eitaa logo
کانال قرانے لیلة القدرنور تهران با مدیریت مٶسسه لیلة القرنور تهران
204 دنبال‌کننده
12.5هزار عکس
4.8هزار ویدیو
236 فایل
﷽ تابع قوانیڹ جمهورےاسلامےایراڹ ⚠نام کانال انحصاری است و استفاده آن عرفاً و شرعاً مجازنمی باشد. مطالب این کانال شامل: محوریّت قرآن ونماز #زیارات و اعیاد.. ولایت ومهدویت پژوهشے تبلیغے شناخت شخصیتهای علمے ومطالب متنوع...
مشاهده در ایتا
دانلود
46 امام با خاندانش وداع کرد. با دخترانش به گونه ای و با خواهرانش طوری دیگر... آخرین سفارشات را به خواهرش زینب گفت. حضرت بانوان را به صبر سفارش کرد. لحظات عجیبی بود. از صبح این همه مصیبت و حال خود امام می خواهد برود... حضرت فرمودند: پیراهن کهنه ای به من بدهید که هیچ کس رغبت آن را نداشته باشد. ابتدا کسی شلواری تنگ و کوتاه برای حضرت آورد که امام از پوشیدنش خودداری کردند و فرمودند: لباس تنگ و کوتاه لباس ذلیلان است( با وضعیت پوشش الان مقایسه کنیم!) بعد پیراهنی آوردند و حضرت با شمشیرشان در آن پارگی هایی ایجاد کرد تا کسی بعد شهادتشان آن را درنیاورد؛ اما بی شرفان آن را هم از تن حضرت درآوردند... وداع به پایان رسید و حضرت روانه شدند. ایشان اتمام حجتی با کوفیان کردند اما آن ها با سر و صدا مانع شنیده شدن حرف های امام شدند! امام حمله خود را آغاز کردند. پس از هر تاختی به نزدیکی خیام می آمدند و با گفتن لاحول و لا قوه الا بالله العلی العظیم، اهل خیام را از سلامت خود با خبر می کردند. امام به میدان فرمودند: من حسین فرزند علی هستم. سوگند یاد کرده ام که در برابر ستم، سر فرود نیاورم. از خاندان پدرم حمایت می کنم و در راستای دین پیامبر گام می نهم. کشته شدن در راه خدا بهتر است از زیر بار ننگ رفتن... بین امام و خیام فاصله افتاد. دشمن قصد حمله به خیام را کرد که امام فرمودند: ای آل ابوسفیان، اگر دین ندارید و از روز معاد نمی ترسید؛ لا اقل در دنیای خود آزادمرد باشید و به اصل خود رجوع کنید، اگر عرب هستید. امام دیدند که این افراد از دین دیگر نشانی ندارند و به جاهلیت بازگشتند. برای همین به رگ عربیتشان اشاره کردند. امام جنگیدند و زخم برداشتند. قدری ایستادند تا استراحت کنند. در همین حین سنگی به پیشانی حضرت برخورد کرد و پیشانیشان شکست و خون صورت را گرفت... امام دامن لباسشان را بالا آوردند تاخون را پاک کنند؛ سینه نمایان شد. ملعون ازل و ابد، حرمله جنایتکار، تیری پرتاب کرد که به سینه نازنین امام خورد... حضرت فرمودند: بسم الله و بالله و علی مله رسول الله( به نام خدا و برای خدا و بر مبنای آیین رسول خدا). حضرت مجبور شدند تیر را از پشت خود بیرون بکشند. خون فوران می زد. امام روی اسب افتاد... @Laylatolghadrnoor
47 امام دستشان را زیر خون بدنشان گرفتند و بر صورت و محاسن خویش کشیدند و گفتند: این چنین خدا را ملاقات خواهم کرد؛ در حالیکه به خون خود خضاب شده ام. اسب امام تربیت شده بود؛ به همین دلیل به درون سطح گودی رفت تا امام راحت تر پیاده شوند. امام با کمک دیواره گودال از مرکب پیاده شدند. دیگر رمق چندانی برای امام نمانده بود، لعینی با شمشیر ضربتی بر سر حضرت زد که کلاهخودشان را شکافت و از فرقشان خون جاری گشت. اما بالای تل؛ حضرت زینب درحالیکه دست عبدالله، فرزند 11 ساله امام مجتبی را در دست داشتند، میدان را می دیدند. عبدالله آرام و قرار نداشت و به همین خاطر حضرت زینب او را کنار خود نگه داشته بودند. بعد افتادن امام، عبدالله دستش را از دست عمه اش بیرون کشید و سمت عمویش دوید. امام دیدند و بلند به خواهرشان گفتند: او را نگهدار! عبدالله گفت: والله از عمویم جدا نمی شوم. کسی خواست با شمشیر به امام ضربتی بزند که عبدالله رسید و گفت وای بر تو ای حرام زاده، می خواهی عموی مرا بکشی؟ دستش را سپر امام کرد که ضربت، دست مبارکش را از پوست آویزان کرد... امام او را در برگرفت و گفت: ای پسر برادرم صبر کن و خیر و برکت درخواست کن که خدا تو را به پدران صالحت ملحق می کند. و حرمله عبدالله را نشانه گرفت... امام قدرت برخواستن نداشتند اما کسی جرات نمی کرد نزدیک شود. شمر فریاد زد منتظر چه هستید؟ همه بر او حمله کنید! و افرادی ضرباتی گوناگون به حضرت زدند که شرحشان اینجا نمی گنجد... در این هنگام حضرت زینب از سوی خیام فریاد برآورد: وای بر تو ای عمر، ابا عبدالله را می کشند و تو نگاه می کنی؟؟ برخی نوشته اند: عمر در اینجا گریه کرد! در مورد آخرین جملات امام اینطور نوشته اند که حضرت فرمود: بر قضای تو شکیبایی می کنم، معبودی جز تو نیست، ای پناه درخواست کنندگان . الهی به رضای تو خشنود و راضی هستم. اسب حضرت خود را به خون امام آغشته کرد و سوی خیام رفت. بانوان حرم با دیدنش فغان برآوردند. عمر با دیدن این صحنه گفت: بروید و کار را تمام کنید. ابتدا خولی وارد گودال شد اما از ترس نتوانست کاری کند و بعد شمر رفت. خنجرش را درآورد و... میان خاک، کلام خدا مقطعه شد. میان خاک، الف، لام، میم، طا، ها، سر لا حول و لا قوه الا بالله آخر غم تو می کشد مرا حسین... تا آن دمی که منتقم تو نیامده است سرخی پرچم تو مرا می کشد حسین... @Laylatolghadrnoor
💦💧🌹💧🌹💧🌹💧🌹💧💦 48 یاحاضر یا ناظر الحمدالله زندگی امام حسین(ع) را که سید و سالار شهیدان هستند با هم مرور کردیم تا بلکه با خواندن تاریخ گذشتگان درس عبرت های فراوانی بگیریم تا خود را بهتر بسنجیم که ما کجای کار هستیم... امیدوارم کسانی که با ما همراه نبودند برای شناخت بهتر امام و قیام عاشورا این سیر را مطالعه کنند و حاضران اخبار حسین بن علی را به غایبان برسانند! به امید روزی که همه محبین امام حسین(ع) با معرفت کامل نسبت به امام و نهضت عاشورا عزای پسر فاطمه(س) را بپا دارند. و آن روز است که خداوند آخرین ذخیره اش را برای ما خواهد فرستاد که بقیه الله بالاترین خیرهاست برای ما اگر که مومن باشیم... سالار سربریده ی زینب سرم فدات هستی فاطمه! پدر و مادرم فدات 🌿التماس دعا 💦 @Laylatolghadrnoor 💦💧🌹💧🌹💧🌹💧💦
💫روز اول محرم سال ‌۶۱ هجرى قمرى 🕋 بِسمِ اللهِ الرَّحمَنِ الرَّحِیم علیه سلام(1) حضرت حسین (ع) در سوم شعبان سال چهارم هجری قمری متولد شدند. اختلاف سنیشان با برادر بزرگشان امام مجتبی(ع) کمتر از یک سال بود؛ البت این نکته را هم باید مدنظر داشت که امام حسین(ع) طبق نقل ها شش ماهه به دنیا آمدند. ماجرایی را احتمالا شنیده یا خونده باشید به این شکل که امام حسین(ع) با حضرت عباس در سنین کودکی مشغول بازی بودند که امام اظهار تشنگی می کنند. حضرت علی(ع) هم آنجا بودند و به قنبر میگن برو برای بچه ام آب بیار که حضرت عباس(ع) زودتر پا میشن و میرن آب میارن و بعد هم حضرت علی(ع) گریه می کنند و ماجرای کربلا رو میگن و ... این داستان از اساس غلطه چون اختلاف سنی امام حسین و حضرت عباس بیشتر از بیست ساله!!! بنابراین این دو بزرگوار هیچ وقت نمی تونستن با هم همبازی باشند! به دلیل اختلاف سنی کم امام حسین با برادر بزرگشان حضرت مجتبی؛ هر دو همواره با هم بودند. پیامبر هر دوی آنها را بسیار دوست می داشت. با آنها بازی می کرد و می بوسیدشان و... دوران خوشی بود تا اینکه امام حسین حدود شش سال داشتند که پیامبر به شهادت رسیدند. همان روز هم واقعه شوم سقیفه اتفاق افتاد و بعد همراه پدر و مادر و برادرشان شبانه به در خانه انصار می رفتند تا غدیر را یادآوری کنند اما چه سود! ادامه دارد... 🏴 @laylatolghadrnoor
2 چند ماه بعد از شهادت یا فوت پیامبر، حضرت زهرا(س) نیز به شهادت رسیدند... امام حسین(ع) در کودکی شاهد تنهایی پدر بود؛ دیگر جواب سلامشان را هم نمی دادند... و دوران سکوت شروع شد! در 25 سال سکوت امام علی(ع)، حضرت حسین ادامه دوران کودکی و نوجوانی و جوانیشان را همراه با کار وتلاش گذراندند. بعد در زمان خلافت پدرشان، همراه پدر به کوفه رفتند و در جنگ ها شرکت داشتند. در زمان خلافت 6 ماهه برادرشان امام مجتبی هم همراه برادر و گوش به فرمانشان بودند. در ماجرای شورش اردوی امام در ساباط مدائن و حمله به خیمه امام، حضرت حسین در حالیکه بیم جان برادرشان را داشتند به سرعت خودشان را به آنجا رساندند و دیدند امام حسن تنها در حالیکه خیمه و حتی زیراندازشان غارت شده بود، نشسته اند و امام حسین و اندک شیعیانی جان امام مجتبی را حفظ کردند. در هنگام صلح امام حسین تابع و پشت برادرشان بودند. متاسفانه افرادی می گویند که امام حسین مخالف صلح بودن و امضا نکردن و مجبور شدن بپذیرن و این چیزا. خب امام حسن هم مجبور شد صلحو بپذیره. صلح هدف امام حسن نبود اما در اون شرایط بهترین کار بود و امام حسین هم تابع امام زمانش آن را پذیرفت. نکته مهم اینه که ائمه در زمان خودشون بهترین کار ممکن رو انجام دادن. اگه جای امام حسن و امام حسین عوض می شد؛ امام حسین با معاویه صلح می کرد و امام حسن با یزید می جنگید! 🏴 @laylatolghadrnoor
3 پس از شهادت امام حسن مجتبی، حضرت حسین به امامت رسیدند. همان اوایل دوران امامت ایشان بود که معاویه با شدت بیشتری با شیعیان رفتار می کرد. کار به جایی رسید که کشتار کسانی که فضائل حضرت علی را می گفتند را شروع کرد. سرها برید و شیعیان به سختی افتادند؛ از شیعیانی که توسط معاویه کشته شد، حجر بن عدی است. حجر به جانشین زیاد در کوفه که سب حضرت علی را می کرد، محکم صحبت کرد و با او مقابله کرد و حتی سنگریزه به او پرتاب کرد و کلا به دفاع از حضرت علی پرداخت. تا اینکه به دستور معاویه او و چند تن از یارانش دستگیر شدند. آنها را به شام بردند و در نزدیکی شام، معاویه دستور قتل آنها را داد مگر اینکه سب حضرت علی را بگویند. حجر نپذیرفت و او را به شهادت رساندند و در همان جا دفن کردند. این اتفاق 1 تا 2 سال بعد از شهادت امام مجتبی افتاد و امام حسین تا فهمیدند طی نامه ای تند به معاویه اعتراض کردند. اگر یادتان باشد حدود چهار سال پیش تروریست های حیوان خو، مزار حجر را تخریب و او را نبش قبر کردند... دارد. 🏴 @laylatolghadrnoor
4 خلافت معاویه حدود بیست سال طول کشید و در این مدت طولانی عملا اسلام جدیدی در شامات و حتی بقیه مناطق مملکت اسلامی پیاده کرد. بسم الله می گفت و شراب می خورد و بیان می کرد این کار شراب را حلال می کند. روز چهارشنبه نماز جمعه خواند و... ضربه سختی به اسلام زد و شیعیان بسیاری را کشت. تعدادی از مردمی که به امام علی و امام حسن پشت کردند و در اصل زمینه ساز خلافت معاویه شدند؛ ضربات سختی از همین حکومت خوردند. تعدادی هم با سر سپردگی زندگی خوبی برای خودشان فراهم کردند. امثال عمر سعدها در حالیکه پدرش توسط معاویه کشته شده بود اما باز هم به او وفادار بودند. در بازگشت از سفری که برای بیعت گرفتن از بزرگان به جهت خلافت یزید به مدینه داشت، در نزدیکی دمشق کنار چاهی نشست. در فکر جشن 20 سالگی حکومت پر قدرتش بود که سکته کرد... معاویه چند روز در بستر بود؛ آمده حالت صورتش بهم ریخته و دهنش کج شده بود. یحتمل سکته مغزی کرده بود و بالاخره در 15 رجب سال 60 به درک واصل شد. بلافاصله یزید ردای خلافت را بر تن کرد و از همه بیعت گرفت... 🏴 @laylatolghadrnoor
5 معاویه به یزید گفته بود که از همه چه خودشان آمدند و چه به زور، بیعت بگیرد اما اگر چهار نفر با او بیعت نکردند، کاری به کارشان نداشته باشد. معاویه باهوش بود و می دانست افراد مختلف چطور واکنش نشان می دهند. این 4 نفر را معاویه اینطور به پسرش گفت: عبدالله بن عمر با تو بیعت نمی کند؛ او را واگذار که مشغول کنج عزلت و عبادتش است. عبدالرحمن بن ابوبکر و عبدالله بن زبیر هم با پول و ثروت در اختیار تو هستند. اما حسین بن علی! هرگز او را مجبور به بیعت نکن. او را به حال خود واگذار و اذیتی به او نرسان که برایت دردسر خواهد شد. یزید نامه ای به ولید بن عتبه حاکم مدینه نوشت که از تمام مردم چه بزرگ و چه کوچک بیعت بگیر. هیچ عذری هم پذیرفته نیست. مروان بن حکم( همان که عملا بجای عثمان خلافت می کرد) نیز مشاور ولید بود. ولید نامه را با او در میان گذاشت. در مورد بیعت گرفتن از امام حسین و عبدالله بن زبیر برخی گفته اند که یزید در نامه اش اشاره کرده که اگر بیعت نکردند گردنشان را بزن و برخی این گفته را به مروان نسبت داده اند. در هر صورت ولید، عمر بن عثمان را همان شب بعنوان پیک نزد امام و عبدالله بن زبیر که در مسجد بودند فرستاد. قاصد که به مسجد رسید، عبدالله از این دعوت شبانه هراسان شد. امام گفت به گمانم معاویه مرده که اینطور ما را خوانده اند. عبدالله بن زبیر شبانه از مدینه گریخت و از بیراهه به مکه رفت. اما امام گروهی از بنی هاشم را خبر کرد و دسته جمعی به مقر حاکم رفتند. امام به بنی هاشم گفت شما بیرون بمانید و اگر فریاد مرا شنیدید وارد شوید. ولید به امام خبر مرگ معاویه را داد و خواهان بیعت او با یزید شد. امام فرمود: شبانه بیعت کردن کار درستی نیست. فردا مردم را دعوت کن، من هم اگر قصد بیعت داشتم می آیم و بیعت می کنم. ولید پذیرفت و امام در حال ترک مجلس بود که مروان گفت: گردن او را بزن! امام صدای خود را در اعتراض به مروان بالا برد و حضرت عباس به همراه بنی هاشم تا فریاد امام را شنیدند وارد مجلس شدند و اطراف امام را گرفتند. امام گفت: ما خاندان نبوت و محل تردد ملائکه هستیم. خداوند با ما شروع نموده و به ما ختم می کند. اما یزید شرابخوار و خونریز و فاسق است. با او بیعت نمی کنم ولی تا صبح صبر می کنیم...
6 امام همان شب مستقیم از مجلس ولید به سمت مزار پیامبر رفتند و تا صبح به نماز و راز و نیاز پرداختند. هنگام نماز صبح که مردم به مسجد آمدند؛ حضرت با صدای بلند بطوریکه همه می شنیدند، فرمودند: ای رسول خدا من حسین، پاره ی تن تو هستم که مرا به عنوان جانشین خود در میان امت قرار دادی. شاهد باش که امت مرا رها کردند و حریم مرا مراعات ننمودند... توجه کنید که امام چگونه برای مردم مدینه اتمام حجت کردند... حضرت بعد از نماز صبح راهی منزل شدند و در راه مروان را دیدند. مروان به امام گفت: بیعت کن که صلاح در این است؛ اما امام با گفتن کلمه استرجاع (انا لله و انا الیه راجعون) گفتند: از اسلام چیزی جز اسمی باقی نمانده چون یزید حاکم شده...
7 امام به خانواده و بنی هاشم قصد خروج از مدینه را اعلام کرد. تا هنگام مغرب همه مشغول جمع آوری اسباب سفر شدند. هنگام نماز مغرب باز امام به مسجدالنبی رفتند و بعد از نماز در رابطه با امر به معروف و نهی از منکر صحبت کردند و بار دیگر اتمام حجت کردند. در این بین افرادی همچون ام سلمه و محمد حنفیه برادر نا تنی امام با ایشان دیدار کردند. امام هم وصیت خود را نوشتند و به محمد حنفیه دادند. حضرت در وصیت خود بعد از ستایش پروردگار اعلام کرد که برای شرارت و خوش گذرانی قیام نمی کنند بلکه به جهت اصلاح امت جدش و امر به معروف است. 28 رجب سال 60 امام از مدینه و از طریق راه اصلی( خلاف عبدالله بن زبیر که از بیراهه فرار کرد) به سمت مکه حرکت کردند. هنگام خروج آیه 21 سوره قصص را خواندند که مربوط به خروج و فرار حضرت موسی از مصر بود. امام خاندانشان را همراه داشتند، بعلاوه چند تن از دوستان و اصحاب. از بنی هاشم و فرزندان امام مجتبی هم تعدادی آمدند و برخی نیامدند. 🏴 @laylatolghadrnoor
8 سوم شعبان امام در بین استقبال مردم وارد مکه شدند. مردم دسته دسته به ملاقات امام می آمدند. در کوفه سلیمان صرد خزاعی زئیم شیعیان، بزرگان شیعه را جمع کرد و گفت با توجه به حرکت امام و اینکه فساد یزید بر همه مبرهن است و دیگر مشکل ظاهر سازی معاویه در میان نیست؛ نامه ای به امام بنویسیم و ایشان را به کوفه دعوت کنیم تا یاریشان کنیم... متن نامه برخی این بود: زمین ها سرسبز شده و میوه ها رسیده و جویبارها پر آب گشته. نزد ما بیایید که بر سر سپاهی مجهز و گوش به فرمان وارد می شوید. امام نیز نامه ای نوشتند و آن را به پسر عمویشان مسلم بن عقیل دادند تا به کوفه برود و از صحت دعوت کوفیان باخبر شود. امام همچنین نامه ای را به سلیمان بن رزین که غلامشان بود دادند و او را به بصره فرستادند تا نزد روسای پنج گانه و اشراف بصره رود و دعوتشان کند. در ادامه اتفاقات سه شهر بصره، کوفه و مکه را بصورت موازی دنبال می کنیم...
9 اتفاقات سه شهر بصره، کوفه و مکه را بصورت موازی دنبال می کنیم. ابتدا کوفه: مسلم با دو راهنما از بیراهه به سمت کوفه راه افتادند اما گم شدند. دو همراه مسلم از شدت تشنگی و گرما مردند و مسلم به سختی توانست خود را در 5 شوال به کوفه برساند. مختار ثقفی که از شیعیان کوفه بود، او را به خانه خود برد و تمام شیعیان را دعوت کرد و مسلم نامه امام را برایشان خواند. همه از شدت شوق گریه می کردند و بعد از چند روز 18 هزار نفر با مسلم بیعت کردند. مسلم نامه ای برای امام نوشت که کوفه مهیای حضور شماست و نامه را به قیس بن مسهر صیداوی و عابس بن ابی شبیب داد تا به امام برسانند. فرماندار کوفه نعمان بن بشیر احساس خطر کرد و بالای منبر رفت و حرف هایی زد. طرفداران بنی امیه مانند عمر سعد که از رفتار نعمان در برابر مسلم راضی نبودند؛ طی نامه هایی راپورت نعمان را به یزید دادند. یزید تحت تاثیر نامه های دوستدارانش در کوفه نعمان را عزل و عبیدالله بن زیاد را که حاکم بصره بود، برای حل و فصل ماجرای مسلم و امام به کوفه بفرستد.