: یه جمله بین بچهها داشتیم که ما عقلمون نمیرسه که کدوم هدفا رو انتخاب کنیم، دستِ خدا رو باز بذاریم او میدونه کجا رو نابود کنه!
#بریده_از_کتاب_مرد_ابدی
#شهید_حسن_طهرانی_مقدم
#مرد_ابدی_روایتی_مستند_از_زندگی_شهید_حسن_طهرانی_مقدم
#سخنان_فرمانده
https://eitaa.com/lashkarekhoban
4.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ماشاءالله شمسالواعظین، از اساتید مبرز روزنامه نگاری، از طیف اصلاح طلبان، دلیل آتش بس را موشک خیبر شکن میداند...
حاج حسن آقای عزیز
روحت شاد😭
روحت شاد که به شاگردانت، به همه دانشمندان گمنام و همرزمانت، جرات دادی رو در روی شیطان بایستند و برای نابودی کفر، بهترین سلاح را تدارک ببینند...
کاش تو را بهتر میشناختیم و شعله شجاعت و استقامت و امید در وجود ما هم شعله میکشید🇮🇷
#خیبرشکن
#شهدای_موشکی
#شهید_حسن_طهرانی_مقدم
https://eitaa.com/lashkarekhoban
اولین بار که در این ساختمان، ساختمانی که به نام سرلشکر پاسدار شهید حاج حسن تهرانی مقدم مفتخر بود، قرار مصاحبه با این مردان بزرگ مقرر شد، شاید نمیدانستم چه مسئولیت سنگین و تمام ناشدنی دارد با خلق #کتاب_مرد_ابدی آغاز میشود.
شما سه تن؛
مقدم، حاجیزاده و موسوی
چهرههای مصمم مبارزی که در جهاد با دشمن بعثی پرورش یافته و سر و رو در جهاد سفید کردید؛
و دیگرانی ارزشمند،
راوی روزگاری شدید که خیلیها چون من هییییچ درباره آنها نمیدانستیم.
سردار حاجیزاده؛ شهید غیور ملت ایران،
از شما ممنونم که برای خوب نوشتن کتابی که قرار بود آینه حیات و جهاد برادر بزرگتان #شهید_حسن_طهرانی_مقدم باشد، راه را برایم باز کردید و مهمتر ؛ سردار موسوی را مامور به هدایت این جستجو کردید تا حالا که قرارست بعد ازین همه سال، کتابی کامل نوشته شود، آن اثر، تاریخچه و دانشنامه موشکی کشورمان و معرف شهدای پیش از شما باشد.
خیلی ممنونم که با سعه صدر و صبر و همراهی بینظیر سردار موسوی و همرزمانتان، اجازه دادید بدانیم چگونه شما در روزگار مصلحتجوییهای شخصی و قبیلهای،
هیاهوی سیاستبازیها،
رفاهزدگیها و
بهانههای ممتد...
به جهاد مقدستان در تولید انواع موشکها ادامه دادید تا اینک خیال رهبرِ جانمان و مردم عزیزمان در برابر پلیدترین دشمن راحت باشد.
حالا چه متاسفم که وظیفه معرفی و تبلیغ و رساندن کتاب به دست جوانان تشنه شناختن شما، اثری که برای شما محترم بود و دهها ساعت وقت شریف شما صرف خلق آن شد، کماکان بر زمین رخوت و غفلت ناشرانی چون #تسنیم و #شهید_کاظمی مانده است!
#غربت_مرد_ابدی
https://eitaa.com/lashkarekhoban
روایت تدفین سرداران شهید هوافضا
قسمت پنجم:
من که باور داشتم و بارها و بارها به عینه دیده بودم اتحاد و همدلی و برادری رزمندگان قدیمی موشکی را.. رزمندگانی که از فرماندهشان حاج حسن مقدم، این حس برادری و فرهنگ اتحاد و همدلی را خوب گرفته و منتشر کرده بودند. حالا اصلا جای تعجب نداشت انگار من مامور شده بودم برسم آنجا و در آن شلوغی که تا دقایقی دیگر تابوت شهدا میرسید، این مرد را معرفی کنم به جوانهایی که جای بچه او بودند و هیچ چیز از او نمیدانستند. افسوس که شرایط جنگ، بسیاری از رزمندگان و سرداران و دوستان قدیمی شهدا را از شرکت در این مراسم محروم کرده بود وگرنه امکان نداشت این سردار و شاید آشنایان گمنام دیگری در این شرایط بمانند. بگذارید این مرد را برای شما هم بشناسانم: مردی با پیراهن آبی، هیکلی نه چندان راست اما ارادهای که او را تا آنجا کشانده بود در کتاب #مرد_ابدی این طور روایت شده است:
«رابطۀ دوستی ابوالفضل مقدم و حسن مقدّم به روزهای اول کارشان در ادوات برمیگشت. خاطرات شیرینی داشتند که گاهی با هم مرور میکردند. ابوالفضل برای توپخانههای ارتش و سپاه، همیشه یک دیدهبان درجه یک بود که حسن به او ایمان داشت. او در سال 61 حاجی شده و اواخرِ همان سال در عملیات والفجر مقدماتی به شدت مجروح شده و هفت روز طول کشیده بود تا خودش را با ماجراهای عجیبوغریبی از پشتِ دشمن به نیروهای خودی برساند! بر اثر عفونتِ زخمش، پای راستش را از زیر زانو قطع کرده بودند و بعد از مدتی با دو عصای زیر بغل به جبهه بازگشته بود. آبان سال 62، در عملیات والفجر 4، با همان شرایط، در حال دیدهبانی در دیدگاهی بالای ارتفاعات مشرف به شهر سیدصادق عراق بود. آنجا، حدود هشت کیلومتر با یک شهرکِ مرزی عراقی فاصله داشتند. حسن مقدّم پشتِ بیسیم سراغش را گرفت.
ـ کجایی حاج ابوالفضل؟!
طولی نکشید که آمد به دیدگاه او و نگاهی به شهرک کرد. سمت راستِ جادهای که از وسط شهرک میگذشت، یک پاسگاه بود و سمت چپِ جاده، یک مدرسه. دورتادور پاسگاه را خاکریز زده بودند.
ـ ابوالفضل! اون پاسگاهو میبینی!
ـ بله حسن آقا!
ـ بزنش!
ابوالفضل با تعجب به منطقه نگاه کرد. پایینِ پاسگاه، ترمینالی بود که چندین اتوبوس، مینیبوس و دهها مسافر آنجا بودند. آنطرف، بچهها در حیاط مدرسه داشتند والیبال بازی میکردند.
ـ حسن آقا!! ... آخه توپخونه که اینقدر دقیق نیست! میخوره به ترمینال یا مدرسه! ما که شهرو نمیزنیم! ..... (ادامه دارد)
#بریده_از_کتاب_مرد_ابدی
#روایت_تدفین_سرداران
#شهید_حسن_طهرانی_مقدم
#سردار_شهید_حاجیزاده
#سردار_شهید_محمود_باقری
https://eitaa.com/lashkarekhoban
روایت تدفین سرداران شهید حاجی زاده و محمود باقری (قسمت هفتم) :
🚩🌷🚩🌷🚩🌷
در یک فضای محصور حداکثر 200 متر مربعی چه اتفاقی ممکن است جریان داشته باشد؟ بارها از پشت صفحه تلویزیون این فضای محصور را به انتخاب دوربین دیده بودم. اما حالا اینجا مهم بود برای من، مثل بسیار کسان دیگر و من اینجا بودم...
به محض ورود، به سمتی رفتم که معلوم بود محل دفن شهداست... هنوز خیلی شلوغ نشده بود که نتوان دقیقهای ایستاد... بیاختیار سوره قدر خواندم و آیت الکرسی و سلام زیارت عاشورا... هر کسی داشت کار خودش را میکرد. نوحه پخش بود و همهمۀ مردم و این دو مزار خالی به فاصله کمتر از یک متر از هم که دیوارههایشان با پرچم عزای سیدالشهدا علیهالسلام پوشانده بود. روی زمین کنار قبرها سازه فلزی زده بودند (نمیدانم چرا؟ شاید برای اینکه در ازدحام مردم مشکلی پیش نیاید و حریمی بین مردم و دیوارههای قبور شهدا با این سازهها حفظ شود.) گلهای گلایل سفید و رزهای قرمز روی این سازه ها قبرها را قاب کرده بودند، به زیبایی. اما ته قبر خالی بود... نه! حتما برادرها، هر چه داشتند بر آن خاک مطهر افشانده بودند؛ از تربت حضرت سیدالشهدا علیهالسلام تا اشک خالص و دعا و آیات نور.....
پایین پای شهدا، جای سن مانندی درست شده بود که بنر بزرگی با تصویر دو سردارمان بر خود داشت، کاملا مسلط بر فضا. چهره نقاشی شدۀ شهدا به من حس خوبی میداد. شانزده روز از رهایی این دو شهید از قالب تن گذشته بود. تصویر واقعی هر چه که بود، مانده بود در گذشته. شاید این نقاشیها مخصوصا تبسم محمود باقری بهتر از هر چیزی حال آن روز شهدا را توصیف میکرد. سه چهار ردیف صندلی جلوی این جایگاه چیده شده بود که اکثرشان پر بود از خانمهای چادری. همه غمگین و منتظر.... در اولین نگاه، چشمم به آشنای دیرینم افتاد، خانم حیدری همسر مکرم حاج حسن طهرانی مقدم؛ کسی که از 13 سال پیش، دست در دست هم به کشف و روایت دوبارۀ حاج حسن رفته بودیم، از معبر زندگی حاج حسن بود که حس من در آن لحظات، شاید متفاوت از احساس دیگران بود. گویی وارث خاطرات و کلماتی بودم در مسیر مجاهدتی که این دو شهید هم بخشی از آن بودند. در هجوم خاطراتشان ذهنم به هر سو میرفت. از یک سو در لحظۀ تدفین شهید طهرانی مقدم بودم و از سویی گم در خاطرات مشترکشان... بارها با خانم حیدری از لحظۀ اطلاع از حادثه و اتفاقات بعد از آن با هم سخن گفته بودیم و هر بار آن فضا و خاطرات پی از شهادت و مراسم و تدفین حاج حسن، شفافتر شده بود و جاندارتر... آن قدر که در لحظۀ نگارش، نشستن پشت کامپیوتر بر من سنگین بود. بارها از شدت و غربت حالی که داشتم حیران در خانه راه رفته بودم... اشکهایم را پاک کرده بودم، سعی کرده بودم با عواطف مردمی که قرارست قهرمانی ناشناخته ر ا با این کتاب بشناسند، معامله نکنم. فقط دستشان را بگیرم و ببرم در آن دقایق، در قطعۀ 24 بهشتزهرا سلامالله علیها، چرخی بزنند و با حاج حسنی وداع کنند که شور زندگی و عشق و مبارزه در راه حق، آرامش نگذاشته بود...
الهام خانم در شبی شگفت از حال خاص و خصوصیاش گفته بود که چطور برای جدایی و رها کردن مردی که با همۀ وجود عاشق او بود، با خدا نجوا کرده بود، چطور زیباترین لحظات با خدا را تجریه کرده بود. گفته بود که هرگز نخواسته بود پیکر محبوب شهیدش را ببیند، بلکه اراده بود همان حسنی را به یاد بیاورد که در آخرین دیدار با او وعدۀ دیدار در دشت بهشت را گذاشت... گفته بود در لحظۀ تدفین چطور زیر نگاه شاگردانش، کوشیده بود مراقب خودش باشد و کاری نکند که همۀ آنچه در طول سالها در جلسات و کلاسهایش گفته بود، در ذهن بچهها بشکند. گفته بود اصلا دور از محل دفن حاج حسن بود، کنار مادرشوهرش، کنار قبر شهید علی طهرانی مقدم، نشسته بود و فقط قرآن و زیارت عاشورا خوانده بود... حالا زنی که به مدد دل بزرگ او به همۀ رابطههای خانوادگی و رفاقت و زیر و بم رابطه حاج حسن با این یاران قدیمی آشنا شده بودم، اینجا بود و تداعیگر حضور همیشه حاضر و پرشور حاج حسن...
خانم حیدری کنار خودش جایم داد اما نتوانستم بیشتر از دو سه دقیقه بنشینم. خواستم زیارت عاشورا بخوانم اما نشد... دلم در خروش بود. به آن زحمت نیامده بودم که بنشینم. اجازه خواستم و برخاستم. رفتم سر دو مزار. عکسی گرفتم و فکری کردم و حرفی گفتم. برادر حاج محمود باقری که در روزهای گذشته با هم ساعاتی گفتوگو کرده بودیم شناخت و با بزرگواری پذیرفت... لبخند سردار باقری نوش جانت...
از دور صدای مردم میآمد معلوم بود تابوت مطهر شهدا در حال رسیدن به محل است.
#شهید_حسن_طهرانی_مقدم
#روایت_تدفین_سرداران
#شهید_حاجیزاده
#شهید_محمود_باقری
https://eitaa.com/lashkarekhoban
روایت تدفین سرداران شهید هوافضا ( قسمت نهم)
آه خدای من!
این اولین شهید معرکه است که پیش از شهادت با ایشان آشنا شده بودم😔😭. همیشه دردم این بود، هر شهیدی را که دربارهاش نوشتهام، از پشت سر دیدهام؛ شنیدهام؛ فهمیدهام؛ خیالی میچرخید و نگرانممیکرد که درین دنیا که با هم آشنا نبودید! حالا خیلی سعیت را بکن انشاءالله طوری بشوی که آن دنیا شهدا بخواهند آشنایی با تو را گردن بگیرند...
اما حالا... حالا که نه، از لحظه دریافت خبر شهادت سردار حاجیزاده، به خودم میگفتم بفرما! حالا چه شهیدی هم شد آشنای قبل از شهادت...😭
امیدوارانه دعا کردم، به حرمت ساعاتی که در محضرشان و شنوای سخنانشان بودم و به پاس روزهای طولانی که کلمات را در خدمت روایت #مرد_ابدی درآوردم، شهدا در روز نیاز و غربتم، نگاهی از سر آشنایی کنند. نه! بیشتر! حق آشنایی و بزرگی را همین طرف ادا کنند؛ ... دعا کنندبرای حیاتی طیبه و شهادتی مقبول...
برای رهایی پاک ازین دنیای تنگ که حالا برای این دو سردار، به وسعت همین دو قبر خالیست.
آه ای مرگ؛ ای رهایی شیرین، چه رازهاست در تو... و ای شهادت، چه شررها انداختهای در جان مشتاقانت از آن دعوت به ذبیح خدا شدن در قصه ابراهیم خلیل تا کربلای سرخ حسین تا قتلگاههای مکرر عشاق دوست... هر جا که وجود عاشق، در نثار خون، گواهی میدهد که خداوند عاشق احرار مخلص جهان است و بس😭 🌷
#روایت_تدفین_سرداران #شهید_حسن_طهرانی_مقدم
#سردار_شهید_حاجیزاده
#سردار_شهید_محمود_باقری
#شهادت
https://eitaa.com/lashkarekhoban
2.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هرچه احساس میکنم نیاز است و ارزش نوشتن دارد مینویسم، اما در واقع، دلم اینجاست... کسانی که در سختترین شرایط، پای کار خطیرشان بودند. جایی که حاج حسن سالها پیش برایشان ترسیم کرده بود... جایی که نسخه هلاکت دشمن پست و منفور را میپیچیدند... اینان چه کردند در آن دوازده شب و روزی که دشمن زوزه کشید و قدرت ایران را باور کرد...
#عملیات_موشکی
#شهید_حسن_طهرانی_مقدم
#روایتی_که_باید_کرد
#درود_بر_رزمندگان_اسلام
https://eitaa.com/lashkarekhoban
درباره مردی که فاتح ناشدنیها بود، از خیلیها پرسیدیم.
از کسی که شناخت او به مثابه شناختن راه طی شده و تاریخ موشکی کشور ماست.
بسیار کسان به عشق حاج حسن سخن گفتند، سند دادند، بارها و بارها به سوالات پاسخ دادند... نوشتیم. خواندند، تکمیل کردیم، هر چه بلد بودیم ، هر چه کرده بودند شد کتابی به نام مرد ابدی.
خیلی عجیب است که چیزهایی که حتی برخی افراد مطرح با ذوق یا با ابهام یا غیرشفاف مطرح میکنند، خیلی دقیقتر و شفافتر و پیوسته در کتاب مرد ابدی آمده است. اما؛ ما مردم کمحوصلهای شدهایم غریب با کتاب!
مشغول حاشیهها و کوچولوها!!!
آیا با این وصف، بهرهای از روش حاج حسن خواهیم داشت؟ چیزی که در تمام ۱۲ سال در جستجویش بودیم تا درست نشانش دهیم.
طنز تلخ و درد شگفتیست، فراری از اصول؛ اسیر سطوح... همه در حال صحبت ...
کو آن ذهن پرسشکر، گوش شنوا و جان ساکت که بخواهد پای مکتب حسن محک بخورد و بزرگ شود...
حتی در همین جنگ، پیامهای خاصی که به من میرسید خاطراتی بود که باز هم حاج حسن را بزرگ و بزرگتر میکرد برایم!
سبحان الله ... تو در چه سطحی بودی حاج حسن آقا؟
چه اتفاقی باید رخ دهد تا بفهمیم داریم حسن مقدم را در کثرت مطالب سطحی و شعاری گم میکنیم!
#مرد_ابدی
#شهید_حسن_طهرانی_مقدم
https://eitaa.com/lashkarekhoban
لشکر خوبان(دستنوشتههای م. سپهری)
🌟با این ستارهها راه گم نمیشود... ویژه برنامه بر مدار شهدا؛ یادواره شهید والا مقام شهید مهدی دشتبان
چه کسانی، از کدام بستر اجتماعی، با چه حوادثی، بر اساس چه تواناییها یا حتی اتفاقات ناگهانی، در مسیر قدرت موشکی ایران به سردار حسن طهرانیمقدم پیوستند تا در کار بزرگ او یاریگرش باشند؟
فکر میکنم.
چه در زمان جنگ،
چه پس از آن، افراد زیادی دقیقا با این رویکرد در #کتاب_مرد_ابدی معرفی شدند.
استاد کمری یکی از شاخصههای این کتاب را چنین بیان کردند: مرد ابدی؛ مجموعه زندگینامه است.
یکی از این مردان بزرگ که در دشوارترین دوره کار موشکی به حاج حسن طهرانیمقدم پیوست؛ شهیدعزیز ملت ایران؛ مهدی دشتبانزاده است.
ممنونم از عزیزان فعال مسجد حضرت رسول اکرم (ص) که متوجه این نکته شدند.
انشاءالله در محضر خانواده شهید دشتبانزاده خواهیم بود.
شما هم میتوانید تشریف بیاورید🌺🌱🌺😇
#یاران_فرمانده
#شهید_حسن_طهرانی_مقدم
#شهیدان_اقتدار
#شهیدان_موشکی
#کتاب_مرد_ابدی
#مرد_ابدی_چگونه_نوشته_شد
https://eitaa.com/lashkarekhoban
2.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پاییز ۱۳۹۱ در اولین مصاحبهام با سردار حاجیزاده در اتاقشان در ستاد فرماندهی هوافضا، متوجه یک عکس خاص از شهید حسن طهرانی مقدم بر دیوار شدم. از دلیل انتخاب این عکس پرسیدم و سردار حاجیزاده توضیح داد... .
اجازه خواستم و این عکس را گرفتم.
💠 به خواست دوستان، ترکی صحبت کردیم.
#راوی_تبریز
#پشت_صحنه_کتاب_مرد_ابدی
#سردار_حاجیزاده
#شهید_حسن_طهرانی_مقدم
#معصومه_سپهری
https://eitaa.com/lashkarekhoban
- وقتی حسن چیزی را پیگیری و مطالبه میکرد ، اینطوری نگاه میکرد. همین عکسش را به دیوار اتاقم زدم تا یادم باشد...
#شهید_حسن_طهرانی_مقدم
#شهید_حاجیزاده
#مرد_ابدی
#مرد_ابدی_روایتی_مستند_از_زندگی_شهید_حسن_طهرانی_مقدم
https://eitaa.com/lashkarekhoban
ای کاش عمر خودمان را سراسر بگذاریم برای مبارزه با دشمنان اسلام و اعتلای راه اسلام و قرآن و یاری ولایت که الان مصداق وجودیاش رهبر معظم انقلاب هستن و باید سراسر عمرمان را بگذاریم برای مبارزه با کفر و نفاق و یهود. و بنده این نیت را انشاءاللّه دارم.
#سخنان_فرمانده
#شهید_حسن_طهرانی_مقدم
#مرد_ابدی_روایتی_مستند_از_زندگی_شهید_حسن_طهرانی_مقدم
https://eitaa.com/lashkarekhoban