eitaa logo
لشکر خوبان(دست‌نوشته‌های م. سپهری)
1.4هزار دنبال‌کننده
868 عکس
483 ویدیو
4 فایل
جایی برای نشر آنچه از جنگ فهمیدم و نگاشتم. برای انتشار بخش‌هایی از زندگی، کتاب‌ها، لذت‌ها، رنج‌ها و تجربه‌هایی که در این مسیر روزی‌ام شد. نویسنده کتاب‌های: 🌷لشکر خوبان (۱۳۸۴) 🌷نورالدین پسر ایران (۱۳۹۰) 🌷مرد ابدی (۱۴۰۳) راه ارتباطی: @m_sepehri
مشاهده در ایتا
دانلود
لشکر خوبان(دست‌نوشته‌های م. سپهری)
دقایقی بعد، تلفن زنگ خورد. خودِ حسن بود که با یک سلام و احوالپرسی کوتاه و بدون هیچ توضیح اضافه‌ای گف
حسن در فکر فرورفته بود و اوضاع را تحلیل می‌کرد. باور نمی‌کرد همه‌چیز به این سادگی تمام شود. هجوم سراسری دشمن، درست پس از قطع جنگ تمامْ‌عیارِ موشکی، و حمایت همۀ جانبۀ ابرقدرت‌ها از صدام، معلوم می‌کرد دشمن از مدت‌ها قبل در تدارکِ چنین حمله‌ای بوده است. از یک طرف، نگران سیستم موشکی و یاران قهرمانش بود که با کمترین تعداد، بزرگترین کارها را کردند. او از فکر انجام وظیفه‌شان در جبهه، لبریزِ شکر و سپاس بود و از فکر ناکامی از شهادت، غرق اندوه. از طرفی، پیام امام را در پذیرش قطعنامه در ذهنش مرور می‌کرد و در فکر فرو می‌رفت. امامی که عاشقش بود و سربازِ فدایی‌اش. اخباری که از مناطق می‌شنید، نگران‌کننده بود. گروه هفت حدید در مواضع مختلف‌شان در حالت انتظار مستقر بودند. آنها باور نمی‌کردند جنگ این‌گونه پایان پذیرد، هنوز شوک پذیرش قطعنامه در جامعه تند بود که ناگهان خبرهای ناگوار از خطوط نبرد منتشر شد؛ دشمن با تهاجم گسترده درحال عبور از خطوط نبرد و پیشروی با همۀ قوا بود! در عرض دو سه ماه، اوضاع نبرد شبیه اولِ جنگِ تحمیلی شد! https://eitaa.com/lashkarekhoban
روایت تدفین سرداران شهید هوافضا قسمت پنجم: من که باور داشتم و بارها و بارها به عینه دیده بودم اتحاد و همدلی و برادری رزمندگان قدیمی موشکی را.. رزمندگانی که از فرماندهشان حاج حسن مقدم، این حس برادری و فرهنگ اتحاد و همدلی را خوب گرفته و منتشر کرده بودند. حالا اصلا جای تعجب نداشت انگار من مامور شده بودم برسم آنجا و در آن شلوغی که تا دقایقی دیگر تابوت شهدا می‌رسید، این مرد را معرفی کنم به جوانهایی که جای بچه او بودند و هیچ چیز از او نمی‌دانستند. افسوس که شرایط جنگ، بسیاری از رزمندگان و سرداران و دوستان قدیمی شهدا را از شرکت در این مراسم محروم کرده بود وگرنه امکان نداشت این سردار و شاید آشنایان گمنام دیگری در این شرایط بمانند. بگذارید این مرد را برای شما هم بشناسانم: مردی با پیراهن آبی، هیکلی نه چندان راست اما اراده‌ای که او را تا آنجا کشانده بود در کتاب این طور روایت شده است: «رابطۀ دوستی ابوالفضل مقدم و حسن مقدّم به روزهای اول کارشان در ادوات برمی‌گشت. خاطرات شیرینی داشتند که گاهی با هم مرور می‌کردند. ابوالفضل برای توپخانه‌های ارتش و سپاه، همیشه یک دیده‌بان درجه یک بود که حسن به او ایمان داشت. او در سال 61 حاجی شده و اواخرِ همان سال در عملیات والفجر مقدماتی به شدت مجروح شده و هفت روز طول کشیده بود تا خودش را با ماجراهای عجیب‌وغریبی از پشتِ دشمن به نیروهای خودی برساند! بر اثر عفونتِ زخمش، پای راستش را از زیر زانو قطع کرده بودند و بعد از مدتی با دو عصای زیر بغل به جبهه بازگشته بود. آبان سال 62، در عملیات والفجر 4، با همان شرایط، در حال دیده‌بانی در دیدگاهی بالای ارتفاعات مشرف به شهر سیدصادق عراق بود. آنجا، حدود هشت کیلومتر با یک شهرکِ مرزی عراقی فاصله داشتند. حسن مقدّم پشتِ بی‌سیم سراغش را گرفت. ـ کجایی حاج ابوالفضل؟! طولی نکشید که آمد به دیدگاه او و نگاهی به شهرک کرد. سمت راستِ جاده‌ای که از وسط شهرک می‌گذشت، یک پاسگاه بود و سمت چپِ جاده، یک مدرسه. دورتادور پاسگاه را خاکریز زده بودند. ـ ابوالفضل! اون‌ پاسگاه‌و می‌بینی! ـ بله حسن آقا! ـ بزنش! ابوالفضل با تعجب به منطقه نگاه کرد. پایینِ پاسگاه، ترمینالی بود که چندین اتوبوس، مینی‌بوس و ده‌ها مسافر آنجا بودند. آن‌طرف، بچه‌ها در حیاط مدرسه داشتند والیبال بازی می‌کردند. ـ حسن آقا!! ... آخه توپخونه که این‌قدر دقیق نیست! می‌خوره به ترمینال یا مدرسه! ما که شهرو نمی‌زنیم! ..... (ادامه دارد) https://eitaa.com/lashkarekhoban
اندک اندک فیلم گفتگو با خانواده شهدا و سرداران پخش می‌شود. مردم شریفی که با برنامه از برخی صحبت‌های عزیزان و خانواده و دوستان شهدا ذوق می‌کنند، اگر بدانند برخی کتابها، چه اطلاعات دقیق‌تر و عمیق‌تری درباره ظاهر و باطن زندگی این سرداران شهید و دانشمندان و راه و روش شهدا به آنها خواهد داد؛ حتما روزی خواهند فهمید به‌خاطر عدم علاقه و همت در مطالعه کتابهای خوب، چقدر دیده‌اند! https://eitaa.com/lashkarekhoban
روایت تدفین سرداران شهید هوافضا ( قسمت نهم) آه خدای من! این اولین شهید معرکه است که پیش از شهادت با ایشان آشنا شده بودم😔😭. همیشه دردم این بود، هر شهیدی را که درباره‌اش نوشته‌ام، از پشت سر دیده‌ام؛ شنیده‌ام؛ فهمیده‌ام؛ خیالی می‌چرخید و نگرانم‌می‌‌کرد که درین دنیا که با هم آشنا نبودید! حالا خیلی سعی‌ت را بکن ان‌شاءالله طوری بشوی که آن دنیا شهدا بخواهند آشنایی با تو را گردن بگیرند... اما حالا... حالا که نه، از لحظه دریافت خبر شهادت سردار حاجی‌زاده، به خودم می‌گفتم بفرما! حالا چه شهیدی هم شد آشنای قبل از شهادت...😭 امیدوارانه دعا کردم، به حرمت ساعاتی که در محضرشان و شنوای سخنانشان بودم و به پاس روزهای طولانی که کلمات را در خدمت روایت درآوردم، شهدا در روز نیاز و غربتم، نگاهی از سر آشنایی کنند. نه! بیشتر! حق آشنایی و بزرگی را همین‌ طرف ادا کنند؛ ... دعا کنندبرای حیاتی طیبه و شهادتی مقبول... برای رهایی پاک ازین دنیای تنگ که حالا برای این دو سردار، به وسعت همین دو قبر خالی‌ست. آه ای مرگ؛ ای رهایی شیرین، چه رازهاست در تو... و ای شهادت، چه شررها انداخته‌ای در جان مشتاقانت از آن دعوت به ذبیح خدا شدن در قصه ابراهیم خلیل تا کربلای سرخ حسین تا قتلگاه‌های مکرر عشاق دوست... هر جا که وجود عاشق، در نثار خون، گواهی می‌دهد که خداوند عاشق احرار مخلص جهان‌ است و بس😭 🌷 https://eitaa.com/lashkarekhoban
9.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روایت تدفین. قسمت ۱۱ مهدی حق داشت تابوت پیچیده در پرچم بابای شهیدش، فرمانده غیورش را رها نکند... آن دوست که دیر رسیده بود حق داشت زار بزند. آن مرد آبی‌پوش، همرزم دیرین سرداران موشکی، حاج ابوالفضل مقدم که روزگاری نیروی اطلاعات موشکی بود و برای ارتقای موشکی جانش را در بیابان‌های دور و جاهای پرخطر کف دست گرفته بود و حالا تن بیمارش را تا کنار یارانش رسانده بود، حق داشت به نمایندگی از تمام مردان موشکی، حیران بماند بین مزار دو رفیق؛ مزار امیر و مزار محمود.‌ زن‌های خانواده که جز خوبی ازین مرد آرام ندیده بودند حق داشتند مویه کنند. حاج منصور ارضی که داشت اقرار می‌گرفت از حاضران بر خوبی حاجی‌زاده و تایید می‌کرد او سالها گریه‌کن پای روضه‌های سیدالشهداعلیه‌السلام بود، حق داشت. آه خدایا! امیرالمومنین علی علیه‌السلام حق داشت وقتی قبر را صندوق عمل نامید و بشارت داد و ترساند. آن ؛ حاج حسن طهرانی‌مقدم حق داشت وقتی در خوشی‌ها هم، در کوه‌پیمایی‌‌ها هم؛ تنهایی و تاریکی قبر را به خود و یارانش تذکر می‌داد. اینجا پایان کار کلمه‌های دنیوی ما بود. ارتباط ما با جسم سردارانمان درین نقطه می‌‌ماند. مرگ، اینجا عقب نشسته بود و شهادت؛ که همه معادلات را تغییر داده بود، میان همه اشکهای ما با لبخند امیرعلی حاجی‌زاده و محمود باقری بدرقه می‌شد. با اکرام و آرام تابوت شهید محمود باقری باز شد تا بدن مجروحی که مروارید روح محمود را ۶۳ سال در خود جا داده بود، به خاک بازگردد؛ خاکی مخلوط و معطر با تربت حضرت شهیدالشهدا... و آفرین بر چنین اوج و فرودی🌷 https://eitaa.com/lashkarekhoban
خوشحالم که بهترین سال‌های عمر من و همسرم، پای کار شما ‌طی شد حاج حسن.... هر طوری هم بشود، خوش‌حالم با همدیگر هستیم. خدا را شکر می‌کنم ما را هم از دوستان راستین شما قرار داد🌷 https://eitaa.com/lashkarekhoban
درباره مردی که فاتح ناشدنی‌ها بود، از خیلی‌ها پرسیدیم. از کسی که شناخت او به مثابه شناختن راه طی شده و تاریخ موشکی کشور ماست. بسیار کسان به عشق حاج حسن سخن گفتند، سند دادند، بارها و بارها به سوالات پاسخ دادند... نوشتیم. خواندند، تکمیل کردیم، هر چه بلد بودیم ، هر چه کرده بودند شد کتابی به نام مرد ابدی. خیلی عجیب است که چیزهایی که حتی برخی افراد مطرح با ذوق یا با ابهام یا غیرشفاف مطرح می‌کنند، خیلی دقیق‌تر و شفاف‌تر و پیوسته در کتاب مرد ابدی آمده است. اما؛ ما مردم کم‌حوصله‌ای شده‌ایم غریب با کتاب! مشغول حاشیه‌ها و کوچولوها!!! آیا با این وصف، بهره‌ای از روش حاج حسن خواهیم داشت؟ چیزی که در تمام ۱۲ سال در جستجویش بودیم تا درست نشانش دهیم. طنز تلخ و درد شگفتی‌ست، فراری از اصول؛ اسیر سطوح... همه در حال صحبت ... کو آن ذهن پرسشکر، گوش شنوا و جان ساکت که بخواهد پای مکتب حسن محک بخورد و بزرگ شود... حتی در همین جنگ، پیامهای خاصی که به من می‌رسید خاطراتی بود که باز هم حاج حسن را بزرگ و بزرگتر می‌کرد برایم! سبحان الله ... تو در چه سطحی بودی حاج حسن آقا؟ چه اتفاقی باید رخ دهد تا بفهمیم داریم حسن مقدم را در کثرت مطالب سطحی و شعاری گم می‌کنیم! https://eitaa.com/lashkarekhoban
- وقتی حسن چیزی را پیگیری و مطالبه می‌کرد ، این‌طوری نگاه می‌کرد. همین عکسش را به دیوار اتاقم زدم‌ تا یادم باشد... https://eitaa.com/lashkarekhoban
با این پیام دوست عزیزمان، نمی‌دانم چرا یاد این جمله حاج حسن آقا افتادم... وقتی به بچه‌هاش می‌گفت و شور و شوق در وجودشان منتشر می‌کرد: "خوشم میاد که می‌فهمی"😇😇 مطمئن هستم هر کاری که شما برای معرفی کتاب حاج حسن و یارانش می‌کنید، لبخند دوستی‌شون نصیبتون میشه🥰🇮🇷👌 https://eitaa.com/lashkarekhoban
5.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ایران با جنگ ویران‌نمی‌شود. با ناتوانی عناصر فرهنگی و علمی که بر روی جوان نتوانند اثر بگذارند، ویران می‌شود...‌ پس باید مرتبا بیاموزیم، مرتبا نو شویم. وای به روزی که مبادا همج رعاع بشویم. خود ما را باد ببرد!؟ اگر ما را باد ببرد دیگر نور علم نه ما را روشن می‌کند، نه شاگردان ما را... اگر ما خاموش بشویم، چت جی بی تی و دیپ سیک روشن می‌شود و دیگر بچه‌های ما پیش ما نخواهند بود.... خیلی کار داریم... خیلی کار داریم... خیلی کار داریم... چون چراغ علممون نباید خاموش بشود. بزرگ، آن شهیدی که به شهادتش واقف بود این سخنان را گفته است. و من ضمن تاکید موکد دارم فکر می‌کنم کتاب‌های کامل و دقیق، از زندگی دانشمندان مبارز و آگاه و موحدی چون شهید طهرانی‌مقدم، چقدر می‌توانند بخشی از این علم و روشنایی باشند؟ در این میدان، آیا اثری و نقشی داشته است؟ https://eitaa.com/lashkarekhoban
♦️ آغاز خدمت‌رسانی موکب الغدیر 📌 کربلای معلا. انتهای بلوار محمد امین،میدان جمعیه،شارع الحر، شارع التعلیب، مجموعه تعلیب، چادر شماره شش https://nshn.ir/_bZyDiYAo0Ay 🗓 از 15 مرداد ۱۴۰۴ 📜 امام صادق(ع) می فرمایند: "برای هر درهمى که شخص برای امام حسین (ع) هزینه کند، ده هزار برابر حساب می‌شود و به همان اندازه درجه‌اش بالا می‌رود..." ❇️ امسال نیز، به لطف الهی و عنایت امام حسین(ع) ، موکب الغدیر، به نیابت از شما، پذیرای زائران اربعین حسینی خواهند بود ❇️ شما نیز میتوانید به میزان عشق و ارادت خود و هر توان مالی، در این کار بزرگ سهیم باشید. 💳 شماره کارت: 6063731212006853 شماره شبا: IR630600301801118039133001 ضمنا در صورت نیاز میتوانید با شماره تلفن09121028439 (غلامان) تماس حاصل نمایید. هیئت مدیره موکب الغدیر با انتشار این پیام، زنجیره خدمت به زائران حسین بن علی(ع) را گسترش دهیم. 🍃🍃🍃 پیام و تصویر از طرف آقای مهندس اسفندیاری‌ست. کسانی که را خوانده‌اند، با این یار قدیمی و دانشمند شهید حسن طهرانی‌مقدم آشنایند... همو که از قدیمی‌ترین مهندسان سازمان جهاد خودکفایی سپاه بود و از زمان جنگ تا بعد، خدمت علم و دانش به جبهه نبرد را به خوبی برای ما تبیین نمود. خاطره مجاهدت ایشان و یاران دیگرشان، به خواست حاج حسن در ساخت لانچرهای مقاومت در زمانی بسیار اندک، قطعا از نقاط اوج کتاب است. ان‌شاءالله نام ما را هم در زمره زائران اربعین بنویسند. https://eitaa.com/lashkarekhoban
لشکر خوبان(دست‌نوشته‌های م. سپهری)
صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید
وقتی کسی را خوب شناختید، ازینکه دیگران او را خوب نمی‌شناسند تاسف می‌خورید! وقتی برای شناساندن درست کسی، همه راه‌ها را رفتید، از بی‌تفاوتی‌‌ افراد مسئول مدعی نسبت به راه طی شده و محصول به دست آمده، آزرده می‌شوید. حقیقت این است حاج حسنی که من از خرداد ۱۳۹۱ تا کنون در حال کشف و فهم او هستم و بخش مهمی از عمر کاری‌ام صرف شناخت روح و راه و روش او شده است، با کسانی که حتی ظاهرا دوست نزدیک اویند، فاصله بسیار دارد؛ بسیار... . اگر حاج حسن زنده بود و کتاب مرد ابدی مثلا در بیان شهید حاج احمد کاظمی که فرمانده محبوب او بود نوشته می‌شد، او چه رفتاری با این کار می‌کرد؟! رویای شیرینی‌ست... https://eitaa.com/lashkarekhoban