#اندر_اندرزگاه_16
سردرد گرفتم. از قصه پرغصه زندگی آتنا.
آخوند پیرمردی وارد شد. مسئول نسوان صدا زد "خانما نماز!"
آتنا غشغش خندید "برم نماز!"
پا شد. کتاب #خانه_مغایرت را برداشت.
_خوشم اومده ازش. بردارم؟
صفحه اولش را امضا کردم. شمارهام را هم نوشتم.
_قصهت شنیدنیه. بعد آزادی اگه خواستی بیا بگو.
از #اندرزگاه_نسوان بیرون آمدم. وسط محوطه زندان دیدم دو تا زندانی جدید دارند میبرند داخل.
پشت سرشان راه افتادم. دم ورودی بند از یکیشان پرسیدم: "دانشجویی؟"
سر تکان داد.
_به چه جرمی اینجایی؟
_دیوارنویسی
_موقع نوشتن گیر افتادی؟
نچ پراند.
_خودم اومدم اعتراف کردم!
_چرا؟
_با ماشین پدرم بودیم؛ افتادن دنبالمون. لاستیک عقب ترکید. فرار کردیم. ماشین افتاد دستشون. به پدرم چی میگفتم؟
_رفقات کجان؟
_همه رو خودم گردن گرفتم؛ آینده یکی خراب بشه بهتره تا سه نفر پاسوز بشن!
رفتم دفتر قاضیِ ناظر زندان. آخر وقت اداری بود و سرشلوغ.
قصه دانشجوی تازهوارد را تعریف کردم. بعد خندیدم "طفلی چقدرم بد شانس! چرا لاستیکش باید بترکه؟!"
آقای مهدی گفت: "مورد داشتیم تا نوشته مرگ بر دیکتاتور رسیدن بالا سرش. تو اعتراف گفته هنوز کارم ادامه داشته که منو گرفتن! میخواستم جلوش تو پرانتز بنویسم بنسلمان، ترامپ و نتانیاهو! از بالا گفتن حمل بر صداقت کنید و آزاد شد!"
_آفرین به بچههای بالا:)
بعد پرسیدم "توی سلول انفرادی کسی هست؟"
_چرا انفرادی؟
_میخوام همهجای زندان رو ببینم!
_یه چهره معروف هست ولی اجازه ملاقات نداری!
_چرا؟
_گفتن فقط زندونیای بدون اسم و رسم! موارد تابلو حاشیهساز میشه!
⭕️ادامه دارد
✍️#محمدعلی_جعفری
🆔 @m_ali_jafari