از قلعه بنیقینقاع تا پایگاه هوایی نواتیم
یهودیان مدعیاند که قدرت اول نظامی منطقهاند. و البته قدرت اول اقتصاد؛ بازار بزرگی در مدینه دارند و جواهرسازان و جواهرداران بزرگ حجاز اند. با قلعههای بزرگ و مستحکم متعدد در اکناف مدینه. کوههایی استوار انگار. با همپیمانانی که هر یک ابرقدرتاند. سالهای قبل، از جای دیگری به مدینه کوچ کردهاند؛ اما مدعیاند که صاحبان اصلی این شهر اند. رفتار مالکانه با شهر دارند؛ و با شهروندان. گویی که همه، عبدان و بندگان حلقه بر گوشاند و داغ بر پیشانی و اینان سروران و آقایان مدینه. پس میکشند و غصب میکنند و تعرض میکنند و پاسخگوی احدی نیستند. یهودیان بنیقینقاع. پیامبر که به مدینه هجرت میکنند و دلها مجذوبشان میشود و قدرت را به دست میگیرند، میگویند که مدینه برای مردم است. مردمی که حالا مسلماناند. بنیقینقاع هم اگر میخواهند با آرامش اینجا زندگی کنند، باید که پیمان بندند تا متعرض مردم نشوند؛ جانهای مردم در امان از شمشیرها باشد و ناموسشان در امان از تعرض یهود. میپذیرند. چندی به همین منوال به همزیستی میپردازند و کنار هم زندگی میکنند. بی قتلی و بی تعرضی و غصبی. بنی قینقاع اما تاب نمیآورد. عمری آقایی کرده. تازیانه بر جانها نواخته. همه به پایش بلند شده و از اخمش فرار کردهاند؛ حالا باید پهلو به پهلوی سیاهانی که تا دیروز بر دوشهایشان سوار بوده، در بازار و معابر قدم بزند و هیچ نگوید. تاب نمیآورند. به زنی از نوامیس مسلمین در بازار جواهرفروشان تعرض میکنند و خون مردی را که به دفاع از او برخاسته را کف بازارچه میریزند. پیکر شهید روی دست مسلمین تشییع میشود و مطالبه انتقام در دلها میجوشد. مشتها گره میشود و دندانها روی هم فشرده میشود. بعضی سران عرب، واسطه میشوند که پبامبر از تنبیه یهود منصرف شود؛ پیامبر اما با سپاهی بزرگ قلعه بنیقینقاع را محاصره میکنند. پانزده شبانه روز تمام، یهود منتظر ضربه سخت اسلام اضطراب میکشد. که امروز داخل قلعه خواهند شد یا فردا. در نهایت بنیقینقاع از قلعه بیرون کشیده میشوند و مدینه از لوثشان پاک میشود؛ به سرزمینی دور اخراج میشوند و مدتی بعد به کلی نابود میشوند.
حالا چندین قرن بعد، باز فرزندان یهود نقص پیمانهای بینالمللی میکنند. گلوله بر جانها مینشانند، تعرض به نوامیس میکنند و خون مسلمین را میریزند. خود را صاحب و مالک سرزمین دیگران میدانند و رفتار مالکانه میکنند. دیگران را عبدان و بردگان حلقه بر گوش میدانند و خود را آقا و سرور جهان؛ و درست زمانی که تصور میکنند قلعههای کوهوار مستحکمشان آنها را در امان نگاه خواهد داشت، درست وقتی سران عرب و غیرعرب را واسطه میکنند که در امان بمانند، فرزندان همان پیامبر، با ذکر «یا رسول اللّه» بر لب، پایگاههایشان را از بلندیهای جولان تا پایگاه هوایی نوآتیم مورد هدف قرار میدهند. امروز صهیونها میدانند که اگر خودشان دنباله تاریخی بنیقینقاع در فلسطیناند، دنباله عقیدتی رسولاللّه نیز در ایران و محور مقاومت همچنان آنان را زیر ضرب خواهند گرفت و بالتبع عاقبتی جز عاقبت اسلافشان منتظر آنها نخواهد بود؛ تخلیه فلسطین، تبعید و پراکندگی در سرزمینهای دور و در نهایت نابودی و اضمحلال ان شاءاللّه!
«مهدی مولایی»
آیتاللّه خامنهای اسلوب جنگ بر پایه نظام شریعت را خوب بلد است. او میداند که اگر شاغول صلح و جنگ بر اساس چارچوب شرع تنظیم شود، و حقمدارانه در برابر باطل بایستد و ضربه بزند، بیهیچ نگرانی و ترس از عواقب آن یا پاسخ احتمالی دشمن، دستهای غیبِ سنت الهی کار را پیش خواهند برد. همین است که در گرماگرم جنگ و جدال پرمهیب منطقه، وقتی همه چشمهای عالم به اینجاست و رسانهها از یک اخم و لبخند و چشمک رهبران طرفین برداشتهای چندلایه جنگی میکنند، او آرام و انگار مطمئن، پیروزی کشتیگیرها را تبریک میگوید، رئیس دانشگاه منصوب میکند و برنامه دیدارهای غیررسمی هر پنجشنبهاش را در اتاقک کوچک بیت خود ادامه میدهد. بیهیچ اشاره و اظهارنظر درباره جدال بزرگ. درست در زمانی که آنسوی خاکریزهای یهود، تلاطم و اضطراب در اردوی کفر افتاده و یکدیگر را میدرند و محکوم میکنند و با خودشان میجنگند. قَذَف فی قُلوبِهم الرُعْب. خداوند اراده کرده است که همیشه خوف از هیبت مومنین را در قلبهای کافران افکند تا چهار رکن تنشان از ترس به لرزه افتد. خرده مگسپرانیهای مضحک اخیر هم ریشه در همین رعب و ترس دارد. بَأْسُهُمْ بَینَهُمْ شَدِیدٌ تَحْسَبُهُمْ جَمِیعاً وَ قُلُوبُهُمْ شَتّی. خداوند اراده کرده است که دلهای آنها پراکنده و اختلافات داخلیشان بسیار باشد؛ خداوند بین آنها اختلاف میاندازد. بی آنکه خود بدانند یا حتی ما زحمتی بکشیم. از اعضای کابینه امنیتی تا سران ارتش و خاخامها و توده شهرکنشینها. آیتاللّه خامنهای استاد جنگهای با اسلوب شرعی و الهی است. از پیروزیهای عجیب جنگ هشتساله؛ تا برگشتن حیرتانگیز ورق در جنگ سیوسه روزه و تا منازعه تاریخی میان ایران و صهیونها. او خوب بلد است که نیمی از منازعه را در میدان، و نیم دیگر را از سجاده شخصیاش در شبانگاهان تنهاییها گرهگشایی کند. من به اسلوب او مومنام.
«مهدی مولایی»
گزافه نیست اگر بگوییم ما امروز به زبان سعدی عزیز صحبت میکنیم. بعد از گذشت هشتصدسال از نگارش بوستان و گلستان، انگار که همین امسال منتشر شده باشند! تماما قابل فهم، روان، جذاب و مسحور کننده. لطافت به انتها. ظرافت به غایت. فارسی امروز را خیلی از اساتید و زبانشناسان، فارسی سعدی میدانند. نوع کلام او، لحن سخنش، کلماتش، و حتی تک مصرعهایش در قالب ضربالمثلهای معروف، همگی در جزء جزء زبان ما رسوخ کرده؛ بیآنکه بدانیم اینها تاثیر حضرت سعدی است. شیخ، نگارش گلستان را یکم اردیبهشت آغازیده و وقتی «هنوز از گل بوستان بقیتی موجود بود» ظرف چهار پنج ماه تمامش کرده. معجزه را میماند. ظرف چندماه کتابی در اوج فصاحت و جذابیت بنویسی که هشتصد سال زنده باشد و تاثیر بگذارد. سعدی شناسنامه زبان فارسی امروز است؛ هرچند مغرضانه مغفول مردمش کرده باشند! من معمولا هیچوقت اهل معرفی هیچ کتاب و اثری به دیگران نیستم. نه از سر بخل، که از سر حساسیت بر وقت و سلیقه دیگران؛ مبادا بخوانند و نپسندند یا مناسبشان نباشد و دینی به گردنم باشد. گلستان را اما فکر میکنم همه فارسیزبانان بهویژه شیفتگان قلم و علاقمندان به نویسندگی باید چندبار بخوانند. تقریبا خندهدار است که فارسیزبانی دست بر قلم ببرد پیش از آنکه منثورات سعدی را خوانده باشد. سعدی بخوانیم و به فرزندان خود سعدیخوانی را توصیه کنیم.
نهاد دین؛ از تنباکو تا روسری!
یادداشت منتشر شده در صفحه اول و سوم صبح امروز روزنامه جوان
به بهانه شعر تازه منتشر شده حضرت رهبر، داشتم فکر میکردم که شعر همیشه بخش لاینفک فرهنگ غنی ایرانی بوده؛ هر عصری شاعرانی داشته و مردم، از روستایی بیسواد تا شهری درسخوانده، به بیت و مصرع خو داشتهاند؛ زنان لالایی شاعرانه میخواندهاند و مردان به دیوان اشعار تفأل میزدهاند. حتی کوچه و بازاریها دستی بر شعرسرایی داشتهاند. دربار سلسلههای پادشاهان هم منفصل از این فرهنگ نبوده. بسیاری شاهان، خود شاعرانی خبره و خوشذوق بودهاند و گاها دیوان اشعار داشتهاند. از شاهاسماعیل و شاهعباس صفویه، تا فتحعلیشاه و ناصرالدینشاه قاجاریه. آنهایی هم که خود طبع شعرسرایی نداشتهاند، لااقل شاعرانی بزرگ در دربار پروریدهاند، منصب «ملکالشعرایی» را به بهترین شاعر خود دادهاند و صلهها و مقرریهای خوب به اهل ادب اختصاص دادهاند. از ناصرالدین شاه به این سو اما، در پی ظهور مظاهر مدرنیته و صنعت و سبک زندگی عیشطلبانه بیگانه از هنر و فرهنگ، حاکمان ایرانی کمتر به فرهنگ و ادب اهمیت داده و به آن پرداختهاند. گاه حتی از شاه و دربار، بدرفتاریها و خشونتها و زندانها و تبعیدها نصیب شاعران شده؛ از دوختن دهان فرخی یزدی و کشتن وی با آمپول هوا، تا انزوا و وضعیت اسفبار میعشتی جناب شهریار و غالب شاعران دیگر. در سلسله ایرانسوز اخیر هم، رضاخان سوادی درحد خواندن و نوشتن دستوپا شکسته دبستان داشته و اصلا نمیفهمیده شعر و کتاب یعنی چه و محمدرضا آنقدر مجذوب تمدن غرب بود که بهکلی بیگانه از فرهنگ غنی ایرانی بوده، چه رسد به شعرسرایی و شاعرپروری.
بعد از دو سده از رکود فرهنگ در بدنه حاکمیت ایران، آن هم در سلسلههای مدعی آریاییگری و میراثداری اصالت ایرانی، امام خمینی و حضرت رهبر، دو حاکم ظهور کرده از پس سالها بیرونقی و بیگانگی با فرهنگاند. دیوان شعر امام و نامههای عاشقانهشان، زبانزد اهل ادب است و دیدارهای چهلساله حضرت رهبر با شاعران و نویسندگان و پایهگذاری نمایشگاه بزرگ کتاب و سرودههای غنی و استخواندارشان، مشهور میان اهل فرهنگ. آقا، فرهنگیترین و هنردوستترین حاکم دو سده اخیر ایران است؛ اشعار ابتهاج را از روی دستخط و سبک شعریاش میشناسد و ایرجافشار نویسنده زاویهدار با انقلاب را شخصا به کتابخانه شخصیاش دعوت میکند برای گپوگفت فرهنگی. منصفان چه دوستش داشته باشند و چه نه، باید که تمام قد به احترام این احیای فرهنگ و ادب پارسی بعد از دو قرن سکوت توسط یک حاکم مجتهد دینی برخیزند و احترام بگذارند.
«مهدی مولایی»
ما برای کنکوریها دعا میکنیم.
برای آنها که کنکور، آخرین سنگرشان است.
آنها که کنکور، تنها امید آیندهشان است.
آنها که نه پول دارند
نه رانت پدر
و نه در مدرسههای آنچنانی و میلیونی درس خواندهاند
ولی باید با بچه پولدارهای مرفهی که چندصدمیلیون هزینه کردهاند و مشاوران و اساتید ممتاز داشتهاند، رقابت کنند.
برای آنهایی که کنکور را تنها راه رهایی از وضعیت اکنونی خود، و نزدیک شدن به آرزوهای سادهشان یافتهاند.
بله شما شعار بدهید که «کنکور همه زندگی نیست»
ولی برای آن جوان مستضعف،
کنکور یعنی احتمال نجات خود و خانواده.
برای او کنکور یعنی لحظات حیاتی عملیات احیا.
ما برای او دعا میکنیم.
ما برای کنکوریها دعا میکنیم.
جاذبه حق برای قلبهای حقیقتطلب، معشوقهها را از کنج دیسکوهای عیشمدارانه تاریک و پیکهای سرخ شراب در دست، بر شانههای مستحکم عاشق میآورند؛ در میانه میدانهای نبرد؛ در کف خیابانهای جورجیا؛ چفیه بر دوش و ذکر بر لب؛ غرورآمیز و حماسهمحور. رقص دبکه فلسطینی بجای رقص تانگوی آمریکایی. و جاذبه باطل برای قلبهای فی قلوبهم مرض، دانشجو را در صحن دانشگاه ملی ایران ولو در کنار مقبرة الشهدا، فحاش و فسقگرا و کورمنشانه به عرصه میکشاند برای سنگ زدن به شهید و دست کج کردن به ولی و پریدن از پرچم صهیونها. و آن صدای نذیر از منبر کوفه باز بلند است که بخدا قسم غربال خواهید شد؛ بخدا قسم غربال!
وقتی اساتید دانشگاههای بزرگ جهان و اعضای هیئت علمی کالجهای معتبر آمریکایی و اروپایی در حمایت از دانشجویان معترضی که علیه رژیم صهیونیستی تظاهرات میکنند، حلقه انسانی تشکیل میدهند تا دست نیروهای امنیتی به حامیان آرمان فلسطین نرسد؛ وقتی صاحبان کرسیهای تدریس معتبر جهان شجاعانه و آرمانگرایانه شانهبهشانه دانشجوهای خود در صحن دانشگاهها تجمع میکنند؛ وقتی تاپترین و دستنیافتنیترین پروفسورهای غرب، که گاهاً برخی اساتید ایرانی در حسرت پاسخ یک ایمیل از آنها مدتها میسوزند، امروز کف دانشکده با چفیه فلسطینی شعار انسانیت میدهند؛ خبرگزاریهای ایرانی مینویسند که ۲۹ پزشک متخصص و فوقتخصص که برخی عضو هیئت علمی دانشگاه بودهاند، در بزم شراب خود، عرق نامرغوب خورده و راهی بیمارستان شدهاند و یک نفرشان هم مستقیما از بیمارستان، راهی دیار باقی شده! استاد روشنفکر ایرانی نهتنها این روزها بوی انسانیت و حمایت از انسان نمیدهد، که بوی گند مشروباش تمام خبرگزاریها را پر کرده. بعضی هیئت علمی پرافاده ایرانی نه تنها کنار دانشجوی شجاع خود، در کف میدان نمیایستد بلکه باد به غبغب انداخته و در پی تخطئه آرمانهای بلند انسانی است؛ استاد تمام فلسفه دانشگاه نیویورک امروز در کنج بازداشتگاه آمریکایی، چفیهاش را فرش بازداشتگاه کرده اما نیمچه استاد فلان پردیس دورافتاده شهرستانهای ایران که از بیت المال مسلمین ارتزاق میکند و فرزندش در کنکور از «سهمیه هیئتعلمی» پدر رتبه میآورد، در شأن خود نمیبیند که حامی فلسطین باشد؛ بلکه در بزم شبانه شراب، آنقدر میخورد تا کلیههایش بترکد. قضیه فلسطین در این شش ماه، تکانههای سنگینی برای غربال بشریت وارد کرده؛ چه اینکه کسی در قلب نیویورک رستگار میشود و دیگری تحت پرچم اسلام، از مقام انسانیت سقوط میکند. امروز دانشگاههای ایران و جهان، غربالگاه بشریت است. مراقب باشیم...
«مهدی مولایی»
عزیز آبی رنگ
فیروزهای قد برافراشته
چشم امّید عارفان به تو
میعاد عاشقان و حضرت نور در تو
محراب تو سجدهگاه سجود مطول حضرتش
کلید مجرّب حل مشکلات پیچیده جنگهای مقاومت؛ در پی اشکهای حضرت رهبر در رواقت.
ای کاش که در پی این مراجعات جمعه به جمعه ما هم، ملاقاتی بود؛ کوتاه؛ به آهی؛ بهنگاهی؛ یا سلامی.
ای کاش عزیز آبی رنگ!
ای کاش!
انتخاب و خرید کتاب مقولهای نیست که با حضور یکباره و چند دقیقهای در غرفهها، و بر اساس جذابیت نام و طرح جلد بتوان بهخوبی از پسش برآمد. مقولهای هم نیست که با توصیه و پیشنهاد دیگران مبنی بر اینکه «این کتاب فوقالعاده است» و «اون کتاب، جزو صد کتابی هست که قبل از مرگ حتما باید بخونی» بتوان انجامش داد. راستش را بخواهید حتی با پرسش از آدمهای کتابخوان هر حوزه هم شاید نتوانیم خیلی دقیق، کتابهای مطبوع و مطلوب خودمان را پیدا کنیم. گاهی حتی بسیاری از کتابهای معروف که عالم و آدم آنها را خواندهاند و مدام تعریفش را میکنند، به ذائقه ما خوش نمیآید و رغبت نمیکنیم که تا آخرش را بخوانیم. کتاب مثل غذاست؛ کتاب خود غذاست؛ و طبعا ذائقه مطالعاتی اشخاص، فرد به فرد با هم متفاوت است. نیازهای مطالعاتی افراد و سطح انتظارشان از هر کتاب با هم فرق دارد. پس کتابی که برای یک مخاطب، مفید و جذاب و حیرتانگیز بوده، برای مخاطبی دیگر ممکن است سرد و خسته کننده و بیمارگونه باشد. هرکس، خود مسئول تشخیص ذائقه مطالعاتی و سلیقه شخصیسازیشده و تعیین نیازهای خود است. با مطالعه بسیار و با سرککشیدنهای بسیار به کتابهای گوناگون. با مشورتهای گاهگاهی و با شنیدن نقدهای تخصصی. با خواندن کتابهای بد و مزخرف تا رسیدن به کتاب خوب؛ و تا رسیدن به «قوه تشخیص کتاب مناسب برای خود»؛ آنگاه پس از وصول به این قوه، ملکه عقلانی در ذهن او ایجاد میشود که خود به تنهایی میتواند کتابهای خوب و خیلی خوب را از میان هزارها کتاب بد و خیلی بد انتخاب کند. پس تا کسب این قوه، «پیشنهاد کتاب»های ارائه شده از افراد را فقط به چشم یک توصیه غیرقطعی ببینیم و پول و وقت انرژی خود را اتلاف نکنیم. در مقاطع گوناگون مثل هفته کتاب و نمایشگاه کتاب و... عجولانه و بدون تشخیص نیاز و ذائقه، صرفا با هدف خرید بیرویه کتاب، تعداد کتابهای خوانده نشده قفسهمان را بیشتر نکنیم. انتخاب دقیق و هدفمند و تحقیقشده دو کتاب، بسیار ارزشمندتر از پر کردن کیسههای رنگارنگ غرفههای کتاب، بدون تحقیق و بررسی است. در نمایشگاه، جوگیر نشویم!
«مهدی مولایی»
کتابخوانی در دیروز و امروز جهان اسلام!
یادداشت منتشر شده در صفحه اول و سوم صبح امروز روزنامه جوان
• روز دختــر اسـت.
او امروز متولد شده.
• در خانه مردی مبارز و زندان کشیدهای عابد. مبارزی که پشت چهار خلیفه قدرقدرت عباسی را یکی پس از دیگری به خاک مالیده بود. خانهای که سالها محل رفت و آمد مخفیانه چریکهای شیعه بود.
• مادرش «خیزران مرسیّه» از چشمرنگیهای مارسِی فرانسه بود.بهواسطه مادر، تا آخر خط اروپاییبازی را از بر شده بود. دیده بود تهش چیزی نیست.
• پدر که زندان بود، او به سوالات فقها و شیوخ پاسخ میداد و چریکهای مبارز را راهنمایی میکرد. حرفش بین ریشسفیدها و علمای مدینه، حسابی برش داشت.
• در زیرزمین خانههای مدینه، هیئت و روضه مخفی دخترانه برگزار میکرد. در اختناقی که مردها هم جرئت روضه گرفتن نداشتند.
• بهترین دختر موسیبنجعفر بود؛ از تمام قلمرو اسلام خواستگار داشت؛ از مبارزها و پارتیزانهای شیعی گرفته تا فاضلان و درسخواندهها و درباریها. هیچکس را در حد خود ندید. مجرد ماند.
• لازم که شد، اکیپ دخترها را جمعکرد، چند مرد محافظ آورد و همگی زدند به دل جاده. برای سفری دوماهه. قبل از آنکه فمینیستهای قرن بیستویک از لزوم استقلال دختران و سفرهای مجردی حرف بزنند.
• در مسیر به قم رفت. گارسیا د سیلوا نوشته که حضرتمعصومه دید مردم در قم بیمارستان ندارند و کاروانسرا هم مخروبه است. گفت من عمرم به دنیا نیست. هزینه ادامه سفر را خرج ساخت بیمارستان و کاروانسرا برای دوستان ایرانیمان کنید.
• در قم که دفن شد، حضرت رضا فرمود هرکه زیارتش کند، بهشت رفتن او قطعی است. حالا عالمان و فقیهان و عارفان بزرگ افتخارشان این است که زیر پای این دختر دفن شوند. شأن حقیقی زن را نشان داد. قبل از آنکه فریبخوردگان جنبش زنزندگیآزادی مدعی حقوق زنان شوند.
• روز دختر است.
روز آنها که الگویی برای کمال دارند.
آنها که چندماه فشار و استرس مضاعف تحمل کردند؛ ویدیوهای حجاب از سر کشیدن را دیدند؛ فحش و توهین تحقیر شنیدند؛ ولی دخترانه پای آرمانهایشان ایستادند.
• روز آنهایی که میدانند از همه مکشوفههای خیابان زیباترند ولی عفیفانه، زیباییشان را تبدیل به سکویی برای سقوط آزاد خود و مردان نکردهاند؛ تبدیل به پلهای برای عروج کردهاند بیآنکه انتظار تشکری داشته باشند.
روز دختر است.
مـــبارک اسـت.
«مهدی مولایی»
-.mp3
3.03M
روز دخــتر
به قلم: مــهدی مــــولایی
با صدای: یکی از شما خوشذوقها
#شما_زحمت_کشیدید
بعد از انتشار تصویر زیبای حضرت رهبر در کتابخانه شخصی، و گذر از قربانصدقههای مرسوم؛ عدهای دوستان عزیز و فرهیخته روی قفسه کتابها زوم کردهاند تا ذائقه مطالعاتی و موضوعات مورد علاقه ایشان را کشف و به جامعه عرضه کنند. کتابهایی از افلاطون و منتسکیو و پوپر و راسل و ویتگنشتاین و هگل، همگی درباره فلسفه. از مجموعه تصاویری که تا امروز از کتابخانه شخصی آقا منتشر شده، اینطور برمیآید که قفسهها به صورت موضوعی چینش شدهاند. یعنی کتابهای حدیثی یکسو، تفسیرها یکسو، فلسفیها یکسو، رمانها یکسو و... مثلا تصاویری که از دیدار آقا با سیدنصراللّه منتشر شده، ظاهرا در بخش کتب حدیثی کتابخانه است. باید به این نکته توجه کرد که تصویر تازه منتشر شده، گرچه نشان از گستردگی موضوعات مطالعاتی رهبر انقلاب و تنوع کتب مطالعهشده توسط ایشان دارد و تسلط و اشراف رهبری بر مکاتب مختلف فلسفی را ثابت میکند، اما این به معنی تایید محتوای این کتب یا مناسببودن آنها برای مخاطب عمومی نیست! گرچه بُعد سیاسی شخصیت ایشان در افکار عمومی بر بُعد علمی غلبه داشته و تاکنون اثری فلسفی تالیف نکردهاند اما به اذعان بسیاری صاحبنظران، ایشان جزو سرآمدان فلسفه عصر حاضر ایراناند. پس طبیعی است که کتب بزرگان فلسفه از هر مکتب و نحله را مطالعه کنند تا از آراء و نظرات آنها آگاه شده و نقاط ضعف و قوتش را تشخیص دهند. وگرنه حضرت رهبر بارها در بیانات عمومی و خصوصی خود، بر فلسفه غرب و حتی تعدادی از کتب و نویسندگان حاضر در تصویر، نقدهای جدی وارد کردهاند! افکار پوپر را «کهنه و منسوخ» نامیده و «تضاد هگلی» را مخالف صریح «زوجیت اسلامی» میدانند. پرچمدار مقابله با تمدن غرب، باید که بنیهها و عقبه تئوریک غرب را بشناسد تا توان مقابله فکری داشته باشد. پس خناسان و مطیعان چشمبسته عبدگونه فلسفه غرب از دیدن قفسه کتب رهبری جشن نگیرند و خودیهای عزیزمان، کتب رهبری را الگوی مناسب همه اقشار ندانند.
«مهدی مولایی»
همیشه شعبون یه بارم ذیالقعده!
یادداشت منتشر شده در صفحه اول و سوم صبح امروز روزنامه جوان.
در روزهای نمایشگاه کتاب، نه فقط حال و هوای دربها و ایستگاههای اطرافی مصلی که احوال قفسهها و اتاقهای شخصی مردم _و خصوصا تهرانیها_ هم غالبا متأثر از نمایشگاه است. گرچه آمار رسمی موجود نیست، اما میانگین ساعت مطالعه افراد، واضحا در هفتههای پس از نمایشگاه بطور چشمگیری افزایش دارد. مطالعه عمومی شخصیام فارغ از مباحث تخصصی، به بیشتر از سیصد صفحه در روز رسیده و تعداد کلمههای نوشتهام به دوهزار در روز. وضعیت بقیه دوستانم هم بهتر از من. این روزها تعداد کتاببهدستها در مترو و اتوبوس بیشتر میشود. در خانهها این روزها، همیشه یکی دو کتاب روی زمین است. حالوهوای جامعه از رهبری و بلندپایهترین مسئولین کشور تا دانشجو و دانشآموز معمولی و صداوسیما و بیلبوردهای شهری و محتوای فضایمجازی حول کتابخوانی میچرخد. فضای جامعه به وضعیت مطلوب کتابخوانی نزدیکتر از هر برههای میشود. همه اما میدانیم که این وضعیت مستقر و دائمی نیست و رفتهرفته با مشغولیتهای روزمره، آمار کتابخوانی باز افول خواهد کرد. کاش هم تلاش و برنامهریزی خودمان برای حفظ وضعیت مطلوب فعلی و هم خرد حکمرانان برای برگزاری رویدادهای فرهنگی مشابه بطور چندباره درطول سال، باعث بهبود وضعیت فرهنگی و مطالعاتی اقشار مختلف جامعه شود.
علامه عزیز ما، شیخ علی کورانی، که پرچمدار بزرگ مهدویت شیعی و مبارزه با جریانهای دروغین مهدوی بود صبح امروز به دیدار مولا شتافت. مناظرههای بینظیر و طوفانی علامه با علمای وهابیت و مدعیان دروغین، همیشه الهامبخش و جرئتبخش به بقیه شیعیان بود. همه محققین و پژوهشگرها سالها پای سفره آثار غنی و مستحکم استاد، از «عصرالظهور» و «معجم احادیث الامام مهدی» تا نرمافزارهای جامع تولید شده تحتنظر ایشون، کسب علم کردن. ان شاءالله که میهمان سفره صاحبالزمان باشن.
عاشقانی که مدام از فرجت میگفتند
عکسشان قاب شد و از تو نیامد خبری.
سال نودوهشت؛ بعد از فراقی نسبتا طولانی به مشهد رسیدهایم. با خانواده. بعد از ظهر جمعهی خنک و خسته. قرار است یکهفته بمانیم. توی اتاقمان در هتل، چمدانها را جابهجا میکنم، لباس راحتی میپوشم و میافتم توی تخت؛ به استراحت راهِ زیادِ آمده. قندِ رسیدن به مشهد بعد از کلی تلاش، توی دلم آب میشود. خانواده دارند با ذوق، بلندبلند خدا را شکر میکنند. چادرنمازها را آویز میکنند. مشغول رویابافیام که گوشی زنگ میخورد. شمارهخصوصی. جواب میدهم. صبح فردا ساعت هشت بیایید برای مصاحبه کاری. نیامدنتان به منزله انصراف است. آدرس تهران، خیابان... بقیهاش را نمیشنوم. مات میشوم. از شادی دعوت به مصاحبهای که مدتها منتظرش بودهام و از ناراحتی بازگشت اجباری به تهران، قبل از لمس ضریح. به خانواده چه بگویم؟ بگویم ببخشید که بعد از مدتها به مشهد آمدهاید و حالا سلامداده و نداده، زیارت رفتهونرفته، گندمهای کفترها را از چمدان درآورده و نیاورده باید برگردیم تهران؟ ناچار میگویم. با کلی سرخوسفید شدن و عرق شرم ریختن و ناخن جویدن. بابا میگوید اشکالندارد. پس زودی یک زیارت برویم و برگردیم. توی حرم همه ساکتیم. تلاقی غریب «اذن دخول» با «زیارت وداع» همه را مبهوت کرده. کسی حرف نمیزند. بعد از زیارت توی صحن موقع برگشت بابا برای شکستن سکوت جمع و شرم من، به شوخی میگوید «آقا قربونش برم نکرد یه چایی به ما بده حداقل؛ ترکها بدون چای که از خونه مهمون بلند نمیشن» و میخندد. از خجالت آب میشوم. سرم را پایین میاندازم. باز راه میرویم. توی صحن کوثر که میپیچیم، عطر عجیبی میخزد توی مشامم. عطر چای و بهارنارنج. خجالت، خیالاتیام کرده. جلوتر که میرویم مردم دور یک خیمه بزرگ سبز و سفید جمع شدهاند. صدای تلقتلوق استکان نعلبکیها بلند است. خیالات نیست. با حیرت نگاه میکنم. بابا میایستد. خادم پیری روی چارپایه چوبی ایستاده. خادم با صدای بلند به زائرها میگوید «چایخانه حضرت رضا افتتاح شد؛ چای حضرت رو نخورده نرید». همه میخندند. او باز آبرویم را میخرد.
«مهدی مولایی»
این نسل غریب مصیبتکش
تازهجوانهای زیر سیسال پخته در کوره حوادث
دائمالاضطرابهای تسبیح بهدست، به ذکر امّن یجیب
همیشه معلقهای بین خبرهای بد و سخت
تابآوردنده سهمگینترین خبرهای طول انقلاب
از فرودگاه بغداد تا سفارت دمشق و تا آسمان آذربایجان
شاید که حکمت، پختهشدن و تابآوری و آبدیدهشدن این نسل باشد برای رقم زدن اهداف آخرالزمانی این قیام. شاید که از دل آتش این نسل سختیچشیده، مردان و زنان غیوری برخیزند به انتقام روزهای سختی که بهچشم دیده و به فتح نهایی قلعههای لازم الفتح. آرامش و سکینه خدا بر قلبهای جوان پولادینتان.
«مهدی مولایی»
نیشخندههای امروز ضدانسانها، روی اعصابتان نرود. این لبها تا دیروز هم، به هنگام فجایع غزه خندان و طعنهزنان میجنبیدند. دهانی که جز لقمه حرام نجویده، به هنگام فجایع انسانی نیز، طبیعی است که جز به نیش و هلهله نجنبد. اینها آزمون حراملقمگیشان را از چندماه قبل پس دادهاند. پاکدلان و مطهرّان اما، گرچه تا ظهر امروز خیرخواهانه لب به گلایه و انتقاد از فشارها و سیاستهای دولت میگشودند، امروز برای نگرانی جان چند «انسان»، جز به دعا و ذکر و تسلی لب نمیزنند.
«مهدی مولایی»
ما... ما... _ میدانی که ابراهیم_ به رفتنهای بیبازگشت مردان قبیله عادت داریم. ما بار نخستمان که نیست ابراهیم. بچه که نیستیم. ما طفلانمان را، یتیمانمان را بزرگ میکنیم؛ میپرورانیم؛ مرد میکنیم؛ برای رفتنهای بیبازگشت اصلا. بیخداحافظی حتی. شیرپسران طایفه ما، همه آرزوی رفتن دارند.پریدن. پیدا نشدن. ما _میبینی که ابراهیم_ بیتابی میکنیم اما جزع نه. ما این روزها را بلدیم. ما این شبها را مشق کردهایم. ما این وضعیت را نفس کشیدهایم. در پی قرنها رفتن بیبازگشت. بیخداحافظی حتی. ما بزرگمرد طایفه به مسجد فرستادهایم، فرق دو نیم تحویل گرفتهایم. ما زیباترین پسر رسول را به ساباط فرستادهایم، ران زخمی زهرآلود گرفتهایم. ما رعناترین جوان قبیله را به شط فرستادهایم، کمرخمیده و بیدست یافتهایمش. ما اشبهالناس به نبی را میان لشکر اشقیا فرستادهایم؛ بیبازگشت.ارباً اربا. نیافتهایمش. ما _ابراهیم_ کاملهمرد پنجاهوهفت ساله به گودال فرستادهایم... هیچ... هیچ... آه. بگو دختران بغض نکنند. بگو زنان چادر بهچهره نکشند. ابراهیم بگو این کاور به تنهای سفیدپوش اینقدر دنبال پیکر نگردند. بگو دور شوند. بگو ما یاد بنیاسد میافتیم که شبانه دنبال زندهای یا پیکری میگشتند در نینوا برای بازگرداندن. شادی و غم ما، بلاتکلیفی ما، غمهای دستهجمعی ما جز به روضه و یاد بازنگشتههای طایفه آرام نمیشود. تو کاش اما که برگردی.
«مهدی مولایی»
بار اولمان که نیست.._1 (1).mp3
5.9M
مردان بیبازگشت قبیله!
به قلم: مهدی مولایی
به صدای: خانم مطهره میرسپاه
در افتراق حق از باطل، همین بس که در عزای ما برای فقدان شهیدهای پرچم به تابوت وطن، قحبگان و شرابنوشانِ نجاستخوار بزم شادی گرفتهاند. میرقصند و کثافت مینوشند و تصاویر عریان خود را در ملأعام به هزار هزار مرد هدیه میکنند. بهسان هِند در کارزار اُحد که در بزم شهادت حمزه عزیز ما، تن عور و عریان خود را پیشکش هزار هزار مشرک زرهپوشِ آب از دهان آویخته کرد و دست رد بر سینه هیچ مرد عربی نزد. «مردم»، دستبهدعا و تضرع برداشتگانِ دیشباند در حرمها و خیابانها؛ و عزادارهای وطندوست امروزند. اولاد لخت و شرابنوش هند و بوسفیان را هرچه کنید، به عنوان «مردم» نمیتوانید که غالبشان کنید.
بوی دهه شصت پیچیده در مشامها. بوی انفجار. بوی خون بارانخورده. بوی تن آتشسوخته. بو به مشام کفتارها رسیده. طعم دهه شصت میدهد این روزها. طعم اشکشور مردم. طعم تلخ خداحافظیها. مزه بهدهان گرگها خوشآمده. صدای دهه شصت میآید از این شبها. صدای سقوط. صدای انفجار. صدای گریه مستضعفان. صدای پیام تسلیت امام از رادیو. صدا به گوش شغالان رسیده. من جوان دهه هفتادم. دهه هشتاد. من دهه شصت را عمری شنیدهام و لای کتابها ورقش زدهام. حالا این ماهها از اول فاجعه غزه و ریختن خون دختربچهها تا انفجار سفارت دمشق و سقوط بالگرد رئیسجمهور، شمّهای از دهه شصت را زیستهام. ترور را. تهمت به خوبان انقلاب را. بدون رئیسجمهور ماندن را. عزاهای عمومی پشتبهپشت را. بچهها مشکیها را آماده کردهاند. چفیههاشان را چندماه است که دمدست گذاشتهاند. بچهها پنجه در پنجه کفتارها و گرگها و شغالان انداختهاند. بچهها مینویسند. میخوانند. منتشر میکنند. حرفمیزنند. تجمعها را هماهنگ میکنند. انسانیتهای خاکگرفته و غبار نشسته تودهها را میتکانند. آقای انقلاب گفته بود که نسل امروز را بهتر از نسل آنروز دهه شصت میبینم. حالا همه جوانهای آخرالزمانی این نسل، مثل دهه شصت، بهتر از دهه شصت، پایکار آمدهاند. در پس غالب این تبیینها و پویشها و فعالیتها و تجمعهای سازنده این روزها، دستان گمنام جوانان این نسل مشغول است. حاجکمالها و متوسلیانها و همتها و حدیدچیها درحال پختهشدناند. بچهها حالا آرمانهاشان را زیستهاند. پستی بلندیهای این راه را آموختهاند. حالا چیزی تا فتح نهایی به دست اینان نمانده. اینان؛ نسل جوان سردوگرم چشیده شیعه در آخرالزمان.
«مهدی مولایی»
Audio_515654.mp3
16.46M
تا پای جان برای ایران!
به قلم: مهدی مولایی
رئیسجمهور ابدی ایران!
یادداشت منتشر شده صبح امروز در صفحه اول روزنامه جوان
رئیسجمهور ابدی ایران!
منتشر شده در صفحه اول روزنامه جوان
راستی مگر پاستورنشینها هم شهید میشوند؟ رئیسجمهورها مگر از این کارها هم بلدند؟ شوخی میکنید آقای رئیس جمهور؟ مگر بازی از این قرار نبود که هر از گاهی شما بیایید و کلمههایتان را پسوپیش بگویید و تپق بزنید و ما ریزخندهای کنیم و رسانهها بازیچهاش کنند؟ مگر قرار نبود که «شش کلاس سواد» کذایی شما را دستمایه شوخی و تمسخر کنند و شما صبورانه و متواضع و باظرفیت، یاد مجلس دفاع رساله دکتری بیفتید و هیچ نگویید و تحمل کنید. مگر قرار نبود شما را در طمع پوشیدن ردای مقامی بالاتر جلوه دهند و شما باز سر به زیر بگویید «من سرباز مقاممعظم رهبریام». مگر نه اینکه قرار بود هروقت اسمی از امام رضا آوردید و خودتان را خادم خواندید، زود عدهای پیدا شوند برای توی ذوقتان زدن به کنایه، که «بگذار یک امامرضا برای مردم بماند» و «لطفا امامرضا را جناحی نکنید»؟ خب پس چهشد؟ اینها چه میگویند؟ چرا یکهو زیر میز زدید و شهید شدید ناگهان؟ در روز ولادت امامرضا آن هم. بازی را چرا خراب میکنید آقای رئیس جمهور؟ قرار است شما سیبل دائمی تخریبها باشید. قرار است ترور شخصیت شوید. قرار است تلاش کنند که اسم شما را از بین مردم کمرنگ کنند، کوچک کنند، حذف کنند. چرا یکهو به خط سرخ نستعلیق، پشت اسمتان واژه «شهید» نوشتند؟ چرا ناگهان ماندگار شدید؟
قرار نبود اینطور شود که. قرار بود اولین رئیسجمهور تکدورهای ایرانتان کنند، چرا رئیسجمهور ابدی شدید پس؟ راستی خدا یکجایی درباره ابراهیم میگوید که او از خدا خواسته «و جعل لی لسان صدق فیالآخرین» که یاد و ذکر زیبای مرا در ذهن آیندگان انداز. و خدا در پاسخش میگوید « و جعلنا لهم لسان صدق علیاً» که ما نام و آوازهاش را بلند ساختیم. انگار که این دعای ابراهیم، دعای شما هم بوده آقای رئیسجمهور. که درمیان تلاش جناحها در کوچک و ناکارآمد و کمسواد و مردمفریب جلوه دادنهایشان، به رغم مدعیانی که منع عشق کنند، نام شما بلندآوازه در تاریخ انقلاب بماند. و انگار که این پاسخ خدا، پاسخ به شما نیز هست که نام تو را برای آیندگان بلند و رفیع ساختیم. شما ماندید آقای رئیسی. گاه خدا صداقت و راستی بندههای مظلومش را به مرگی عیان و سرخ، بر همگان ثابت میکند. گاه علی را در محراب شهید میکند تا صدق ایمان او را در میان «مگر علی نماز میخواند»ها نشان داد. گاه با شهادت بهشتی، مظلومیت بندهاش را در سیل شایعات و تهمتها عیان میکند و گاه به مرگی چنین سرخ در لحظه خدمت در روز ولادت امام رضا، مهر تاییدی بر صدق رفتار و گفتار بندهاش میکوبد. شما ماندید و آنهایی که به تهمت و طعنه زخمتان زدند، رفتند. و آوینی چه خوب گفته بود: پندار ما این است که ما مانده ایم و شهدا رفته اند، اما حقیقت آن است که زمان ما را با خود برده است و شهدا مانده اند!
«مهدی مولایی»
همه نگران بغض دم «اللهم انا لانعلم منهم الا خیرا»ی آقا بودند ابراهیم. همه نگران بودند. همه از دیشب میگفتند دعاکنید آقا سرنماز بغض نکند یکهو. در لحظه این فراز، همه بلند گریه کردند، تمام صفهای قامت بسته پشت شانههای آقا. صفهای توی خیابان. همه بلند گریه کردند که بغض آقا توی صدای جمعیت گم شود. آقا اما بغض نکرد ابراهیم. در تکرار دوم و سوم هم همه مویه سر دادند. میلیونها گریه بلند، برای شنیده نشدن یک بغض آرام؛ آقا اما بغض نکرد ابراهیم. هیچ شانههایش نلرزید. کوه انگار. مشکی هم نپوشید حتی. و بر تابوت شما کمر خم نکرد حتی برای بوسهای یا فاتحهای. رفت و توی دفتر شخصیاش نشست به دیدارهای سران و سرسلامتیهای همسایهها. آقا حواسش هست ابراهیم. مراقب است که توی دل ما خالی نشود. بچهها را بغل میکند. به آدمبزرگها میگوید هیچنگران نباشید. خللی پیش نمیآید. سکنات او آراممان میکند. ابراهیم تو توی دامن کوهها گم شدی، و ما تکیه بر کوهی دادهایم این داغ را. حالمان خوب است، کوهمان استوار هنوز. نگران ما نباش.
«مهدی مولایی»
حالا که این پیام را مینویسم، تو دفن شدهای. با احترامی تمام. بر روی میلیونها شانه. شانههای لرزان. چه تشییع شکوهمندی. میلیونها سیاهپوش. در میان گلبرگهایی هموزن خودت. و قطرات گلاب بر پیکرت. به شهری که از آن آمدهبودی بازگشتهای. که کل شئ یرجع الی اصله. در غربت نه. خون از نگین انگشترت شسته و به خانوادهات دادهاند. لباسهایت را کسی دست نزده. عمامهات؟ روی تابوت بین گلبرگها گم شد. راستی زنان مومنه، زیر شانههای مادرت را گرفتهاند. نوازشش میکنند. همسرت، خواهرت و دخترانت را، دختران شهدا احاطهکردهاند به دلگرمی و تسلی. از اکناف میآیند به تسلیت و اشکی میریزند و خرمایی باز میکنند. هوای خانوادهات را دارند. راستی این سه روز را روی خاک گرم که نماندی؟ روی شانهها بودی. آنجا آفتاب داغ بر پیکرت نبود، کوهپایه همیشه خنک است. اسب و نعل تازهای اصلا توی کوهستان پیدا نمیشود که. میشود؟ کفن سپید گلبارانت را هم توی عکسها دیدهام. بوریا نبود. همهچیز با عزت و بزرگداشت تمام شد و تو حالا آرام گرفتی. همه دارند « ابعث ثوابها الی قبر ابراهیم» میخوانند. آه... هیچ ابراهیم... هیچ. امشب شبجمعه بود... زینت دوش نبی، روی زمین جای تو نیست!