چون برآمد ماه روی از مطلع پیراهنش
چشم بد را گفتم الحمدی بدم پیرامنش
تا چه #خواهد کرد با من دور گیتی #زین دو کار
دست او در گردنم یا #خون من در گردنش
هر که معلومش نمیگردد که زاهد را که کشت
گو سرانگشتان شاهد بین و رنگ #ناخنش
گر چمن گوید مرا همرنگ رویش #لالهایست
از قفا باید برون کردن زبان سوسنش
ماه و پروینش نیارم گفت و سرو و آفتاب
لطف جان در جسم دارد جسم در پیراهنش
آستین از چنگ مسکینان گرفتم درکشد
چون تواند رفت و چندین دست #دل در دامنش
من سبیل دشمنان کردم نصیب عرض #خویش
دشمن آن کس در جهان دارم که دارد دشمنش
گر تنم مویی شود از دست جور روزگار
بر من آسانتر بود کآسیب مویی بر تنش
تا چه روی است آن که حیران ماندهام در وصف او
#صبحی از مشرق همیتابد یکی از روزنش
بعد از این ای یار اگر تفصیل هشیاران کنند
گر در آنجا #نام من بینی قلم بر سر زنش
لایق #سعدی نبود این خرقه تقوا و زهد
ساقیا جامی بده وین جامه از سر برکنش
#چون_برآمد_ماه_روی_از_مطلع_پیراهنش #اشعار_عاشقانه_سعدی_شیرازی #اشعار_سعدی
┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
https://eitaa.com/s/love_island/391
┈┈••✾•🌷•✾••┈┈