارترین روزهای واحد موشکی ایران. آنها با نفراتِ بسیار کم و با تجهیزاتی که مرتب دچار مشکل میشد، جانانه پای کار بودند. انتظاراتِ عملیاتی از مجموعۀ موشکی به حدی بود که آنها با وسع محدود و با حداکثر ظرفیتشان پای کار آمده بودند.
سفرهای متعدد به کره شمالی برای تست، تحویل و ارسال محمولۀ موشکی به ایران که پیش از آن آغاز شده بود در آن دوران هم ادامه داشت. در کنار همهٔ کارهایشان، محمد زارع چهارده بار، امیر حاجیزاده هفت بار، رضا حیدریجوار سیزده بار، مجید نواب دو بار، سید مجید موسوی هفت بار و سایر نیروهای موشکی بارها برای تحویل گرفتنِ محموله به کرۀ شمالی سفر کردند. در این سفرها همیشه با مشکلاتی مواجه بودند. گاهی کرهایها، جنس معیوب هم تحویلشان میدادند، بنابراین بیشتر دقت میکردند. حتی برای اطمینانِ خاطر، روی قطعات و موشکها از پلمپ یا برچسبهای خاص استفاده میکردند. گاهی روی کاغذی با خط فارسی جملهای مینوشتند و با چسب شیشهای روی قسمت مورد نظرشان میچسباندند که کرهایها نتوانند تغییرش دهند، چون کپی کردن خط فارسی برای کرهایها در آن کارخانهها، تقریبا محال بود! در مرحلۀ بارگیری هم بارها به مشکلات متنوعی برخورده بودند و سفرشان طولانی شده بود. طول کشیدنِ غیرمنتظرۀ سفر، با اتمام غذای همراهشان، آنها را به دردسر میانداخت. در آن روزها، با توجه به اینکه خبری از غذای حلال در کره نبود، باید با چیزهای مشخصی سر میکردند. یک بار از کرهایها خواستند یک آشپزخانه را در اختیارشان بگذارند و سه، چهارتا مرغ زنده به آنها بدهند تا خودشان ذبح کنند. آشپزخانه را از بالا تا پایین آب کشیدند و مرغها را با دستورات دینی سر بریدند و دادند تا آشپز کرهای بپزد. کارشان گره خورده بود و مجبور شدند بیشتر بمانند! هر روز هم مرغ داشتند. ناگهان یکیشان گفت: «بچهها! مگه ما چند تا مرغ کشتیم، این همه داریم مرغ میخوریم!»
از آشپز کرهای پرسیدند. او گفت که دیدم شما مرغ میخورید و مرغ خودتان تمام شده، از مرغهای خودمان برایتان پختم! حسابی حالشان گرفته شد! برای سفرهای بعدی هم تجربه شد بیشتر حواسشان به غذا باشد.
یکبار که سفر باز هم طول کشید، سید مجید موسوی، مجبور شد آنجا بماند. در آن مدت تنها غذایی که با آن رفع گرسنگی کرد تخم مرغ بود! اتفاقا از روز اول، تخممرغهایی را که میخورد شمرد، هنگام بازگشت، به عدد نودوشش رسید! تا مدتها حتی از اسم تخممرغ هم حالش بههم میخورد!
ضرورت جنگ به حدی رسیده بود که برای تست تحویلگیری موشک، فرصتی در کره نمیگذاشتند و افرادی از کره میآمدند تا تست سلامت هر موشک را در ایران انجام دهند. این تستها شامل تست موتور، تست ذاتی و تست افقی بود و برای هر موشک حداقل بیست ساعت طول میکشید. بعد از انجام این تستها، موشکها به پادگان منتقل میشد تا با تزریق سوخت و اکسید و الحاق سر جنگی، روی سکو بارگزاری و آمادۀ پرتاب شود. در مرحلۀ آخر، یک تست دیگر باید انجام میشد که حداقل یک ربع زمان میبرد. قبل از پرتاب، در موضع نیز باید تستی انجام میشد البته اگر زمان اجازه میداد. در طول عملیاتها چند بار پیش آمده بود که در همین تست نهایی، موشک پیام خطا داده بود و چون موفق به رفع آن نشده بودند، عملیات را منتفی و موشک را به پادگان برگردانده بودند.
#انتشار_برای_اولین_بار
#مرد_ابدی
#راز فرماندهان
#موشکهای_کرهای
(لطفا بدون لینک منتشر نشود)
https://eitaa.com/lashkarekhoban
روابط بچههای حاج حسن با بچههای موشکی مقاومت خیلی نزدیک شده بود. محدودیتِ افراد در آن شرایطِ دشوار، و روحیات جهادی و اخلاصشان در هدفی مشترک، قلوبشان را یگانه کرده بود. آنها دوستانی بودند که در دل سختیها، باوجود اختلاف فرهنگ و زبان، با هم پیوند خورده بودند. در آن میان، وجود حاج حسان، کار هر دو طرف را آسان کرده بود. او مرد ثروتمندی بود که خانه و زندگیاش را وقف راه حزباللّه کرده بود. گاهی بچههای موشکی ایران مثل محمد سهرابی، سید مجید موسوی و چند نفر دیگر را چندین شب در خانۀ خودش مهمان میکرد. وقتی به تهران میآمد چنان فارسی را روان صحبت میکرد که همه فکر میکردند بچۀ ناف تهران است! او در طول چند سال، محرمانهترین مسائل موشکی حزباللّه را سامان داد و تجهیزات و ایدههای نرمافزاری را از برادران ایرانیاش گرفت. مثل عماد مغنیه و فرماندهان بزرگ دیگر، اسرائیلیها او را هم در لیست ترور داشتند. دشمن هیچگاه نفهمید شهادت در راه هدف، برای مردان جهاد، شیرینترین آرزوست. #انتشار_برای_اولین_بار #بریده_از_کتاب_مرد_ابدی #زندگی_نامه_شهید_حسن_طهرانی_مقدم #شهیدان_موشکی #حزبالله_زنده_است https://eitaa.com/lashkarekhoban
پاییز، دلفریبترین فصل عاشقی بود، مخصوصا برای زن و شوهرهایی که زندگیشان را پای هم گذاشته بودند. شور و هیجان جوانی، در گذر زمان در زندگی مشترک حسن و همسرش الهام، جایش را به محبت و عشقی کامل داده بود. بچهها بزرگ شده بودند و فرصت فراغت آنها بیشتر شده بود. تهتغاریشان، زهرا، پنج سال داشت و شیرینی تولد اولین نوهشان، محمد طاها، زندگی را زیباتر کرده بود. همۀ اینها و خیلی چیزهای سادهتر، بهانههای خوشبختیای بودند که الهام قدرشان را میدانست. او عاشق خانوادهاش بود و بعد از بیستوهشت سال زندگی مشترک، علاقه و وابستگیاش به همسرش بیشتر از همیشه بود. همسری که هر سال، کارهایش بیشتر از قبل میشد.
#زندگی_نامه_شهید_حسن_طهرانی_مقدم
#به_قلم_معصومه_سپهری
#مرد_ابدی
#بریده_از_کتاب_مرد_ابدی
#انتشار_برای_اولین_بار
#عاشقانه
https://eitaa.com/lashkarekhoban
الهام، همسرش را از رفتارش، کلماتش، و سکوتش میشناخت و گاه از آنچه میشنید، میترسید و نگران میشد. او در زندگیشان، دیگر حسنشناس شده بود! کارهای سخت و مداوم حاج حسن، تمامی نداشت! او در جشن موفقیت یک تست جدید، بلافاصله پروژۀ بزرگتر بعدی را تعریف میکرد! جشنهای خانوادگی با محققان و مهندسان هر پروژه، بخشی از برنامۀ حسن بود تا همسران را پای کار بیاورد. از آنها تشکر کند، اهمیت کار را برایشان توضیح دهد، تشویق و تأییدشان کند و بگوید: «شما خواهران، در ثواب این کار سهیم هستید، از این بعد تا چند روز خوب شوهراتون رو ببینید که بهاذن اللّه باید پروژۀ بعدی رو شروع کنیم و دیگه؛ زن طلاق! بچه گداخونه!» این اصطلاح شیرین و صمیمیاش بود برای اینکه به همراهانش بگوید چهقدر کار دارند و وقتی برای استراحت و تلف کردن ندارند! ............... #انتشار_برای_اولین_بار #بریده_از_کتاب_مرد_ابدی #زندگی_نامه_شهید_حسن_طهرانی_مقدم #به_قلم_معصومه_سپهری #مرد_ابدی https://eitaa.com/lashkarekhoban
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷در بیستم مهرماه 1389 اتفاق دردناک دیگری افتاد که منجر به شهادت هجده نفر از نیروهای جوان موشکی شد. آن روزها، تهدیدات دشمن ادامه داشت و رزمندگان موشکی در پادگان امام علی، در حال تستهای متداول یک موشکِ آمادۀ قدر H بودند. یک اشکال فنی، باعث انفجار در محیطی شده بود که چندین موشک دیگر با سر جنگیِ آماده روی سکوها، آنجا قرار داشتند! به لطف خدا، انفجار و آتش به سایر موشکها سرایت نکرده بود اما با انفجار همان یک موشک، هجده نفر از پاسداران یگان موشکی که متوسط سنشان 24 سال بود، در دم به شهادت رسیده بودند. (پاورقی: این شهدا به دلیل شهادت در ایامی که در تقویمِ قمری مصادف با ایام ولادت حضرت معصومه و حضرت امام رضا علیهمالسلام و موصوف به دهۀ کرامت بود، تحت نام شهدای دهۀ کرامت تشییع شدند. اسامی شریف این شهیدان چنین است: سید مجتبی فاطمینیا ـ حمید جمال شرف ـ امین امانی ـ احسان میردریکوند ـ سید محمد موسوی ـ سجاد یاراحمدی ـ محسن فرجاللّهی ـ جواد سبحانی فرد ـ سعید سعیدی امین ـ محمد امیدیفر ـ فضلاللّه مهراندیش ـ حمید ماهرو بختیاری ـ فرزاد احمدیکیا ـ علی محمد یاریپور ـ شکراللّه تقینیا ـ محمدحسین حیدری ـ مظفر فراشی زاده و محسن عزیزی. #انتشار_برای_اولین_بار #بریده_از_کتاب_مرد_ابدی #زندگی_نامه_شهید_حسن_طهرانی_مقدم #مرد_ابدی https://eitaa.com/lashkarekhoban
....چند فصل از کار، صورت نهاییاش را بازیافته بود. آنها را برای خانم حیدری، ارسال کردم. به دلیل مسائل چالشبرانگیزی که برخی معتقد بودند نباید مطرح شود، خیلی نگران این قسمت بودم! من همه چیز را دربارۀ این خانواده نوشته بودم چون معتقد بودم زندگی این خانوادۀ اصیل و نجیب، آینهای برای آموختن است و هنوز هم شبیه همان مسائل و مشکلات در میان اغلب خانوادههای ایرانی جاریست. خانم حیدری بلافاصله بعد از مطالعه تماس گرفت و با گرمای کلام پرشورش خستگی را از جانم به در کرد: «اگر حاج حسن بود، حتما یک جایزۀ خوب بِهت میداد!» به توصیۀ ایشان، مطالب را در سفر بعدی به خواهر و برادران شهید مقدم هم رساندم. مدتی بعد پیام فریده خانم را هم گرفتم و روحیهام برای جستجو بین هزاران فیش و نوشتن یک متن یکدست، بیشتر و بهتر شد. ایشان با تفألی به حضرت حافظ، شور دیگری به کارِ برادر عزیزشان بخشیدند:
هر که شد محرم دل، در حرم یار بماند🌱 وان که این کار ندانست در انکار بماند 🌾
اگر از پرده برون شد دل من، عیب مکن 🌱 شکر ایزد که نه در پردۀ پندار بماند🌾
...از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر 🌱 یادگاری که درین گنبد دَوّار بماند ...🌾
با هر نسیمِ امید و تأییدی که میوزید، جان میگرفتم و شکر خدا را به جای میآوردم. اما میدانستم هر چه پیش بروم، مخصوصا جنگ و پیچیدگیهایش، کار سختتر خواهد شد! این کار با تجارب قبلیام، زمین تا آسمان تفاوت داشت!
#بریده_از_کتاب_مرد_ابدی #مقدمه_کتاب_مرد_ابدی
#انتشار_برای_اولین_بار
#حافظ #چگونه_مینویسم https://eitaa.com/lashkarekhoban
روایت اولین سیلوی زیر زمینی جمهوری اسلامی ایران از #کتاب_مرد_ابدی قسمت سوم کار در هر بخش با ملاحظات و پیچیدگیهای فراوان، توسط چندین تیم به صورت کاملا محرمانه انجام میگرفت تا دهها گره دشوار علمی باز شود. برای ساخت درهای ضدانفجار، مطالعات زیادی انجام شد و پس از چند بار شبیهسازی، بالاخره چیزی را که میخواستند، ساختند.
اجرای اولین سیلوی پرتاب زیرسطحی جمهوری اسلامی، پروژۀ بسیار پیچیدهای بود که حدود سه سال طول کشید و بالاخره در فروردین 1379 به مرحلۀ تست رسید. تست این سیلو، مثل همۀ تستهای دیگر و بلکه بیشتر از آنها، اهمیت و اضطرابی خاص داشت؛ چون بخشی از مسیر حرکت عمودِ موشک از داخلِ جدارۀ کوه انجام میشد. با حضور سردار قالیباف، فرمانده وقت نیروی هوایی و تعدادی از فرماندهان دیگر که ناظر این پرتاب بودند، تست انجام شد. منطقۀ تست نزدیک مرز بود و نگران بودند کشورهای نزدیک هم اطلاعات این عملیات را بگیرند. یک فروند شهاب_1 با برد کوتاهشده، پرتاب شد تا مسیر پروازش آنقدر طولانی نباشد که اطلاعاتش برای غریبهها مشخص شود.
این تست، تست موفق و بسیار درخشانی بود که پایۀ کارهای بعدی شد. کمتر پروژهای بود که کارهای تکمیلی بعدی بر آن استوار نشود. با اقتباس از دانش و تجربهای که در فرآیند ساخت شفتومغارِ خیبر به دست آوردند، ایدۀ سیلوهای دیگرِ پرتاب عملی شد. 🍂🍃🍂🍃 لطفا بدون لینک منتشر نفرمایید #انتشار_برای_اولین_بار #بریده_از_کتاب_مرد_ابدی #زندگی_نامه_شهید_حسن_طهرانی_مقدم #شهرهای_زیرزمینی_موشکی #مرد_ابدی https://eitaa.com/lashkarekhoban
روایت اولین سیلوی زیر زمینی جمهوری اسلامی ایران از #کتاب_مرد_ابدی قسمت چهارم حسن مقدّم، هر نوآوری را پاس میداشت. ایدههای بکر و دورنگریهای خودش، جرئت و جسارتی میطلبید که هر کسی آن را نداشت. او کلاس جدیدی در سیلوهای زیرسطحی گشود و ... .
حاج حسن ساخت شهرهای موشکی زیرزمینی را اواخر دهۀ هفتاد مطرح کرده بود. خودش پیگیر همۀ این پروژهها و ساختو سازها بود. هر کس کنار حسن بود، باید پابه پای او میدوید! او، مردِ خستگی ناپذیری بود که حد توقفی برای خودش، کارش و یارانش نمیشناخت و هر چه پیش میرفت، عزمش بیشتر جزم میشد تا فاصلۀ طولانی عقبماندگی کشورش با قدرتِ موشکی دنیا را کوتاه و کوتاهتر کند. خودش مرتب پای کار میرفت و وضعیت پیشرفتِ پروژهها را بررسی میکرد. مایل نبود خبر این اقدامات جایی درز کند و میکوشید بخشی از این توانمندیها پنهان بماند، احساس میکرد با آثاری که در محیط پادگانی ایجاد شده، دشمن اطلاعات کلی گرفته که ایران سیلوهای پرتاب نوع جدیدی را کار کرده است. (پاورقی: سردار سید مجید موسوی: «سردار حاجیزاده در سال 1389 خبر چنین سیلوهایی را رسانهای کرد. سیلوهایی که در دنیا متداول شده است. در ادامۀ کار، بر پایۀ همان طراحیها، نمونههای دیگری طراحی و اجرا شد که جذابیتهای بصری هم داشت و رونمایی از رگبار موشکی که پس از شهادت سردارمقدّم در اواخر دهۀ نود رونمایی شد، بر مبنای زمینههای ذهنی و فکری است که در حیات شهیدِ مقدّم و پس از آن، بر روی سیلوها انجام شده است.»
🍂🍃🍂🍃 #انتشار_برای_اولین_بار #زندگی_نامه_شهید_حسن_طهرانی_مقدم #بریده_از_کتاب_مرد_ابدی #به_قلم_معصومه_سپهری #شهرهای_زیرزمینی_موشکی #مرد_ابدی https://eitaa.com/lashkarekhoban
محمود داسدار، تکنسین برق صنعتی و مسئول برق مدرس بود که در واحد تأسیسات، با یوسف قارلقی کار میکرد. آنقدر خاکی، ساده و باصفا بود که هرگز کسی از او نمیرنجید. با اینکه برادر شهید بود هیچوقت برای خودش امتیاز خاصی قائل نبود. همه میدانستند عاشق دخترکوچولویش کوثر است، بس که با هیجان از شیرینزبانی کوثر جانش میگفت. اغلب اوقات یک فازمتر دستش بود که با آن مشغول تعمیر چیزی بود. مهدی دشتبانزاده میگفت: «ما هر دفعه میگیم محمود، فلان وسیله رو درست کن، یا هر وقت کار برقی داریم، محمود با همین یه دونه فازمترش میاد درستش میکنه!»
یونس قارلقی، از وقتی متوجه لرزش دستِ محمود شده بود، چند بار دلیلش را پرسیده بود اما جوابی نگرفته بود. هر بار محمود بالبخندی موضوع را میپیچاند، اما یونس از بچهها شنید که بعد از شهادت برادرش و بهخاطر استرس کار، دست او میلرزد! وقتی دید او کارهای بزرگ برقی سیستم را در مدرس انجام میدهد به خودش جرئت داد و گفت: «آقا محمود، چرا بیرون از اینجا کارگاه نمیزنی؟ درآمدت چند برابرِ اینجا میشه، خطرات اینجا رو هم نداره!» محمود نگاه آرامی کرد و چیزی گفت که درکش دشوار بود!
ـ یونس! موندن یا رفتنِ من دست خودم نیست!
#بریده_از_کتاب_مرد_ابدی #انتشار_برای_اولین_بار #زندگی_نامه_شهید_حسن_طهرانی_مقدم #مرد_ابدی_روایتی_مستند_از_زندگی_شهید_حسن_طهرانی_مقدم #به_قلم_معصومه_سپهری #شهیدان_اقتدار #شهیدان_موشکی #شهید_محمود_داسدار
https://eitaa.com/lashkarekhoban
....
خیلی از بچهها که در اوایل کارشان وسیلۀ شخصی نداشتند، معمولا صبحها کنار دکۀ روزنامهفروشی در روستای قبچاق میایستادند تا سوار ماشین یکی از همکارانشان شوند. اما سجاد خواب مانده بود و همه رفته بودند. راه بعضیها خیلی دور بود. محمود داسدار از نظرآباد میآمد و رفتوآمدش به مدرس هر بار قریب چهار ساعت طول میکشید. او تا مدتها با موتور این مسیر طولانی را میپیمود! خیلیها از کرج میآمدند و چندین نفر از ملارد، شهریار و روستاهای آن اطراف. بدون وسیلۀ شخصی، رسیدن به مدرس، مکافات بود؛ هم زمان بیشتری میگرفت، هم هزینه!....
🌷⚘️🌷⚘️🌷⚘️
آبان؛ ماه شهیدان موشکی ماست... ماه شهادت مردان گمنامی که در نهایت دشواری و با تمام وجود در راه ساخت موتورها و سوخت موشکهای دوربرد زیر نظر حاج حسن طهرانی مقدم، شبانه روز در تلاش بودند... امیدوارم در مرد ابدی ، اندکی از حق این دلاورانگمنام وطن را ادا کرده باشم.
#بریده_از_کتاب_مرد_ابدی
#انتشار_برای_اولین_بار
#مرد_ابدی
#شهید_محمود_داسدار
#بچههای_مدرس
#شهیدان_موشکی
#شهیدان_اقتدار
https://eitaa.com/lashkarekhoban
بسم الله و باذن الله
https://eitaa.com/HasanTehraniMogaddam
کانال شهید حسن طهرانی مقدم، راوی بخشهایی مستند از زندگی فرمانده بیبدیل جبهه حق است که در آستانه شصتوپنجمین سالروز تولد و سیزدهمین سالروز شهادت این سردار عالیقدر ایجاد میشود.
در این کانال، بخشهایی از اثر مستند پژوهشی درباره این شهید عزیز، کتاب سه جلدی #مرد_ابدی_روایتی_مستند_از_زندگی_شهید_حسن_طهرانی_مقدم روایت میشود. همچنین سایر اخبار و مطالب درباره شهید حسن طهرانیمقدم در این کانال که زیر نظر خانواده محترم ایشان و نویسنده کتاب #مرد_ابدی اداره میشود؛ خواهد آمد. انشاءالله
دوستانتان را به این کانال که مختص شهید طهرانی مقدم فعالیت خواهد کرد دعوت کنید.
#زندگی_نامه_شهید_حسن_طهرانی_مقدم
#یاران_گمنام_حاج_حسن
#انتشار_برای_اولین_بار
#کتاب_مرد_ابدی
#اثر_معصومه_سپهری
https://eitaa.com/HasanTehraniMogaddam
بسم الله #مقدمه_کتاب_مرد_ابدی (قسمت دوم) اولین روزهای خرداد 1391، برای اولین بار، به عنوان یک خاطرهنگار دفاع مقدس دعوت شدم تا با نویسندگان جوان و اهل قلم بندرعباس درباره روند نگارش کتاب نورالدین پسر ایران صحبت کنم. این دعوت را بهانۀ یک سفر کوتاه خانوادگی کردیم برای کمی تنفس کنار خلیج فارس. درست روز قبل از حرکت، تماس دیگری از خبرگزاری فارس داشتم با یک دعوت خاص: «... خانوادۀ شهید طهرانی مقدم مایلند دیداری با هم داشته باشید.»
بلافاصله یاد آن تصویر شهید افتادم و آن نجوای درونی... . فکر کردم وقتی بلیط برگشتمان از بندرعباس تا تبریز، با توقفی پنج ساعته در مهرآباد تهران صادر شد، چقدر ناراحت بودیم از این علاف ماندن! حالا قرار بود همان چند ساعت، به ارادۀ خدا، وقت طلاییِ یک دیدار باشد. همسرم با شنیدن موضوع گفت: «حتما میخواهند کتابی دربارۀ شهید مقدم نوشته شود، مبادا بپذیری!!»
از حرفش نرنجیدم! او از اولِ زندگی مشترکمان گفته بود به خاطر نوشتن از شهدا و ادامۀ تحصیلِ من، هر کاری لازم باشد میکند و کرده بود. هر دو میدانستیم در هر صورت تا چند سال کار در پیش دارم و جایی برای بلندپروازیهای دیگر وجود ندارد. اما خدا، برایمان طرحی دیگر داشت.
بعدازظهر هفتم خرداد 1391 وارد حریم زندگی حاج حس طهرانی مقدم شدیم. در فضایی بسیار گرم و سرشار از احترام و محبت، با همسر و فرزندانشان آشنا شدیم. آقای دکتر حمیدرضا مقدمفر، از دوستان قدیمی حاج حسن هم حضور داشت و با ذکر خاطرهای از اولین اعزام به جنوب و شخصیت خاص حسن مقدم، پیشنهاد نگارش کتاب را مطرح کرد. او گفت که تیم خوبی درست میکنند تا بخش زیادی از مصاحبهها را طبق نظر من پیش ببرند و کار من سبکتر شود و هر چیزی که به کار سرعت ببخشد، فراهم میآورند تا این چهرۀ بزرگ و گمنام، با اثری فاخر به جامعه معرفی شود. آن روز، ما با چند مجله که در ایام بعد از شهادت منتشر شده بود و چند سیدی حاوی چند کلیپ و فیلم برنامههای بزرگداشت شهید، به تبریز برگشتیم. قرار شده بود بعد از مطالعۀ مطالب و انجام یکی ـ دو مصاحبه، جواب قطعی بدهم. با کمی مطالعه، علاوه بر همۀ مسائل قبلی، سوال بزرگی برایم ایجاد شد.
ـ با این کثرتِ تجربه در حوزۀ زندگینامه نویسی شهدا، آیا وقتش نرسیده کتابی از زبان صدها راوی، ولی با یک روایت پیوسته و جاندار نوشته شود؟ روایتی که خواننده به سان یک داستان بلند آن را بخواند و مطمئن باشد هیچ بخشِ آن، برساختۀ ذهن نویسنده نیست؟ اما این کار، از عهدۀ من برمیآمد؟
این دغدغه نه یک تعارف، بلکه از سر صدق بود و شوق. هر چه راجع به شهید حسن طهرانی مقدم میخواندم، هم میخواستم بیشتر به او نزدیک شوم، هم از بزرگی و ناشناختگیاش میترسیدم. #بریده_از_کتاب_مرد_ابدی #انتشار_برای_اولین_بار #به_قلم_معصومه_سپهری #مرد_ابدی_روایتی_مستند_از_زندگی_شهید_حسن_طهرانی_مقدم https://eitaa.com/lashkarekhoban
سوخت، با کوچکترین بهانه، حادثه میآفرید. یک روز وحید رنجبر در سوله فنیِ پادگان مدرس در حال کار با دستگاه ویبره بود که اصطکاک کوچکی با سوخت، باعثِ حادثه شد. دستگاه از ناحیه ران پایش را طوری برید که خون از پایش به سقفِ بلندِ سوله میپاشید. همۀ بچهها ترسیده بودند خصوصا جوانانی که تازه وارد مدرس شده بودند. مهدی نواب که صحنه را میدید در میان جیغودادِ وحشتزدۀ بچهها، دشتبان را دید که رسید بالای سر وحید.
ـ چیه مگه؟ چه خبره؟! کم دادوفریاد کنید!
با نهیبش بچهها آرام شدند. سریع لباسی که آنجا دم دستش بود را پاره کرد و از قسمت بالای زخم، پای وحید را بستند. بلافاصله مجروح را به حسین علی سپرد که با آمبولانس به بیمارستان برساند. خودش هم بعد از آرامش اوضاع به بیمارستان رفت تا پیگیر وضع وحید باشد.
وحید اهل نمازِ اول وقت و نماز شب بود؛ پرکار و شوخ و خوشبرخورد با همه. بارها پیش آمده بود وقتی دیده بود همکارش از خستگی خوابیده، بیدارش نکرده و کار او را هم انجام داده بود.
#مرد_ابدی
#بریده_از_کتاب_مرد_ابدی
#انتشار_برای_اولین_بار
#شهیدان_اقتدار
#شهیدان_موشکی
#یاران_گمنام_حاج_حسن
#شهید_وحید_رنجبر
https://eitaa.com/lashkarekhoban
یک شب یونس قارلقی که باید سر ساعت برای دمازنی و وارد کردن اطلاعاتِ دما در چکلیست، سراغ سوخت میرفت، خواب مانده بود. هراسان بیدار شد و سریع سراغ چک لیست رفت اما چیزی آنجا نبود. لباس پوشید از آسایشگاه بیرون برود که وحید را دید. چک لیست دستش بود و کار را انجام داده بود.
ـ داداش! نگران نباش، حله. دیدم از زور خستگی خوابی، دیگه بیدارت نکردم.
یونس آن شبها حواسش به وحید بود. چند شب پیش هم دیده بود که نیمه شب بیدار شده و توی ظرف یک بار مصرف، دارد وضو میگیرد.
ـ چی کارمیکنی وحید؟
ـ هیچی داداش! میخوام برای خدا جانماز آب بکشم، تو بخواب!
وحید، آرام گفت و خندید. او که در پی مجروحیتش، جانباز شده بود، اواخر مهرماه 90 با موتور تصادف کرد و این بار کتفش آسیب دید! وقتی از مرخصی استعلاجی برگشت، با دشتبانزاده، علی و سید رضا در ساختمان فرماندهی، در حال گفتوگو بود که مجید جلیلوند با تکیه کلام معروفِ بچههای مدرس، گفت: «وحیدجان! دیگه رنگ و بوی شهدا رو گرفتی، تا سه نشه بازی نشه!» همه خندیدند.
#بریده_از_کتاب_مرد_ابدی
#انتشار_برای_اولین_بار
#مرد_ابدی
#شهیدان_موشکی
#شهیدان_اقتدار
#شهید_وحید_رنجبر
🌷🌷ممنونم که بدون لینک منتشر نمیکنید🌷🌷
https://eitaa.com/lashkarekhoban
آنقدر از برخی مواضع موشک پرتاب کرده بودند که بین مردمِ محلی معروف شده بود. مینیبوسهایی که از بیستون به کرمانشاه میرفتند، ایستگاهی در نزدیکی موضع پنج پله داشتند که اسمش را «ایستگاه موشکی» گذاشته بودند. بااینکه گاهی بعد از پرتاب موشک، پدافند خودی شروع به شلیک میکرد تا رد گم کند و به مردم القا کند که هواپیماهای عراقی حمله کردهاند، اما مردم بازهم متوجه اصل ماجرا شده بودند.
یک روز از موضع حضرت زینب، عملیاتی داشتند که طول کشید و حدود 8 صبح پرتاب کردند. دقایقی بعد، حسن همراه علی بلالی از موضع خارج شد، سر راهشان از یک قبرستان رد میشدند. پسربچۀ چوپانی داشت با دم گاو بازی میکرد. حسن ازش پرسید: «پسر جون! چی بود؟»
پسرک با زبان محلی شیرینی گفت: «موشک بود دیَه.»
«کی زد؟»
«شما زدین دیَه.»
حسن و علی خیلی خندیدند: «ما رو باش! مثلاً حفاظتو رعایت میکنیم!»
با کثرت عملیاتهای موشکی، کاملاً معلوم بود مواضع پرتاب بین مردم محلی شفاف شده، اما در آن وانفسا چارهای نداشتند جز ادامۀ راه.
#بریده_از_کتاب_مرد_ابدی
#انتشار_برای_اولین_بار
#شهید_حسن_طهرانی_مقدم
#مرد_ابدی_روایتی_مستند_از_زندگی_شهید_حسن_طهرانی_مقدم
#اثر_معصومه_سپهری
https://eitaa.com/lashkarekhoban
نزدیک به دو سال از شکل گرفتن مخفیترین یگان نظامی کشور میگذشت. تا آن روز با وجود انواع مشکلات، هیچ تهدید جدیای را تجربه نکرده بودند. چند بار درست هنگام عملیات، آژیر قرمز از رادیو پخش شده بود یا هواپیمای دشمن از فراز سرشان گذشته بودند، اما لطف خدا یارشان بود وپناه امنشان، و هیچ اتفاق خاصی برایشان نیفتاده بود. در جابهجایی موشکها هم، همیشه احتمال شناسایی توسط ستون پنجم دشمن وجود داشت. جثۀ 45 تنی سکو روی تیتان با چند اسکورت و خودروی ویژه که اغلب در دل شب تردد میکرد، خاص بود و جلب توجه میکرد. بیشترِ افرادی که یگان حدید با آنها سروشکل گرفت از توپخانه آمده بودند، اما وجههٔ اطلاعاتی داشتند مثل خود حسن مقدّم، سید مجید موسوی، سید مهدی وکیلی، مجید نواب و مهدی پیرانیان. هر کس که به موشکی میپیوست حتما باید در جلسات توجیهی حفاظت شرکت میکرد. هاشم و یارانش آنقدر در اهمیت حفاظت اسرار موشکی میگفتند که بچهها حتی در یادداشتها یا روابطشان با خانواده و دوستان هم کاملا محتاطانه عمل میکردند. #بریده_از_کتاب_مرد_ابدی #انتشار_برای_اولین_بار #مرد_ابدی_روایتی_مستند_از_زندگی_شهید_حسن_طهرانی_مقدم #زندگی_نامه_شهید_حسن_طهرانی_مقدم https://eitaa.com/lashkarekhoban
رزمندگان و اولین شهیدان موشکی کشور عزیزمان در پادگان منتظری
#انتشار_برای_اولین_بار
#شهیدان_اقتدار
#شهیدان_موشکی
#پادگان_منتظری
https://eitaa.com/lashkarekhoban
هواپیماها باز آمدند و این بار، سمت پادگان آموزشی را به خاکوخون کشیدند. برخی از بمبها در دریاچهٔ وسط پادگان میافتاد، بدون اینکه عمل کند. بعداً فهمیدند تعداد زیادی از بمبهای عملنکرده از نوع بمبهای تأخیری یا زماندار است و قرار است بهتدریج منفجر شوند تا تلفات بیشتری بگیرند!
بالاخره هواپیماها دور شدند و نیروهای سالم از گوشهوکنار بیرون آمدند. همه بر سر میزدند و نمیدانستند با تنهای قطعه قطعه و سوختۀ شهیدان چه کنند... پادگان زیبا و باصفای شهید منتظری شده بود محشرِ بلا! جعفری چشمش افتاد به نیکنام، سربازی که آخرین روز خدمتش بود و پایش از زیر زانو قطع شده بود.
ـ یالّا برید سراغ مجروحا! ... اول مجروحا!
با آمبولانسی که داشتند شروع به تخلیۀ مجروحان به بیمارستان کرمانشاه کردند. به فرماندهشان، حسن مقدّم هم اطلاع دادند که پادگان بمباران شده!
بعد از تخلیهٔ مجروحان، نیروهای سالم باقیمانده، با دو مینیبوس از پادگان خارج شدند و به منطقهای در دشت پایین ارتفاعات رفتند که به آنجا جزیره میگفتند.
ساعت حدود چهارونیم عصر، دومین هجوم هواپیماها آغاز شد! دیگر جای چندان سالمی در پادگان نمانده بود، اما آنها باز هم بمبهایشان را بر سر پادگان ریختند و رفتند! این بار هواپیماها در ارتفاع پایین پرواز میکردند. آنقدر پایین که با تیربار کالیبر، هرجا را که گمان میکردند آدمی هست، شخم میزدند! جعفری، هداوند، و افتخاری پناه گرفته بودند که گلولهٔ کالیبر از فاصلۀ دهسانتی سرشان بر خاک نشست. هداوند آن گلوله را از خاک درآورد تا بهیادگار نگه دارد. توپ ضدهوایی بلال باز هم بهتنهایی کار میکرد. هواپیماها این بار زیاد در منطقه نماندند. آنها برای اینکه به کوه برخورد نکنند مجبور بودند از یک نقطه اوج بگیرند و برگردند، در آن لحظه، بمبهایی که پرتاب میکردند به روستای پشت کوه میافتاد و مردم روستا را بهخاکوخون میکشید!
بچههای حفاظت وقتی به پادگان رسیدند، از دیدن آن صحنههای دهشتناک شوکه شدند... آنجا زمینوزمان سوخته و به خون نشسته بود... هاشم اجازه نداد حسن و سایر بچههای متخصص موشکی به پادگان برگردند.
ـ مگه دشمن برای محو شما نیومده بود؟ این بدنهای تکهپاره، بهای حفاظت از یگان موشکی ایرانه! هیچکس از شما نباید اینجا برگرده چون ممکنه هواپیماها بازم سربرسن! #انتشار_برای_اولین_بار #بریده_از_کتاب_مرد_ابدی #زندگی_نامه_شهید_حسن_طهرانی_مقدم
https://eitaa.com/lashkarekhoban
بزرگیِ کار، هرگز حاج حسن را نترسانده بود، اما حرفها، تهمتها و عدم همکاریها، آزرده و خستهاش کرده بود.
به گوش خودش هم رسیده بود که «حسن مقدّم با یه عده کارگرِ بسیجی که بعضیهاشون اصلا دیپلم هم ندارن، وسط بیابون داره ماهوارهبر میسازه!!» اما باز مثل کوه در مدرس ایستاده بود پای کارش و سنگ بچههایش را به سینه میزد. در حالی که از قصور بعضی افراد و سازمانها به شدت برآشفته میشد اما با اشتباهاتِ سهوی بچههای مدرس، برخورد متفاوتی داشت. یک بار تا به مدرس رسید، فهمید مشکلی پیش آمده. گروهی از بچهها در ترکیب مواد اشتباه کرده بودند و بخشی از مواد مهمی که به سختی و با هزینۀ زیاد به دست آورده بودند، خراب شده بود! وقتی حاج حسن وارد سوله شد، بچهها رنگ به چهره نداشتند و منتظر سختترین واکنش بودند، اما حاج حسن گویی اصلا خطایی نمیبیند، به طرفشان رفت، دست روی شانهشان گذاشت، تک تکشان را در آغوش گرفت و با شوروحرارت گفت: «بچهها! مبادا دلسرد بشین! ما باید این قدر کار کنیم، اینقدر کار کنیم، این قدر از این اشتباهات بکنیم، اینقدر تجربه کنیم و درس بگیریم که دیگه کامل به این کار مسلط بشیم. ما کار بزرگی داریم، راه مهمی داریم، نباید بترسیم، نباید ناامید بشیم، باید مقاوم باشیم و با سرسختی کار کنیم تا به زیروبم کار کاملا وارد بشیم... الانم برگردین سر کارتون!»
#بریده_از_کتاب_مرد_ابدی #انتشار_برای_اولین_بار #مرد_ابدی_روایتی_مستند_از_زندگی_شهید_حسن_طهرانی_مقدم #اثر_معصومه_سپهری https://eitaa.com/lashkarekhoban
مهدی دوست نداشت فرهاد زیاد به مدرس بیاید. هر وقت هم که برای عکاسی و فیلمبرداری میآمد بعد از پایانِ کار، او را سریع برمیگرداند. چندین بار گفته بود: «فرهاد! من راضی نیستم تو اینجا زیاد بیایی! اگه یه اتفاقی بیفته تو اقلا باش!! ... فرهاد! تو این کار نشد نداریم، اینجا همیشه تو خطریم، من دوست ندارم تو زیاد اینجا باشی، تو برای خانواده بمون!»
حاج حسن هم شبیه همین احساس را داشت. آخرین پنجشنبه با رسول حامدی تماس گرفته بود که جمعه بیاید تا با هم به مدرس بروند. رسول گفته بود حتما سر وقت میآید، اما دقایقی بعد حاج حسن خودش دوباره تماس گرفته بود: «رسول! تو نمیخواد بیای! تو زن و بچه داری!!»
رسول خیلی تعجب کرده و با خودش گفته بود این چه حرفیه؟! مگه حاج آقا خودش زن و بچه نداره؟!
#بریده_از_کتاب_مرد_ابدی #انتشار_برای_اولین_بار #مرد_ابدی_روایتی_مستند_از_زندگی_شهید_حسن_طهرانی_مقدم #اثر_معصومه_سپهری https://eitaa.com/lashkarekhoban
با اللّهاکبرِ اذان، هر کس که میتوانست به سمت نمازخانه راه افتاد. حاج حسن در صف بچهها نشست و به سید رضا میرحسینی اقتدا کرد اما شاید برای اولین بار بود که از امام جماعت، عقب میماند! او که همیشه نمازش را سریع میخواند اینبار با طمأنینه از رکوع و سجود برمیخاست، گویی دوست داشت نمازشان طول یابد! گویی ندایی در قلبش برخاسته بود که بیشتر در این نماز بماند. طعم همۀ نمازهای شیرینی که خوانده بود زنده شده بود. نمازهای مسجد زینب کبری با بچههای محلِۀ میرزا محمود وزیر که فوتبال را ناتمام رها کرده و حق اذان را با نماز اول وقت رعایت میکردند. نمازهای سنگر و سولههای زمان جنگ، نماز بر فراز کوهها، کنار جادهها، وسط بیابانها ... سجدههای شکر پای سازههای موشکی و دعای قنوتی که هرگز از ذهن و زبان حسن کم نشده بود: «اللّهم ارزقنا توفیق الشهادة فی سبیلک»
حالتش از چشم بچهها دور نمانده بود. رسم داشتند بین دو نماز، یک صفحه قرآن بخوانند. اما کسی که قرآن را جمع میکرد متوجه شده بود که حاج حسن در حالی که چهارزانو نشسته قرآن را در میان دستانش گرفته و محو آیههاست... قرآنِ ایشان را نگرفت!
سید رضا نماز میخواند و سکوت قشنگی در نمازخانۀ مدرس پخش بود. تنها خدا میدانست تا دقایقی دیگر، این سکوت را چه صدایی در هم خواهد شکست تا راز کربلای مدرس را برملا کند.
بیستویکم آبان بود و 25 سال از روزی که پادگان شهید منتظری کرمانشاه، نخستین پادگان موشکی ایران، مشهد 39 تن از پاکترین فرزندان ایران شده بود، میگذشت!
ایام، رازهایی داشتند و ارواح، اِدراکی از وقت وصل!
همه در حال ترک نمازخانه بودند. عدهای راه افتادند سمت غذاخوری اما حاج حسن رفت سمت سولۀ سوخت. مهدی نواب، اطراف میکسر بود و سلگی، دشتبان و علی مثل همیشه، کنار او.
حاج حسن نگاهی به ساعتش کرد. چند دقیقه به 1 مانده بود. منتظر رسیدنِ بچهها و قطعۀ نازل بود................... #مرد_ابدی_روایتی_مستند_از_زندگی_شهید_حسن_طهرانی_مقدم
#بریده_از_کتاب_مرد_ابدی #انتشار_برای_اولین_بار #اثر_معصومه_سپهری #کربلای_مدرس https://eitaa.com/lashkarekhoban