eitaa logo
🍁لطفِ خدا🍁
492 دنبال‌کننده
12هزار عکس
6.8هزار ویدیو
69 فایل
گویی بازی ماروپله همان رسـم بندگـیست! هربار ڪه بافــریب شـیطان به طبقات پایین و سختیهای زندگی سـقوط‌ میکنی: نردبان🍁لطفِ خدا🍁برای بازگشت به جایگاه گذشته درڪنارتوست. ادمین: @E_D_60 ثبت نظرات: https://daigo.ir/secret/8120014467
مشاهده در ایتا
دانلود
💜💛💛💜💛💛💜 🕰 تازه متوجه‌ی مردمی که اطرافمان جمع شده بودند شدم. فوری سوار ماشینم شدم و راه افتادم. چه کار می‌توانستم بکنم. چند بار به پری ناز اعتراض کرده بودم بابت این راحت بودنش با غریبه‌ها ولی او هر بار فقط می‌گفت " کم‌کم عادت‌می‌کنی که حساس نباشی اینا همش از حساسیت بیش از حده " مگر می‌شود عادت کرد. مگر من گوشت خوک خورم یا مشکل روحی دارم که برایم مهم نباشد. با صدای زنگ گوش‌ام روی گوشم گذاشتمش. بلافاصله صدای پری‌ناز در گوشم پیچید که با فریاد گفت: –برای چی من رو تعقیب کردی؟ چرا گرفتی اون رو زدی؟ تو فکر کردی کی... حرفش را بریدم. –چه زود خبرا بهت میرسه. بیشتر از اون وقتم رو واسش تلف نکردم چون می‌خواستم بیام سراغ تو و حقت رو کف دستت بزارم. تعقیبت کردم تا بهم ثابت بشه با چه بی سروپایی می‌خوام ازدواج کنم. تا با چشم خودم ندیده بودم باورم نمیشد. –حرف دهنت رو بفهم. من با هر کس که دلم بخواد میرم و میام، به تو هم ربطی نداره. واسه من ادای مردای غیرتی رو در نیار. این عقب افتاده بازیها هم دیگه از مد افتاده، بزار در کوزه آبش رو بخور. خوبه فعلا هیچ نسبتی با هم نداریم. –هیچ نسبتی هم نخواهیم داشت. بهتره تا قبل از این که به خونه برسم از اونجا بری. وگرنه بلایی که سر اون آوردم سر توام میارم. جلوی مامانمم صدات رو ننداز تو سرت. تو لیاقت نداری عروسش بشی. با بغضی که کنترلش می‌کرد گفت: –یک ساله سرکارم گذاشتی الانم یه بهونه پیدا کردی که بزنی زیرش؟ –بهونه؟ بمون همونجا تا بفهمی بهونه یعنی چی؟ گوشی را قطع کردم و پایم را محکم تر روی گاز فشار دادم. به خانه که رسیدم. چشم‌های اشکی مادرم اولین چیزی بود که دیدم. کنار حوض کوچک حیاط نشسته بود. مادرم زن شوخ و شادی بود. دیدن اشکهایش برایم جام زهر بود. –کجاست مامان؟ –رفت. با صدای گوشی‌ام از جیبم خارجش کردم. –چه بد موقع زنگ زدی رضا. –چیه انگار تو نرمال نیستی. –مادر داخل خانه رفت. –نیستم. چون اونچه نباید می‌دیدم دیدم. همش به این فکر می‌کنم من چطور عاشقش شدم. –گاهی آدما اشتباهی عاشق میشن راستین. اینو وقتی می‌فهمیم که کار از کار گذشته. –بخور آروم بگیری پسرم. مادر بود با یک لیوان آب. رضا گفت: –حالا بعدا بهت زنگ میزنم الان فقط آروم باش. گوشی را قطع کردم و لیوان را از دست مادر گرفتم و یک نفس سر کشیدم. –کاش اون دفعه که داداشت امد شرکت و پری‌ناز رو دید و بهت گفت اختلاف افکارتون زیاده یه تجدید نظری تو تصمیمت می‌کردی پسرم. –الان وقت سرزنش کردنه مامان؟ خود حنیفم با زنش چیشون به هم می‌خورد؟ ولی الان دارن خوشبخت زندگی می‌کنن. –نگو راستین، زن حنیف به ایرانی بودنش افتخار می‌کنه. ایرانی رو عقب افتاده و امل نمی‌دونه. تمام خشمم را سر لیوان خالی کردم و روی زمین کوبیدمش. هزار تکه شد. مادر هینی کشید و نگاهم کرد. بعد دستم را گرفت و دوباره کنار خودش نشاند و دلجویانه گفت: –الان که طوری نشده، محرمت نبود که... از حرفهایی که پری ناز پشت تلفن با تو زد فهمیدم اون دوست نداره تو توی هیچ کارش دخالت کنی. ناراحتی نداره، خدا رو شکر که زودتر فهمیدی چقدر از زن بودنش داره سواستفاده میکنه. البته پری ناز می‌گفت، بهش تهمت زدی و اشتباه می ‌کنی. اون فقط یه ملاقات کاری بوده. آره راستین؟ –بلند شدم و آن طرف‌تر روی زمین نشستم و به دیوار حیاط تکیه دادم. –اصلا ملاقات کاری باشه، به من می‌گفت با هم می‌رفتیم. چه معنی داده کافی شاپ رفتن و خنده و شوخی کردن. –یک ساعتی که پری ناز پیش من و بابات بود مدام یا با تلفن حرف میزد یا پیام میداد. بابات گفت این دختره ازدواج براش زوده، اون هنوز توی فکرش جایی برای کس دیگه باز نکرده، خیلی درگیره. –درگیر چی؟ –بابات می‌گفت درگیر همه‌ی چیزهایه که شاید سالهای پیش بهش داده نشده و اون می‌خواد همه‌رو یه جا بگیره، می‌گفت راستین برای ازدواج باید ته صف خواسته‌های پری‌ناز وایسه. وگرنه... بعد زیر چشمی نگاهم کرد. –احتمالا تو رفتی اول صف وایسادی. نظم رو به‌هم زدی و آشوب راه انداختی. گاهی آدما خودشونم نمی‌دونن واقعا از دنیا چی‌میخوان فقط بیخودی ذهنشون رو شلوغ میکنن. همین که خواستشون رو به دست میارن می‌فهمن چیزی که می‌خواستن این نبوده. –می‌خواستم زودتر محرم بشیم رفت و آمدمون راحت باشه. پری ناز توسط شریکم کامران به عنوان حسابدار وارد شرکت شد. بعد از یک مدت در همه‌ی کارها نظر میداد. البته نظراتش هم گاهی سازنده بود. خودش می‌گفت به خاطر تجربه‌ی کاری که دارد. کم‌کم از زرنگی‌اش خوشم آمد و بیرون از شرکت هم با هم قرار دوستانه می‌گذاشتیم. تا این که چند وقت پیش پیشنهاد ازدوج دادم و قرار شد برای آشنایی با مادرم به خانمان بیاید. فکرش را هم نمی‌کردم اولین جلسه‌ی آشنایی مادرم با عروس آینده‌اش، به سرانجام نرسد. ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
واقعا ممنونم بابت اظهار لطفتون کلی انرژی مثبت گرفتیم😊 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
نمونه های تذکر 👇👇👇 دختر و پسری که رابطه دوستی دارن! خدایی که ما رو آفریده، رابطه شرعی در ازدواج رو مقدس دونسته، ولی ارتباط بدون محرمیت رو منع کرده. مگه خدا دوسِمون نداره؟! پس حتماً به ضررمونه که موافق ارتباطِ این مدلی نیست! حتماً نباید همه چیو تجربه کنیم تا خوب و بدش رو بفهمیم! گاهی تجربه، خیلی گرون تموم میشه!
خطاب به پسر:👇
اگه واقعاً همو میخواین زودتر برو خواستگاریش، وگرنه بعداً خبری از خواستگاری نیست!
خطاب به دختر: 👇
خوشگلم، من تو رو مثل دخترم دوست دارم، عاقبت بخیر شی. حدیث داریم وقتی دو نفـر نامحرم تنهـا میشن، نفر سـوم شیطونه! اونم نمیـاد برای تماشـا! بیکار نمیشینه که! این مدل رابطه، آخر و عاقبت نداره! پسری که تو رو بخواد، از در میاد تو، نه از پشت بوم! گناه، راه درستی برای حل مشکل نیست! روی این موضوع خیلی فکر کن، تا بتونی تصمیم درست بگیری. (اگه خانواده هاشونو بشناسم، بهشون پیشنهاد میدم برای خواستگاری اقدام کنن) کسی که حاضر شده خارج از چهارچوبِ خانوادش با جنس مخالف ارتباط بگیره، چه تضمینی وجود داره بعداً خارج از چهارچوبِ تو با یکی دیگه ارتباط نگیره و این کار رو تکرار نکنه؟! یه پسری میشناسم که عااااشق دختری بود و با هم خیلی رابطه داشتن، پسره میگفت إلّا و بلّا همین دختر رو میخوام. بعد از 5 سال متوجه شدم که چهار تا دوست دختر دیگه عوض کرده!! خطاب به دختر: 👇 اگه با هم ازدواج کنین، در آینده تو زندگی زناشوییتون به مشکل جدی میخورین: اون به تو شک میکنه، تو به اون شک میکنی! ... اگه با هم ازدواج نکنین هم احتمال نمیدی بعداً همسر آیندت بفهمه؟! اونوقت چقدر بد میشه؟! حواست رو جمع کن! سریع قطع کن! تو رابطه ی دختر و پسر، هر دو ضربه میخورن اما دختر بیشتر! اگه دلت به حالش میسوزه، از راه گناه باهاش ارتباط نگیر! ببین عزیزم، اگه آدم محترمیه برای خانواده ی خودش و خانواده ی تو احترام قائل میشه! اگه واقعا قصد ازدواج داره بگو بیاد خواستگاریت، وگرنه به اون چیزی که میخواد دست پیدا میکنه و بعد که براش تکراری شدی، مث دستمال کاغذی مچاله ات میکنه، پرتت میکنه بیرون! خطاب به پسر: 👇 با خواهرتم اینجوری یکی دوست بشه مشکلی نداری؟! ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
وظیفه‌ی‌خیلی‌هامون‌الان‌ جهادِعلمیه !... اینکه‌یه‌عده‌تون اصراربه‌حضوردرجبهه‌ی‌مثلاجنگ‌نرم‌دارید وبه‌این‌بهونه درس‌ومدرسه‌روبیخیال‌شدید یعنی حرف‌آقاروزمین‌انداختید…! سربازی‌که وظیفه‌شو‌به‌موقع‌ندونه‌ وخودش‌رو‌سرگرم کاری‌کنه‌ که‌دراولویتش‌نیست... به‌درد اسیریِ‌دشمن‌میخوره🚶🏻‍♂ ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. . .🌿 این‌ جمله را‌ به یاد‌ داشته باشید : اگر‌ در‌ راه‌ خُدا‌ رنج‌ را‌ تحمل‌ نڪنید مجبور‌ خواهید‌ شد‌ در‌ راه‌ شیـطان ‌رنـج‌ را‌ تحمل‌ ڪنید...! شهیدرسول‌پور‌مرادے🌿 ‌‌‌‌‌‌‌ ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
مۍ‌گفت: وقتے‌اونۍ‌ڪه‌دوستش‌دارۍ به‌حرفت‌گوش‌نده‌خیلے‌ناراحت‌میشۍ راستۍ‌خدا‌ما‌رو‌خیلۍ‌دوست‌داره..!! ← بۍ‌معرفت‌نباشیم‌..... ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اسم الرحمن از او آموختیم شمع خود از نور او افروختیم اسم اعظم نـزد ما باشد قدیم یعنے خـدایا سیزدهمین روز از ماه رحمت و برڪت را با حمد و ستایش تو آغاز می‌ڪنیم ⚘اَلحَمْدُ للهِ رَبِّ العالَمین⚘ 🌸 الهـے بـه امیـد تــو 🌸 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
اولین سلام صبحگاهی، تقدیم به ساحت قدسے قطب عالم امکان حضرت صاحب الزمان(عج) ... ❤السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریکَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدی و مَولای ْ الاَمان الاَمان أللَّهُمَ عَجلْ لِوَلِیکْ ألْفَرَج بحق زینب کبری(س) به قصد زيارت ارباب بی کفن : ❤السلام عليك يا اباعبدالله و علي الارواح التي حلت بفنائك عليك مني سلام الله أبدا ما بقيت و بقي الليل و النهار و لا جعله الله آخر العهد مني لزيارتكم السَّلامُ عَلي الحُسٓين و عٓلي عٓلي اِبن الحُسَين و عَلي اولاد الحُسَين وَ علَي اصحابِ الحُسَين. أللهم ارزقنا زیارت الحسین (ع) اللهم ارزقنا شفاعة الحسین (ع) ❤السلامُ عَلَیک یا امام الرئوف یا ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ المُرتضی ✨ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ✨ ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
دعای روز سیزدهم ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
🌕 فضیلت و ثواب روز سیزدهم برای روزه داران این روز طبق روایت پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم: 🌺 خداوند مانند عبادت اهل مکّه و مدینه را براى شما ثبت مى کند و به شماره هر سنگ و کلوخى که میان مکّه و مدینه است، شفاعت نصیب شما مى گرداند. 📚امالی صدوق /مجلس دوازدهم/ص۴۸ ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
🔴 در ایام البیض رمضان هر کس دعای مجیر را در «ایام البیض» ماه رمضان ( سیزدهم و چهارهم و پانزدهم ) این ماه بخواند گناهانش هر چند به عدد دانه‌هاى باران و برگ‌هاى درختان و ریگ‌هاى بیابان باشد! آمرزیده میشود. 🌕 با این وجود خواندن آن براى شفاى بیمار، اداى دین، بى نیازى، توانگرى، رفع غم و اندوه سودمند است. 📚 مفاتیح الجنان/اعمال ماه رمضان ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
1_978855634.mp3
3.52M
🔴 قسمت سیزدهم وظایف منتظران 🔵 ترک گناه و توبه از معاصی گذشته 🎙️ ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
🔵 دعا برای ظهور در روز سیزدهم (۱) : 🌕 روز سیزدهم ماه مبارک رمضان، روز توجّه خاصّ به حضرت صاحب الزّمان ارواحنافداه است و یکی از روزهای ماه مبارک رمضان است که بر اساس روایات، باید توجّه خاصّی به حضرت ولیّ عصر ارواحنافداه داشته باشیم، و مرحوم محدّث نوری در نجم الثاقب به این مهم اشاره می کند. بدین منظور دو دعای بسیار مهم برای این روز نقل شده است : 1⃣ دعای اول: «اَللَّهُمَّ إِنِّي أُدِينُکَ بِطاعَتِکَ وَ وِلايَتِکَ، وَ وِلايَةِ مُحَمَّدٍ نَبِيِّکَ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ، وَ وِلايَةِ أَمِيرِ المُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلامُ حَبِيبِ نَبِيّکَ، وَ وِلايَةِ الحَسَنِ وَ الحُسَيْنِ سِبْطَيْ نَبِيِّکَ وَ سَيِّدَيْ شَبابِ أَهْلِ جَنَّتِکَ، وَ أُدِينُکَ يا رَبِّ بِوِلايَةِ عَلِيِّ بْنِ الحُسَيْنِ وَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ وَ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ مُوسَي بْنِ جَعْفَرٍ وَ عَلِيِّ بْنِ مُوسي وَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ وَ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ الحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ وَ سَيِّدِي وَ مَوْلايَ صاحِبِ الزَّمانِ، أُدِينُکَ يا رَبِّ بِطاعَتِهِمْ وَ وِلايَتِهِمْ وَ بِالتَّسْلِيمِ بِما فَضَّلْتَهُمْ راضِياً غَيْرَ مُنْکِرٍ وَ لا مُسْتَکْبِرٍ [مُتَکَبِّرٍ] عَلي [مَعْني] ما أَنْزَلْتَ فِي کِتابِکَ. اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ ادْفَعْ عَنْ وَلِيِّکَ وَ خَلِيفَتِکَ وَ لِسانِکَ وَ القآئِمِ بِقِسْطِکَ وَ المُعَظِّمِ لِحُرْمَتِکَ وَ المُعَبِّرِ عَنْکَ وَ النّاطِقِ بِحُکْمِکَ وَ عَيْنِکَ النّاظِرَةِ وَ أُذُنِکَ السّامِعَةِ وَ شاهِدِ عِبادِکَ وَ حُجَّتِکَ عَلي خَلْقِکَ وَ الُمجاهِدِ فِي سَبِيلِکَ وَ الُمجْتَهِدِ فِي طاعَتِکَ وَ اجْعَلْنِي وَ والِدَيَّ وَ ما وَلَدا وَ وُلْدِي مِنَ الَّذِينَ يَنْصُرُونَهُ وَ يَنْتَصِرُونَ بِهِ فِي الدُّنْيا وَ الآخِرَةِ، اِشْعَبْ بِهِ صَدْعَنا وَ ارْتُقْ بِهِ فَتْقَنا. اَللَّهُمَّ أَمِتْ بِهِ الجَوْرَ وَ دَمْدِمْ بِمَنْ نَصَبَ لَهُ وَ اقْصِمْ رُؤُوسَ الضَّلالَةِ حَتّي لا تَدَعَ عَلَي الأَرْضِ مِنْهُمْ دَيّاراً» 📚 اقبال الاعمال، ۱۴۴/ صحیفه مهدیه ص۴۴۹ ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
🔵 دعا برای ظهور در روز سيزدهم (۲) : 2⃣ دعای دوم : أَللَّهُمَّ إِنَّ الظَّلَمَةَ جَحَدُوا آياتِکَ، وَکَفَرُوا بِکِتابِکَ، وَکَذَّبُوا رُسُلَکَ، وَاسْتَنْکَفُوا عَنْ عِبادَتِکَ، وَرَغِبُوا عَنْ مِلَّةِ خَليلِکَ، وَبَدَّلُوا ما جاءَ بِهِ رَسُولُکَ، وَشَرَّعُوا غَيْرَ دينِکَ، وَاقْتَدَوْا بِغَيْرِ هُداکَ، وَاسْتَنُّوا بِغَيْرِ سُنَّتِکَ، وَتَعَدَّوْا حُدُودَکَ، وَسَعَوْا مُعاجِزينَ في آياتِکَ. وَتَعاوَنُوا عَلي إِطْفاءِ نُورِکَ، وَصَدُّوا عَنْ سَبيلِکَ، وَکَفَرُوا نَعْماءَکَ، وَشاقُّوا وُلاةَ أَمْرِکَ، وَوالَوْا أَعْداءَکَ، وَعادَوْا أَوْلِيائَکَ، وَعَرَفُوا ثُمَّ أَنْکَرُوا نِعْمَتَکَ، وَلَمْ يَذْکُرُوا آلاءَکَ، وَأَمِنُوا مَکْرَکَ، وَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ عَنْ ذِکْرِکَ، وَاسْتَحَلُّوا حَرامَکَ وَحَرَّمُوا حَلالَکَ، وَاجْتَرَأُوا عَلي مَعْصِيَتِکَ، وَلَمْ يَخافُوا مَقْتَکَ، وَنَسُوا نِقْمَتَکَ وَلَمْ يَحْذَرُوا بَأْسَکَ، وَاغْتَرُّوا بِنِعْمَتِکَ. أَللَّهُمَّ فَاصْبُبْ مِنْهُمْ، وَاصْبُبْ عَلَيْهِمْ عَذابَکَ، وَاسْتَأْصِلْ شافَتَهُمْ، وَاقْطَعْ دابِرَهُمْ، وَ ضَعْ عِزَّهُمْ وَجَبَرُوتَهُمْ، وَانْزَعْ أَوْتارَهُمْ، وَزَلْزِلْ أَقْدامَهُمْ، وَأَرْعِبْ قُلُوبَهُمْ. أَللَّهُمَّ إِنَّهُمُ اتَّخَذُوا دينَکَ دَغَلاً، وَمالَکَ دُوَلاً وَعِبادَکَ خَوَلاً. أَللَّهُمَّ اکْفُفْهُمْ بَأْسَهُمْ، وَافْلُلْ حَدَّهُمْ، وَأَوْهِنْ کَيْدَهُمْ، وَأَشْمِتْ عَدُوَّهُمْ وَاشْفِ صُدُورَ الْمُؤْمِنينَ. أَللَّهُمَّ افْتُتْ أَعْضادَهُمْ، وَاقْهَرْ جَبابِرَتَهُمْ، وَاجْعَلِ الدَّائِرَةَ عَلَيْهِمْ، وَاقْضُضْ بُنْيانَهُمْ، وَخالِفْ بَيْنَ کَلِمَتِهِمْ، وَفَرِّقْ جَمْعَهُمْ، وَشَتِّتْ أَمْرَهُمْ، وَاجْعَلْ بَأْسَهُمْ بَيْنَهُمْ، وَابْعَثْ عَلَيْهِمْ عَذاباً مِنْ فَوْقِهِمْ، وَمِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ، وَاسْفِکْ بِأَيْدِي الْمُؤْمِنينَ دِمائَهُمْ، وَأَوْرِثِ الْمُؤْمِنينَ أَرْضَهُمْ وَدِيارَهُمْ وَأَمْوالَهُمْ. أَللَّهُمَّ أَضِلَّ أَعْمالَهُمْ، وَاقْطَعْ رَجاءَهُمْ، وَأَدْحِضْ حُجَّتَهُمْ، وَاسْتَدْرِجْهُمْ مِنْ حَيْثُ لايَعْلَمُونَ، وَائْتِهِمْ بِالْعَذابِ مِنْ حَيْثُ لايَشْعُرُونَ، وَأَنْزِلْ بِساحَتِهِمْ ما يَحْذَرُونَ، وَحاسِبْهُمْ حِساباً شَديداً، وَعَذِّبْهُمْ عَذاباً نُکْراً، وَاجْعَلْ عاقِبَةَ أَمْرِهِمْ خُسْراً. أَللَّهُمَّ إِنَّهُمُ اشْتَرَوْا بِآياتِکَ ثَمَناً قَليلاً، وَعَتَوْا عُتُوّاً کَبيراً. أَللَّهُمَّ فَخُذْهُمْ أَخْذاً وَبيلاً، وَدَمِّرْهُمْ تَدْميراً، وَتَبِّرْهُمْ تَتْبيراً، وَلاتَجْعَلْ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ ناصِراً، وَلا فِي السَّماءِ عاذِراً، وَالْعَنْهُمْ لَعْناً کَبيراً. أَللَّهُمَّ فَخُذْهُمْ أَخْذاً وَبيلاً. أَللَّهُمَّ إِنَّهُمْ أَضاعُوا الصَّلاةَ، وَاتَّبَعُوا الشَّهَواتِ، وعَمِلُوا السَّيِّئاتِ. أَللَّهُمَّ فَخُذْهُمْ بِالْبَلِيَّاتِ، وَاحْلُلْ بِهِمُ الْوَيْلاتِ، وَأَرِهِمُ الْحَسَراتِ، يا اَللَّهُ إِلهَ الْأَرَضينَ وَالسَّماواتِ. أَللَّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، وَارْحَمْنا بِرَحْمَتِکَ يا أَرْحَمَ الرَّاحِمينَ. أَللَّهُمَّ إِنّي أَدينُکَ يا رَبِّ بِطاعَتِکَ، وَلانُنْکِرُ وِلايَةَ مُحَمَّدٍ رَسُولِکَ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَعَلي أَهْلِ بَيْتِهِ، وَوِلايَةَ أَميرِالْمُؤْمِنينَ عَلِيِّ بْنِ أَبي طالِبٍ عَلَيْهِ السَّلامُ، وَوِلايَةَ الْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ عَلَيْهِمَا السَّلامُ، سِبْطَيْ نَبِيِّکَ وَوَلَدَيْ رَسُولِکَ عَلَيْهِمَا السَّلامُ. وَوِلايَةَ الطَّاهِرينَ الْمَعْصُومينَ مِنْ ذُرِّيَّةِ الْحُسَيْنِ، عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَمُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ وَجَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ وَمُوسَي بْنِ جَعْفَرٍ وَعَلِيِّ بْنِ مُوسي وَمُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ وَعَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ وَالْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ سَلامُ اللَّهِ وَبَرَکاتُهُ عَلَيْهِمْ أَجْمَعينَ، وَوِلايَةَ الْقائِمِ، اَلسَّابِقِ مِنْهُمْ بِالْخَيْراتِ، اَلْمُفْتَرَضِ الطَّاعَةِ، صاحِبِ الزَّمانِ سَلامُ اللَّهِ عَلَيْهِ. أَدينُکَ يا رَبِّ بِطاعَتِهِمْ وَوِلايَتِهِمْ، وَالتَّسْليمِ لِفَرْضِهِمْ، راضِياً غَيْرَ مُنْکِرٍ وَلا مُسْتَکْبِرٍ وَلا مُسْتَنْکِفٍ، عَلي مَعْني ما أَنْزَلْتَ في کِتابِکَ، عَلي مَوْجُودِ ما أَتانا فيهِ، راضِياً ما رَضيتَ بِهِ، مُسَلِّماً مُقِرّاً بِذلِکَ يا رَبِّ، راهِباً لَکَ، راغِباً فيما لَدَيْکَ. 👇👇👇👇👇👇👇👇👇
أَللَّهُمَّ ادْفَعْ عَنْ وَلِيِّکَ وَابْنِ نَبِيِّکَ، وَخَليفَتِکَ وَحُجَّتِکَ عَلي خَلْقِکَ، وَالشَّاهِدِ عَلي عِبادِکَ ، اَلْمُجاهِدِ الْمُجْتَهِدِ في طاعَتِکَ، وَوَلِيِّکَ وَأَمينِکَ في أَرْضِکَ، فَأَعِذْهُ مِنْ شَرِّ ما خَلَقْتَ وَبَرَأْتَ، وَاجْعَلْهُ في وَدائِعِکَ الَّتي لايَضيعُ مَنْ کانَ فيها، وَفي جِوارِکَ الَّذي لايُقْهَرُ، وَآمِنْهُ بِأَمانِکَ، وَاجْعَلْهُ في کَنَفِکَ، وَانْصُرْهُ بِنَصْرِکَ الْعَزيزِ، يا إِلهَ الْعالَمينَ. أَللَّهُمَّ اعْصِمْهُ بِالسَّکينَةِ، وَأَلْبِسْهُ دِرْعَکَ الْحَصينَةَ، وَأَعِنْهُ وَانْصُرْهُ بِنَصْرِکَ الْعَزيزِ نَصْراً عَزيزاً، وَافْتَحْ لَهُ فَتْحاً يَسيراً، وَاجْعَلْ لَهُ مِنْ لَدُنْکَ سُلْطاناً نَصيراً. أَللَّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ، وَعادِ مَنْ عاداهُ، وَانْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ، وَاخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ. أَللَّهُمَّ اشْعَبْ بِهِ صَدْعَنا، وَارْتُقْ بِهِ فَتْقَنا، وَالْمُمْ بِهِ شَعَثَنا، وَکَثِّرْ بِهِ قِلَّتَنا، وَأَعْزِزْ بِهِ ذِلَّتَنا ، وَاقْضِ بِهِ عَنْ مَغْرَمِنا، وَاجْبُرْ بِهِ فَقْرَنا، وَسُدَّ بِهِ خَلَّتَنا، وَأَغْنِ بِهِ فاقَتَنا، وَيَسِّرْ بِهِ عُسْرَتَنا، وَکُفَّ بِهِ وُجُوهَنا، وَأَنْجِحْ بِهِ طَلِبَتَنا، وَاسْتَجِبْ بِهِ دُعائَنا، وَأَعْطِنا بِهِ فَوْقَ رَغْبَتِنا، وَاشْفِ بِهِ صُدُورَنا، وَاهْدِنا لِمَا اخْتُلِفَ فيهِ مِنَ الْحَقِّ يا رَبِّ، إِنَّکَ تَهْدي مَنْ تَشاءُ إِلي صِراطٍ مُسْتَقيمٍ. أَللَّهُمَّ أَمِتْ بِهِ الْجَوْرَ، وَأَظْهِرْ بِهِ الْعَدْلَ، وَقَوِّ ناصِرَهُ، وَاخْذُلْ خاذِلَهُ، وَدَمِّرْ مَنْ نَصَبَ لَهُ، وَأَهْلِکْ مَنْ غَشَّهُ، وَاقْتُلْ بِهِ جَبابِرَةَ الْکُفْرِ، وَاقْصِمْ رُؤُوسَ الضَّلالَةِ، وَسائِرَ أَهْلِ الْبِدَعِ، وَمُقَوِّيَةَ الْباطِلِ، وَذَلِّلْ بِهِ الْجَبابِرَةَ، وَأَبِرْ بِهِ الْکافِرينَ وَالْمُنافِقينَ وَجَميعَ الْمُلْحِدينَ، في مَشارِقِ الْأَرْضِ وَمَغارِبِها، بَرِّها وَبَحْرِها، وَسَهْلِها وَجَبَلِها، لاتَذَرْ عَلَي الْأَرْضِ مِنْهُمْ دَيَّاراً ، وَلاتُبْقِ لَهُمْ آثاراً. أَللَّهُمَّ أَظْهِرْهُ، وَافْتَحْ عَلي يَدَيْهِ الْخَيْراتِ، وَاجْعَلْ فَرَجَنا مَعَهُ وَبِهِ. أَللَّهُمَّ أَعِنَّا عَلي سُلُوکِ الْمَناهِجِ، مِنْهاجِ الْهُدي، وَالْمَحَجَّةِ الْعُظْمي، وَالطَّريقَةِ الْوُسْطي، اَلَّتي يَرْجِعُ إِلَيْهِ الْغالي، وَيَلْحَقُ بِهِ التَّالي، وَوَفِّقْنا لِمُتابَعَتِهِ، وَأَداءِ حَقِّهِ. وَامْنُنْ عَلَيْنا بِمُتابَعَتِهِ فِي الْبَأْساءِ وَالضَّرَّاءِ، وَاجْعَلْنا مِنَ الطَّالِبينَ رِضاکَ بِمُناصَحَتِهِ، حَتَّي تَحْشُرَنا يَوْمَ الْقِيامَةِ في أَعْوانِهِ وَأَنْصارِهِ، وَمَعُونَةِ سُلْطانِهِ، وَاجْعَلْ ذلِکَ لَنا خالِصاً مِنْ کُلِّ شَکٍّ وَشُبْهَةٍ، وَرِياءٍ وَسُمْعَةٍ لانَطْلُبُ بِهِ غَيْرَکَ، وَلانُريدُ بِهِ سِواکَ، وَتُحِلَّنا مَحَلَّهُ، وَتَجْعَلَنا فِي الْخَيْرِ مَعَهُ، وَاصْرِفْ عَنَّا في أَمْرِهِ السَّامَةَ وَالْکَسَلَ وَالْفَتْرَةَ، وَلاتَسْتَبْدِلْ بِنا غَيْرَنا، فَإِنَّ اسْتِبْدالَکَ بِنا غَيْرَنا عَلَيْکَ يَسيرٌ وَعَلَيْنا عَسيرٌ، وَقَدْ عَلِمْنا بِفَضْلِکَ وَ إِحْسانِکَ يا کَريمُ، وَصَلَّي اللَّهُ عَلي سَيِّدِنا مُحَمَّدٍ النَّبِيِّ وَآلِهِ وَسَلَّمَ. 📚 إقبال الأعمال ۴۲۷/صحیفه مهدیه۴۵۱ ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
به نیابت از شهدای اسلام جهت سلامتی و تعجیل در فرج صاحب الزمان، هدیه به امام حسن مجتبی (علیه السلام) برای شرکت در این ختم، لطفا تعداد صلوات خودتون رو در لینک زیر ثبت کنید: https://EitaaBot.ir/counter/2qpda با ارسال این پیام برای دوستانتون، اونها رو هم در ثواب این ختم دسته جمعی شریک کنید😉 @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💜💛💛💜💛💛💜 🕰 مادر کنارم نشست و پرسید: –حالا چطور شد تعقیبش کردی؟ –می‌دیدم همش با تلفن حرف میزنه و قرار میزاره. البته میدونم که قرار کاریه، ولی دلم نمیخواد همسر آیندم اینجوری بی قید باشه. رفت و آمدش تو همون موسسه کوفتی برام بسه، ظاهرش کمک به دخترای بدبخته ولی باطنش رو خدا میدونه. –چی بگم پسرم. اینا میگن ما روشن فکریم دیگه، این کارامون یعنی پیشرفت کردیم. –نه مامان. اینا گرد سوز فکرم نیستن چه برسه روشنش، من دوست ندارم زنم فکرش چراغونی باشه، نورش چشمم رو میزنه. –خب پسرم، تو اول باید خانواده‌ی دختر رو بشناسی، تو که میگی اصلا نمیدونی خونش کجاست. فقط میدونی میره موسسه. –می‌دونم اکثرا پیش خالش میمونه. پدر و مادرش فکر کنم اینجا نیستن. زیاد در موردشون حرف نمیزنه منم نمی‌پرسم. علاقه‌ام به پری‌ناز تنها عاملی بود که همیشه باعث میشد دنبال سوال این جوابها نگردم. نکند خود من هم منورالفکر بودم. مادر بلند شد و راهی را که آمده بود را برگشت و زمزمه وار گفت: –مثلا روز جمعه‌ایی کیک پختم به خوشی دور هم بخوریما. یاد حرفهای پری ناز افتادم که گفت: من با اون پسره قرار کاری داشتم. روز جمعه چه قرار کاری میشه داشت. مثل برادرم آدم مذهبی نبودم. ولی این آزادی که پری ناز حرفش را میزد هم نمی‌توانستم قبول کنم. وقتی با دوستم رضا از مشکلم گفتم. نظرش این بود که باید از همین اول آخرها را بگویم. وگرنه بعد از ازدواج دیگر کاری نمی‌شود کرد. مثل خیلی از مردها باتلاق روبرویشان را چمنزار می‌دیدند ولی وقتی جلوتر رفتند زیر پایشان خالی شد و فرو رفتند. آنقدر درگیر نجات خودشان شدند که به هر ریسمانی چنگ زدند. حرفهای رضا گاهی مرا می‌ترساند. حتی گاهی از عشق هم می‌ترسیدم. یادم است یک روز که در اتاق کار با کامران و پری ناز در مورد مسائل کاری با هم حرف میزدیم. خانم ولدی برایمان شیرینی آورد و روی میز گذاشت. کامران دستش را دراز کرد تا یکی بردارد. پری ناز روی دستش زد و به شوخی گفت، خانم ها مقدم ترند. در دلم آشوبی به پا شد و تیز نگاهش کردم. ولی او شیرینی را برداشت و با لذت خورد. شیرینی که آن روز خوردم نتوانست کامم را شیرین کند. وقتی به خودم آمدم نیمی از ظرف شیرینی را خورده بودم. وای که چقدر مزه‌ی تلخی داشت. امان از روزی که فشارت پایین باشد و کامت تلخ، دیگر با هیچ قندی فشارت بالا نمی‌آید. از آن روز به خیلی چیزها حساسیت پیدا کردم. به خصوص به این جمله، " در محیط کار طبیعی است پیش می‌آید." حساسیتم وقتی کهیر زد که ماجرای شرکت زدن و پچ پچ اطرافیان وادارم کرد دنبال درمان قطعی باشم. تا کی قرص هیدروکسی‌زین مصرف می‌کردم. باید کبدم پاکسازی میشد. گاهی با خودم فکر می‌کنم چه فرقی بین من و حنیف است، چرا او اینقدر احساس خوشبختی دارد. حتی غم غربت، دوری و سختی کارش نتوانسته خوشبختی‌اش را از او بگیرد. ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
💜💛💛💜💛💛💜 🕰 چهار ماه از آن روزها گذشته بود. همان روزها به شریکم گفتم اگر پری ناز پایش را در شرکت بگذارد من دیگر نیستم. باید سهمم را بدهد. شریکم کامران علی‌رغم میل باطنی‌اش عذر پری ناز را خواست. تقریبا همه در شرکت موضوع را فهمیده بودند. پری ناز از این موضوع بیشتر از قطع رابطه‌مان ناراحت بود. ولی برای من دیگر هیچ چیز مهم نبود. در این چهار ماه چند بار به طور تصادفی دیدمش. خبر داشتم که سفر چند هفته‌ایی به خارج از کشور داشته و دیگر حرف و سخنی از شرکت زدن و این حرفها در میان نیست. گاهی به شرکت می‌آمد و به بهانه‌ی این که با منشی کار دارد یا با او می‌خواهند جایی بروند می‌دیدمش. نگاهش دیگر جسارت نداشت. معلوم بود که از کارش پشیمان است و می‌خواهد باب آشتی را باز کند. در این مدت کارمان رونق کمی داشت. حسابداری شرکت را کامران خودش به عهده گرفته بود. می‌گفت در هفته دو روز هم انجام بدهم به همه‌ی حسابها می‌توانم برسم. این روزها مادر حرف ازدواج را کنار گوشم زمزمه می‌کرد. اصلا دلم نمی‌خواست در موردش فکر کنم و زیر بار نمی‌رفتم. ولی مادر کوتاه نمی‌آمد و تمام سعی‌اش را می‌کرد که مرا مجاب کند. تا این که یک روز آمد و گفت که دختری را دیده و پسندیده و اصرار داشت که من هم ببینمش. هر چقدر می‌گفتم نمی‌خواهم ازدواج کنم، قبول نمی‌کرد. روی تَختم نشسته بودم و به حرفهایش فکر می‌کردم. اصلا شاید ازدواج باعث شود بِبُرم از هر چیزی که مرا به گذشته متصل می‌کرد. با صدای تقه‌ایی که به در خورد سرم را بلند کردم. مادر وارد شد. –میخوام به بیتا بگم شمارشون رو بگیره ها. –حالا چرا اینقدر عجله داری مامان؟ فرصت بده یه کم فکر کنم. مادر جلوتر آمد. –در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست. لبخند زدم. –کی گفتم می‌خوام استخاره کنم. من فقط می‌خوام فکر کنم. –پسرم همین دل دل کردن خودش یعنی کار خیر رو میخوای به عقب بندازی دیگه. بعد بغض کرد. –آخه تو چقدر سنگدلی، نمیخوای من آخر عمری بچه‌‌ات رو ببینم؟ اون از برادرت که رفت تو غربت ازدواج کرد و دوری نصیبم شد. حالام که میگه قرار نیست هیچ وقت بچه دار بشن. اینم از تو که حرف گوش نمیدی و میخوای عذابم بدی. با تردید پرسیدم. –حنیف‌اینا نمی‌تونن بچه‌دار بشن؟ –دکترا اینطور گفتن. پوفی کردم و سرم را در دستهایم گرفتم. –آخه چقدر میخوای منتظر اون پری ناز ورپریده باشی. اون اصلا بیادم واسه تو زن بشو نیست. منم اصلا دلم نمی‌خواد اون عروسم بشه. با چشم‌های گرد شده نگاهش کردم. –این چه حرفیه مادر من؟ کی گفته من منتظر اونم؟ –بغضش تبدیل به لبخند شد. –می‌دونستم پسرم عاقل تر از این حرفهاست. پس دیگه قرار خواستگاری رو بزارم؟ –خواستگاری؟ سرش را به طرفین تکان داد. –منظورم همون آشناییه. سرم را پایین انداختم. –نگرانم مامان. مادر دستم را گرفت. –خیالت تخت باشه، اصلا نگران نباش. خیلی خانواده خوبی هستن. از اون اصل و نصب دارا. پوزخندی زدم. –آخه مگه اصل و نصب واسه من زن میشه؟ –آخه تو که اونجا نبودی، خیلی دختر مودبی بود. بیتا هم تعریفش رو می‌کرد. اصلا یه چیزی میگم یه چیزی می‌شنوی. –حالا شما کجا باهاشون آشنا شدید؟ –گفتم که گاهی روزا مادر دختره میاد پیاده روی. اینبار دخترشم باهاش امده بود. بعد از پیاده روی برای استراحت با بیتا روی نیمکتهای آلاچیق نشسته بودیم که اونا هم امدن. بیتا می‌گفت، خونشون تو کوچه‌ی اوناست. می‌گفت دورادور باهاشون آشناست. بلند شدم ایستادم. –بیتا خانم چرا واسه پسر خودش نمی‌گیرتش؟ مادر چشم غره‌ایی رفت. –پسر اون آدمه؟ خودش شصتا دوست دختر داره. نه کار درست و حسابی داره، نه حرف زدن بلده. بعد با خودش زمزمه وار گفت: " معلوم نیست خرج این همه رفت و آمدهاش رو از کجا میاره؟" بعد دستش را پشت آن یکی دستش کشید. –همیشه خدارو شکر کردم که تو لنگه‌ی اون نیستی. خدارو شکر هم کار درست و حسابی داری هم دنبال اون‌جور دخترای... بعد صورتش را مچاله کرد و ادامه داد: –چه میدونم، پولت رو خرج این دخترا نمی‌کنی. –نگران پولای من نباش مامان جان. او دخترا خرج زیادی ندارن. سرو تهش یه آب میوه و کیک تو کافی شاپه. –استغفرالله... بلند شدم و به طرف در اتاق راه افتادم. –من خیلی وقته مرض قند گرفتم. این کیک و شیرینی‌‌ها زیادی حال آدم رو بد می‌کنه. منتها آدمها خودشون نمیفهمن. چون بهش میگن بیماری خاموش. وقتی میفهمن که دیگه کار از کار گذشته. بلند شد و دنبالم آمد. –حالا کی گفت تو برو این همه قند مصرف کن؟ من گفتم یدونه زن میخوام برات بگیرم نه بیشتر. بعد هم خندید. حرفی نزدم و او ادامه داد: –تو کوتا بیا دل مادرت رو نشکن، مطمئن باش دور از جونت دیابت نمیگیری. به چشمانش خیره شدم. چطور می‌گفتم فکر پری‌ناز هنوز هم رهایم نکرده. التماس را در نگاهش خواندم. –باشه، هر کاری دلت میخواد بکن. ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
💜💛💛💜💛💛💜 🕰 خواهرم که چند سال از من کوچکتر بود، کنار تلفن نشسته بود و اشک می‌ریخت. دو روز بود قهر به خانه‌ی ما آمده بود. امروز به خاطر این که شوهرش در این مدت سراغی از او و حتی پسرش نگرفته چشمه‌ی اشکش جوشید. مادر دستش را گرفت و بلندش کردو روی مبل نشاندش. –دنیا که به آخر نرسیده. آخه تو که طاقت نداری خب نیا قهر. بالاخره اونم مرده و غرور داره. امینه آب بینی‌اش را بالا کشید. –من آدم نیستم؟ اصلا من هیچ، این بچه چی، اون همیشه میگه من یه روز آریا رو نبینم دیونه میشم. پس کو... بعد دوباره گریه‌اش را از سر گرفت. مادر آهی ‌کشید. –از بچگیت هم همینطور بودی. عجول و یک دنده. بعد اشاره‌ایی به آریا کرد و گفت: – اون که دیگه بچه نیست. ماشالا دیگه مردیه واسه خودش. کنار خواهرم نشستم و دستمالی دستش دادم. –اون شاید اصلا نخواد زنگ بزنه، تو که نباید اینقدر خودت رو اذیت کنی. انگار با حرفم داغ دلش تازه شد. –خوش به حالت اُسوه. مجردی، نشستی خونه خوشی دنیارو می‌کنی. من بدبخت که جوونیم خونه‌ی شوهر بود. اصلا نفهمیدم خوشی یعنی چی. نفس عمیقی کشیدم و آرام زیر گوشش گفتم: –خوش به حالت که خونه‌ی شوهرت جوونی کردی. من که دیگه جوونیم تموم شد. نه جوونی کردم، نه خونه زندگی دارم، نه بچه‌ایی، نه شوهری... اشکهایش را پاک کرد و سرش را بالا گرفت. –شوهر میخوای چیکار؟ روزگار من رو نمیبینی؟ مردا اصلا لیاقت ندارن که حسرتشون رو بخوری. حالا تازه شوهر من خوبشونه. ببین دیگه بقیه چی ‌هستن. چشم به گلهای قالی دوختم. –خودمونیما توام یه کم ناشکری. تیز نگاهم کرد. –من ناشکرم؟ من؟ چیکار کردم که ناشکرم. شوهرم کدوم محبت رو در حقم کرده که ناشکری کردم؟ ها؟ وقتی سکوتم را دید ادامه داد: –دِ بگو دیگه. بلند شدم. –قدر زندگیت رو بدون. خب اون محبت نمی‌کنه تو بکن. تو زندگیت رو حفظ کن. آخه عیب شوهر تو چیه؟ معتاده؟ بیکاره؟ دست بزن داره؟ چرا نمیشینی درست زندگی کنی؟ عصبی گفت: –مگه من از گشنگی رفتم زنش شدم. اگه معتاد بود که یه دقیقه هم زندگی نمی‌کردم. چرا مثل آدم‌های عهد بوق حرف میزنی. یه دختر واسه چی ازدواج می‌کنه؟ اون حرف زدن بلد نیست. یه حرف محبت آمیز نمیزنه. تو اون خونه مثل چی جون می‌کندم یه دستت درد نکنه نمیگه. وقتی هم ازش ایراد میگیرم و ناراحت میشم میگه تو دنبال بهونه‌ایی. اصلا حرف من رو نمیفهمه. نداشتن شعور چیزیه که نمیشه به کسی نشونش داد. فقط وقتی شوهرت نداشته باشه دیوانت میکنه. البته تو حق داری اینارو نفهمی. عقلیت کردی و مثل من زود ازدواج نکردی و خبر نداری من چی می‌کشم. فقط بیرون گود وایسادی میگی لنگش کن. زیر چشمی نگاهی به آریا انداختم و با اشاره از اَمینه خواستم که جلوی بچه بد پدرش را نگوید. ولی امینه عصبی‌تر از این حرفها بود که ملاحظه کند. پوفی کردم و گفتم: –نمی‌دونم والا شایدم تو راست میگی. من شوهر ندارم نمیفهمم. ولی آخه تو این چند سال ما که ندیدیم حسن آقا حرف بدی به تو بزنه یا بهت توهین کنه. حرصی گفت: –نه پس، بیاد جلوی شما هم بی احترامی کنه. اونجوری که... صدای زنگ تلفن باعث شد حرفش نیمه کاره بماند. فوری به طرف تلفن یورش برد و باعث خنده‌ی ما شد. همین که خواست گوشی را بردارد به طرف مادر برگشت. –مامان تو جواب بدی بهتره. حالا فکر نکنه من منتظر تلفنش بودم. آریا با لبخند گفت: –اگه بابا باشه به گوشیت زنگ میزنه مامان. امینه پشت چشمی نازک کرد و نگاهی به شماره‌ایی که افتاده بود انداخت. –نه بابا حسن نیست. اون از این شعورا نداره. مادر لبی به دندان گرفت و گوشی را برداشت. ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
🍁لطفِ خدا🍁
سلامـ و ارادٺ به کانال 🍁لطفِ خدا🍁 خوش آمدید:)💚 ـ جهٺ دسترسے بھ پستهاےِ ڪانال، روۍ هشتگ موࢪ
همراهان گرامی لینک قسمت اول رمان های موجود در کانال به همراه لینک نظرسنجی مون در پست سنجاق شده قرار داده شده است. منتظر نظرات، پیشنهادات و انتقادات شما در مورد داستان ها و بقیه مطالب کانال هستیم😊 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا