eitaa logo
مِشْکات
104 دنبال‌کننده
878 عکس
186 ویدیو
4 فایل
#کشکولی_معنوی_و_متنوع: #دوره_کامل_قصه_های_قرآن_از_آغاز_خلقت_تا_رحلت_خاتم_انبیاء #داستان_های_واقعی_عاشقانه_جذاب #سلسله_مباحث_مهدویت_مهدی_شناسی #تفسیر_یک_دقیقه_ای_قران_کریم #حکایت_ضرب_المثل_هاب_فارسی و..
مشاهده در ایتا
دانلود
ریشه_ضرب_المثل 🐔 در روزگاران قدیم پادشاهی به نام داریوش اول بر حکومت می کرد. در زمان او اختلافاتی بین دولت ایران و یونان درگرفت. اول با سپاهیانش به طرف یونان حرکت کرد. و توانست در همان مراحل اولیه جنگ پیروز شود. پادشاه یونان (فیلقوس) که اوضاع را نامناسب دید فهمید که اگر داریوش همینطور ادامه دهد شکست سنگینی خواهد خورد و تعداد زیادی از سربازانش از بین خواهند رفت. فیلیپ پیغامی به سپاه داریوش فرستاد مبنی بر اینکه دست از جنگ بردارند و داریوش را پیروز نبرد اعلام کنند و هر شرطی که داریوش گفت ، فیلیپ عمل کند بعد از کلی صحبت کردن ، فیلیپ متعهد شد که هر سال صد هزار قطعه که هر کدام به اندازه ی یک  باشد به ارزش چهل مثقال به بدهد. بعد از این اتفاقات اول به ایران بازگشت و از آن پس هر سال مأمورانی را به یونان می فرستاد ، تا طبق قرارداد اندازه و شکل تخم های طلا را تأیید کنند و بعد از حکومت یونان تحویل بگیرند و برای پادشاه ایران بیاورند. چندین سال اوضاع به همین ترتیب سپری شد و سالانه طلای زیادی از کشور به کشور ایران وارد می شد تا اینکه از دنیا رفت و سلطنت به پسرش رسید.. 🍃 🐔 🍃 🐔 🍃 @m_rajabi57 🍃 🐔 🍃 🐔 🍃
🐔🐔🐔 مرد جوانی بود بلندپرواز ، بی باک ، شجاع و مانند پدرش با مصالحه و مدارا با کسی رفتار نمی کرد. چند ماهی از سلطنت او می گذشت که مأمور خزانه داری به دیدار شاه جوان آمد و گفت : تا چند روز دیگر مأموران ایرانی برای تحویل صدهزار چهل مثقالی خود به می آیند چه دستور می فرمایید؟ اسکندر گفت : از امسال هیچ تخم طلایی به ایرانی ها بابت غرامت جنگی نمی دهیم. وزیرانش که خاطرات آن جنگ و کشت و کشتاری که اتفاق افتاده بود را فراموش نکرده بودند با عجله گفتند : قربان خودتان که بهتر می دانید ما در جنگ با ایرانیان شکست خوردیم از آن سال به بعد برای اینکه دولت ایران با ما وارد جنگ نشود سالی صدهزار تخم طلای چهل مثقالی برایشان می فرستیم. اسکندر گفت : این تعهد را پدرم پذیرفته ، این به این معنی نیست که من هم بپذیرم. اطرافیان با ترس گفتند : اگر ما به این تعهد عمل نکنیم ، دولت ایران دوباره به ما حمله می کند و ممکن است همه ی ما را از بین ببرد. اسکندر گفت : سال ها از آن جنگ گذشته سپاه ایران تغییر کرده و من نیز مثل پدرم اهل مصالحه و مدارا نیستم رودر روی ایرانیان می جنگیم تا پیروز شویم. ♾اعلام این خبر بین مردم هم شادی و هم ترس را به دنبال داشت. عده ای از داشتن چنین پادشاه بی باک و نترسی شاد و خوشحال بودند و عده ای هم از این که جنگی بین ایران و یونان درگیرد و عده ی زیادی از مردم کشته شوند می ترسیدند. تا اینکه مأموران ایرانی در موعد مقرر سالانه ی خود وارد یونان شدند. بنابر دستور اسکندر طبق معمول سالانه چند روز اول از آنها به بهترین نحو پذیرایی شد و بعد از چند روز به حضور پادشاه رسیدند. ایرانیان گمان می کردند که مانند هر سال نزد پادشاه می روند تا را تحویل بگیرند و به ایران بازگردند وقتی وارد شدند دیدند هیچ خبری از تخم طلا نیست. تا اینکه یکی از مأموران به اسکندر گفت : ای پادشاه جوان بر طبق قراردادی که بین دولت ایران و یونان بسته شده ، پدرتان سالانه صدهزار تخم طلای چهل مثقالی به دولت ایران باید بپردازد و ما طبق روال هر ساله برای تحویل گرفتن تخم طلا آمدیم. اسکندر گفت : 🐔آن مرغی که تخم طلا می کرد ،مُرد.🐔 مگر شما نمی دانید که پدرم مرده! و من جانشین او شده ام و هیچ قصدی ندارم که تخم طلا بکنم. مأموران ایرانی دست خالی به ایران بازگشتند و این قضیه خود سرآغاز جنگ های ایرانیان با اسکندر و کشورگشایی های اسکندر شد.. :  رشمه، الهه، (1392)، ضرب المثل و داستانهایشان (معنی ضرب المثل و ریشه‌های آن)، تهران: انتشارات سما، چاپ اول 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 https://eitaa.com/m_rajabi57