@Ayeh_Hayeh_Jonon 🦋
نونوالقلمومایسطرون🌿
قصهی شب
.
#پانزدهمین_نگاه
.
نفس عمیقی میکشم و عرق پیشانیام را پاک میکنم. نشستای و روی کاغذ چیزی مینويسی.
کنارت مینشینم. آرام دستم را سمت گلویت میبرم. خندهات میگیرد. قلقلکی هستی!
دستم را میگیری و میگویی: شیطنت زیاد کار دستت میدهها!
_ بریم شام درست کنیم؟ منو فسقلی گرسنهایم.
کمک میکنی بلند شوم و به آشپزخانه
برویم. مواد مورد نیاز را روی میچینم. باهم مشغول میشویم. یکهو میپرسی: حال مهردونه چطوره؟
متعجب نگاهت میکنم: مهردونه؟!
با نگاهت به شکمم اشاره میکنی.
_ مهربان و مهربانو، فسقلیشونم مهردونه. راستی، اسم فسقلی رو انتخاب کردما!
مشتاق میپرسم: چی؟!
_ بنیتا! یعنی دختر بیهمتای من. میپسندی؟
_ خیلی قشنگه!
.
✍🏻لیلی سلطانی
.
کپی و نشر داستان ممنوع