مِشْکات
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼 #داستان_های_قرانی 🌼 #قسمت_هفتادوشش_هفت 🌼 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 https://eitaa.com/m_rajabi
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🌼 #داستان_های_قرانی 🌼
🌼 #قسمت_هفتادوهشت 🌼
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
https://eitaa.com/m_rajabi57
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
مِشْکات
#داستانهای_قرانی #قسمت_هفتادوهفت 🐜 🐜🐜 #وادی_مورچگان 🐜🐜🐜 و حشر لسیلمان جنوده من الجن و الانس و ال
🌴 #داستانهای_قرانی🌴
♦️ #قسمت_هفتادوهشت♦️
#سلیمان و #بلقیس 👸🏻👸👸🏻👸👸🏻👸
و تفقد الطیر فقال ما لی اری الهدهد ام کان من الغائبین
(سوره نمل: 23)
♻️پرندگان به فرمان خداوند مسخر سلیمان بودند و در مواقع احتیاج، پر و بال خود را بر سر او می گسترانیدند و در برابر آفتاب برای او سایبانی تشکیل می دادند.
یکی از روزها #سلیمان متوجه شد که آفتاب بر صورت او می تابد. چون به سوی بالا نظر کرد، هدهد را ندید. از غیبت ناگهانی و بی موقع او، خشمگین شد و گفت: او را به عذاب سختی معذب، یا ذبحش می کنم، مگر اینکه برای غیبت خود عذر موجهی بیاورد.
طولی نکشید که هدهد پدیدار شد و عذر غیاب خود را به عرض رسانید و گفت من از کشوری دیدن کردم و اطلاع یافتم که تو از آن اطلاع نداری و از مملکت سبا اخبار تازه ای به پیشگاه تو آورده ام. در آن مملکت عظیم، ملتی را دیدم که زنی فرمانروای آنها بود و تمام شرایط سلطنت برای او جمع شده و تخت سلطنت او بس بزرگ و قابل توجه بود.
اما آنچه موجب تأسف گردید آن است که اهالی آن سرزمین و پادشاهشان، همه در مقابل خورشید سجده می کردند و چنان جهل و نادانی بر آنها چیره شده که خدای بزرگ را از یاد برده و در برابر موجودی بی اراده سر تسلیم فرود آوردند.
♻️سلیمان که این خبر جالب را شنید، گفت: ما در این مورد رسیدگی می کنیم، تا صدق یا کذب سخن تو بر ما آشکار شود. اینک تو نامه ما را بگیر و به آنها برسان و ببین چه عکس العملی نشان می دهند.
هدهد نامه سلیمان را گرفت و به سوی کشور سبا پرواز کرد و پس از رسیدن به مقصد، آن را در مقابل ملکه سبا بر زمین گذارد. ملکه رو کرد به اطرافیان خود و گفت: همانا نامه ای بزرگ و محترم به من رسیده و آن نامه از سلیمان است و مضمونش این است:
(🍃"به نام خداوند بخشاینده مهربان"🍃
بر من سرکشی نکنید و همه اسلام اختیار کنید و در حال مسلمانی بر نزد من آئید.
اینک نظر و عقیده شما در مورد من چیست؟)
وزیران و درباریان گفتند:
ما دارای نیروی قابل توجهی هستیم و در روز جنگ هم، مرد میدان و اهل رزم و مبارزه ایم ولی امر، امر تو است. هر چه خواهی فرمان ده اجرا کنیم.
#ملکه از سخن آنها استشمام کرد که آنان متمایل به جنگ و لشکر کشی هستند. این نظریه را نپسندید و به کنایه به آنها فهمانید که تا ممکن است کاری را به صلح و خوبی تمام کرد، نباید به جنگ اقدام نمود.
زیرا پادشاهان، وقتی بر کشوری دست یابند، رشته های آنها را در هم می ریزند و اوضاع آن را دگرگون می سازند و عزیزان آن کشور را ذلیل و خوار می گردانند. من در این مورد هدیه ای برای #سلیمان می فرستم، تا روش او را ببینم و بفهمم پیامبران خدا چگونه رفتار می کنند؟!
♻️ #ملکه طبق نظریه خودش، هدایای گرانبهائی تهیه دید و به همراه جمعی از خردمندان قوم، به حضور سلیمان فرستاد.
سلیمان که از جریان آگاه شده بود دستور داد یکی از کاخ های مجلل سلطنتی را به بهترین طرز آراستند و قصر عظیم او را برای ورود نماینگان بلقیس مهیا نمودند.
فرستادگان #بلقیس وقتی به حضور سلیمان شرفیاب شدند، از مشاهده تشکیلات عظیم و کاخهای مجلل او مبهوت ماندند و در دل، از ارائه هدایای خود، خجل و شرمنده گشتند.
سلیمان با روی گشاده به آنها خوش آمد گفت و مقصودشان را جویا شد و پرسید درباره نامه من چه تصمیم گرفته اید؟!
نمایندگان، هدایای ملکه را به حضور سلیمان تقدیم داشتند ولی او با نظر بی اعتنائی به آنها نگریست و گفت: این هدایا را به صاحبش برگردانید زیرا خداوند آنقدر نعمت به من عطا فرموده که به هیچکس نداده است و در این صورت چگونه ممکن است من به واسطه این هدایای ناقابل شما از تبلیغ رسالت خود، دست بردارم و فریفته تحفه های شما شوم؟!
نه. این هدایا برای من ارزشی ندارد بلکه شما به این هدایا دلخوشید. اینک برگردید و من سپاهی به سوی قوم سبا می فرستم که آنان را نیروی مقاومت آن نباشد و سپس ایشان را از آن مرز و بوم با ذلت و خواری پراکنده و دربدر خواهم کرد.
#دوره_کامل_قصه_های_قرآن_از_آغاز_خلقت_تا_رحلت_خاتم_انبیاء_سیدمحمدصوفی
https://eitaa.com/m_rajabi57
#تلنگرانه
گاهی ندیدن و نشنیدن لازم است!
دو قطره آب که به هم نزدیک شوند، تشکیل یک قطره بزرگ تر می دهند!
اما دوتکه سنگ هیچ گاه با هم یکی نمی شوند !
پس هر چه سخت تر و قالبی تر باشیم، فهم دیگران برای مان مشکل تر، و در نتیجه امکان بزرگ تر شدن مان نیز کاهش می یابد!
آب در عین نرمی و لطافت در مقایسه با سنگ، به مراتب سر سخت تر، و در رسیدن به هدف خود لجوج تر و مصمم تر است.
سنگ، پشت اولین مانع جدی می ایستد. اما آب راه خود را به سمت دریا می یابد.
👌 در زندگی، معنای واقعی سرسختی، استواری و مصمم بودن را، در دل نرمی و گذشت باید جستجو کرد.
گاهی لازم است کوتاه بیایی!
گاهی نمی توان بخشود و گذشت... اما می توان چشمان را بست و عبور کرد
گاهی مجبور می شوی نادیده بگیری!
گاهی نگاهت را به سمت دیگر بدوز که نبینی!
ولی با آگاهی و شناخت...
#زندگی_کوتاه_است...
#داستانهای_خواندنی
•✾📚 @m_rajabi57 📚✾•
─═इई 🍃🌸 ﷽🌸🍃 ईइ═─
❣ #سلام_امام_زمانم❣
#سلام_آقای_من
#سلام_پدر_مهربانم
عمری اسیر هجر و غم بی قراری ام
بارانی ام که بر سر راه تو جاری ام
عمرم به سر رسید بیا عشق فاطمه
از حد گذشته مدت چشم انتظاری ام
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌾
تعجیل در فرج #صلوات
🍃🍃 #صبحتان_نورانی 🍃🍃
🍃🍃 #روزتان_امام_زمانی🍃🍃
╭━━⊰💠❄️☃❄️💠⊱━━╮
https://eitaa.com/m_rajabi57
╰━━⊰💠❄️☃❄️💠⊱━━╯
🍃🌹━═━⊰🍃🌹🍃⊱━═━🌹🍃
🔻 #سبک_زندگی_مهدوی 🔻
🔰مسئله ی دیگر برای #تربیت_مهدوی، نوع #برخورد خانواده ها با بچه ها و ایجاد فضایی است که در آن نام و #یاد حضرت مهدی (علیه السلام) زنده شود،
👈 اشتباه نشود وقتی می گوییم فضای مهدوی به این معنا نیست که مدام در خانه بگوییم «یا حجت ابن الحسن العسکری (عج)» یا همه جای خانه عکس و تابلوی امام زمان (عج) را نصب کنیم؛
☑️ مقصود این است که فضایی که در خانه حاکم است یعنی #اخلاق و #رفتار پدر، مادر و سایر اعضا باید در #احترام به امام زمان (عج)، عشق به ایشان و شناخت آن حضرت (عج) و ذکر ویژگی های ایشان با هم هماهنگی داشته باشد.📚سخنان حجت الاسلام #راستگو به نقل از سایت شبستان ❣#اللّٰھـُــم_عجِّل_لِوَلیڪَ_الفَرَجْ❣ 🍃🌹━═━⊰🍃🌹🍃⊱━═━🌹🍃 💠🔹 @m_rajabi57 🔹💠 https://eitaa.com/m_rajabi57
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام🙋♀️
#چهارشنبه بیست اسفند ماه
دعا میکنم در
این روز زیبا
مرغ آمین
بیاید و بر آرزوهایتان
آمین بگوید🤲
دلواپسی در خیالتان نماند
خدايا امروز زيباترين سرنوشت
را براي عزيزانم مقدر كن🤲
امضای خدا، پای همه آرزوهاتون🙏
💐 #روزتون_سرشار_از_برکت💐
https://eitaa.com/m_rajabi57
🍃🌸اگر نمیتوانی به کسی
امید بدهی نااميدش هم نکن …🍃🌸
اگر شنونده خوبی هستی
رازدار خوبی هم باش …🍃🌸
اگر نمیتوانی زخمی را مرهم باشی
نمك هم نباش …🌸
یک کلام! #مهربان باش …🍃🌸
#صبحتون_شاد
#تلنگرانه
•✾https://eitaa.com/m_rajabi57 ✾•
روز مبعث روزے است که حضرت محمد (صلے اللہ علیہ وآلہ وسلم) به #پیامبرے مبعوث شدند.
#مبعث #پیامبر_گرامے_اسلام سیزدھ سال قبل از هجرت نبوے و چہل سال پس از عام الفیل واقع شدھ است.
این روز یکے از روزهاےعظیمے است کہ از اعیاد مهم اسلامے محسوب مے گردد.
شیخ کفعمے در کتاب «المصباح» از حضرت امام جواد (علیہ السلام) روایت نمودھ است کہ فرمودند:
«در ماه رجب، شبے است کہ از تمام آنچہ کہ خورشید بر آن میےتابد بهتر است و آن شب، شب «بیست و هفتم» ماھ رجب است کہ در صبح این شب، #رسول_خدا (ص) به رسالت مبعوث گردید و از شیعیان ما هر کس در آن شب عملے را انجام دهد، پاداش آن به اندازھ عمل شصت سال خواهد بود."
براے شب مبعث اعمال و دعاهایے روایت شده که از جملہ آنها:
🌼1- غسل کردن در این روز مستحب است.
🌼2- دوازدھ رکعت نماز روایت شدھ از حضرت امام محمد جواد (علیہ السلام)
🌼3- زیارت امیر المومنین علے بن ابے طالب (علیہ السلام)
🌼4- قرائت دعاے "اَللّـهُمَّ إِنّے أَساَلُكَ بِالتَّجَلِّے الأعْظَمِ فے هذِھ اللَّيْلَةِ مِنَ الشَّهْرِ الْمُعَظَّمِ...".
💐اما براے روز #بیست_وهفتم ماه رجب که روز پیامبری #حضرت_محمد (صلے الله علیہ وآلہ وسلم) است، اعمال ذیل روایت شده است:👇
🌺1- غسل
🌺2- روزھ: روزھ این روز برابر کفارھ شصت سال نقل شدھ است.
🌺3- ذکر صلوات بر محمد و آل محمد
🌺4- زیارت پیامبر (ص) و زیارت امیر المومنین (علیه السلام)
🌺5- سے رکعت نماز، در هر رکعت سورھ حمد یکبار و سورھ توحید دھ بار..
#اعمال_مبعث
🍃🌺 #عید_مبعث_مبارک 🌺🍃
🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
@m_rajabi57
🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃که در #شعب_ابوطالب، #ابوطالب مرا کافی است...
به مناسبت ۲۶ رجب، سالروز ارتحال حضرت ابوطالب علیه السلام🖤
https://eitaa.com/m_rajabi57
🖤بہ مناسبت سالروز وفات حضرت ابوطالب سلام الله علیہ🖤
◾️#حضرت_ابوطالب_علیه السلام شفیع گنهکاران
#مرحوم_طبرسی در "کتاب شریف #الاحتجاج " در مورد حضرت ابوطالب ، روایتی بسیار زیبا نقل میکند و مینویسد:
◼️ عنِ الصَّادِقِ عَنْ آبَائِهِ علیهم السلام أَنَّ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ کَانَ ذَاتَ یَوْمٍ جَالِساً فِی الرَّحْبَةِ وَالنَّاسُ حَوْلَهُ مُجْتَمِعُونَ فَقَامَ إِلَیْهِ رَجُلٌ فَقَالَ: یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْتَ بِالْمَکَانِ الَّذِی أَنْزَلَکَ اللَّهُ بِهِ وَأَبُوکَ #مُعَذَّبٌ_فِی_النَّارِ؟
👈 فقَالَ لَهُ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ: مَهْ فَضَّ اللَّهُ فَاکَ وَالَّذِی بَعَثَ مُحَمَّداً بِالْحَقِّ نَبِیّاً لَوْ #شَفَعَ_أَبِی فِی کُلِّ مُذْنِبٍ عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ لَشَفَّعَهُ اللَّهُ فِیهِمْ أَبِی مُعَذَّبٌ فِی النَّارِ وَابْنُهُ #قَسِیمُ_الْجَنَّةِ_وَ_النَّارِ وَالَّذِی بَعَثَ مُحَمَّداً بِالْحَقِّ نَبِیّاً إِنَّ نُورَ أَبِی یَوْمَ الْقِیَامَةِ لَیُطْفِئُ أَنْوَارَ الْخَلَائِقِ کُلِّهِمْ إِلَّا خَمْسَةَ أَنْوَارٍ نُورَ مُحَمَّدٍ (صلی الله علیه وآله) وَنُورِی وَنُورَ الْحَسَنِ وَنُورَ الْحُسَیْنِ وَنُورَ تِسْعَةٍ مِنْ وُلْدِ الْحُسَیْنِ فَإِنَّ نُورَهُ مِنْ نُورِنَا خَلَقَهُ اللَّهُ تَعَالَى قَبْلَ أَنْ یَخْلُقَ آدَمَ علیه السلام بِأَلْفَیْ عَام
◼️از امام صادق(علیه السلام) از پدرانش علیهم السلام نقل است: که امیرالمومنین علیه السلام روزى در فضاى مسجد نشسته بود، و مردم گرد او جمع بودند که مردى برخاسته و گفت: اى امیرالمومنین چطور مى شود که شما در مکانى هستى که خداوند شما را در آن مکان فرو آورده، در حالى که پدر تو به #آتش در عذاب است؟
👈امیرالمومنین علیه السلام فرمود: خدا زبانت را ببرد! قسم به خدایى که محمد(صلی الله علیه و آله) را به پیامبرى مبعوث فرمود، اگر پدرم تمام گناهکاران زمین را شفاعت کند خداوند آن را مى پذیرد، مگر مى شود که پدرم به آتش در عذاب باشد و فرزند او قسیم بهشت و جهنم باشد؟
👈قسم به آنکه محمد(صلی الله علیه وآله) را به پیامبرى مبعوث فرمود بى شک نور پدرم در روز قیامت همه انوار خلایق، جز پنج نور: نور محمد(صلی الله علیه و آله) و نور من و نور حسن و نور حسین و نور نه فرزند از اولاد حسین را خاموش و بى اثر مى سازد، زیرا نور او از نور ما است، خداوند آن را دو هزار سال پیش از خلق آدم آفریده است.
📚 الاحتجاج، جلد۱ ، صفحه ۳۰۱.ط منشورات الشریف الرضی
╭─═ঊঈ علے ঊঈ═─╮
╰─═ঊঈ مولا ঊঈ═─╯
#رجب
#ابوطالب_علیه_السلام
https://eitaa.com/m_rajabi57
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چرا بعضےها از دین بدشون میاد،
بعضےها هم خوششون میاد؟
بےدینها کہ خوشترند!
دستہ ے دوم بہ چے دلشون رو خوش کردن؟
#بعثت
#مبعث_رسول_اکرم_مبارک
#استاد_شجاعی
#انسان_خلیفہ_الله
https://eitaa.com/m_rajabi57
🌸 عید است و هوا شمیم جنت دارد
🌸نام خوش مصطفی حلاوت دارد
🌸 با عطر گل محمدی و صلوات
🌸این محفل ما عجب طراوت دارد
🌷🍃 مبعث نبی رحمت، پیامبر خاتم حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم بر تمام جهانیان مبارک باد.
#عید_مبعث_مبارک
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
https://eitaa.com/m_rajabi57
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
مِشْکات
💠ـــــــ قسمت سوم ـــــــ💠 🇮🇷 #سرزمینِ_زیباے_من🇮🇷 #پیشنهاد_مطالعه📚 #داستان_واقعی 🆔 @m_rajabi
💠ـــــــ قسمت چهارم ـــــــ💠
🇮🇷 #سرزمینِ_زیباے_من🇮🇷
#پیشنهاد_مطالعه📚
#داستان_واقعی
🆔 @m_rajabi57
✨🍃✨🍃✨🍃✨
مِشْکات
🍁✨🍁✨🍁✨🍁✨🍁 #سرزمین_زیبای_من 🇮🇷 #قسمت سوم چند نفر با تردید و مکث، سینی شون رو بهم دادن ! بقیه هم از ق
🍁✨🍁✨🍁✨🍁✨🍁
#سرزمین_زیبای_من 🇮🇷
#قسمت چهارم
اون شب تا صبح خوابم نبرد؛ غم، ترس، زجر و اندوهی رو که توی تمام این سال ها تحمل کرده بودم،جلوی چشم هام رژه می رفت ؛ بی عدالتی و یاسی رو که بارها تا مغز استخوانم حس کرده بودم؛فردا صبح، با بقیه رفتم سر زمین،مادرم خیلی خوشحال شده بود، چند روز به همین منوال گذشت تا روز یکشنبه از راه رسید؛ توی زمین، حسابی مشغول کار بودم که یهو سارا از پشت سر، صدام کرد ...
سارا با چند تا از بچه ها اومده بودن ، با خوشحالی اومدن سمتم ؛ - وای کوین،بالاخره پیدات کردیم ، باورت نمیشه چقدر گشتیم ، یه نگاهی به اطراف کرد، عجب مزرعه زیبائیه!
کم کم حواس همه به ماها جمع شده بود ، بچه ها دورم رو گرفتن ، یه نگاهی به سارا کردم،
- دستت چطوره؟! خندید ، _از حال و روز تو خیلی بهتره ! چرا دیگه برنگشتی مدرسه؟ سرم رو انداختم پایین ، اگر برای این اومدید،وقتتون رو تلف کردید، برگردید ...
- درسهای این چند روز رو بین خودمون تقسیم کردیم؛ هر کدوم جزوه یه درس رو برات نوشتیم که عقب نمونی ، مکث کوتاهی کرد و کیفم رو داد دستم ، فکر نمی کردم اهل جا زدن باشی ، فکر می کردم محکم تر از این حرف هایی و رفت ...
چند قدمی از ما دور نشده بود که یکی شون گفت:ما همه پشتت ایستادیم ، اینقدر تهدیدشون کردیم که نزاشتیم ازت شکایت کنن، سارا هم همین طور ، تهدیدشون کرد اگر ازت شکایت کنن ازشون شکایت می کنه ، دستش 3 تا بخیه خورده اما بی خیالش شد ، خیلی به خاطر اتفاقی که افتاد احساس گناه می کنه حس می کنه تقصیر اونه که این بلا سرت اومد ، برگرد پسر تو تا اینجا اومدی به این راحتی جا نزن ...
بچه ها که رفتن هنوز کیفم توی دستم بود توی همون حالت ایستاده بودم و فکر می کردم ، حرف هاشون درست بود، من با این همه سختی، هر جور بود تا اونجا اومده بودم اما اونها نمی تونستن شرایط من رو درک کنن حقیقت این بود که هیچ آینده ای برای من وجود نداشت، در حالی که اونها به راحتی می تونستن برن دانشگاه و آینده شون رو رقم بزنن ، فقط کافی بود واسش تلاش کنن ولی من باید برای هر قدم از زندگیم می جنگیدم ، جنگی که تا مغز استخوانم درد و زجرش رو حس می کردم ...
هر چند آینده ای مقابل چشم هام نبود اما با خودم گفتم ، اون روز که پات رو توی مدرسه گذاشتی حتی خودت هم فکر نمی کردی بتونی تا اینجا بیای حالا، امروز خیلی ها این امید رو پیدا کردن که بچه هاشون رو بفرستن مدرسه اگر اینجا عقب بکشی امید توی قلب های همه شون میمیره ، به خاطر نسل آینده و آدم هایی که امروز چشم هاشون به تو دوخته شده ، باید هر طور شده، حداقل از دبیرستان فارغ التحصیل بشی ، امروز تو تا دبیرستان رفتی نسل بعد، شاید تا دانشگاه هم پیش برن و بعد از اون، شاید روزی برسه که بتونن برن سر کار اما اگر این امید بمیره چی؟
وسایلم رو جمع کردم و فردا صبح رفتم مدرسه، تصمیمم رو گرفته بودم به هر طریقی شده و هر چقدر هم سخت، باید درسم رو تموم می کردم ؛
وارد مدرسه که شدم از روی نگاه های بچه ها و واکنش هاشون می شد فهمید کدوم طرف من بودن ؟ کدوم بی طرف بودن بعضی ها با لبخند بهم نگاه می کردن ، بعضی ها با تایید سری تکان می دادن ، بعضی ها برام دست بلند می کردن ، یه عده هم بی تفاوت، حتی بهم نگاه نمی کردن ، یه گروه هم برای اعتراض به برگشتم تف می انداختن ...
به همین منوال، زمان می گذشت و من به آخرین سال تحصیلی نزدیک می شدم ، همزمان تحصیل دنبال کار می گشتم ، من اولین کسی بودم که توی اون منطقه فرصت درس خوندن رو داشتم دلم نمی خواست برگردم توی همون زمین و کارگری کنم ، حالا که تا اونجا پیش رفته بودم باید به نسل بعد از خودم تفاوت و تغییر رو نشون می دادم تا انگیزه ای برای رشد و تغییر اونها ایجاد کنم ...
ولی حقیقت این بود که هیچ چیز تغییر نکرده بود، یه بومی سیاه، هنوز یه بومی سیاه بود ؛ شاید تنها جایی که حاضر می شد امثال ما رو قبول کنه، ارتش بود،من دنبال ایجاد تغییر در نسل آینده بودم اما هرگز فکر نمی کردم یه اتفاق باعث تغییر خودم بشه ...
✍🏻نویسنده: شهید طاها ایمانی
♻️ #ادامه_دارد....
#داستانهای_خواندنی
https://eitaa.com/m_rajabi57
🍁✨🍁✨🍁✨🍁✨🍁