eitaa logo
بادام 🇮🇷
238 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
790 ویدیو
6 فایل
🌿خانواده؛ محکم و قوی، شیرین و پرمغز، مثل بادام! ارتباط با ما: @badam_lifestyle ارتباط با ما: @badam_lifestyle
مشاهده در ایتا
دانلود
سوفیا بیا بریم غرق بازی 🌊 مامان و بابای سوفیا چند متر اون طرف‌تر نشسته بودند. سر و صدای بچه‌های ما که بلند شد، سوفیا از ساحلِ آرامِ مامان و بابا فاصله گرفت و به ساحل پر سر و صدای بچه‌ها آمد.🎊🎉 پاهاش که خیس شد، دل به دریا زد.💖 رفت سمت بچه‌ها و پیشنهاد دوستی داد، اما صداش نرسید.... موج بین دوستی شون فاصله انداخت... موج دوم و سوم و چندم ... 🌊🌊 🌊 بچه‌ها در سرمای دریای اردیبهشت، گرم بازی بودند و با ادای غرق شدن، جیغ مادربزرگ رو به اون طرف خزر می‌رسوندند.😱🤪 من که در نقش غریق نجات داشتم سوت و جیغ حواله می‌کردم که" جلوتر نرید"؛ چشمم به پاهای خیس و دل دل کردن سوفیا افتاد، قد چند تا رفت و برگشتِ موج دریا باهاش همکلام شدم، گفت: "میخوام با اون بچه‌ها دوست بشم"💞 هنوز صدای تنهایی سوفیا به گوش بچه‌ها نرسیده بود.🥺💘 موج بعدی که غرق شده‌ها رو به ساحل آورد، بچه‌ها سوفیا رو سوار قایق دوستی‌شان کردن و رفتن تا این‌بار چهارتایی غرق بازی کنن.😍 🌱گروه خانواده و سبک زندگی بادام @lifestyle_badam
زینب سلام الله علیها قهرمان جنگ روایت‌ها 🏴 خورشید وجود اباعبدالله در کربلا غروب کرد‌ و زمان طلوع ماه شد، ماهی که نور وجودی‌اش را از پنج خورشید درخشان کسب کرده بود، حضرت زینب (سلام‌الله‌علیها) 🏴 زمان آن رسیده بود تا زینب که در فصاحت و بلاغت و زهد و عبادت و فضیلت و شجاعت و سخاوت شبیه‌ترین مردم به پدر خود علی (علیه‌السلام) و مادر خود فاطمه (سلام‌الله‌علیها) بود، سفیر کربلا باشد. از همان لحظات جانکاهِ عصر عاشورا تا روزهای سخت‌تر اسارت در کوفه و شام … 🏴 ام‌المصائب، عزادار نورهای درخشانی بود که غروب کرده بودند،‌ اما این مصیبت‌‌ها جلودار خلق حماسه او نشد. بار رسالت این بار بر دوش زنی بود، از خاندان رسالت. باید پیام عاشورا به همه دوران‌ها می‌رسید. 🏴 خطابه‌های حضرت زینب (سلام‌الله‌علیها) در کوفه و شام، تیرهای سهمگینی بود که سپر و سپاه دشمن توانایی مقابله با آن را نداشت. 🏴 در برابر اشک تمساح کوفیان فریاد برآورد: «پس بسیار بگریید و کمتر بخندید. چرا که دامان خود را به ننگ و عار جنایتی آلوده‌اید که ننگ و پلیدی آن را از دامان خود تا ابد نتوانید شست. و چگونه می‌توانید ننگ حاصل از کشتن فرزند رسول خدا (صلوات‌الله‌علیه)، خاتم پیامبران، معدن رسالت، و سرور جوانان اهل بهشت را از دامان خود بزدایید؟» 🖐🏻و ما... اگر زینب (سلام‌الله‌علیها) پس از جنگِ تن‌ها،‌ در برابر جنگِ روایت‌ها ایستادگی نمی‌کرد امروز ما هم در سپاه یزیدها، پشت به قبله ‌به نماز ایستاده بودیم‌.‌ (سلام‌الله‌علیها) 🌱گروه خانواده و سبک زندگی بادام @lifestyle_badam
بادام 🇮🇷
زینب سلام الله علیها قهرمان جنگ روایت‌ها 🏴 خورشید وجود اباعبدالله در کربلا غروب کرد‌ و زمان طلوع ما
نزاع حق و باطل را صلحی نیست تا ابد! یا در سپاه حق هستیم یا در سپاه باطل؛ میان این دو، سپاهِ میانه‌ای نیست. اگر این روز و شب‌ها در سپاه حسین (علیه‌السلام) سینه زدیم الان باید به فرماندهی زینب(سلام‌الله‌علیها) سرباز باشیم. صلحی بین حق و باطل نخواهد بود، دشمن چند صباحی پشت در قلعه برای تجدید قوا وقت می‌گذراند. ما باید همچون علی (علیه‌السلام) درِ از جا بکنیم. کارِ ما ساخت موشک خیبرشکن نیست... ☝️🏻اما زینبی بودن کار و وظیفه ماست. باید در برابر صهیون پیروز میدان باشیم: 🇮🇷از قدرت ایمان و قدرت دفاعی‌مان . 🇮🇷از ایثار مدافعان وطن . 🇮🇷از همدلی ایران یکدل‌ . 🇮🇷از مظلومیت شهدای وطن . 🖐🏻من برای کودکم شب‌ها قصه‌ی خیبر را تعریف می‌کنم. 🖐🏻من با پسرم موشک کاغذی درست می‌کنم برای حمله به صهیون. 🖐🏻من با خانواده‌ام هرشب سوره فتح می‌خوانیم. 🖐🏻من با دانش‌آموزانم به توان دفاعی کشور افتخار می‌کنیم. 🖐🏻من با لشکر سایبری‌ام در پویش HERO شرکت میکنم. 🖐🏻من یادگیری زبان عبری و عربی را شروع کرده‌ام. 🖐🏻من .... (سلام‌الله‌علیها) 🌱گروه خانواده و سبک زندگی بادام @lifestyle_badam
بادام 🇮🇷
ما کجاییم در این بحر تفکر، تو کجایی...🥲 مدتی بود مسجد نرفته بودم به خاطر یه دلیلِ کوچولو که به دنیا
ادامه از پست قبل... "خیلی‌ها به من میگن سوره فتح بخون، دعای فلان بخون. ولی من نمی‌تونم بخونم، سواد ندارم😕 اما مدام صلوات می‌فرستم." گفتم: "اصلش هم همینه حاج‌خانوم، چی از صلوات بهتر، صلوات هم همونه... دعا کنید..." گفت: "من به حضرت زهرا گفتم به پسرت بگو که یه کاری کنه جنگ تموم شه، مردم بتونن برای پسرت عزاداری کنن، مراسم بگیرن... من به حضرت زهرا اینو گفتم و مطمئنم تا پنجشنبه که شب اول محرمه، جنگ تموم میشه." به زبان چند بار گفتم ان‌شاءالله🤲🏻 توی دلم گفتم یعنی میشه؟🥹 و توی ذهنم گفتم کاش میشد اما بر اساس تحلیل‌های فعلی خیلی بعیده‌... ☹️ 🖐🏻سه‌شنبه شد... 🕓 حدودای ۴ صبح با صدای پسرک از خواب بیدار شدم و آرومش کردم. بعد هم طبق عادت اون روز‌ها، گوشی رو برداشتم تا اخبار رو چک کنم... آتش بس اعلام شد!!! مگه میشه؟😳 اصلا مگه قرار بود اینطوری پیش بره؟ پس تحلیل‌های قبلی چی می‌گفت؟ اصلا چی شد... تلوزیون روشن کردم... درست بود... یادم نمیره که از فرصت خواب بودن بچه‌ها استفاده کردم و ۳،۴ ساعت توی یه گروه مجازی با چند تا از دوستان درباره این خبر حرف زدیم تحلیل، بررسی، پیش‌بینی، خوشحالی، ناراحتی، تعجب ... تا بالاخره دلمون آروم شد... هیجانم که فروکش کرد، یاد حرف اون خانوم توی مسجد افتادم... از کجا می‌دونست؟!🥲 ما کجاییم در این بحر تفکر، تو کجایی... 🌱گروه خانواده و سبک زندگی بادام @lifestyle_badam
ایرانِ جوان ✌️🏻🇮🇷 امتحانات مدرسه تازه تموم شده بود؛ توی خونه در حالی که آخرین برگه‌ها رو تصحیح می‌کردم، خودم رو برای یه تابستون عالی و بترکون آماده می‌کردم.😎 انقدر برنامه‌ی تفریحی و سرگرمی و هنری و آموزشی و سفر و چِه چِه چیده بودم که یه روز خالی نمی‌شد تو سه ماه تعطیلات پیدا کرد.😙 ولی همون شب ورق برگشت.😣 اول با شنیدن صداها فکر می‌کردم با آتیش بازی به پیشواز عید غدیر رفتن. وقتی تلوزیون رو روشن کردم برنامه ها و زیرنویس ها چیز های عجیبی رو روایت می‌کردن... حمله به ایران... از سمت موش کور... موشک و رهگیری و پاسخ قاطع و... اولش حس غرور داشتم که بد زده و بدترش رو می‌بینه.💪🏻 بعدترش با دیدن اخبار نگران دخترک‌هام شدم که ... 🙁 مبادا اتفاقی براشون بیفته؟! 🙁 الان کجای این شهرن؟! 🙁 نکنه آب تو دلشون تکون بخوره؟! روز مهمونی ده کیلومتری، تصمیم گرفتم با عکسی از خودم وسط جمعیت بهشون دلگرمی بدم که: نترسی قشنگ خانم، هر چی هم بشه باهم و کنار هم درستش می‌کنیم.✌️🏻 و وقتی دونه دونه عکساشون رو تو گروه دیدم، که جلو تر از من، قوی تر از من، شجاع تر از من، محکم تر از من یه جایی بین همین جمعیت هستن، همینقدر نزدیک بهم، دلم گرم شد.😌 حالا این من بودم که داشتم ازشون روحیه می‌گرفتم. آره ایران با چنین جوان‌هایی همیشه یه شیر می‌مونه... 🌱گروه خانواده و سبک زندگی بادام @lifestye_badam
پناهگاهِ مهربانی 🇮🇷🏠 خانه‌مان شد پناهگاه. دیوارهایش که روزی سایه‌های تنهایی ما بودند، حالا آغوشی بودند برای خانواده‌های چشم‌انتظار؛ برای آنهایی که موشک از برابر پنجره‌هایشان رد شده بود و در ساختمان پشتی منفجر شده بود. 😟 صبح‌ها دیگر صدای زنگ ساعت نبود که ما را بیدار می‌کرد، ⏰🙅🏻‍♀ بلند شدنِ دسته‌جمعی بود، مثل فیلم‌های قدیمی دهه شصت: زنانِ خانواده، هر کدام کاری، 🫖یکی سماور را زمزمه کنان روشن می‌کرد، 🥖آن‌ یکی نانِ گرم را با عطر ناهار قاطی می‌کرد، 🪞و دیگری آینه‌ای را که از ترسِ انفجار به دیوار تکیه داده بود، تمیز می‌کرد. بعد از ظهر ها صدای زمزمه سوره فتح، می‌شد لالایی کوچولوهایمان👶🏻 چقدر کیف می داد وقتی همه با هم می‌خواندیم: بسم الله الرحمن الرحیم "إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحًا مُّبِينًا"... 🤍 اما زیباترین قسمت، شب‌ها بود... وقتی صدای غرشِ موشک و پدافند می‌آمد، دیگر مثل شب‌های پیشین، زیر لحاف نمی‌لرزیدم. 🙂 حالا ترسِ من، تقسیم شده بود بین همهٔ آنهایی که دورم نشسته بودند: عمه با تسبیحش، بابا با قصه‌هایش، بچه‌ها با بازی‌های ناتمامشان. و من، برای اولین بار، در میان آن همه صدا، آرام می‌خوابیدم. 😌 انگار ترسم را جایی میان شلوغی جمعیت گم کرده بودم ته دلم می‌گفتم همه باهم هستیم نگران نباش...😮‍💨 حالا که از آن دوران گذشته، گاهی فکر می‌کنم: 🤔آیا این همان "زندگی دسته‌جمعی" بود که همیشه آن‌ را ترسناک می‌کردم؟ ادامه در پست بعد...
ادامه از پست قبل... حالا موقعیتش فراهم شد که فرصت کنم ببینم توی اعلامیه نوشته: شهادت مظلومانه دانشمند هسته‌ای، دکتر عبدالحمید مینوچهر و همسرشان خانم دکتر مریم حجاری را تسلیت می‌گوییم. و بعد نگاهم بچرخه به تور مشکی و دسته‌گل سفید و شمع‌های نیمه جان و دیس خرما و حلوا... 🖤 فروریختم... 💔 نشستم و با حسرت به عکس دو نفره دکتر و همسرشون نگاه کردم... 🥺 یادم اومد یه بار بالای سر من برای دستیارش تعریف کرده بود که به خاطر کار همسرش چند سالی خارج از کشور بوده و اونجا یه دوره‌هایی رو شرکت می‌کرده و ... جزییات نگفت ولی روشن بود خانوادگی فرهیخته‌ هستند اما ... هیچوقت فکر نمی‌کردم ایشون همسر دکتر مینوچهر باشن...😔 یکی از خانوم‌های کارمند مجموعه اومد نشست نزدیک من و او هم با حسرت به عکس خیره شد منتظر شدم تا به سمت من برگرده و ازش پرسیدم: میدونید مزارشون کجاست؟ گفت: امامزاده صالح گفتم: من جز خوبی از خانم دکتر چیزی ندیدم واقعا حیف شدن، حیف‌... آهی کشید و گفت: حیف‌... غم گلوم رو گرفت😢 و هزاران فکر توی سرم چرخید... میشه دندانپزشک هم بود و شهید شد... میشه آدم خوبی بود و امید به عاقبت به خیری بست...🤍 بغضم شب ششم محرم در مراسم پاره شد و اشک شد و چکید... روحت شاد، خانم دکتر مهربان ما🥺 🖊پی‌نوشت: این متن، شامگاه ۱۰ تیرماه، نگارش شده. 🌱گروه خانواده و سبک زندگی بادام @lifestyle_badam