#حضرت_محمد_صلی_الله_علیه_وآله
#علی_اکبر_لطیفیان
شما زمان شروع من ابتدای منید
مسیر سبز نجاتِ در انتهای منید
اگر چه "اسهد" لحنم مرا بلال نکرد
ولی همیشه شما اشهد صدای منید
به شوق روی شما هست وقف محرابم
شما تهجدمید و شما دعای منید
شما برای خدایید و من برای خودم
نه من برای شما نه شما برای منید
شما بهار، شما آسمان، شما برکات
به خاندان شما اهل بیت حق صلوات
بهشت را تو ظهور مصوّرش بودی
خدای آینه ها را تو دلبرش بودی
تو حق محضی و در خلوت خداوندی
کسی نبود فقط تو، تو در برش بودی
برای آن که خدا ناظر خودش باشد
شبیه آیینه ای در برابرش بودی
در آن زمان که درختی نبود و برگی هم
خدای بود و تو هم سیب نوبرش بودی
قرار نیست چهل سال بگذرد از تو
تو قبل از آمدنت هم پیمبرش بودی
مدینه تا که تو را داشت تا محمد داشت
خدا همیشه در آن شهر رفت و آمد داشت
فدائیان نگاهت شهید جانانند
ملازمان سر کوی تو بزرگانند
فراریان سر گیسویت پر از کفرند
اسیرهای سر زلفت اهل ایمانند
به عقل ناقص ما حق بده به تو نرسد
مگر عقول بشر از خدا چه می دانند
نگاه خاک نشینان خانواده ی تو
به غمزه مسئله آموز صد مسلمانند
رسول سبز ببینم که می شناسیشان
همین قبیله همین ها که شکل سلمانند
نگاه روشنت آن روز صرف سلمان شد
عرب کنار تو بود و عجم مسلمان شد
بهشت باغچه ی روشن سرای تو بود
گل محمدیِ دست بچه های تو بود
سلام اول صبح و غروب این خانه
مسیح خانه ی زهرای تو صدای تو بود
کمال روح تو با وحی پا نمی گیرد
نزول آیه نزول خودت برای تو بود
فقط نسیم خوشی شد نصیب جبرائیل
همین که مدت کوتاهی آشنای تو بود
تو را کمال نوشتند یا رسول الله
بزرگ آل نوشتند یا رسول الله
تو آفتابی و انوار آفتاب علی ست
کتاب سرّی و اسرار این کتاب علی ست
قرار شد همه عقد برادری خوانند
برای سهم شما حسن انتخاب علی ست
اگر تو خضر رهی مرتضاست موسایت
اگر تو آب بقایی بقای آب علی ست
اگر سوال کنند از تو حضرت حق کیست
قسم به ذات تو محکم ترین جواب علی ست
برای فخر تو این بس یگانه دامادت
جناب حضرت حیدر ابوتراب علی ست
به ذره گر نظر لطف بو تراب کند
به آسمان رود و کار آفتاب کند
#حضرت_محمد_صلی_الله_علیه_وآله
#عید_مبعث
#علی_اکبر_لطیفیان
بر سر آشفته ام زلف پریشان ریخته
در دل حیران من آیات حیران ریخته
نیستم ناراحت از اینکه شهیدم کرده اند
خون من گر ریخته در پای جانان ریخته
سفره ی دل باز کردن پیش مهمان بهتر است
این دلم هر آنچه دارد پای مهمان ریخته
تا مقام قاب قوسین ات بلا باید کشید
در بیابان طلب خار مغیلان ریخته
گاه باید بیشتر همرنگ شد مثل اویس
نذر یک دندان جانان چند دندان ریخته
هر دو عالم عالمی دارند پیش مقدمش
این یکی دل ریخته است و آن یکی جان ریخته
گر چه آدم گرچه عیسی گرچه موسی بازهم
کمتر از درهای دربار تو دربان ریخته
بسکه خاطرخواه داری و عزیزی که خدا
جای گل روی سرت آیات قرآن ریخته
نذر این پیغمبری خوب است ذبحی رد کنی
در ضمیر عید مبعث عید قربان ریخته
آن قدر ذات خدا در تو تجلی کرده است
ز آن همه یک جلوه اش را در خراسان ریخته
با علی بودن فقط راه مسلمان بودن است
ورنه از این نا مسلمانها فراوان ریخته
شب ، شب مبعث ولی یاد نجف افتاده ام
بسکه از روی لبت ذکر علی جان ریخته
یانبی و یا نبی و یا نبی یا مصطفی
یا علی و یا علی و یاعلی یا مرتضی
#حضرت_محمد_صلی_الله_علیه_وآله
#مبعث
#سیدحمیدرضا_برقعی
شعر اگر از تو نگوید همه عصیان باشد
زنده در گور غزل های فراوان باشد
نظم افلاک سراسیمه به هم خواهد ریخت
نکند زلف تو یک وقت پریشان باشد
سایه ی ابر پی توست دلش را مشک
مگذار این همه خورشید هراسان باشد
مگر اعجاز جز این است که باران بهشت
زادگاهش برهوت عربستان باشد
چه نیازی ست به اعجاز ، نگاهت کافی ست
تا مسلمان شود انسان اگر انسان باشد
فکر کن فلسفه ی خلقت عالم تنها
راز خندیدن یک کودک چوپان باشد
چه کسی جز تو چهل مرتبه تنها مانده
از تحیّر دهن غار حرا وا مانده
عشق تا مرز جنون رفت در این شعر محمد
نامت از وزن برون رفت در این شعر محمد
شأن نام تو در این شعر و در این دفتر نیست
ظرف و مظروف هم اندازه ی یکدیگر نیست
از قضا رد شدی و راه قدر را بستی
رفتی آن سوتر از اندیشه و در را بستی
رفتی آن جا که به آن دست فلک هم نرسید
و به گرد قدمت بال ملک هم نرسید
عرش از شوق تو جان داده کمی آهسته
جبرئیل از نفس افتاده کمی آهسته
پشت افلاک به تعظیم شکوهت خم شد
چشم تو فاتح اقلیم نمی دانم شد
آن چه نادیده کسی دیدی و برگشتی باز
سیب از باغ خدا چیدی و برگشتی باز
شاعر این سیب حکایات فراوان دارد
چتر بردار که این رایحه باران دارد
#حضرت_محمد_صلی_الله_علیه_وآله
#عباس_شاه_زیدی
ای قبله ی من مسجد الاقصای نگاهت
کیش همه شد مات به عشق رخ ماهت
لبخند بزن تا همه آفاق بخندند
از شور نمک ریختن گاه به گاهت
خوب است که دل ها چه قدر گم شده باشند
در سوره ی والیل شب زلف سیاهت
خوب است که سرها چه قدر خم شده باشند
پیش قدم معجزه آسای سپاهت
ای جان جهان بهتر از این معجزه ای نیست
سرتا به قدم حسنی و این است گواهت
بالیده خدا هم به خودش در شب معراج
وقتی گره خورد است نگاهش به نگاهت
معراج از آن بود که تا عرش نشینان
مانند گدایان بنشینند به راهت
گفتی که یکی هست و کسی نیست به جز او
لا حول ولا قوه الّا بِ...الهت
جز میم چه فرقی است میان احد و تو
ای آن که احد نیز قسم خورده به جاهت
ما خاک نشینان که نداریم پناهی
هر جا که تویی باش خدا پشت و پناهت
شاعر چه بعید است که از برکت این شعر
بخشیده شود روز جزا جرم و گناهت