eitaa logo
🍁لطفِ خدا🍁
478 دنبال‌کننده
11.9هزار عکس
6.7هزار ویدیو
69 فایل
گویی بازی ماروپله همان رسـم بندگـیست! هربار ڪه بافــریب شـیطان به طبقات پایین و سختیهای زندگی سـقوط‌ میکنی: نردبان🍁لطفِ خدا🍁برای بازگشت به جایگاه گذشته درڪنارتوست. ادمین: @E_D_60 ثبت نظرات: https://daigo.ir/secret/8120014467
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨ آموزش بادکش برای بهبود تنگی نفس✨ ♻️ این روزها همزمان با درگیری جامعه با بیماری کرونا، بیش از گذشته از خواص بادکش کتف در درمان‌ و مشکلات شنیده اید.. با دقت مشاهده کنید و برای دیگران هم بفرستین لطفا برای تمرین ابتدا روی ران پای خود با رعایت تمام نکات ایمنی و دور نگه داشتن ظرف و از شعله، بادکش گرم را انجام‌بدید. ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
🍁لطفِ خدا🍁
✨ آموزش بادکش برای بهبود تنگی نفس✨ #آنتی_کرونا ♻️ این روزها همزمان با درگیری جامعه با بیماری کرون
🔴 ۷ دلیل مهم برای ؛ ✅ 🇮🇷 ۱_ به صفر رسیدن آمار مرگ و میر کرونا ؛در عرض یک هفته در ایران _ به نظر شما مانع اصلی دیده شدن و عمل به این مستندات در بیمارستان های ایران چه شخصی است؟ ✅ 🇮🇷 ۲ _ بازگشایی مجدد مساجد؛ بازارها ؛ مراکز اقتصادی ؛ امام زاده ها ؛ هیئت های مذهبی و . . . ✅ 🇮🇷 ۳ _ ریشه کن کردن تفکر خود تحقیری در مقابل غرب وایجاد عزت ملی در ایرانیان به خاطر تولید این داروی بسیار مهم و استراتژیک و مورد تایید وزارت بهداشت در کشورشان والبته فاصله گرفتن مردم از نگاه همیشه مرعوب غرب بودن؛ ✅ 🇮🇷 ۴ _ خنثی سازی توطئه احتمالی برای انتخابات پیش رو ؛و اتمام محدودیت های کرونایی برای نیروهای دلسوز فعال در انتخابات ۱۴۰۰ درکوتاه ترین زمان ؛ ✅ 🇮🇷 ۵ _ نجات جان انسان های بیشماری که دراین جنگ بیولوژیک قربانی نگاه غرب گرایانه به سازمان بهداشت جهانی در درمان کرونا شده اند.(عزیزان پیگیر آزمایش داروهای این سازمان در ایران و کشته های بی شمار آن به گفته مسولین رسمی باشید _ایرانیان نباید موش آزمایشگاهی غرب شوند ) ✅ 🇮🇷 ۶ _ رسوا سازی سازمان بهداشت جهانی و پیروان منحرف آن (آمار مرگ و میر کرونا در چین که دارای طب سنتی بسیار دقیقی است ؛چندین ماهه که صفر شده) ✅ 🇮🇷 ۷ _ حمایت میدانی در قالب گروه های جهادی از این تولید ملی؛ آنهم برای محصولی که آمار مرگ و میر کرونا را به صفر می رساند بویژه درشرایط بسیار حساس و حیاتی که بسیاری از مشاغل به تعطیلی کشیده شده اند. ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
زنجبیل حاوی تركیبات ضدویروس متعددی است. 👈 محققین توانسته اند چندین ماده شیمیایی در زنجبیل شناسایی كنند كه دارای اثرات اختصاصی بر علیه فراوان ترین دسته ویروس های عامل سرماخوردگی هستند. 👈 زنجبیل همچنین حاوی موادی است كه علاوه بر كاهش درد، تب و سرفه، اثر آرام بخش و خواب آور نیز دارند. ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نگاه کردن به نامحرم آیت‌الله_مجتهدی ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
ای کاش فقط چادر حضرت زهرا روسرمون نباشه...! همراش؛ حیایِ زهرایی عفافِ زهرایی نگاهِ👀زهرایی کلامِ🗣زهرایی هم داشته باشیم :)🌱 ڪاش ب خودمون بیایم و به این نقطه برسیم ڪه چادر مشکے حضرت زهرا صرفا یڪ چادر ساده مشکے نیست ... یک دنیا پراست از تکلیف و آداب ڪه بدا بہ حال ما ڪه خود راچادری میدانیم و از آن غافلیم💔 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
تاريخ تولدت مهم نيست، تاريخ تحولت مهمه💯 اهل کجا بودنت مهم نيست، اهل و بجا بودنت مهمه💯 منطقه زندگيت مهم نيست، منطق زندگيت مهمه💯 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
کرونا ثابت کرد: زنی که زیر ماسک می‌تواند نفس بکشد، قادر است که زیر حجاب نیز نفس بکشد! و کسی که مغازه‌اش را به خاطر ویروسی سه ماه می‌بندد، می‌تواند آن را برای ادای نماز در مسجد، ۱۵ دقیقه ببندد! ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
. بایدهاونبایدهای‌پوشش🌸✨ ••❀〇 ⃟🦋❀•• ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
با سلام و آرزوی قبولی طاعات شما همراهان گرامی همونطور که گفته بودیم، به علت نزدیکی به ان شاءالله از امشب رمان بسیار جذاب 🕰 را بارگزاری میکنیم. به علت طولانی بودن داستان و فرصت کمی که تا انتخابات مونده، تصمیم گرفتیم که روزی ۲ بار، صبح و شب، پارت گزاری کنیم. امیدوارم از خوندن این داستان هم لذت ببرین و با اعلام نظرات خوب و سازنده تون، مثل همیشه ما رو در انتخاب مطالبی که مورد پسندتون هست، راهنمایی کنین. ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
💜💛💛💜💛💛💜 🕰 چه کسی نمی‌خواهد عاشق شود؟ می‌دانی چرا عاشق می‌شوی؟ اگر عاشق شوی بی معشوق می‌میری. نگو من می‌شناسم کسی را که بی معشوق نمرده. او مرده، مطمئن باش. اگر عاشق نشوی هم میمیری. عشق و محبت بین دونفر وقتی عمیق و پایدار می‌شود که هر دو نفر معشوق مشترکی داشته باشند. عشق را باید دانست. باید آن را حس کرد. باید فهمیدش. باید آن را در قلبت جا دهی، می‌دانم بزرگ است. کوچکش نکن. اگر هم کردی بگذار دوباره بزرگ شود و قد بکشد. به آسمان نگاه کن و عاشق شو. وقتی نمانده زودتر عاشق شو. تو می‌توانی، فقط باید خوب نگاه کنی. نگاهش کن. آسمان را می‌گویم. عمیق، نفس‌گیر، زیبا، مهربان، شفاف. دستت را روی قلبت بگذار و خاضعانه به خاک بیفت. از پشت شیشه‌های دودی ماشین دیدمش. حرفهای رضا یکی یکی مثل نوار ضبط شده از ذهنم عبور می‌کرد. "اون به درد زندگی نمیخوره، اون فکرش و هدفش با تو خیلی فرق داره. گاهی عشق باعث میشه آدمها از هم دور بشن. چون فقط به یک چیز فکر میکنن اونم رسیدن به هدف خودشونه سعی کن گاهی بدون عشق جستجوش کنی." گاهی از حرفهاش سردرنمی‌اوردم، او هم توضیحی نمی‌داد. برای شناخته نشدن امروز ماشینم را با رضا عوض کرده بودم. تپش قلبم آنقدر بالا بود که احساس می‌کردم تمام قفسه‌ی سینه‌ام بالا و پایین می‌شود. کاش حقیقت نداشت. کاش تعقیبش نمی‌کردم. کاش هیچ وقت پری ناز را نمی‌دیدم و محبتش به دلم نمی‌نشست. پری ناز از ماشین آن مرد پیاده شد و با لبخند با او دست داد. همانطور که دستش در دست آن مرد بود با هم صحبت می‌کردند. با صدای تقه‌ایی که به شیشه‌ی ماشین خورد چشم از پری ناز برداشتم. دختر خانم موجهی از پشت شیشه اشاره می‌کرد که شیشه را پایین بکشم. من هم شیشه‌ی آن طرف ماشین را پایین کشیدم و اشاره کردم که از آن طرف بیاید و حرفش را بگوید. چون ترسیدم پری ناز مرا ببیند. دختر که کمی عصبی به نظر می‌رسید، ماشین را دور زد و سرش را کمی پایین آورد و گفت: –میشه بفرمایید معنی این کاراتون چیه؟ یک چشمم به پری ناز و یک چشمم به دختر بود. –خانم میشه زودتر حرفتون رو صریح بزنید. من کار دارم. چی می‌خواهید؟ حرفم عصبی‌ترش کرد. –واقعا که ادبم خوب چیزیه. جلوی پارکینگ خونه‌ی ما پارک کردید طلبکارم هستید؟ می‌دونید چند دقیقس اینجا منتظرم که برید کنار؟ باید حتما با صدای بوقم همسایه‌ها رو اذیت کنم تا متوجه بشید؟ سرم را خم کردم و نگاهی به پشت سرش انداختم. راست می‌گفت درست جلوی پارکینک آنها بودم. ولی از طرز حرف زدنش هم خوشم نیامد. –هیس، خب از اول این رو بگید دیگه. نگاهی به پری ناز انداخت و با تمسخر گفت: –اونقدر چراغ زدم ماشین به زبون درامد. ولی شما مثل این که بد جور غرق کاراگاه بازی هستین و انگار نه انگار. الانم به جای عذر خواهی طلبکارید؟ همان لحظه پری ناز دست آن مرد را رها کرد و به طرف کوچه‌ی ما راه افتاد. بدون این که جواب آن دختر را بدهم، پایم را روی گاز گذاشتم و دنبال ماشینی که پری ناز را رسانده بود راه افتادم. نباید گمش می‌کردم. باید خیلی چیزها را می‌فهمیدم. از آینه دیدم که دختره بیچاره همانجا ایستاده و هاج و واج نگاهم می‌کند. شیشه را پایین کشیدم و دستم را به نشانه‌ی عذرخواهی برایش بلند کردم. او هم دستش را درهوا به نشانه‌ی عصبانیت پرت کرد. اینجا محله‌ی ما بود وقتی پسر بچه‌ بودم پدرم این خانه را خرید. تقریبا از اهالی قدیمی این محله هستیم. تا به حال این دختر را ندیده بودم. البته این روزها دیگر معنی و مفهوم واژه‌ی همسایه تغییر کرده، مثل معنی خیلی از واژها، آنقدر ساخت و ساز زیاد شده که اصلا دیگر مثل قدیم نمی‌شود همسایه‌ها را شناخت. شاید خانه‌ی ما و چند خانه‌ی کناریمان تنها خانه‌های کوچه بودند که هنوز بافت قدیمی داشتند. من شناخت کمی از همسایه‌های کوچه‌ی خودمان داشتم چه برسد به این دختر که خانه‌شان کوچه پشتی ما هست. بعد از نیم ساعتی تعقیب و گریز بالاخره در یک کوچه‌ی خلوت جلوی ماشین آن مرد پیچیدم. مجبور شد روی ترمز بزند. با عصبانیت از ماشین پیاده شد تا بد و بیراه بگوید. ولی با دیدن من دوباره فوری سوار شد و خواست دنده عقب بگیرد و فرار کند. فوری خودم را به ماشینش رساندم و در را باز کردم و بیرون کشیدمش. ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
💜💛💛💜💛💛💜 🕰 نمی‌شناختمش. ولی کاملا معلوم بود که او مرا خوب می‌شناسد. جوانی لاغر اندام که یک تیشرت و شلوار جذب پوشیده بود. مشت اول را که به دماغش زدم، عینک دودی‌اش روی زمین پرت شد. شروع به التماس کرد. –آقا راستین، شما اشتباه می‌کنید اون جور که شما فکر می‌کنید نیست. نفس نفس می‌زدم. دندانهایم را روی هم فشار دادم و دو دستی به سینه‌اش کوبیدم. تعادلش را از دست داد و روی زمین افتاد. از یقه‌اش گرفتم و بلندش کردم. چسباندمش به ماشینش و پرسیدم: –تو درستش رو بگو. با ترس نگاهم کرد. پوزخندی زدم و گفتم: –بهت نمیاد اینقدر ترسو باشی. تو که می‌ترسی با ناموس مردم چیکار داری؟ با مِن و مِن گفت: –ولی اون گفت هنوز هیچی بینتون نیست. حرفش عصبی‌‌ترم کرد و باعث شد کشیده‌ی محکمی نصیبش کنم. –اون غلط کرد. اصلا چرا اینجوری گفت؟ مگه تو بهش چی گفتی؟ –دستش را گذاشت روی جایی که کشیده خورده بود و گفت: –هیچی، فقط پرسیدم با من بیرون میاد شما ناراحت نمیشید؟ گفت، نه باور کنید ما رابطمون کاریه، اون میخواد برای خودش شرکت بزنه من فقط دارم کمکش می‌کنم. چیزی بینمون نیست. هر چه او بیشتر حرف میزد من عصبی‌تر میشدم. فریاد زدم: –تو چی کاره‌ایی که کمکش کنی؟ از کجا تو رو می‌شناسه؟ –من قبلا توی یه شرکتی که پری‌ناز حسابدارش بود کار می‌کردم. –صدات رو ببر، اسمش رو نیار. لال شد و سرش را پایین انداخت. کمی از او فاصله گرفتم و پرسیدم: –چرا میخواد شرکت بزنه؟ چطوری تو رو پیدا کرد؟ اون که یک ساله حسابدار شرکت ماست. آرام سرش را بالا آورد و گفت: –بهم زنگ زد. منم بیکار شده بودم. گفتم به شرطی کمکش می‌کنم که با هم شریک بشیم. با چشم‌های از حدقه در آمده پرسیدم: –اونم قبول کرد؟ سرش را به علامت مثبت تکان داد. می‌دانستم به خاطر جرو بحثی که ماه پیش با پری ناز داشتیم می‌خواهد شرکت بزند. چون من آن روز در شرکت به او گفتم: –اینجا شرکت منه هر کاری که من بگم باید تو انجام بدی. او هم گفت: –شرکت زدن که کاری نداره. چرخوندنش مهمه. منم از حرفهایش عصبانی بودم برای همین گفتم: –اگه کاری نداره برو یدونه بزن. هر کاری هم دلت میخواد توش انجام بده. اینقدرم اینجا واسه من رئیس بازی درنیار. ولی این دلیل نمی‌شود که هر کاری دلش می‌خواهد بکند. یا با هر کسی رفت و آمد کند. یقه‌ی مرد روبرویم را گرفتم و با عصبانیت بیشتری گفتم: –خوبه که من رو می‌شناسی و می‌دونی اگه با یکی لج کنم چی میشه. پس دیگه نبینم دور و بر خانم جاهد باشی. تاسیس شرکت و این حرفها رو هم فراموش کن. فهمیدی یا نه؟ سرش را تند تند تکان داد. یقه‌اش را رها کردم. به سرعت برق و باد سوار ماشینش شد و رفت. ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
💜💛💛💜💛💛💜 🕰 تازه متوجه‌ی مردمی که اطرافمان جمع شده بودند شدم. فوری سوار ماشینم شدم و راه افتادم. چه کار می‌توانستم بکنم. چند بار به پری ناز اعتراض کرده بودم بابت این راحت بودنش با غریبه‌ها ولی او هر بار فقط می‌گفت " کم‌کم عادت‌می‌کنی که حساس نباشی اینا همش از حساسیت بیش از حده " مگر می‌شود عادت کرد. مگر من گوشت خوک خورم یا مشکل روحی دارم که برایم مهم نباشد. با صدای زنگ گوش‌ام روی گوشم گذاشتمش. بلافاصله صدای پری‌ناز در گوشم پیچید که با فریاد گفت: –برای چی من رو تعقیب کردی؟ چرا گرفتی اون رو زدی؟ تو فکر کردی کی... حرفش را بریدم. –چه زود خبرا بهت میرسه. بیشتر از اون وقتم رو واسش تلف نکردم چون می‌خواستم بیام سراغ تو و حقت رو کف دستت بزارم. تعقیبت کردم تا بهم ثابت بشه با چه بی سروپایی می‌خوام ازدواج کنم. تا با چشم خودم ندیده بودم باورم نمیشد. –حرف دهنت رو بفهم. من با هر کس که دلم بخواد میرم و میام، به تو هم ربطی نداره. واسه من ادای مردای غیرتی رو در نیار. این عقب افتاده بازیها هم دیگه از مد افتاده، بزار در کوزه آبش رو بخور. خوبه فعلا هیچ نسبتی با هم نداریم. –هیچ نسبتی هم نخواهیم داشت. بهتره تا قبل از این که به خونه برسم از اونجا بری. وگرنه بلایی که سر اون آوردم سر توام میارم. جلوی مامانمم صدات رو ننداز تو سرت. تو لیاقت نداری عروسش بشی. با بغضی که کنترلش می‌کرد گفت: –یک ساله سرکارم گذاشتی الانم یه بهونه پیدا کردی که بزنی زیرش؟ –بهونه؟ بمون همونجا تا بفهمی بهونه یعنی چی؟ گوشی را قطع کردم و پایم را محکم تر روی گاز فشار دادم. به خانه که رسیدم. چشم‌های اشکی مادرم اولین چیزی بود که دیدم. کنار حوض کوچک حیاط نشسته بود. مادرم زن شوخ و شادی بود. دیدن اشکهایش برایم جام زهر بود. –کجاست مامان؟ –رفت. با صدای گوشی‌ام از جیبم خارجش کردم. –چه بد موقع زنگ زدی رضا. –چیه انگار تو نرمال نیستی. –مادر داخل خانه رفت. –نیستم. چون اونچه نباید می‌دیدم دیدم. همش به این فکر می‌کنم من چطور عاشقش شدم. –گاهی آدما اشتباهی عاشق میشن راستین. اینو وقتی می‌فهمیم که کار از کار گذشته. –بخور آروم بگیری پسرم. مادر بود با یک لیوان آب. رضا گفت: –حالا بعدا بهت زنگ میزنم الان فقط آروم باش. گوشی را قطع کردم و لیوان را از دست مادر گرفتم و یک نفس سر کشیدم. –کاش اون دفعه که داداشت امد شرکت و پری‌ناز رو دید و بهت گفت اختلاف افکارتون زیاده یه تجدید نظری تو تصمیمت می‌کردی پسرم. –الان وقت سرزنش کردنه مامان؟ خود حنیفم با زنش چیشون به هم می‌خورد؟ ولی الان دارن خوشبخت زندگی می‌کنن. –نگو راستین، زن حنیف به ایرانی بودنش افتخار می‌کنه. ایرانی رو عقب افتاده و امل نمی‌دونه. تمام خشمم را سر لیوان خالی کردم و روی زمین کوبیدمش. هزار تکه شد. مادر هینی کشید و نگاهم کرد. بعد دستم را گرفت و دوباره کنار خودش نشاند و دلجویانه گفت: –الان که طوری نشده، محرمت نبود که... از حرفهایی که پری ناز پشت تلفن با تو زد فهمیدم اون دوست نداره تو توی هیچ کارش دخالت کنی. ناراحتی نداره، خدا رو شکر که زودتر فهمیدی چقدر از زن بودنش داره سواستفاده میکنه. البته پری ناز می‌گفت، بهش تهمت زدی و اشتباه می ‌کنی. اون فقط یه ملاقات کاری بوده. آره راستین؟ –بلند شدم و آن طرف‌تر روی زمین نشستم و به دیوار حیاط تکیه دادم. –اصلا ملاقات کاری باشه، به من می‌گفت با هم می‌رفتیم. چه معنی داده کافی شاپ رفتن و خنده و شوخی کردن. –یک ساعتی که پری ناز پیش من و بابات بود مدام یا با تلفن حرف میزد یا پیام میداد. بابات گفت این دختره ازدواج براش زوده، اون هنوز توی فکرش جایی برای کس دیگه باز نکرده، خیلی درگیره. –درگیر چی؟ –بابات می‌گفت درگیر همه‌ی چیزهایه که شاید سالهای پیش بهش داده نشده و اون می‌خواد همه‌رو یه جا بگیره، می‌گفت راستین برای ازدواج باید ته صف خواسته‌های پری‌ناز وایسه. وگرنه... بعد زیر چشمی نگاهم کرد. –احتمالا تو رفتی اول صف وایسادی. نظم رو به‌هم زدی و آشوب راه انداختی. گاهی آدما خودشونم نمی‌دونن واقعا از دنیا چی‌میخوان فقط بیخودی ذهنشون رو شلوغ میکنن. همین که خواستشون رو به دست میارن می‌فهمن چیزی که می‌خواستن این نبوده. –می‌خواستم زودتر محرم بشیم رفت و آمدمون راحت باشه. پری ناز توسط شریکم کامران به عنوان حسابدار وارد شرکت شد. بعد از یک مدت در همه‌ی کارها نظر میداد. البته نظراتش هم گاهی سازنده بود. خودش می‌گفت به خاطر تجربه‌ی کاری که دارد. کم‌کم از زرنگی‌اش خوشم آمد و بیرون از شرکت هم با هم قرار دوستانه می‌گذاشتیم. تا این که چند وقت پیش پیشنهاد ازدوج دادم و قرار شد برای آشنایی با مادرم به خانمان بیاید. فکرش را هم نمی‌کردم اولین جلسه‌ی آشنایی مادرم با عروس آینده‌اش، به سرانجام نرسد. ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
واقعا ممنونم بابت اظهار لطفتون کلی انرژی مثبت گرفتیم😊 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
نمونه های تذکر 👇👇👇 دختر و پسری که رابطه دوستی دارن! خدایی که ما رو آفریده، رابطه شرعی در ازدواج رو مقدس دونسته، ولی ارتباط بدون محرمیت رو منع کرده. مگه خدا دوسِمون نداره؟! پس حتماً به ضررمونه که موافق ارتباطِ این مدلی نیست! حتماً نباید همه چیو تجربه کنیم تا خوب و بدش رو بفهمیم! گاهی تجربه، خیلی گرون تموم میشه!
خطاب به پسر:👇
اگه واقعاً همو میخواین زودتر برو خواستگاریش، وگرنه بعداً خبری از خواستگاری نیست!
خطاب به دختر: 👇
خوشگلم، من تو رو مثل دخترم دوست دارم، عاقبت بخیر شی. حدیث داریم وقتی دو نفـر نامحرم تنهـا میشن، نفر سـوم شیطونه! اونم نمیـاد برای تماشـا! بیکار نمیشینه که! این مدل رابطه، آخر و عاقبت نداره! پسری که تو رو بخواد، از در میاد تو، نه از پشت بوم! گناه، راه درستی برای حل مشکل نیست! روی این موضوع خیلی فکر کن، تا بتونی تصمیم درست بگیری. (اگه خانواده هاشونو بشناسم، بهشون پیشنهاد میدم برای خواستگاری اقدام کنن) کسی که حاضر شده خارج از چهارچوبِ خانوادش با جنس مخالف ارتباط بگیره، چه تضمینی وجود داره بعداً خارج از چهارچوبِ تو با یکی دیگه ارتباط نگیره و این کار رو تکرار نکنه؟! یه پسری میشناسم که عااااشق دختری بود و با هم خیلی رابطه داشتن، پسره میگفت إلّا و بلّا همین دختر رو میخوام. بعد از 5 سال متوجه شدم که چهار تا دوست دختر دیگه عوض کرده!! خطاب به دختر: 👇 اگه با هم ازدواج کنین، در آینده تو زندگی زناشوییتون به مشکل جدی میخورین: اون به تو شک میکنه، تو به اون شک میکنی! ... اگه با هم ازدواج نکنین هم احتمال نمیدی بعداً همسر آیندت بفهمه؟! اونوقت چقدر بد میشه؟! حواست رو جمع کن! سریع قطع کن! تو رابطه ی دختر و پسر، هر دو ضربه میخورن اما دختر بیشتر! اگه دلت به حالش میسوزه، از راه گناه باهاش ارتباط نگیر! ببین عزیزم، اگه آدم محترمیه برای خانواده ی خودش و خانواده ی تو احترام قائل میشه! اگه واقعا قصد ازدواج داره بگو بیاد خواستگاریت، وگرنه به اون چیزی که میخواد دست پیدا میکنه و بعد که براش تکراری شدی، مث دستمال کاغذی مچاله ات میکنه، پرتت میکنه بیرون! خطاب به پسر: 👇 با خواهرتم اینجوری یکی دوست بشه مشکلی نداری؟! ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
وظیفه‌ی‌خیلی‌هامون‌الان‌ جهادِعلمیه !... اینکه‌یه‌عده‌تون اصراربه‌حضوردرجبهه‌ی‌مثلاجنگ‌نرم‌دارید وبه‌این‌بهونه درس‌ومدرسه‌روبیخیال‌شدید یعنی حرف‌آقاروزمین‌انداختید…! سربازی‌که وظیفه‌شو‌به‌موقع‌ندونه‌ وخودش‌رو‌سرگرم کاری‌کنه‌ که‌دراولویتش‌نیست... به‌درد اسیریِ‌دشمن‌میخوره🚶🏻‍♂ ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. . .🌿 این‌ جمله را‌ به یاد‌ داشته باشید : اگر‌ در‌ راه‌ خُدا‌ رنج‌ را‌ تحمل‌ نڪنید مجبور‌ خواهید‌ شد‌ در‌ راه‌ شیـطان ‌رنـج‌ را‌ تحمل‌ ڪنید...! شهیدرسول‌پور‌مرادے🌿 ‌‌‌‌‌‌‌ ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
مۍ‌گفت: وقتے‌اونۍ‌ڪه‌دوستش‌دارۍ به‌حرفت‌گوش‌نده‌خیلے‌ناراحت‌میشۍ راستۍ‌خدا‌ما‌رو‌خیلۍ‌دوست‌داره..!! ← بۍ‌معرفت‌نباشیم‌..... ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اسم الرحمن از او آموختیم شمع خود از نور او افروختیم اسم اعظم نـزد ما باشد قدیم یعنے خـدایا سیزدهمین روز از ماه رحمت و برڪت را با حمد و ستایش تو آغاز می‌ڪنیم ⚘اَلحَمْدُ للهِ رَبِّ العالَمین⚘ 🌸 الهـے بـه امیـد تــو 🌸 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa