وقتایی که قدم هنوز به صد سانت هم نرسیده بود و موقع پوشیدن کُت بابا توش گم میشدم و آستیناش دو برابر دستای من بود؛ میگشتم تو حیاط و نزدیک ۲۰ تا دونه کفشدوزک رو تو یه شیشهی گردالی جمع میکردم و تا ساعتها بهشون خیره میشدم. دلم تنگ شد و هوس کردم یه سری به گیاههای تو حیاط بزنم ببینم کفشدوزکا هنوزم اونجا زندگی میکنن؟ 🌱
من دوباره اینجام،
بدون اینکه کسی کنارم باشه...
مبتلایِ امید
من دوباره اینجام، بدون اینکه کسی کنارم باشه...
"معمولی"
کلمهای که همیشه تو ذهنم باهاش خودمو توصیف کردم...
اما مشکل معمولی بودن کجاست؟ اینکه خاص و محبوب همه نباشی چه اشکالی داره؟
هنوز هم فکر میکنم معمولی بودن یه عیبه، اما خب اشتباه میکنم. و هنوز هم نتونستم با خودم کنار بیام که ببین، اشکال نداره.
آدمیزاد هم زیادی دنگ و فنگ دارهها.
Mohsen ChavoshiMohsen-Chavoshi.Pesaram(128).mp3
زمان:
حجم:
4.88M
این آهنگ قلبمو آبیِ آبی میکنه.
مبتلایِ امید
محبوبم میشه کتاب فروشی داشته باشی؟
لازم نکرده محبوبم، دونه دونهی کتابهای مورد علاقهم رو خودم میگیرم!
شما نیومدی هم نیومدی!
زمان:
حجم:
136.1K
من وقتی تویِ اتاقمم خیلی راحت میتونم همهی چیزهایی که میخوام رو مجسم کنم!
اما اونجا میون اون دخترها که آستین لباساشون پُفی بود، هرگز موفق نشدم...
اما من میخوام زندگی کنم.
من هنوز همهی کوچه پس کوچههای شیراز رو نگشتم.
هنوز کافهها و کتابخونههای بیشماری وجود دارن که باید برم و ببینمشون.
هنوز به جای جایِ ایرانم سفر نکردم. هنوز همهی کتابهای خوبِ کتابفروشیها رو نخوندم. هنوز خیلی گلها هستن که به آغوش نکشیدمشون!
هنوز خیلی دریاها هست که توی ساحلشون قدم نزدم.
هنوز جنگلهای شمال رو نگشتم. هنوز از بالای کوهها، دریایِ ابرها رو ندیدم.
هنوز تو آسمونا و بالاتر از ابرها پرواز نکردم.
هنوز عاشق نشدم. هنوز خونهی خودمو نچیدم. هنوز کتابخونهی بزرگِ خودمو نساختم.
هنوز پایِ تخته واینستادم تا ادبیات تدریس کنم و واسه دخترام شعر بخونم و از قواعد و آرایههای فارسی براشون بگم...
قصههای زیادی هستن که مقرر شده من بنویسمشون و توی دنیاشون بارها و بارها، زندگی کنم... هنوز استادهای زیادی هستن که باید پایِ مکتبشون بشینم و ازشون یاد بگیرم.
هنوز آدمهای زیادی هستن که باید مرهمشون بشم...
من هنوز سبزِ سبز نشدم، هنوز جوونه نزدم...
هنوز آفتاب نشدم تا بتابم به قلب آدمها.
من هنوز زندگی نکردم...
رقیه برومند
| از روزهایی که باید در ناامیدیِ مطلق به سر ببرم
اما در کمال شگفتی، مبتلا به امیدم.