#امام_علی_علیه_السلام
#علی_اکبر_لطیفیان
کار من نیست که بنشینم واملات کنم
شأن تو نیست که در دفترم انشات کنم
عین توحید همین است که قبل از توبه
باید اول برسم با تو مناجات کنم
سالی یکبار من عاشق نشوم می میرم
سالی یکبار اجازه بده لیلات کنم
همه جا رفتم و دیدم که تو هستی همه جا
تو کجا نیستی ای ماه که پیدات کنم
پدر خاکی و ما بچه ی خاکیّ تو ایم
حق بده پس همه را خاک کف پات کنم
ازتو ای پیر طریقت که سر راه منی
آنقدر معجزه دیدم که مسیحات کنم
از خدا خواسته ام هرچه که دارم بدهم
جای آن چشم بگیرم که تماشات کنم
تو همانی که خدا گفت : تو ربّ الارضی
سجده بر اشهد ان لایی الّات کنم
مثل ما ماه پیمبر به خودت ماه بگو
اشهد انّ علیاً ولی الله بگو
آینه هستم و آماده ی ایوان شدنم
آتشی هستم و لبریز گلستان شدنم
چند وقتی است به ایوان نجف سر نزدم
بی سبب نیست به جان تو پریشان شدنم
سفره ی نان جویی پهن کن ای شاه نجف
بیشتر از همه آماده ی مهمان شدنم
آنکه از کفر در آورد مرا مهر تو بود
همه اش زیر سر توست مسلمان شدنم
از چه امروز نیفتم به قدومت وقتی
ختم شد سجده ی دیروز به انسان شدنم
علی اللهیِ ما را به بزرگیت ببخش
پیش تو مستحق این همه حیران شدنم
دهِ ذی الحجه ی من هجده ذالحجه ی توست
هشت روز است که آماده قربان شدنم
جان به هرحال قرار است که قربان بشود
پس چه خوب است که قربانی جانان بشود
شأن تو بود اگر این همه بالا رفتی
حقّ تو بود که بالاتر از اینجا رفتی
شانه ی سبز نبی باتنش عرش الله است
تو از این حیث روی عرش معلا رفتی
انبیاء نیز نرفتند چنین تا معراج
انبیاء نیز نرفتند تو اما رفتی
به یقین دست خدا دست پیمبر هم هست
پس تو با دست خودت این همه بالا رفتی
باید این راه به دست دگری حفظ شود
علت این بود که تا خیمه ی زهرا رفتی
تو ولی هستی و منجیّ ولایت زهراست
تو هدایت گری و نور هدایت زهراست
آی مردم بخدا نیست کسی بر تر از این
ازلی طینت و اول تر و آخر تر از این
تا به حالا که ندیدند وَ بعد از این هم
اسد الله ترین حضرت حیدرتر از این
هیچ کس نیست گَهِ عقد اخوت خواندن
بهر پیغمبر اسلام برادرتر از این
رفت ازشانه ی معراج نبی بالاتر
بخدا هیچ کجا نیست کسی سرتر از این
آن دو تا ذات در این مرحله یک ذات شدن
این پیمبر تر از آن، آن پیمبر تر از این
دست گرم پدر فاطمه در دست علی ست
بعد از این بار نبوت همه در دست علی ست
#امام_علی_علیه_السلام
#علی_اکبر_لطیفیان
از عالم بالاست بنیانی که من دارم
یعنی همین روح مسلمانی که من دارم
گر سجده بر تولیت آدم نمیکردم
آدم نمیشد خاک انسانی که من دارم
شیر حلال مادران این قبیلههاست
در سینهام مهر فراوانی که من دارم
نابرده رنجی، گنجهایی را به ما دادند
از سفرهٴ مولاست این نانی که من دارم
این کیست که از مقدمش خورشید میریزد
آتش پرست اوست سلمانی که من دارم
در کشمکشهای بلند ذوالفقاریاش
مانده است گیسوی پریشانی که من دارم
در خانهٴ ما سفرهٴ گندم مَیَندازید
دنبال نان جوست مهمانی که من دارم
با ما نشستن آنقدر چیز بعیدی نیست
با هر گدایی هست سلطانی که من دارم
ما را به جرم عشق در بازار بفروشید
ما را به پای جیدر کرار بفروشید
نه میل پروازی و نه اصلا نه بالی بود
نه حرفی از بالا نه حرفی از کمالی بود
باران نمیآمد زمین نم پس نمیداد و ...
سر تا سر شبه جزیره خشکسالی بود
ماها نبودیم و ندیدیم آن زمانها را
یعنی نمیفهمیم که دنیا چه حالی بود
محرابها ، سجادهها بی راهه میرفتند
اصلاً تمام جادهها سمت خیالی بود
آن روزها کعبه فقط بتخانهای بود و
بتها خدا و ، جای ابراهیم خالی بود
آیا خدای بی علی اصلا جلالی داشت
روی زمینِ بی علی آیا جمالی بود
آن روزگاران حرفی از یارب نبود اما
در پشت کعبه صحبت موالی الموالی بود
از این به بعد و بعد از این دنیا علی دارد
دنیا علی دارد نه ، دنیاها علی دارد
هم آسمان اول خاکی نشین ما
هم آسمان هفتم بالا علی دارد
رو کرد پیغمبر به سمت مردم و فرمود
ای اهل عالم مصطفی حالا علی دارد
عشاق محتاجند اینکه مال هم باشند
آقام زهرا دارد و زهرا علی دارد
آتش نمیگیرد گلستان وجودش را
هر آن کسی که یا علی و یا علی دارد
غیر از دلم من هیچ چیزی را نمیخواهم
گر چه ندارد هیچ چیز اما علی دارد
سوگند بر نام علی که شیعه در محشر
هرگز گرفتاری ندارد تا علی دارد
در هر زمان پیغمبری که بین راه افتاد
مهر علی ابن ابیطالب نجاتش داد
این کیست که دارد پُر از پَر میکند ما را
در صحن ایوانش کبوتر میکند ما را
این کیست که مهرش حلال نطفههای ماست
با مهر خود پاک و مطهر میکند ما را
این کیست که در مسجد هر جمعهٴ کوفه
دارد برای خویش منبر میکند ما را
نهج البلاغه میشود بالای منبرها
پایین منبرهاش دفتر میکند ما را
این کیست که با حرفهای آسمانیاش
مقداد و سلمان و ابوذر میکند ما را
یک روز میآید که با چشمان دلتنگش
همسایهٴ زهرای اطهر میکند ما را
دورش نمیاندازد آنرا که مقیمش شد
خواجه اگر مولاست ، قنبر میکند ما را
ما شیعهٴ دور و بر مرد نجف هستیم
ما خاک پای قنبر مرد نجف هستیم
با نام تو در ناتوانیام توانی هست
در پیریام با مهر تو میل جوانی هست
روح تنزّل کردهات اینقدر بالا بود
آیا برای اوج تو اصلا مکانی هست
در کعبه و در خانهٴ پیغمبر و در عرش
هر جا که رفتم دیدم از بالت نشانی هست
بالا و پایین رفتن تیغت شهیدم کرد
ابروی تو هر جا که باشد کشتگانی هست
میل یتیم کوفه بودن میکنم امشب
هر جا یتیمی هست دست مهربانی هست
ای پیر نخلستان نشینم ، همنشینم باش
یک شب بیا در خانهام یک تکه نانی هست
هر جا که تو قاری قرآن میشوی آقا
نذر لب تو بوسههای دوستانی هست
هر جا که قاری همین قرآن حسین توست
بی احترامیهای چوب خیزانی هست
طشت طلایی بود و آه و قاری قرآن
وای از حضور خیزران ، وای از لب و دندان
#امام_علی_علیه_السلام
#علی_اکبر_لطیفیان
تو بی ابتدایی و بی انتها
شبیه پیمبر شبیه خدا
تو بالاترین نقطه ی باوری
معماترین نقطه ی زیر با
مقرب ترین جلوه ی لم یلد
و لم یولد آیه های خدا
تو آن سمت دروازه ی باوری
همانجا که می خوانمش ناکجا
مرا آن طرف ها اگر راه نیست
شما لااقل این طرف ها بیا
تو آن خواهش سبز سجاده ای
همان التماس شب انبیا
تویی مقصد اول و آخرم
مناجات شبهای غار ِ حرا
بیا با پرو بال کروبیان
بزن وصله این گیوه ی پاره را
بزن بیل خود بر سر این زمین
بزن تا که باشم درخت شما
من از آبِ چاهِ شما خورده ام
که حالا شدم تشنه ی کربلا
خدای کرم سایه ی ناشناس
در این کوچه های بدون صدا
چنان مخلصانه کرم میکنی
که حتی نمیماندت رَدِّ پا
تو یعنی همان شاه ِ شهر منا
که داری قدم میزنی با گدا
در این سینه ی شب کجا میروی؟
از این جاده ها ، دور از چشم ما
به سمت مناجات سجاده ات
اگر میروی التماس دعا
تو بارانترینی و ما خشکسال
رسیده ترینی و ما کالِ کال
اگر تو صعودی فرودیم ما
اگر تو نبودی نبودیم ما
تو نور ِ خودی ، آفتاب ِ خودی
مسلمان دین کتاب خودی
تو اسرار لبهای پیغمبری
قسمهای شبهای پیغمبری
تو سیبی تو میل شب جمعه ای
دعای کمیل شب جمعه ای
مسیحای مَسح ِ یتیمان تویی
محاسن سپید کریمان تویی
تو سیمرغی و کوه قاف خودی
تو ذی الحجه ی در طواف خودی
تو با مردمی مردمی نیستی
تو نان جویی گندمی نیستی
تو نوری و هر صبح خورشیدمی
تو اخلاص آیات توحیدمی
تو دیگر برای من عادت شدی
هزار و دو رکعت عبادت شدی
تو شصت و سه دفعه بهارم شدی
نهالت شدم باغدارم شدی
همیشه در ِ خانه ات باز بود
تنورت همیشه نمک ساز بود
تو بودی که شبها سحر داشتند
یتیمان کوفه پدر داشتند
پُر از نوری و آفتابی علی
سلام بدون جوابی علی
نگاهت شبی خواب راحت نکرد
و یک شب لبت استراحت نکرد
تو رفتی و حالا در این روزها
ورق میزنم خاطرات تورا
همان روزهایی که تنها شدی
شکسته ترین مرد دنیا شدی
همان روزهایی که یک مرد پست
غرور تورا با طنابی شکست
همان جا تو را خونجگر کرده اند
بتول تورا بی پسر کرده اند
همان جا دل ِ مهربانت شکست
همان روز چند استخوانت شکست
تو بالایی و در کف ِ پستها
زدند آفتاب تو را دستها
#امام_علی_علیه_السلام
#علی_اکبر_لطیفیان
تو بی ابتدایی و بی انتها
شبیه پیمبر شبیه خدا
تو بالاترین نقطه ی باوری
معماترین نقطه ی زیر با
مقرب ترین جلوه ی لم یلد
و لم یولد آیه های خدا
تو آن سمت دروازه ی باوری
همانجا که می خوانمش ناکجا
مرا آن طرف ها اگر راه نیست
شما لااقل این طرف ها بیا
تو آن خواهش سبز سجاده ای
همان التماس شب انبیا
تویی مقصد اول و آخرم
مناجات شبهای غار ِ حرا
بیا با پرو بال کروبیان
بزن وصله این گیوه ی پاره را
بزن بیل خود بر سر این زمین
بزن تا که باشم درخت شما
من از آبِ چاهِ شما خورده ام
که حالا شدم تشنه ی کربلا
خدای کرم سایه ی ناشناس
در این کوچه های بدون صدا
چنان مخلصانه کرم میکنی
که حتی نمیماندت رَدِّ پا
تو یعنی همان شاه ِ شهر منا
که داری قدم میزنی با گدا
در این سینه ی شب کجا میروی؟
از این جاده ها ، دور از چشم ما
به سمت مناجات سجاده ات
اگر میروی التماس دعا
تو بارانترینی و ما خشکسال
رسیده ترینی و ما کالِ کال
اگر تو صعودی فرودیم ما
اگر تو نبودی نبودیم ما
تو نور ِ خودی ، آفتاب ِ خودی
مسلمان دین کتاب خودی
تو اسرار لبهای پیغمبری
قسمهای شبهای پیغمبری
تو سیبی تو میل شب جمعه ای
دعای کمیل شب جمعه ای
مسیحای مَسح ِ یتیمان تویی
محاسن سپید کریمان تویی
تو سیمرغی و کوه قاف خودی
تو ذی الحجه ی در طواف خودی
تو با مردمی مردمی نیستی
تو نان جویی گندمی نیستی
تو نوری و هر صبح خورشیدمی
تو اخلاص آیات توحیدمی
تو دیگر برای من عادت شدی
هزار و دو رکعت عبادت شدی
تو شصت و سه دفعه بهارم شدی
نهالت شدم باغدارم شدی
همیشه در ِ خانه ات باز بود
تنورت همیشه نمک ساز بود
تو بودی که شبها سحر داشتند
یتیمان کوفه پدر داشتند
پُر از نوری و آفتابی علی
سلام بدون جوابی علی
نگاهت شبی خواب راحت نکرد
و یک شب لبت استراحت نکرد
تو رفتی و حالا در این روزها
ورق میزنم خاطرات تورا
همان روزهایی که تنها شدی
شکسته ترین مرد دنیا شدی
همان روزهایی که یک مرد پست
غرور تورا با طنابی شکست
همان جا تو را خونجگر کرده اند
بتول تورا بی پسر کرده اند
همان جا دل ِ مهربانت شکست
همان روز چند استخوانت شکست
تو بالایی و در کف ِ پستها
زدند آفتاب تو را دستها
نکته دوم
#امام_علی_علیه_السلام
أمیرالمؤمنین (علیه السلام)- عَنْ عُبَادَهًَْبْنِالصَّامِتِ قَال: وَ کَانَ الْهَیْثَمُ فِی جَیْشٍ فَلَمَّا جَاءَتْ امْرَأَتُهُ بَعْدَ قُدُومِهِ بِسِتَّهًِْ أَشْهُرٍ بِوَلَدٍ فَأَنْکَرَ ذَلِکَ مِنْهَا وَ جَاءَ بِهِ عُمَرَ وَ قَصَّ عَلَیْهِ فَأَمَرَ بِرَجْمِهَا فَأَدْرَکَهَا عَلِیٌّ (علیه السلام) مِنْ قَبْلِ أَنْ تُرْجَمَ ثُمَّ قَالَ لِعُمَرَ: ارْبِعْ عَلَی نَفْسِکَ أَنَّهَا صَدَقَتْ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَی یَقُولُ وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً وَ قَالَ وَ الْوالِداتُ یُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَیْنِ کامِلَیْنِ فَالْحَمْلُ وَ الرَّضَاعُ ثَلَاثُونَ شَهْراً. فَقَالَ عُمَرُ: لَوْ لَا عَلِیٌّ (علیه السلام) لَهَلَکَ عُمَرُ وَ خَلَّی سَبِیلَهَا وَ أَلْحَقَ الْوَلَدَ بِالرَّجُل.
امام علی (علیه السلام)- عبادهًْبنصامت گوید: هیثم در اردوگاه لشکر بود، وقتی برگشت، زنش شش ماه پس از آمدنِ او بچهای آورد، هیثم آن بچه را انکار کرد و آن را نزد عمر برد و داستان را تعریف کرد؛ عمر هم فرمان داد تا زن را سنگسار کنند. پس علی (علیه السلام) پیش از سنگسار به آن زن رسید و به عمر فرمود: «ای عمر به خود بیا! این زن راست میگوید؛ خداوند میفرماید: وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً و فرمود: مادران، فرزندان خود را دو سال تمام، شیر میدهند. (بقره/۲۳۳) پس دورهی حمل و شیردهی سی ماه است»! عمر گفت: «اگر علی نبود، عمر هلاک میشد»! پس زن را آزاد کرد و فرزند را به مرد ملحق ساخت.
تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۱۴، ص۲۶۲ المناقب، ج۲، ص۳۶۵/ بحارالأنوار، ج۱۰۱، ص۶۶/ مستدرک الوسایل، ج۱۵، ص