eitaa logo
محمدعلی جعفری
6.1هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
266 ویدیو
0 فایل
صفحه شخصی محمدعلی جعفری ♦️ نویسنده ♦️ مؤسس محفل نویسندگان منادی ➡️ @monaadi_ir ⬅️ 📚 آثار: تاوان عاشقی، تور تورنتو، جاده یوتیوب، آرام جان، سربلند، عمارحلب، قصه دلبری، وزیر قلابی و... راه‌های ارتباطی: 🆔 @m_ali_jafari8 🆔 Instagram.com/m_ali.jafari
مشاهده در ایتا
دانلود
دکتر پای تلفن ایستاده بود. دنبال پارتی. طبق لیست همه نوبت دارند برای تماس. با کارت تلفن و سیستم شارژ به روز. سراج اعلام کرد: "کسی شام سفارش داره؟!" _منو بازه؟ گفت: "اگه کسی غذای زندونو نمی‌خواد میتونه از رستوران بگیره؛ پیتزا، همبر، پیراشکی" بد بی‌راه نمی‌گفتند به اینجا؛ طبق قرار قبلی، باید کم‌کم می‌زدم بیرون. از بچه‌ها خداحافظی کردم. سراج پاپی شد شام بمانم. _ آش رشته داریم! نباید بدقولی می‌کردم. تا نشستم داخل ماشین رفتم سراغ گوشی‌. یک‌عالمه تماس بی‌پاسخ. زنگ زدم به قاضیِ ناظرِ زندان؛ آقای مهدی. با خنده گفتم: "ملتو فله‌ای ریختید تو گونیا!" _وسط دعوا حلوا پخش نمی‌کنن؛ هرکی تو شلوغی بوده دستگیر شده؛ ولی هشتاد درصدشون که سیاه‌لشکر بودن همون شب با تعهد آزاد شدن. اینایی که موندن حتما یه خبط و خطایی داشتن! قصه آن را گفتم. _آقایون تو ظهر رفتن جلو پاساژ صدف، قبل تعطیلی مدرسه دخترونه، ترافیک مصنوعی درست کردن و شعار دادن و جدا از تور لیدری، لیدر اغتشاش هم بودن! به آقای مهدی گفتم: "اینا سوژه جذاب نیستن برا من!" خندید: "فردا می‌فرستمت پیش " _اسم مستعارشه؟! _نه! گفتم شاید مثل فامیل خودش که اسم است، بنفشه هم فامیل یکی از آقایان باشد. _هماهنگ می‌کنم برو کمرم رگ‌به‌رگ شد. ؟! ⭕️ادامه دارد... ✍️ 🆔 @m_ali_jafari
زنی وارد شد. دو روز مرخصی می‌خواست برای شوهر زندانی‌اش. به التماس افتاد که پدر است؛ باید پای سفره عقد دخترش باشد. آقای مهدی گفت هماهنگ می‌کنم عروس‌داماد و عاقد بیایند اینجا خطبه عقد جاری شود. _نمی‌خوام دومادم بفهمه اینجاست! مهدی از کوره در رفت. _دو سال از سی‌وپنج سال حبسش گذشته! می‌خوای یه دختر مطلقه هم بذاری ور دلت؟! تلفن زنگ خورد. ظاهرا اوکی شده بود. سربازِ داخل نگهبانی گفت: "بشین تا صدات کنن!" پچ‌پچ‌ها به گوشم می‌رسید: _تنهایی که نمیتونه بره داخل! _چه‌کاره‌ست؟ _کی هماهنگ کرده؟ عاقله‌مردِ شخصی‌پوشی پیدا شد. با بی‌سیمِ داخلی. پشت سرش راه افتادم. ساختمانی بود با نمای آجریِ مسکونی. شخصی‌پوش زنگ آیفون تصویری را زد. صدای تق در بلند شد. من را سپرد و رفت. از پله‌های موکت‌فرش که بالا رفتم یکی دوید. با صدای تیز گفت: " درو ببند! مَرده!" حس عاقدی داشتم وسط مجلس زنانه. خانمی با پوشش مانتوشلوار مشکی و جوراب شیشه‌ای پرسید: "با همه‌شون مصاحبه می‌گیرید؟" _بله! _باهم بیان؟ _نه! تکی‌تکی! درِ شیشه‌ایِ اتاقک روبه‌روی بند نسوان را باز کردند. گفتند آنجا منتظر باش. تا وارد شدم چشمم افتاد به مانیتورها. تصاویر دوربین‌های مداربسته. قدِ یک‌نظرِ حلال، فضای داخل را دیدم. بندها و سالن ورزشی و میز فوتبال‌دستی. خلوت بود. صدا زدم: "خانم این مانیتورا!" جمله‌ام تمام‌نشده پرید داخل. همه را مخفی کرد. _اگه میشه رو بیارید! مسئول بند نگاهی عاقل‌اندر سفیه انداخت سر تا پایم. _چقدرم زود پسر خاله شدی؟! ⭕️ادامه دارد... ✍️ 🆔 @m_ali_jafari
سردرد گرفتم. از قصه پرغصه زندگی آتنا. آخوند پیرمردی وارد شد. مسئول نسوان صدا زد "خانما نماز!" آتنا غش‌غش خندید "برم نماز!" پا شد. کتاب را برداشت. _خوشم اومده ازش. بردارم؟ صفحه اولش را امضا کردم. شماره‌ام را هم نوشتم. _قصه‌ت شنیدنیه. بعد آزادی اگه خواستی بیا بگو. از بیرون آمدم. وسط محوطه زندان دیدم دو تا زندانی جدید دارند می‌برند داخل. پشت سرشان راه افتادم. دم ورودی بند از یکی‌شان پرسیدم: "دانشجویی؟" سر تکان داد. _به چه جرمی اینجایی؟ _دیوارنویسی _موقع نوشتن گیر افتادی؟ نچ پراند. _خودم اومدم اعتراف کردم! _چرا؟ _با ماشین پدرم بودیم؛ افتادن دنبال‌مون. لاستیک عقب ترکید. فرار کردیم. ماشین افتاد دست‌شون. به پدرم چی می‌گفتم؟ _رفقات کجان؟ _همه رو خودم گردن گرفتم؛ آینده یکی خراب بشه بهتره تا سه نفر پاسوز بشن! رفتم دفتر قاضیِ ناظر زندان. آخر وقت اداری بود و سرشلوغ. قصه دانشجوی تازه‌وارد را تعریف کردم. بعد خندیدم "طفلی چقدرم بد شانس! چرا لاستیکش باید بترکه؟!" آقای مهدی گفت: "مورد داشتیم تا نوشته مرگ بر دیکتاتور رسیدن بالا سرش. تو اعتراف گفته هنوز کارم ادامه داشته که منو گرفتن! می‌خواستم جلوش تو پرانتز بنویسم بن‌سلمان، ترامپ و نتانیاهو! از بالا گفتن حمل بر صداقت کنید و آزاد شد!" _آفرین به بچه‌های بالا:) بعد پرسیدم "توی سلول انفرادی کسی هست؟" _چرا انفرادی؟ _می‌خوام همه‌جای زندان رو ببینم! _یه چهره معروف هست ولی اجازه ملاقات نداری! _چرا؟ _گفتن فقط زندونیای بدون اسم و رسم! موارد تابلو حاشیه‌ساز میشه! ⭕️ادامه دارد ✍️ 🆔 @m_ali_jafari