eitaa logo
مِشْکات
105 دنبال‌کننده
878 عکس
186 ویدیو
4 فایل
#کشکولی_معنوی_و_متنوع: #دوره_کامل_قصه_های_قرآن_از_آغاز_خلقت_تا_رحلت_خاتم_انبیاء #داستان_های_واقعی_عاشقانه_جذاب #سلسله_مباحث_مهدویت_مهدی_شناسی #تفسیر_یک_دقیقه_ای_قران_کریم #حکایت_ضرب_المثل_هاب_فارسی و..
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
8.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️وقتی میکروفن رو میدن دست مردم تا از روحانی تشکر کنن😂

جناب روحانی تاکید کردن از موفقیت های ایشون فیلم بسازن؛ بفرمایید اینم فیلم مستند👐


👇👇👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/263258191Cac5bfdefcc
✍️ : 💢هر وقت غصه‌دار شدید، برای خودتان و برای همه مؤمنین و مؤمنات از زنده‌ها و مرده‌ها و آنهایی که بعدا خواهند آمد، کنید.✅ ⛔️ غصه‌دار که می‌شوید، گویا بدنتان چین می‌خورد و که می‌کنید، این چین‌ها باز می‌شود.👌💯 ┅═ 🌿🌸🌿 ═┅ https://eitaa.com/m_rajabi57
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃💐🍃💐🍃💐🍃💐🍃💐🍃 بسم الله الرحمن الرحيم 🌹 🌸 و إذا قيل لهم لا تفسدوا فى الأرض قالوا إنما نحن مصلحون (11 ) 🍀 ترجمه: و هر گاه به آنها گفته شود در زمین فساد نکنید گویند همانا ما اصلاح می کنیم 🌸 اگرچه منافقان نصیحت پذیر نیستند ولی بهتر است با آنها سخن گفته شود و نهی از منکر کرد می گوید هرگاه به آنها گفته می شود در زمین فساد نکنید می گویند ما مصلح هستیم یعنی منافق به قصد خودشان می خواهند در زمین اصلاح کنند در حالی که در حال فساد هستند. و فسادشان را توجیه می کنند. 🔹 پیام های آیه11سوره بقره🔹 ✅ عامل فساد است. ✅ خودش را اهل اصلاح می داند ✅ با ستایش و تعریف نابجا از خودشان فسادشان را توجیه می کنند. https://eitaa.com/m_rajabi57
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 بسم الله الرحمن الرحيم 🌹 🌸 الا إنهم هم المفسدون ولکن لا یشعرون ( 12) 🍀 ترجمه: آگاه باشد که همانا آنها خود مفسد هستند ولی نمی فهمند 🔴 در آیه قبلی بیان شد که هر گاه به منافقین گفته می شود در زمین فساد نکنید گویند همانا ما اصلاح می کنیم خداوند در این آیه می فرماید: آگاه باشید که همانا آنها خودشان مفسدند ولی نمی فهمند. 🔴 طبق قرآن کریم در این آیه و آیات دیگر 1⃣ شعور واقعی خود را از دست دادند (لا یشعرون) 2⃣ اندیشه و فهم نمی کنند 3⃣ دچار حیرت و سرگردانی می شوند 4⃣ به دلیل اینکه اعتقاد قلبی صحیحی ندارند وحشت و اضطراب و عذابی دردناک دارند. 🔹 پیام های آیه12سوره بقره 🔹 ✅ مسلمانان باید به شعارهای منافقین که ظاهرشان زیباست آگاه شوند ✅ هم المفسدون (دائما در حال فساد هستند) خیال پردازی مغرورانه منافقین باید شکسته شود ✅ درباره می فرماید که شعور ندارند (ولکن لا یشعرون) https://eitaa.com/m_rajabi57 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 زنده بگور کردن شیخ 📚 قبر شيخ آماده بود و كنار آن تلي از خاك ديده مي شد. مردم اطراف قبر حلقه زدند.صداي گريه آنها هر لحظه زيادتر می شد. جسد شيخ طبرسي را از تابوت بيرون آوردندو داخل قبر گذاشتند. قطب الدين راوندي وارد قبر شد و جنازه را رو به قبله خواباند و در گوشش تلقين خواند. سپس بيرون آمد و كارگران مشغول قرار دادن سنگهاي لحد در جاي خود شدند. پيش از آنكه آخرين سنگ در جاي خود قرار داده شود، پلك چشم چپ شيخ طبرسي تكان مختصري خورد اما هيچ كس متوجه حركت آن نشد! كارگران با بيل هايشان خاكها را داخل قبر ريختند و آن را پر كردند. روي قبر را با پارچه اي سياه رنگ پوشاندند. آفتاب به آرامي در حال غروب كردن بود. مردم به نوبت فاتحه مي خواندند و بعد از آنجامي رفتند. شب هنگام هيچ كس در قبرستان نبود. شيخ طبرسي به آرامي چشم گشود. اطرافش در سياهي مطلق فرو رفته بود. بوي تند كافور و خاك مرطوب مشامش را آزار مي داد. ناله اي كرد.دست راستش زير بدنش مانده بود. دست چپش را بالا برد. نوك انگشتانش با تخته سنگ سردي تماس پيداكرد. با زحمت برگشت و به پشت روي زمين دراز كشيد. كم كم چشمش به تاريكي عادت مي كرد. بدنش در پارچه اي سفيد رنگ پوشيده بود. آرام آرام موقعيتي را كه در آن قرار گرفته بود درك مي كرد. آخرين بار حالش هنگام تدريس به هم خورده بود و ديگر هيچ چيز نفهميده بود. اينجا قبر بود! او رابه خاك سپرده بودند. ولي او كه هنوز زنده بود. زنده به گور شده بود. هواي داخل قبر به آرامي تمام مي شد و شيخ طبرسي صداي خس خس سينه اش را مي شنيد. چه مرگ دردناكي انتظار او را مي كشيد. ولي اين سرنوشت شوم حق او نبود. آيا خدا مي خواست امتحانش كند؟چشمانش را بست و به مرور زندگيش پرداخت... .. @m_rajabi57
...سالهاي كودكي اش را به ياد آورد و اقامتش در مشهد الرضا را. پدرش «حسن بن فضل » خيلي زود او را به مكتب خانه فرستاد.از كودكي به آموختن علم و خواندن قرآن علاقه داشته و سالها پشت سر هم گذشتند. . چه سرنوشت شومي برايش ورق خورده بود. ديگر اميدي به زنده ماندن نداشت. نفس كشيدن برايش مشكل شده بود. هر بار که هواي داخل گور را به درون ريه هايش مي كشيد سوزش كشنده اي تمام قفسه سينه اش را فرا مي گرفت. آن فضاي محدود دم كرده بود و دانه هاي درشت عرق روي صورت و پيشاني شيخ را پوشانده بود.در اين موقع به ياد كار نيمه تمامش افتاده و چون از اوايل جواني آرزو داشت تفسيري بر قرآن كريم بنويسد. چندي پيش محمد بن يحيي بزرگ آل زباره نيز انجام چنين كاري را از او خواستار شده بود. اما هر بار كه خواسته بود دست به قلم ببرد و نگارش كتاب را شروع كند، كاري برايش پيش آمده بود. شيخ طبرسي وجود خدا را در نزديكي خودش احساس مي كرد. مگر نه اينكه خدا از رگ گردن به بندگانش نزديك تر است؟ به آرامي با خودش زمزمه كرد: خدايا اگر نجات پيدا كنم، تفسيري بر قرآن تو خواهم نوشت.خدایا مرا از اين تنگنا نجات بده تا عمرم را صرف انجام اين كار كنم. ولی شيخ طبرسي در حال خفگی و زنده بگور شدن بود. پنجه هايش را در پارچه كفن فرو برد و غلت خورد. صورتش متورم شده بود. اما به یکباره كفن دزد با ترس و لرز وارد قبرستان بزرگ می شود. بيلي در دست به سمت قبر شيخ طبرسي رفت. بالاي قبر ايستاد و نگاهي به اطراف انداخت. قبرستان خاموش بود و هيچ صدايي به گوش نمي رسيد. پارچه سياه رنگ را از روي قبر كنار زد و با بيل شروع به بيرون ريختن خاكها كرد.وقتي به سنگهاي لحد رسيد، يكي از آنها را برداشت. صورت شيخ طبرسي نمايان شد.نسيم خنكي گونه هاي شيخ را نوازش داد. چشمانش را باز كرد و با صداي بلند شروع به نفس كشيدن كرد. كفن دزد جوان، وحشت زده مي خواست از آنجا فرار كند اما شيخ طبرسي او را صدا زد. صبر كن جوان! نترس من روح نيستم. سكته كرده بودم. مردم فكر كردند مرده ام مرا به خاك سپردند. داخل قبر به هوش آمدم. تو مامور الهي هستي.... آیا مرا می‌شناسی؟ بله مي شناسم! شما شيخ طبرسي هستيد که امروز تشييع جنازه تان بود. دلم مي خواست، دلم مي خواست زودتر شب شود و بيايم كفن شما را بدزدم! به من كمك كن از اينجا بيرون بيايم. چشمانم سياهي مي رود. بدنم قدرت حركت ندارد. كفن دزد جوان سنگها را بيرون ريخته و پايين رفت و بدن كفن پوش شيخ طبرسي را بيرون آورده در گوشه اي خواباند و بندهاي كفن را باز كرد شیخ به وی گفت؛ مرا به خانه ام برسان. همه چيز به تو مي دهم. از اين كار هم دست بردار. كفن دزد جوان لبخند زد و بدون آنكه چيزي بگويد شيخ را كول گرفت و به راه افتاد. شيخ طبرسي به كفن اشاره كرد و گفت: آن کفن را هم بردار. به رسم يادگاري! به خاطر زحمتي كه كشيده اي خيلي وقت است به اين كار مشغولي؟ بله جناب شيخ. چندين سال است عادت كرده ام.از اين كار توبه كن، خدا از سر تقصيراتت مي گذرد. آن دو از قبرستان خارج شدند علامه طبرسی با کمک خداوند نذرش را ادا کرد و کتاب گرانبهای را نوشت. https://eitaa.com/m_rajabi57