eitaa logo
کانال ‌رسمی شهید محمد اسلامی
818 دنبال‌کننده
421 عکس
352 ویدیو
36 فایل
ولادت‌دست‌خودمان‌نیست‌ولی‌چگونه‌رفتن‌ دست‌خودمان‌است، برای‌یک‌نفر‌وفات‌و‌برای‌دیگری‌شهادت‌می‌نویسند. ولادت: ¹³⁸⁰/²/⁶ شهادت: ¹⁴⁰¹/⁶/² مزارشهید:گلزارشهدای‌شیراز قطعه۳بیت‌المقدس،ردیف ۱۰ راه‌ارتباطی: @deldeh135 کپی؛با‌ذکر‌صلوات هیئت‌مدینة‌النبے‌شیراز
مشاهده در ایتا
دانلود
26.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
میگن هرکس فاطمی باشه درد پهلو رو این روزها حس میکنه .. شهید اسلامی کجایی که بخونی: مادری‌ام خداروشکر!💔.. @m_eslami313
سالروز شهادت بانوی دو عالم در جوار مزار شهید محمد اسلامی...🌱!' @m_eslami313
/مراسم روضه حضرت ام البنین سلام الله علیها / هیئت مدینة النبی(ص) شیراز
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کانال ‌رسمی شهید محمد اسلامی
دل توی دلم نبود... نمیدانستم بنشینم ، بایستم، یا راه بروم.. خستگی راهی که در پیشِ رو داشتم را کم کم روی دوشم حس میکردم...راهی که دیگر باید تنها سپری میکردم... صداهایی مبهم به گوشم میرسید،درست نمیشنیدم...در آن همهمه هرکسی چیزی میگفت،شاید هم نمیخواستم که بشنوم چون تنها به تو فکر میکردم و دوست داشتم تمام فکرم تو باشی،شاید هم دوست داشتم در آن همهمه ها فقط صدای تو را بشنوم که مرا صدا میکنی اما...... اما دیگر مرا صدا نمیکردی...دیگر تمام شده بود حال منتظر بودم،منتظر بودم تا ببینمت برای آخرین بار شده بودم مانند شبی که میخواستم به تو بله بگویم مثل همان لحظات دل توی دلم نبود اما انگار واقعا اولین بار بود میدیدمت...تو را آوردند چقدر زیباتر شده بودی گُل زیبای من آری،اولین بار بود میدیدمت که صدایم نمیکنی،نگاهم نمیکنی،وقتی تورا میبوسم نفس هایت را روی صورتم حس نمیکنم،صدای زیبای قلبت را نمیشنوم... حیف...حیف که نگذاشتند خوب تورا ببینم،حیف که نگذاشتند برایت بخوانم،صدایت کنم و در انتظار جوابی تا لحظه‌ی مرگم منتظر بمانم... حیف که نگذاشتند خوب موهای زیبایت را شانه کنم و زود تو را بردند... و آن روز.... گمان نکن که تنها خاک شدی،که تنها رفتی،نه..... تو تمام قلب مرا با خودت بردی،تمام وجود مرا،تمام امید و آرزوهای مرا با خودت بردی تمام آن چیزی که از زندگی میخواستم با تو خاک شدند... قلب من،آرزوهای من، امید من، همگی با تو خاک شدند... در چمدان آرزوهایم دیگر آرزویی نیست...جز یکی آن هم اینکه تا ابد درکنارت باشم و مادرمان حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها برایمان عروسی بگیرند... حال کوله بار تمام خاطراتمان تنها بر دوش من است...هرجا میروم با خودم حمل میکنم ... اکنون این راهی را که دونفره آغاز کرده بودیم باید به تنهایی سپری کنم،اما میدانم که تنها نیستم و تو هرلحظه‌ی آن در کنار من،در جان من و در قلب و روح منی... خوشحالم برایت،آرزوی تو آرزوی من هم بود و من خوشحالم که تو به آرزوی زیبایت رسیدی و در آغوش اربابمان جای گرفتی، من نیز جز زیبایی چیزی ندیدم تنها یار دو دنیای فاطمه... مرا نیز فراموش نکن... یار و دلدار همیشگی من،محمدم... @m_eslami313
آقا محمد چندبار پیش من اسم حاج قاسم رو آوردن و اولین بار شب خواستگاری بود که گفتن بعد از امیرالمومنین(ع) و امام خمینی(ره) الگوشون حاج قاسمه... امسال که برای عید رفته بودن مزار حاج قاسم (قبلش خواستگاری من اومده بودن و حرفامون هم زده بودیم) برادرشون برام تعریف می‌کردن که محمد زد روی مزار حاج قاسم و گفت حاجی خودت درستش کن! یکبار هم که راجب شهادت صحبت می‌کردیم ایشون گفتن به قول حاج قاسم باید شهید بود تا شهید شد‌. دیدم که توی دفترچه‌شون نوشته بودن دلتنگ حاج قاسمم و اسم چندتا شهید دیگه هم آورده بودن (آقامحمد علاقه‌ی خاصی هم به شهید بلباسی داشتن و زیاد اسم ایشون رو میاوردن...) هروقت می‌خواستن زیارت عاشورا بخونن یا گوش کنن صوت حاج قاسم رو می‌ذاشتن... یک‌ بار بهم گفتن من یه زیارت عاشورا سراغ دارم خیلی خوبه یه بار می‌ذارم باهم گوش کنیم زیارت عاشورا رو که گذاشتن دیدم صدای حاج قاسم هست. واقعا خیلی قشنگ و دلنشین بود... پشت گوشیشونم برچسب حاج قاسم بود عکس دسته کلیدشونم حاج قاسم بود... (به نقل از همسر بزرگوار شهید) 📚 @m_eslami313
پسرم همواره مقید بود که در مناسبت‌های مختلف از من و پدرش تشکر کند در روزهای تولد ،روز مادر ، روز معلم با ارسال پیام تبریک و اهداء هدیه همواره سعی داشت که قدردان‌ِ ما باشد. یکسال که برای تبریک روز مادر به منزل مادر بزرگش رفته بودیم؛ زمان زیادی نگذشت که با پسر عمه‌اش آقا رضا در حالی که دو تا سبد گل در دست داشتند وارد شدند. محمد به سمت من آمد و مرا در آغوش کشید و بوسید. سبد گل را به من هدیه کرد ضمن اینکه برای برادر کوچکش هم دسته گلی گرفته بود که آن را به من بدهد حس و حال بسیار زیبایی داشتم وقتی که دیدم فرزندان قدر دان و با محبتی دارم! آنقدر این هدایا برایم ارزشمند بود که تا مدت ها از آن نگهداری کردم. و اما سال گذشته که اولین سالی بود که محمد در سپاه استخدام شده بود از طرف خودش و برادر کوچکش یک پلاک "ان یکاد" همراه با زنجیر طلا برایم خریده بود. به یاد دارم که قبل از اینکه هدیه را به من بدهد در حالی که از رادیو ماشین در مورد مادر صحبت میشد و آهنگ های شاد مناسب روز مادر پخش می‌شد؛ زیر لب گفتم آخی بچه هم بچه های قدیم! که ناگهان همسرم جعبه‌ای که دستبند طلا در آن بود را به طرفم گرفت و گفت بفرما خانم روزت مبارک! پشت سر اون محمد لبخند معنا داری زد و از مابین صندلی عقب سرش را جلو آورد و گفت بفرما مادر اینم کادو ما؛ که همان پلاک و زنجیر طلا بود... خیلی غافلگیر شده بودم و برایم بسیار لذت بخش بود. (به نقل از مادر بزرگوار شهید) 📚 @m_eslami313