🔹آیت الله حائری شیرازی🔹
🔸وقت🔸
بطالت و وقت هدر دادن، دلمردگی میآورد. هر جا که انسان احساس بیهودگی کند دل میمیرد.
بیکارگی و فرار از کار و تلاش و گریختن از سهم خود در کارهای خانوادگی، فردی و اجتماعی و زرنگی دانستن آن آفت بزرگی است.
#وقت
#رجب
#آیت_الله_حائری_شیرازی
💠 ⏺ 💠 ⏺ 💠 ⏺ 💠
https://eitaa.com/m_rajabi57
💠 ⏺ 💠 ⏺ 💠 ⏺ 💠
امروز #اولین_پنجشنبه_ماه_پرخیر_و_برکت_رجب🌸🍃
براتون بهترین تقدیر را آرزو می کنم.
آرزو دارم, امروزتون پر باشه🌼🍃
از خبرهای خوب و اتفاقهای بی نظیری
که همیشه منتظرش بودین.😍
#آخر_هفتهتون_عالی🌸🍃
#روزتان_نورانی_به_آفتاب_پرمهر_الهی🌝
💎💠💎💠💎💠💎💠💎 https://eitaa.com/m_rajabi57
💎💠💎💠💎💠💎💠💎
شب آرزوها یعنی... .mp3
6.15M
⏪همه ما نیازمند نگاه خداوندیم...
⏪باید این نیاز را در خود بیدار کنیم..
⏪قیمت هر انسانی به توجهات و کشش های اوست..
⬅️چه بخواهیم؟
⬅️چگونه بخواهیم؟
⬅️مدیریت خواسته ها و آرزوها و تعلقات...
#لیله_الرغائب
#استاد_پناهیان
#استاد_شجاعی
#استاد_عالی
#شب_آرزوها
#جهاد
به ما بپیوندید و به دوستانتان معرفی کنید:👇
✅💠✅💠✅💠✅💠✅💠✅
https://eitaa.com/m_rajabi57
✅💠✅💠✅💠✅💠✅💠✅
*✨💠«لیلة الرغائب»💠✨*
✅ اعمال مستحبی اولین شب جمعه ماه رجب:
🌺پیامبر اکرم(ص) میفرماید:
🔹از اولین شب جمعه در ماه رجب غافل نشوید؛ زیرا شبی است که فرشتگان آن را
*✅«لیلة الرغائب»* مینامند. مقداری که از شب گذشت، هیچ فرشتهای در آسمانها و زمین نمیماند مگر اینکه در کعبه و اطراف آن جمع میشوند.
✨🎆 اولین شب جمعه ماه رجب که ماه ریزش رحمت الهی است، « #لیلة_الرغائب » خوانده میشود
🔹 معنای«#لیلة_الرغائب»
🔹«رغائب» جمع رغیبه به معنای پاداشهای بسیار ارجمند و سَمین و گرانسنگ است، البته به معنای چیزی که مورد رغبت و میل و به معنای عطا و بخشش فراوان از آن یاد میشود.
✨🌠همچنین «#لیلة_الرغائب» یعنی شبی که میل و توجه به عبادت و بندگی در آن فراوان است
👈و بندگان خوب و شایسته خداوند دراین شب تمایل زیادی به رفتن به در خانه خداوند و ارتباط و انس با معبود خویش دارند، در این شب عطا و بخشش خداوند فراوان است و بندگان مخلص خداوند با روی آوردن به بارگاه قدس ربوبی و خاکساری در برابر عظمت حق شایسته دریافت انعام و عطا و بخشش بیکرانه حق میشوند.
#لیلة_الرغائب
#روزه
#رجب
💎 🔹️ 💎 🔹️ 💎 🔹️ 💎
https://eitaa.com/m_rajabi57
💎 🔹️ 💎 🔹️ 💎 🔹️ 💎
💠💎 #ليلة_الرغائب 💎💠
✨🔹درباره اهمیت این شب، پیامبر اکرم(ص) فرمودهاند:
✅از #اولین_شب_جمعه در ماه رجب غافل نشوید؛
👈 زیرا شبی است که فرشتگان آن را «لیلة الرغائب» مینامند، این نامگذاری به این جهت است که هنگامی که مقداری از شب گذشت،
🕋 هیچ فرشتهای در آسمانها و زمین نمیماند مگر اینکه در کعبه و اطراف آن جمع میشوند.
✅از جمله اعمال این شب نمازی است که اگر فردی آن را به جا آورد، پس از مرگ هنگامی که در قبر گذاشته شود،
👈خداوند تبارک و تعالی ثواب نمازش را به سوی او به بهترین صورت میفرستد تا همدم او شود و او را از تنهایی بیرون آورد،
👈 این شخص با روی گشاده و درخشان و زبانی شیوا و فصیح به او میگوید:
👈 ای حبیب و دوست من! بشارت باد تو را که از هر شدت و سختی نجات یافتی
👈میت میپرسد: تو کیستی؟ به خدا سوگند که من چهرهای بهتر از روی تو ندیدهام و کلامی شیرینتر از کلام تو نشنیدهام و بویی بهتر از بوی تو نبوییدهام.
🔹آن شخص میگوید: من ثواب آن نمازم که در فلان شب از فلان ماه از فلان سال به جا آوردی،امشب نزد تو آمدهام تا حق تو را ادا کنم و مونس تنهایی تو باشم و وحشت را از تو بردارم و چون در صور رستاخیز دمیده میشود، من در عرصه قیامت، سایه بر سر تو خواهم افکند، پس خوشحال باش که هرگز خیر از تو معدوم نخواهدشد.
#رجب
#التماس_دعا
#اعمال_اولین_شب_جمعه_رجب
💎 🔹️ 💎 🔹️ 💎 🔹️ 💎 🔹️ 💎
https://eitaa.com/m_rajabi57
💎 🔹️ 💎 🔹️ 💎 🔹️ 💎 🔹️ 💎
🌱🌺🌱 #اعمال_شب_لیلة_الرغائب 🌱🌺🌱
✅#پنجشنبه ماه رجب روزه گرفته شود، چون #شب_جمعه داخل شود،
✅ ما بین #نماز_مغرب_و_عشا، 12 رکعت نماز به جا آورده میشود که هر 2 رکعت با یک سلام ختم میشود.
👈به این ترتیب که در هر رکعت
🔹یک مرتبه سوره «#حمد»
🔹 3 مرتبه «#سوره_قدر»
🔹12 مرتبه «#سوره_توحید» خوانده می شود
👈و هنگامى که از نماز فارغ شدند، 70 مرتبه می گویند:
✅ #اللَّهُمَّ_صَلِّ_عَلَى_مُحَمَّدٍ_النَّبِیِّ_الْأُمِّیِّ_وَعَلَى_آلِهِ
✨خدایا! بر محمد پیامبر درس ناخوانده و خاندانش درود فرست
👈سپس به سجده می روند و 70 مرتبه میگویند:
✅ #سُبُّوحٌ_قُدُّوسٌ_رَبُّ_الْمَلائِکَةِ_وَالرُّوحِ*
🔹پاک و منزّه است پروردگار فرشتگان و روح
👈آن گاه سر از سجده بر می دارند و 70 مرتبه می گویند:
✅ #رَبِّ_اغْفِرْ_وَارْحَمْ_وَتَجَاوَزْ_عَمَّا_تَعْلَمُ_إِنَّکَ أَنْتَ_الْعَلِیُّ_الْأَعْظَمُ
🔹پروردگارا! مرا بیامرز و بر من مهر ورز و از آنچه از من مىدانى بگذر، تو خداى برتر و بزرگترى
👈دوباره به سجده می روند و 70 مرتبه می گویند:
✅ #سُبُّوحٌ_قُدُّوسٌ_رَبُّ_الْمَلائِکَةِ_وَ_الرُّوحِ
🔹"پاک و منزّه است پروردگار فرشتگان و روح"
📢📢سپس حاجت خود را می طلبند که به خواست خدا برآورده خواهد شد.
🥀 #أللَّھُـمَ_؏َـجِّـلْ_لِوَلیِڪْ_الْـفَـرَج 🥀
#رجب
#لیلة_الرغائب
#نماز_لیلة_الرغائب
┈•••🍃🌸🍃•••┈
https://eitaa.com/m_rajabi57
°°°•••🍃🌸🍃•••°°°
🌿🌿🌿🌿
#امام_صادق(علیه_السلام) فرمودند :
« #میت شاد و مسرور میشود و گشایش پیدا میکند به دعا و استغفارى که براى او میکنند چنانچه زنده شاد میشود به هدیه که براى او میبرند!
و فرمود که #ثواب_نماز، #روزه، #حج، #صدقه و سایر اعمال خیر و دعا در #قبر میت بر او وارد میشود و ثواب آن براى مرده و کسى که آنها را انجام داده نوشته مىشود».
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴
#شب_جمعه اس #شهدا و #اموات رو یاد کنیم با #فاتحه ای به همراه #صلوات
#اموات
#خیرات
#شب_جمعه
🌱🕯🌱🕯🌱🕯🌱🕯🌱🕯
https://eitaa.com/m_rajabi57
🌱🕯🌱🕯🌱🕯🌱🕯🌱🕯
مِشْکات
#قسمت_چهارم #تمام_زندگی_من: 💙🌀عهدی که شکست🌀💙 چند ماه گذشت … زمان مرگم رسیده بود اما هن
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
📚#ادامه_داستان_تمام_زندگی_من 📚
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🔮 @m_rajabi57 🔮
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
مِشْکات
#قسمت_چهارم #تمام_زندگی_من: 💙🌀عهدی که شکست🌀💙 چند ماه گذشت … زمان مرگم رسیده بود اما هن
#قسمت_پنجم
#تمام_زندگی_من
♾💠 پاسخ من به خدا💠♾
برای اسلام آوردن، تا شمال لهستان رفتم … من هیچ چیز در مورد اسلام نمی دونستم …
قرآن و مطالب زیادی رو از اونها گرفتم و خوندم … هر چیز که درباره اسلام می دیدم رو مطالعه می کردم؛ هر چند مطالب به زبان ما زیاد نبود … و بیش از اون که در تایید اسلام باشه در مذمت اسلام بود …
دوگانگی عجیبی بود … تفکیک حق و باطل واقعا برام سخت شد … گاهی هم شک توی دلم می افتاد …
– آنیتا … نکنه داری از حق جدا میشی …
فقط می دونستم که من عهد کرده بودم … و خدای مسلمان ها جان من رو نجات داده بود … بین تمام تحقیقاتم یاد حرف های دوست تازه مسلمانم افتادم …
خودش بود … مسجد امام علی هامبورگ … بزرگ ترین مرکز اسلامی آلمان و یکی از بزرگ ترین های اروپا … اگر جایی می تونستم جواب سوال هام رو پیدا کنم؛ اونجا بود …
تعطیلات بین ترم از راه رسید و من راهی آلمان شدم … بر خلاف ذهنیت اولیه ام … بسیار خونگرم، با محبت و مهمان نواز بودند … و بهم اجازه دادند از تمام منابع اونجا استفاده کنم …
هر چه بیشتر پیش می رفتم با چیزهای جدیدتری مواجه می شدم … جواب سوال هام رو پیدا می کردم یا از اونها می پرسیدم … دید من به اسلام، مسلمانان و ایران به شدت عوض شده بود …
کم کم حس خوشایندی در من شکل گرفت … با مفهومی به نام حکمت خدا آشنا شدم … من واقعا نسبت به تمام اون اتفاقات و اون تومور خوشحال بودم … اونها با ظاهر دردناک و ناخوشایند شون، واسطه خیر و رحمت برای من بودند … واسطه اسلام آوردن من … و این پاسخ من، به لطف و رحمت خدا بود …
زمانی که من، آلمان رو ترک می کردم … با افتخار و شادی مسلمان شده بودم …
💠♾💠♾💠♾💠♾💠
https://eitaa.com/m_rajabi57
💠♾💠♾💠♾💠♾💠
#قسمت_ششم
#تمام_زندگی_من
♾💠 راهبه شدی؟ 💠♾
من به لهستان برگشتم … به کشوری که 96 درصد مردمش کاتولیک و متعصب هستند … و تنها اقلیت یهودی … در اون به آرامش زندگی می کنن … اون هم به خاطر ریشه دار بودن حضور یهودیان در لهستانه … کشوری که یک زمان، دومین پایگاه بزرگ یهودی های جهان محسوب می شد …
هیجان و استرس شدیدی داشتم … و بدترین لحظه، لحظه ورود به خونه بود …
در رو باز کردم و وارد شدم … نزدیک زمان شام بود … مادرم داشت میز رو می چید … وارد حال که شدم با دیدن من، سینی از دستش افتاد … پدرم با عجله دوید تا ببینه صدا از کجا بود … چشمش که به من افتاد، خشک شد … باورشون نمی شد … من با حجاب و مانتو وسط حال ایستاده بودم …
با لبخند و درحالی که از شدت دلهره قلبم وسط دهنم می زد … بهشون سلام کردم …
هنوز توی شوک بودن … یه قدم رفتم سمت پدرم، بغلش کنم که داد زد … به من نزدیک نشو …
به سختی نفسش در می اومد … شدید دل دل می زد …
– تو … دینت رو عوض کردی؟ … یا راهبه شدی؟ …
لبخندی صورتم رو پر کرد … سعی کردم مثل مسلمان ها برخورد کنم شاید واکنش و پذیرش براشون راحت تر بشه …
– کدوم راهبه ای رنگی لباس می پوشه؟ … با حجاب اینطوری … شبیه مسلمان ها …
و دوباره لبخند زدم …
رنگ صورتش عوض شد … دل دل زدن ها به خشم تبدیل شد …
– یعنی تو، بدون اجازه دینت رو عوض کردی؟ … تو باید برای عوض کردن دینت از کلیسا اجازه می گرفتی …
و با تمام زورش سیلی محکمی به صورت من زد … یقه ام رو گرفت و من رو از خونه پرت کرد بیرون …
#ادامه_دارد..
💠♾💠♾💠♾💠♾💠
https://eitaa.com/m_rajabi57
💠♾💠♾💠♾💠♾💠
#قسمت_هفتم
#تمام_زندگی_من:
💠♾ دنیای بزرگ ♾💠
رفتم هتل … اما زمان زیادی نمی تونستم اونجا بمونم … و مهمتر از همه … دیگه نمی تونستم روی کمک مالی خانواده ام حساب کنم … برای همین خیلی زود یه کار پاره وقت پیدا کردم …
پیدا کردن کار توی یه شهر 300 هزارنفری صنعتی-دانشگاهی کار سختی نبود … یه اتاق کوچیک هم کرایه کردم … و یه روز که پدرم نبود، رفتم وسایلم رو بیارم …
مادرم با اشک بهم نگاه می کرد … رفتم جلو و صورتش رو بوسیدم …
– شاید من دینم رو عوض کردم اما خدای محمد و مسیح یکیه … من هم هنوز دختر کوچیک شمام … و تا ابد هم دخترتون می مونم …
مادرم محکم بغلم کرد …
– تو دختر نازپرورده چطور می خوای از پس زندگیت بربیای و تنها زندگی کنی؟ …
محکم مادرم رو توی بغلم فشردم …
– مادر، چقدر به خدا ایمان داری؟ …
– چی میگی آنیتا؟ …
– چقدر خدا رو باور داری؟ … آیا قدرت خدا از شما و پدرم کمتره؟ …
خودش رو از بغلم بیرون کشید … با چشم های متحیر و مبهوت بهم نگاه می کرد …
– مطمئن باش مادر … خدای محمد، خدای مسیح و خدایی که مرده ها رو زنده می کرد … همون خدا از من مراقبت می کنه و من به تقدیر و خواست اون راضیم …
از اونجا که رفتم بغض خودم هم ترکید … مادرم راست می گفت … من، دختر نازپرورده ای بودم که هرگز سختی نکشیده بودم … اما حالا، دنیای بزرگی مقابل من بود … دنیایی با همه خطرات و ناشناخته هاش …
#ادامه_دارد..
💠♾💠♾💠♾💠♾💠
https://eitaa.com/m_rajabi57
💠♾💠♾💠♾💠♾💠
مِشْکات
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼 #داستان_های_قرانی 🌼🌼 🌼 #قسمت_شصت 🌼 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 https://eitaa.com/m_rajabi
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼 #داستان_های_قرانی 🌼🌼
🌼 #قسمت_شصت_و_یک 🌼
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
https://eitaa.com/m_rajabi57
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
مِشْکات
🌴 #داستان_های_قرانی 🌴 💠 #قسمت_شصت 💠 ♦️ #موسی_علیه_السلام♦️ #یک_حادثه 📌 و جاء رجل
#داستان_های_قرانی
#قسمت_شصت_و_یک
#موسی_علیه_السلام
🔅 موسی در مدین 🔅
و لما ورد ماء مدین وجد علیه امة من الناس یسقون...
(سوره قصص: 27)
✔راهی که او در پیش رو داشت راه مدین بود.
هشت شبانه روز پیاده روی، در صحراها با نداشتن آذوقه و مواد خوراکی، همراه نگرانی از تعقیب دشمن، کار آسانی نبود. از برگ درختها و سبزه زارها، به جای غذا استفاده کرد و سختی های راه را با اتکاء بخداوند بزرک، پشت سرگذاشت تا روز هشتم، کنار چاه مدین رسید...
📌موسی هم خسته بود و هم گرسنه.
شدیداً به غذا و استراحت احتیاج داشت. کنار چاه، جمعی از چوپانان منطقه، گوسفندان خود را آورده بودند تا از آب چاه آنها را سیراب کنند.
در ناحیه دیگر، موسی نگاهش به دو دختر افتاد. آنها هم گوسفندانی داشتند که برای آب دادن آورده بودند، ولی آنها گوسفندان خود را از نزدیک شدن به حوضچه آب، ممانعت میکردند.
موسی از آنها پرسید: چرا شما چرا گوسفندانتان را آب نمیدهید؟! گفتند: ما که خود توانائی آب کشیدن از چاه را نداریم پدر ما هم سالخورده و ناتوان است. ما باید اینجا بمانیم تا چوپانها گوسفندان خود را سیراب کنند و بروند. پس از رفتن آنها، از باقی مانده آب حوضچه، ما گوسفندان خود را آب می دهیم.
این سخن برای موسی که مردی غیور و با همت بود، سخت گران آمد و در دل عمل آن مردهای خود خواه و وظیفه نشناس را تقبیح کرد. سپس جلو آمد و به تنهائی دلو سنگین آب را از چاه کشید و گوسفندان دختران را آب داد و آنها را روانه خانه کرد. آنگاه به خاطر انجام این عمل انسانی و خداپسندانه، نفس راحتی کشید و در پناه سایه دیواری نشست و لب به راز نیاز با خداوند گشود و از درگاه او تقاضای گشایش و رفع مشکلات نمود.
📌دعای موسی خیلی زود به هدف اجابت رسید. لحظاتی نگذشته بود که یکی از آن دو دختر، با وقار و حیا و متانت که شایسته زنان شریف و پاک است، نزد او بازگشت گفت: ما شرح حال تو و احسان و محبتی که نسبت به ما رواداشتی، با پدر خود گفتیم. او به دیدار تو علاقه مند شد و از تو دعوت کرده نزد او بیائی تا زحمتی که برای ما کشیدی جبران کند.
موسی آن دعوت را پذیرفت و همراه او به راه افتاد و بدین ترتیب پس از مدتها نگرانی و سرگردانی قدم به خانه آن پیرمرد روشن ضمیر، که همان شعیب(ع) بود، گذاشت.
📌شعیب سرگذشت او را جویا شد. موسی ماجرا را برای او گفت. شعیب او را دلداری داد و گفت: دیگر ترسی به خودت راه مده، اینجا سرزمینی است که از سلطنت فرعون بیرون است و تو از شر آنها نجات یافتی.
دختر شعیب گفت: پدر جان! این جوان را برای معاونت خود، اجیر کن زیرا او جوان نیرومند و امین است.
شعیب گفت: نیرومندی او را موقع آب کشیدن از چاه دانستی، ولی امین بودنش را از کجا فهمیدی؟
گفت وقتی او را به خانه می آوردم، به من گفت: من از جلو می روم، تو از پشت سر مرا راهنمائی کن و اضافه کرد که: ما خاندانی هستیم که نظر به اندام زنان مردم نمی کنیم.
📌شعیب استدلال دختر را پسندید و به موسی گفت: من می خواهم یکی از دخترانم(صفورا) را به تو تزویج کنم، مشروط بر اینکه هشت سال اجیر و من باشی و گوسفندانم را شبانی کنی، اگر خواستی ده سال هم بمانی، اختیار با توست.
📌موسی که خود را در آن سرزمین تنها و غریب میدید، پیشنهاد شعیب را پذیرفت و به دامادی شعیب مفتخر گردید و ضمناً شبانی گوسفندان او را هم بعهده گرفت.
چون مدت قرار داد ده سال تمام شد، موسی به اتفاق همسرش، گوسفندانی که شعیب به او بخشیده بود برداشت و به عزم وطن و دیدار مادر و دیگر بستگان، به سوی مصر رهسپار شد.
📌در یک شب سرد که باد به شدت میوزید، موسی راه را گم کرد و سردی هوا آن دو نفر را بیچاره نمود.
ناگهان از دور آتشی بنظر موسی رسید. به همسرش گفت: من به سوی این آتش میروم، شاید بدین وسیله راه را پیدا کنم یا مقداری آتش بیاورم که از سرما نجات پیدا کنید.
این بگفت و به سوی محل آتش روان شد، وقتی به آنجا (طور سینا) رسید، دید آتش از میان درخت سبزی است. درخت نمی سوزد و آتش هم خاموش نمی شود و کسی هم در آنجا نیست!
موسی مبهوت ایستاده و به آن می نگریست که ناگهان ندایی بلند شد: ای موسی، من پروردگار تؤام،کفشهای خود را از پای درآور، زیرا تو در وادی مقدس قدم گذاشته ای.
📌موسی کفشهای خود را از پای درآورد و در آن حال دیگر باره همان ندا شنید که ای موسی، این چیست که در دست داری؟
گفت: این عصای من است که بر آن تکیه می کنم و با آن، گوسفندانم را می چرانم و فوائد دیگری هم برای من دارد.
خطاب آمد:
آن را از دستت به زمین بیفکن!
موسی آن را انداخت.
📌عصا به صورت مار بزرگ و ترسناکی درآمد.
ترسی در دل او راه یافت و خواست بگریزد که ندا رسید:
ای موسی، نترس و برگرد.
ما او را بصورت اولیه اش بر می گردانیم. دست دارز کن و آن را بگیر.
🔮 #ادامه_دارد 🔮
#دوره_کامل_قصه_های_قرآن_از_آغاز_خلقت_تا_رحلت_خاتم_انبیاء_سید_محمد_صوفی
https://eitaa.com/m_rajabi57