نتایج کنکورتون مبارک؛ نگاه نکنید به گفتههای بعضی سیاستمدارهای کماطلاع و اکلیلی که «دانشجو اصلا نمیتونه آدم بدی باشه». وارد دانشگاه که بشید احتمالا خودتون رو محصور بین تعداد زیادی دانشجوی بد، زرد، مبتذل، بددهن، معتاد، ولنگار و بیچارچوب میبینید و میفهمید که نهتنها در ساحت واقعیت مفهومی بهنام «دانشجوی بد» وجود خارجی داره، بلکه با موجودی بهنام «استاد شارلاتان» هم آشنا میشید که دزد عقیده دانشجو و مغالطهکننده و مخلوطکننده حق و باطله که از قضا میتونه عضو هیئت علمی هم باشه و صدر تا ذیل عقاید دینی،اخلاقی و انقلابی شما رو بشوره. اگر دانشجو کمرش رو قرص و محکم نبنده و همچنان در فضایفکری استریلیزه کنکوری باقی بمونه، ظرف یکی دو ترم چنان تحول و انقلابی در ذهن و عقایدش ایجاد میکنن که دلش برای «خودِ» قبل از دانشگاهش تنگ بشه؛ یا شبیه ما میشی یا کفدانشگاه با فحشهای کافدار و انگشتهای بلند شده و سنگوکلوخ و چادر از سر کشیدن، با تو وارد تقابل خواهیم شد؛ پس کتابهای تست رو جمع کنید و کتابهای بنیادساز فکری رو روی میزهاتون بذارید و به مرحله جدید زندگی سلام کنید.
شصتوسه سالگی مرد، حالا مهربانیهایش را کرده؛ تمام مردان مدنی و بدوی را دستکم یکبار سفت بغل کرده و بوی عطر مسحورکننده از یقه پیرهنش زیر دماغ همه خزیده؛ همه پسربچهها و دخترکان مسیر خانه تا مسجد را چندباری روی شانههای گرمش نشانده ؛ با باقلوا و شیر تازه به عیادت اویی که تف به صورتش انداخته بود رفته، با اعوان و انصارش در مجلس ختم کودکانهی گنجشک مرده آن دختربچه که در نخلستان برگزار شد حاضر شده و به دخترک تسلیت گفته؛ همه حصیرهای پیرزن مشرک بادیهنشین را یکجا خریده که زیر آفتاب داغ مکه اذیت میشوی مادر. دختران قنداقپیچ عربی را از گور برداشته که حیف است،ببین چه ریحانه خندانی است من ضمانتش میکنم. شصتوسه سالگی مرد، حالا سرد و گرمهایش را چشیده، زباله و خونابهها از چهره زدوده، از بیستنفره سقزدن یک خرما توسط یاران غریبش در شعب بهتمامه شرمندگی شده؛ مرد شمشیرهایش را زده، فتحهایش را کرده، یک دندان شکسته و چند زخم و جراحت مردانه بر نازکای تن ظریفش به یادگار برداشته. شصتوسه سالگی مرد، ریز بافتن موهای لطیف دخترکش را خوب یادگرفته، به سپیدجامه به خانه بختش فرستاده، داماددار شده، نوههای قد و نیمقد دارد، مغزبادام؛ مرد حسابی ریشهدوانده. حالا جانشین حکمرانی و هدایت و پیشبرد امور مملکت وسیعش را هم به مردمش معرفیکرده. غسل کرده، کفنش را آماده روی رف گذاشته، دخترش را بوسیده و زرد و بیحال رو بهقبله دراز کشیده. شصتوسه سالگی مرد، کارِ ناکرده ندارد. یک ورق وصیتنامه هم که بنویسد، خیالش از گمراه نشدن امتش تخت میشود و بازدم آخر را هم بیرون میدهد و جاری میشود. گستاخمرد سیاهرویی میگوید رهایش کنید هذیان میگوید پیرمرد. چه وصیتی چه کشکی، کسی کاغذ و قلم نیاورد. لازم نکرده. خستگی شصتوسه سال توی تن پیرمرد میماند؛ مرد حالا شصتوسه سال خستگی است، شصتوسه سال بیحوصلگی، شصتوسه سال بغض؛ میگوید علی جان خستهام، همه این مردم را بیرون کن؛ با خودت دوکلام حرف مردانه دارم...
«مهدی مولایی»
دوشنبه ۲۸ صفر _ احتمالا حوالی ۸ صبح
او فرایند انتقال قدرت را دقیق و موشکافانه و همهجانبه طراحی کرده؛ از شنبه سپاه بزرگی به فرماندهی اُسامه تجهیز کرده و دستور داده که بزرگان و اصحاب همه همراه اسامه شوند و سپاه در خارج شهر خیمه و خرگاه برپا کند تا دستور حرکت بسوی شام و روم، به آنها برسد؛ با این شیوه، همه آنها که احتمال طمعشان به خرقه خلافت میرفت، از پایتخت خارج میشوند و شهر خالی از حلقه اول مردان سیاست میشود. چند زن و کودک و پیرمرد باقیماندهاند و او و علی؛ گفته علی بماند، کار داریم. باید به احوال من رسیدگی کند. صبح دوشنبه که علائم کوچابدی بر جسم لطیفش نمایان میشود، تا قوّت سخنش هست، سریع به اسامه دستور میدهد که «به اردوی خارج شهر برو و سپاه را زود حرکت بده؛ هیچکس نباید در شهر بماند؛ لعنت خدا بر هرکسی که همراه اسامه از شهر دور نشود» او در آخرین نفسهای نامنظم شصتوسه سالگی، تا آخرین رمق جاری در رگهای سبز بیرونزده از فرط ضعف، درحال مدیریت جریان انتقال قدرت است تا خنّاسان تکیه بر کرسی خلافت نزنند. او در اینسو در تب و تاب خلافت است؛ خناسان لوچچشم گشادهدهن هم در آنسو؛ علی اما فارغ از این تبوتاب، زانوی غم در بغل میفشارد، بغض قورت میدهد، اشک به سر آستین پاک میکند و معشوق رنگپریده خود را نگاه میکند. آه...
صلاة ظهر _ احتمالا حوالی ساعت ۱۲
خنّاسان دلآشوبند. میدانند در شهر خبرهایی است. پشت خیمههای اردوگاه پچپچهای میکنند. دلشان تاب نمیآورد، باید به شهر برگردند برای سرک کشیدن؛ مباد که پیامبر برود و ما از خلافت بینصیب بمانیم. ما حق آب و گل داریم گردن اسلام. به شهر برمیگردند. وقت نماز، پیامبر در اندرونی بیهوش است. در اغما. قوّت باز کردن چشمهای خاکستری زیبایش را ندارد. چه فرصتی! جماعت کیپ تا کیپ در مسجد منتظر نماز است. یکی از خنّاسان بهعنوان جانشین پیامبر به محراب میرود و شو میاندازند که پیامبر گفته فلانی جای من امام جماعت باشد. جانشین پیامبر در نماز، یعنی جانشین پیامبر در خلافت. او بههوش میآید و میپرسد راستی نماز چه شد؟ میگویند فلانی تکبیرةالاحرامش را گفته و قامت بسته. بهخشم و هرطور شده نیمخیز میشود. به علی و عباس میگوید زیر بغلم را بگیرید؛ به مسجد میرویم. لنگلنگان،کشانکشان، نفسزنان،عرق ریزان. وارد محراب میشود و خلیفه خودخوانده را کنار میزند و قامت میبندد: اللهاکبر! او تا زنده است و جان دارد هنوز، مدافع حق علی است؛ کنار بروید حراملقمهها.
یکم ربیع _ حوالی ساعت یک بامداد
هیس! آرام بخوانید؛ نیمشب است. شهر در سکوت فرو رفته. نسیم بهآرامی بین کوچههای تنگ مدینه میخزد و جیرجیرکها مرثیه میخوانند. چراغ اتاقکها و غرفههای مردم برخلاف همیشه، این ساعت از شب همچنان روشن است. همه در گعدهها و شبنشینیها مشغول مرافعه و جدالاند که «خلیفه از طایفه ما باشد». سه روز از رفتن پیامبر میگذرد. پیکر هنوز بر زمین است. از پنجرههای خانههای مدینه صدای پچپچهی گروههای مردم بیرون میریزد. هیسسس. خلیفه محمد یا از قبیله ما باشد، یا اگر بیعت قبیله ما را میخواهید، باید سه سال از مالیات معافمان کنید. قبول. و خانههای بعد یک یک. همه مشغول مرافعهاند. سه روز از رفتن پیامبر میگذرد. پیکر هنوز بر زمین است. هیچکس نیست. حتی همسرانش. علی آستین در دهان_که صدای هقهقاش مدینه را کنفیکون نکند_ به آرامی زمین را کلنگ میزند. قبر آماده است. آخرین بوسه را بر چهره معشوق میکارد و خاک را میریزد. قطرههای اشک خاکها را گِل میکند. هیس. بغض نکنید. به روی علی نیاورید. او امشب دفن شبانه معشوق را در سکوت تمرین کرد. چندماه بعد باید از پس دفنی شبانه و مهیبتر بر آید.
وَ لاتـَقفُ ما لَیسَ لک بِه عِلمٌ. شمشیر روی گردن ما نگذاشتهاند که وارد تمام دعواهای جامعه شویم؛ کارد بیخ گلوی ما نیست که نسبت به تمام دوقطبیهای عالم اعلام موضع کنیم؛ «موضع داشتن در دو قطبیها» عادت عُقلاست و «همیشه اعلامموضع کردن و ورود به جدال و مراء» شیوه جاهلان. خصوصا در امر دینی. بسیاری از مراجع و زعمای معظم شیعه، بخاطر حوادث و مصائب روزهای پس از وفات رسولاللّه، پوشیدن لباس سیاه و ادامه عزاداری تا روز نهم ربیع را پسندیده میدانند و «حمد خداوند» را کردهاند که «توفیق داده» تا نهمربیع لباسسیاه بپوشند و این روز را «پایان ۶۹ روز عزاداری بر اهل بیت عصمت و طهارت» میدانند. یکی دو نفر هم نیستند؛ بسیارند. دلیل روایی هم برای این عقیده دارند که بحث فراوان دارد. بعضی دیگر هم حلول ربیعالاول را بهدلیل مناسبات مهم، آغاز شادی و پایان ایام عزا میدانند. این دسته هم اتفاقا استدلال خودشان را دارند و هر دو دسته محترماند. مقلدین و عموم شیعیان هم با تحقیق و تقلید تکلیفشان را کشف میکنند. کسی تابحال بخاطر یکهفته پوشیدن/نپوشیدن لباس سیاه از دین خدا خارج نشده. ورود بیعلم و هیجانی به اختلافات دینی و برچسب «افراطی و بدعتگذار و مخترعمناسک» یا «مقصر و کمارادت» زدن به گروههایی که هر یک، عالمانی در خود جا داده، فقط نشان از هیچندانی و لقدهانی و سطحیبودن گوینده دارد و بس.
«مهدی مولایی»
درباره حق بزرگ امام رضا(علیهالسلام) به گردن شیعیان که کمتر شنیدیم!
https://www.javanonline.ir/fa/news/1249400
تاریخ ننوشته؛ تاریخ پسوپیش نوشته؛ مشتّت نوشته؛ تاریخ حواسش پرت بوده؛ شوکه بوده. مورخان گیج میزنند. خوب نمیدانند چه شده و کِی شده. شاید هم شرمکرده تاریخ از شرح جزئی ماوقع. غم بزرگ است؛ غم را مبهم نقلکردهاند؛ در غبار. واضحش کمر میشکست. یک ورِ تاریخ میگوید حادثه همین روزها بوده. همین دمغروبها. نوشته که جماعت گفتند میدانی دختر مصطفی در این خانه است؟ نکن! گفت «و إن» که یعنی خب باشد بهمن چه. من کار خودم را میکنم؛ این یک کلمه «و إن» هزارسال جگر شیعه را سوزانده؛ شیعه را کلمهها کمر شکستهاند. تاریخ گفته «ضرَب عَلی بَطن فاطمه حَتی اَلقت مُحسن مِن بطنه». بقیهاش را خیلی توضیح نداده. به تکجمله بسنده کرده. به تیتر فقط. گفته اراذل و هیزها و رجّالههای شمشیر ندیدهی بیزخمِ جنگ، یکشبه مرد شدند؛ ناشیانه غلاف و شمشیر برداشتند؛ همسر عطوفترین مرد مدینه را_ او که گفتهبود زن ریحانهوار لطیف است، بر او سخت نگیرید_ همسر غیرتالله را زدند. همسر قتالالعرب بزرگ حجاز را که تیزی تیغ شمشیرش به گردن پهلوانهای بزرگ هر قبیله نشسته بود. در آنروزِ مدینه، هیزم و درب و میخ و خون و طفل، مراعات نظیری بود که مراعات علی را نکرد؛ و علی مأمور به صبر بود؛ به نیشدندان سر جگر گذاشتن. تا شیعه پا بگیرد، جان بگیرد و شیعیانی از صلب علی و همسرش، از امتداد آن درب سوخته، برخاسته از آن آتش و خاکسترها، آتش به دنیای غاصبان و رجّالههای تاریخ بکشند. ما حالا شعله بر دستان تاریخیم که زیر و زبر حرامزادگان را خاکستر کنیم بهانتقام؛ از سر امالفتنه تا دامنههای پسینی طاغوت. و به انتظار تا همراه آخرین مرد غایب از صلب علی، بر پای کهندرخت بلندی، آتش به پیکر رجّالههای خفته در خاک سیاه بزنیم ان شاءالله.
«مهدی مولایی»
🔴شروع ثبتنام دومین کارگاه نویسندگی خلاق!
۲۱ روز با نوشتن.
«ظرفیت محدود»❗️
تاریخ شروع کارگاه: ۲۴ شهریور.
همراه با نقد و اصلاح نوشتهها
مباحثات فردی و جمعی.
معرفی نفرات شایسته به مطبوعات.
⏪برای کسب اطلاع و ثبتنام، در پیامرسان تلگرام یا ایتا به ادمین پشتیبان پیام دهید:
@kargaah1
عجم علوی | مهدی مولایی
🔴شروع ثبتنام دومین کارگاه نویسندگی خلاق! ۲۱ روز با نوشتن. «ظرفیت محدود»❗️ تاریخ شروع کارگاه: ۲۴
❓کارگاه برای چهکسانی مناسب هست؟
✅برای هرکسی که سرسوزن ذوقی برای نوشتن داشته باشه و علاقهمند به قلم دست گرفتن و خوبنوشتن باشه. چه کسانی که تاحالا به خودشون جسارت ورود به عرصه نویسندگی رو ندادن هرگز؛ و چه کسانی که کمابیش چیزکی نوشتن ولی هنوز از خودشون راضی نیستن. از رنجسنی نوجوان تا بزرگسال، با هرمیزان تحصیلات، میتونن از محتوا استفاده کنن.
❓کارگاه حضوری خواهد بود یا مجازی؟
✅مجازی؛ در بستر تلگرام
❓دقیقا چهکاری قراره انجام بدیم؟
✅طی یک دوره ۲۱ روزه، و در هفت جلسه تدریس، مباحث مهم و اساسی برای ورود به عرصه نویسندگی تدریس میشه و تکالیفی به شما سپرده میشه که انجام بدید و ارسال کنید. بعد با هم یکبهیک نوشتههای شما رو نقد و بررسی میکنیم و اشکالات رو تذکر میدیم و نوشتههاتون رو انقدر باهم چکشکاری میکنیم تا شکل مطلوب یک نوشته رو یاد بگیریم.
هزینهای که در نظر گرفته شده، برای یک دورهمی ۲۱ روزه تخصصی واقعا معقول_ بلکه ناچیز _ هست؛ پس اگه علاقمند به نویسندگی هستید جا نمونید!
میگفت هنوز رسم حجاج شیعه است
که وقتی نخستین بار، پا به مسجدالحرام میگذارند و چشمشان به مکعب سیاه میافتد، به امام عسکری سلام میدهند و اولین طواف را به نیت او دور میزنند. برای مظلومیت یک زندانی؛ که هزارسال پیش نگذاشتند حج بگزارد. برای تنها امام حاجی نشدهی شیعه...
یکسال تمام ککتان از کشتار و فجایع غزه نگزید. یکسال تماشا کردید؛ خانههای خرابشده و پیکرهای درون کیسه را. هزار هزار. یکسال تمام دریغ از یک استوری سرخ بهنشان خون اطفال غزه. دریغ از یک تجمع سرخ. یک شعر سرخ. میگفتید شیعه نیستند، به ما چه که کشته شوند. میگفتید ناصبیاند. رهبری را فحش دادید که از سنیها حمایت میکند. یکسال تمام سرخ نبودید. صورتی بودید.خاکستری بودید. رگ غیرت شیعیتان متورم نشد. بخار ازتان بلند نشد. حالا یکشبه سرخ شدهاید. استوریهای سرختان قضا نمیشود. تجمعات و مراسمهای زیرزمینیتان قضا نمیشود. سراپا سرخاید. شما سرخشدن هم بلد بودید؟ جمعشدن هم بلد بودید؟ تنفر از کفار و ظالمان را هم بلد بودید؟ پس کجا بودید این همه وقت؟! سرخ بپوشید و بخزید توی زیرزمینهایتان و شعرهای مستهجنتان را بخوانید و کف بزنید. از زیرزمینها بیرون نیایید و با حرفهایتان، استوریهایتان، پروفایلهایتان، BUL هایتان و جورابهای سرخ دلقکوارتان برای شیعه هزینه نتراشید. تشیع انقلابی امروز با هسته مرکزی استکبار پنجه در پنجه شده. بهفکر از پا انداختن تمدن پرزرق کفر است. حوزه مبارزاتیاش را جهانی کرده و فراتر از درگیریهای مذهبی رفته. شما هنوز در سطح بزن و برقصهای مخفیانه و فحشهای علنی متوقف شدهاید. شما همچنان در زیرزمینهایتان، در جشنهای با تم قرمزتان، و در رِد پارتیهایتان مشغول رقص باشید، ما پرچم سبز علیولیالله را که به قلهها رساندیم، خبرتان خواهیم کرد ان شاءالله.
«مهدی مولایی»
دروغ میگوید اویی که مدعی محبت ماست ولی از دشمنان ما برائت نمیجوید؛ این را حضرت صادق فرمود. بیراهه نیست اگر کسی بگوید که برائت از ارکان مذهب ماست و شیعه بیبرائت، شیعه نیست اصلا. حفظ وحدت و احترام بین مذاهب اسلامی طبعا باعث فراموشی برائت و تنفر از دشمنان تاریخی اهلبیت و بیان حقایق علمی و واقعیات تاریخ نخواهد شد. واقعیت این است که عدهای خون به دل پیامبر کرده و نفاق ورزیده و از جنگها فرار کردهاند؛ بارها توطئه ترور فیزیکی او را کردهاند؛ از وصیت نوشتن نبیاکرم ممانعت کردهاند؛ به منزلگاه وحی هجوم برده و حضرت زهرای مرضیه را مضروب کردهاند؛ خلافت امیرالمؤمنین را ظالمانه غصب کردهاند و باعث گمراهی تاریخی چندمیلیارد انسان شدهاند. تا ابدالدهر هرکه گناهی کند، در پرونده سیاه آنها هم مضبوط خواهد بود؛ که آنها پایهگذار گمراهیاند و آنها «امة اسست اساس الظلم و الجور» هستند. نمیشود محب امیرالمؤمنین باشی و از دشمنان او بیزار نباشی. این نتیجه طبیعی محبت است. این را همه میدانند. کودکان شیعه حتی. کسی اگر دعوت به آرامش و خویشتنداری و طرز برائت عاقلانه و بیحاشیه میکند، کسی اگر در چارچوب فتوای مراجع و بزرگان شیعه برائت میجوید و دیگران را هم دعوت به تمشیت از ریشسفیدهای مجتهد شیعه میکند، بیبرائت و کمارادت نیست. در خفا هم شاید بهقدر شما اهل برائت باشد. هنر این است که در وقت غلیان احساسات، تابع و گوش به فرمان فتوای مراجع باشید، وگرنه در موارد عادی شک بین رکعت سهوچار یا طهارت و نجاست که همه تابعاند!
میخ امتاسلامی بر تابوت ناسیونالیسم!
یادداشت صبح امروز روزنامه جوان
ناظر به تاکید چندباره رهبری بر مفهوم «امت».
https://www.javanonline.ir/fa/news/1251628
طبقخبرهای رسانهها حمله تکنولوژیک صهیونها به محور مقاومت، فراتر از انفجار پیجرهای شخصی بوده؛ تصاویری از انفجار تلفنهای همراه، لبتاپها، تلفنهای ثابت، دستگاههای حضور و غیاب ادارات و پایگاهها و صفحات خورشیدی در رسانهها منتشر شده است. فارغ از ابهامی که این روزها در ذهن تمام مردم منطقه ایجاد شده که «آیا غالب ابزارهای تکنولوژی ، بمبهای همراه بالقوه و همه ما نیروهای انتحاری نادانسته هستیم» و فارغ از پاسخهایی که متخصصان در رد یا تایید این فرضیه میدهند، مسئله قابل توجه اما مسئله تاکید چندین ساله متفکران جبهه انقلاب بر بومیسازی تکنولوژی و صنعت است.
مرحومعلامه منیرالدین هاشمی و آیتالله میرباقری از چندین دهه قبل با نقد بنیادهای فکری و نظری تکنولوژی غرب، نوع این تکنولوژی را اساسا و ذاتا در خدمت تمدن غرب و جبهه باطل دانسته و تسلط بر تکنولوژی را در وهله اول نه در ساحت طراحی و ساخت و بهکارگیری ابزارهای تکنولوژیک یا تاسیس کمپانیها و کارخانجات صنعتی، بلکه تسلط بر «منطق تکنولوژی» و «فلسفه تکنولوژی» که اساسا امری نظری و مربوط به علوم انسانی است دانستهاند. بلندگوهای فارسیزبان تمدن غرب در ایران اما خطر را که احساس کردند، در رسانهها و روزنامهها و فضای مجازی با تحریف نظرات این بزرگان، هیاهو کردند که اینها «ضد علم»، «مخالف تکنولوژی» و «ایدئولوژیست تحجر» هستند. باید هم میترسیدند. حالا با حدوث انفجارهای اخیر _ که احتمالا آغاز نوع جدیدی از تقابلهاست_ و تاکیدات چندینبارهٔ اخیر رهبر انقلاب بر لزوم تسلط بر تکنولوژی و هوش مصنوعی، جایخالی ورود نخبگان، دانشجوها و اساتید علوم انسانی و مهندسی به عرصه بومیسازی «مفهوم» و «ابزار» تکنولوژی، بدون توجه به برخاستن جیغ غربزدهها، بیش از پیش احساس میشود!
«مهدی مولایی»
پیش از تو رسم بود پیامبران عصا اژدها کنند؛
دریا بشکافند؛ طوفان به راه اندازند؛ آتش را باغستان کنند. تاریخ میگوید شب میلاد تو اما همه پادشاهان، از خسرو ایران تا قیصر روم و امپراطور چین و دیگران لکنت گرفتند. لال شدند چندساعتی. کاهنان نیمهشب لباس پوشیدند؛ تاروت و مهره و عود برداشتند و آتش انداختند. دودها که خوابید، گفتند مولود امشب با خود کلمه آورده؛ کلمه!
آری پیش از تو در جهان کلمه نبود.
جهان سراسر سکوت بود؛ بدون هیچ حرف!
تو آمدی. میان شمشیرهای آختهٔ از نیام بیرونآمده. میان بردگان و کنیزان سیاه؛ زیر شکنجههای سنگین اشراف. میان زنهای کبودچهره از تازیانههای متعدد شوهران. میان قبرهای کوچک خالی؛ آماده برای دفن فوری دخترکان قبیله. تو آمدی. بر دامنه کوه ایستادی و کلمههایت را گفتی. رود شد. جاری شد در میان شهر. بردگان را از حضیض شکنجه بیرون کشیدی و بر مسندها نشاندی. مردان را از چشمه کلمههایت نوشاندی. شلاقها را غلاف کردند و بوسه پشیمانی بر کبودیهای زنان ریحانهسان زدند. تو آمدی. در قبرهای کوچک خالی، کلمه کاشتی. جوانه زد و درخت شد. دخترکان، بزرگ شدند و در سایهاش بازی کردند. درخت کلمههایت میوه داده محمد(ص)! شجره طیبهای شده تناور و سبز و پربرگ؛ با سایهای خنک. تیشهها بر آن اثر نمیکند. آتشها نمیسوزاندش. هیچاهیچ. و ما امت تو؛ امت بزرگ و قدرتمند تو؛ از همه رنگها و در همه لباسها؛ در خنکای سایهسار شجرهات، ایستادهایم. بیرق کوچک مخفی در شعب و کوخهای قریشات را حالا بر سر دست گرفتهایم به دنبال فتح. هیچ متوقفمان نمیکند. کلمههایت را در گوش هم زمزمه میکنیم تا به گوش عالم برسانیم؛ و تو را ندیده، همگی پذیرفتهایم که هنوز در جهان سکه به نام محمد است. کاهنان درست گفته بودند. مولود آن شب، با خود کلمه آورده بود؛ کلمه!
«مهدی مولایی»
در برههای که فریادهای «یا مذلالمومنین» بعضی خود تحلیلگرپندارهای ایرانی خطاب به سید نصرالله، گوش فضای مجازی را پرکرده که نگاه خود به صحنه نبرد را بصیرانهتر، شجاعانهتر و تخصصیتر از نگاه سید مقاومت میدانند و اقدامات او در نبرد را کافی نمیدانند و تکهپرانی میکنند، امروز ناگهان انتشار یک دستخط چند کلمهای از سید، روح تازهای به کالبد عشّاق مقاومت دمید. تایملاین مقاومت مملو از امید شد، پرچمهای زرد بلند شد، مجروحان مقابل دوربینها، دستهای بریدهشان را بهنشان لبیک بالا بردند و نوعروسان بیروت، کلمههای سید را در گوش شیرمردان چشمباختهشان زمزمه کردند:«باسمه تعالی؛ قطعا پیروز خواهیم شد. امضا، نصرالله». انسانهای تراز حزبالله، این روزها بهدور از هیاهو و غرغرهای مجازی بطرزی شگفت امّیدوار، مقاوم، مطیعمحض و سرزندهاند. ناامیدی در حزبخدا راه ندارد؛ قطعاً سننتصر.
«مهدی مولایی»
آدممعمولیهای جبههها
یادداشت صبح امروز روزنامه جوان
https://www.javanonline.ir/fa/news/1253017
به آن پیرمرد صلحطلب بگویید شما و دوستانتان از اول هم در برابر صهیونیسم سلاحی در دست نداشتید که حالا بخواهید زمینش بگذارید؛ و از زبان ما اگر حرف میزنی، پس اگر سلاحهایمان را بگیرید با دستان خالی، با دندان و چنگ و سنگ همچنان مبارزه خواهیم کرد تا قلع غدههای سرطانی جهان. و به آن دیپلمات فرنگرفته و سیاستخوانده که در لباس مسئول جمهوری اسلامی، به دروغ جملات رئیسجمهور را تکذیب کرد و بعد صوت جلسه بیرون آمد و حیثیت نظام رفت، بگویید که چند واحد درس «صداقت» را در تونلها و زیرزمینهای بیآفتاب مقاومت، زیر دست آن سید بزرگواری که گفت «من متعلق به مکتبی هستم که دروغ را حتی در جنگ روانی هم مفید نمیداند» بخواند و بیاموزد و اعتماد ملت به اظهارات نظام را خدشهدارتر نکند.
«اللهم احفظ قادتنا المخلصین و احفظ علیهم دینهم و سدّدهم و خذ الأسماع و الأبصار عنهم»
ضاحیه چقدر شبیه ورزقان شده سید.
ضاحیه چقدر مهآلود شده. ضاحیه چقدر پنهانکار. همه دنبال شمایند آقای من. خبرنگارها دنبالتان میگردند. تلفنها شماره محافظان و همراهانتان را میگیرند. مردم دست به دعا برداشتهاند. علما بر سجادهها نشستهاند. در حرمها ختم صلوات گرفتهاند باز. چندساعت است که مدام کانالهای خبری را اسکرول میکنیم؛ گاه به تایید، گاه به تکذیب. شما گمشدهاید آقاسید و چشمان ما به دنبال ردی از وجود نازینتان. شب شده سید. ضاحیه تاریک است. ضاحیه شبها شیعهکش است. زنان شیعه بغض کردهاند؛ مردانی که دل خودشان هم قرص نیست، دندان میسایند که «چیزی نیست؛ ان شاءالله پیدایش میشود». ما تاب گم شدن سید دیگری را باز نداریم. از دل تاریکی بیا و مقابل دوربینها ظاهر شو و بگو هستم، اینجایم و تا آخرش باقی خواهم ماند. بیا و باز روی کاغد کوچکی «قطعا ننتصر» بنویس و پایش را امضا کن. شما چراغ دلهای زخمخورده شرقیمردمان جنگزدهاید آقای من. کجایی سید زخمخردهها. حاجآقا هارداسان؟
«مهدی مولایی»
هدایت شده از سازمان دانشآموزی استان قم
ضاحیه.mp3
2.17M
بر همهی مسلمانان فرض است که با امکانات خود در کنار مردم #لبنان و #حزبالله سرافراز بایستند و در رویارویی با رژیم غاصب و ظالم و خبیث آن را یاری کنند.
والسلام على عباد الله الصالحين
سید علی خامنهای
۷ مهر ۱۴۰۳
#سید_حسن_نصرالله #ضاحیه #لبنان #رادیوز
📝 نویسنده: مهدی مولائی
🎙 گویندگان: سید حسن نصرالله، اهالی ضاحیه، فاطمه حیدری، فاطمه ثنائی، فاطمه یاری، حنانه حسینی، کوثر ذاکری، فاطمه ستاروندی، مهدیسا طاهری
👇
📻 @Radioz_Ir
🇮🇷 @irsto_ir
سازماندانشآموزی، صدای #نسلینو
میبینید آقا سید؟ ما تازهجوانهای مقاومت چهزود آبدیده شدهایم. چهزود پخته شدهایم. نسلهای پیش از ما هیچیک بهسن ما که بودند اینهمه داغ بزرگان و زعمای خود را ندیده بودند. اینقدر بیپشت نشدهبودند. داغ بر داغ؛ حزن بر حزن. اصلا شما که جبهه و جنگ دیدهاید بگویید؛ این همه داغ بزرگ دیدن برای جوانهای تازهرسته کمی زیاد نیست آقا؟ میبینید آقا سید؟ چطور امالبنینوار هیچ سراغ از عباسهایمان نگرفتیم اصلا. گفتند سردارهای ایرانی... سردارفلانی... گفتیم فقط از سید بگو. از سید چهخبر. میبینید آقا سید؟ خبرها میگویند از عصر روز واقعه تا صبح فردا، هشتاد بمب یکتنی روی ساختمان، روی پیکرت ریختهاند. زبانم لال بلاتشبیه انگار کن که دهاسب تازهنعل بر پیکری تاخته. یعنی هیچ نماندهای. خاک ضاحیه شدهای. زیر پای مستضعفان. خاک ضاحیه بر سر ما آقا سید. خاک بر سر ما اگر خاک بر چهره کافران تیغکش نپاشیم و رسوایشان نکنیم. ما هم جای پسران خودت؛ ما هم جای هادی و زینبات. که قصاص خون پدرهای طایفه بر فرزندان است. خیالتان تخت آقا سید؛ تازهجوانهای مقاومت، این پختگان در کورهٔ حوادث منطقه، هوای خط زرد حزبالله را دارند تا همیشه. حزب، زینپس یادگار توست و عزیز قلب ما. هوای «سیدنا القائد» را هم. سینه شما که رفت، سینههای ما سپر اوست. و سپر مستضعفان. غرغرهای جوانانهمان را نبین؛ از بهت سوگ شما که درآییم، خودمان را جمع و جور میکنیم و باز به إذنالله قامت راست میکنیم به ادامه مسیر. ما باز ادامه میدهیم آقا سید؛ و موعد دیدار دوبارهمان، صبح روز رجعت بر سایه رکن یمانی کعبه.
«مهدی مولایی»