🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
بسم الله الرحمن الرحيم
🌹 #تفسیر آیه به آیه قرآن
🌹 #تفسیر_یک_دقیقه_ای_قرآن_جلسه 29
🌹 آیه 9 سوره بقره
🌸 یخادعون الله و الذین ءامنوا و ما يخدعون إلآ أنفسهم و ما يشعرون (9)
🍀 ترجمه:
مى خواهند خدا و كسانى كه ايمان آوردند را فریب دهند و فریب نمی دهند مگر خودشان را و نمی فهمند.
🔴 این آیه ادامه آیه قبلی در مورد #منافقین است
🌷 #خدع:
یعنی فریب
- یخادعون الله و الذین ءامنوا:
می خواهند خدا و مؤمنان را فریب دهند
- و ما يخدعون إلا انفسهم:
يعنى آنان فریب نمی دهند مگر خودشان را آنها می خواهند با نفاق و دورویی تظاهر به ایمان کنند در حالی که کفر در دلشان هست اما #خدا فریب و مکرشان را به خودشان بر می گرداند.
- و ما یشعرون:
و نمی فهمند
🔹 پیام ها آیه 9 سوره بقره🔹
✅ حیله گری نشانه #نفاق است.
✅ #منافق همواره در فکر ضربه زدن است
✅ #حیله و #فریب نشانه عقل و شعور نیست. (و ما یشعرون)
✅ #منافق نمی فهمد که طرف حساب او خداوندی است که همه اسرار درون او را می داند و نیرنگ و فریبش را به خودشان بر می گرداند.
#تفسیر_یک_دقیقه_ای_قرآن
https://eitaa.com/m_rajabi57
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
بسم الله الرحمن الرحیم
🌸 #صلوات_خاصه_پيامبر_صلى_اللّه_عليه_و_آله_و_سلم:
🌹 #اللَّهُمَّ_صَلِّ_عَلَى_مُحَمَّدٍ كَمَا حَمَلَ وَحْيَكَ وَ بَلَّغَ رِسَالاتِكَ وَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ كَمَا أَحَلَّ حَلالَكَ وَ حَرَّمَ حَرَامَكَ وَ عَلَّمَ كِتَابَكَ وَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ كَمَا أَقَامَ الصَّلاةَ وَ آتَى الزَّكَاةَ وَ دَعَا إِلَى دِينِكَ وَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ كَمَا صَدَّقَ بِوَعْدِكَ وَ أَشْفَقَ مِنْ وَعِيدِكَ وَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ كَمَا غَفَرْتَ بِهِ الذُّنُوبَ وَ سَتَرْتَ بِهِ الْعُيُوبَ وَ فَرَّجْتَ بِهِ الْكُرُوبَ وَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ كَمَا دَفَعْتَ بِهِ الشَّقَاءَ وَ كَشَفْتَ بِهِ الْغَمَّاءَ وَ أَجَبْتَ بِهِ الدُّعَاءَ وَ نَجَّيْتَ بِهِ مِنَ الْبَلاءِ وَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ كَمَا رَحِمْتَ بِهِ الْعِبَادَ وَ أَحْيَيْتَ بِهِ الْبِلادَ وَ قَصَمْتَ بِهِ الْجَبَابِرَةَ وَ أَهْلَكْتَ بِهِ الْفَرَاعِنَةَ وَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ كَمَا أَضْعَفْتَ بِهِ الْأَمْوَالَ وَ أَحْرَزْتَ بِهِ مِنَ الْأَهْوَالِ وَ كَسَرْتَ بِهِ الْأَصْنَامَ وَ رَحِمْتَ بِهِ الْأَنَامَ وَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ كَمَا بَعَثْتَهُ بِخَيْرِ الْأَدْيَانِ وَ أَعْزَزْتَ بِهِ الْإِيمَانَ وَ تَبَّرْتَ بِهِ الْأَوْثَانَ وَ عَظَّمْتَ بِهِ الْبَيْتَ الْحَرَامَ وَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَيْتِهِ الطَّاهِرِينَ الْأَخْيَارِ وَ سَلَّمَ تَسْلِيما
#صلوات_خاصة
#صلوات
#صلوات_بر_پیامبر
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸https://eitaa.com/m_rajabi57
مِشْکات
💠ـــــــ قسمت ششم ـــــــ💠 🇮🇷 #سرزمینِ_زیباے_من🇮🇷 #پیشنهاد_مطالعه📚 #داستان_واقعی 🆔 @m_rajabi
💠ـــ قسمت هفتم و هشتم ـــ💠
🇮🇷 #سرزمینِ_زیباے_من🇮🇷
#پیشنهاد_مطالعه📚
#داستان_واقعی
🆔 @m_rajabi57
✨🍃✨🍃✨🍃✨
مِشْکات
🍁✨🍁✨🍁✨🍁✨🍁 #سرزمین_زیبای_من 🇮🇷 #قسمت ششم گارد جلوی ورودی تا چشمش به من افتاد با عصبانیت اومد سمتم،
🍁✨🍁✨🍁✨🍁✨🍁
#سرزمین_زیبای_من 🇮🇷
#قسمت هفتم
قانون مصوبه در مورد بومی ها رو روی یه تکه مقوا با خط خوانا نوشتم و یه پلاکارد پایه دار درست کردم ، مقوای دیگه ای رو با طناب به گردنم انداختم ، در این سرزمین، قانون مدافع اشراف سفید است، شرافت و جایگاه سگ سفید پوست ها از یک انسان بیشتر است؛رفتم نشستم جلوی ورودی اصلی دانشگاه...
تک و تنها بدون اینکه حتی لحظه ای از جام تکان بخورم حتی شب رو همونجا کنار خیابون و بدون هیچ زیرانداز و رو اندازی خوابیدم، روز اول کسی بهم کاری نداشت فکر می کردن خسته میشم خودم میرم اما همین که حس کردن دارم برای بقیه جلب توجه می کنم، گاردهای دانشگاه ریختن سرم و همه چیز رو داغون کردن بعد از یه کتک مفصل و به محض اینکه تونستم حرکت کنم دوباره تمام این مطالب رو نوشتم و رفتم جلوی دانشگاه...
این بار، چهره و بدن کتک خورده ام هم بهش اضافه شده بود ، کم کم افراد می ایستادن و از دور بهم نگاه می کردن،داشتم برای گسترش حرکت و ایجاد تعامل با بقیه برنامه ریزی می کردم که سر و کله چند تا ماشین پلیس ظاهر شد چنان با سرعت ظاهر شدن که انگار برای گرفتن یه قاتل سریالی اومدن ...
در ماشین رو باز کردن با سرعت اومدن طرفم ، تا اومدم به خودم بیام، یکی شون با سرعت یقه ام رو گرفت و با شدت از روی زمین به سمت خودش کشید ،دومی از کنار به سمتم حمله کرد یه دستش رو دور گردنم حلقه کرد،نمی تونستم به راحتی نفس بکشم ، اومدم دستم رو بالا بیارم گردنم رو آزاد کنم که نفر بعدی دستم رو گرفت و خلاف جهت تابوند و همزمان با هم، من رو محکم به کف پیاده رو کوبیدن ...
همه چیز در زمان کوتاهی اتفاق افتاد؛ از شدت درد، نفسم بند اومده بود هم گلوم به شدت تحت فشار بود هم دستم از شدت درد می سوخت و آتش گرفته بود، دیگه هیچ چیز رو متوجه نمی شدم، درد دستم شدیدتر از این بود که به مغزم اجازه بده به چیز دیگه ای فکر کنه ...
یکی شون، زانوش رو گذاشت پشت گردنم و تمام وزنش رو انداخت روی اون،هنوز به خودم نیومده بودم که درد زجر آور دیگه ای تمام وجودم رو پر کرد،اونها به اون دست نابود شده من توی همون حالت از پشت دستبند زدن و بلندم کردن ...
از شدت درد و ضربه ای که به سرم خورده بود دیگه هیچی نمی فهمیدم ، تصاویر و حرکت دیگران، تاریک و روشن می شد، صداها گنگ و مبهم، کم کم به سمت خاموشی می رفت،من رو پرت کردن توی ماشین و این آخرین تصویر من بود از شدت درد، از حال رفتم ...
چشم که باز کردم با همون شرایط توی بازداشتگاه بودم ، حتی دستبند رو از دستم باز نکرده بودن خون ابرو و پیشونیم، روی پلک و چشمم رو گرفته بود، قدرتی برای حرکت کردن نداشتم،دستم از شدت درد می سوخت و تیر می کشید حتی نمی تونستم انگشت های دستم رو تکان بدم به زحمت اونها رو حس می کردم با هر تکانی تا مغز استخوانم تیر می کشید و مغزم از کار می افتاد ...
زجرآورترین و دردناک ترین لحظات زندگیم رو تجربه می کردم،هیچ فریادرسی نبود،هیچ کسی که به داد من برسه یا حتی دست من رو باز کنه ...
یه لحظه آرزو می کردم درجا بمیرم و لحظه بعد می گفتم:نه کوین ! تو باید زنده بمونی ، تو یه جنگجو و مبارزی ، نباید تسلیم بشی هدفت رو فراموش نکن،هدفت رو ...
دو روز توی اون شرایط بودم تا بالاخره یه آمبولانس اومد با خشونت تمام، من رو از بازداشتگاه در آوردن و سوار آمبولانس کردن ...
سرم یه شکستگی ساده بود اما وضع دستم فرق می کرد ، اصلا اوضاع خوبی نبود ، آسیبش خیلی شدید بود ، باید دستم عمل می شد اما با کدوم پول؟ با کدوم بیمه؟ دستم در حد رسیدگی های اولیه باقی موند ...
از صحنه کتک خوردن من و پلاکاردهام فیلم و عکس گرفته بودن،این فیلم ها و عکس ها به دست خبرگزاری های محلی رسیده بود و من به سوژه داغ رسانه ای تبدیل شدم ...
از بیمارستان که مرخص شدم ، جنبش ها و حرکت ها تازه داشت شکل می گرفت ، بومی هایی که به اعتراض شرایط موجود این اتفاق و اتفاقات شبیه این به خیابون اومده بودن و گروهی از دانشجوها که برای اعتراض به وضع اسفبار و غیر انسانی ما با اونها همراه شدن همه جلوی دانشگاه جمع شده بودن ...
آروم روی زمین نشسته بودن و به گردن شون پلاکارد انداخته بودن ، همه ما انسانیم و حق برابر داریم مانع ورود بومی ها به دانشگاه نشوید ؛ پدرم گریه می کرد ، می خواست من رو با خودش به خونه ببره اما این آخرین چیزی بود که من در اون لحظه می خواستم ، با اون وضع دستم در حالی که به شدت درد می کرد به اونها ملحق شدم ...
✍🏻 نویسنده: #شهیدسیدطاهاایمانی
♻️ #ادامه_دارد....
https://eitaa.com/m_rajabi57
🍁✨🍁✨🍁✨🍁✨🍁
🍁✨🍁✨🍁✨🍁✨🍁
#سرزمین_زیبای_من 🇮🇷
#قسمت هشتم
بالاخره موفق شدیم و دانشگاه مجبور به پذیرش من شد نبرد، استقامت و حرکت ما به پیروزی ختم شد برای من لحظات فوق العاده ای بود، طعم شیرین پیروزی هر چند، چشمان پر از درد و غم پدر و مادرم، معنای دیگه ای داشت ...
شهریه دانشگاه زیاد بودو از طرفی، من بودم و یه دست علیل ، دستم درد زیادی داشت ، به مرور حس می کردم داره خشک میشه و قدرت حرکتش رو از دست میده اما چه کار می تونستم بکنم؟ حقیقت این بود، من دستم رو در سن 19 سالگی از دست داده بودم ...
یه عده از همسایه ها و مردم منطقه بومی نشین ما توی هزینه دانشگاه بهم کمک می کردن ، هر بار بهم نگاه می کردن می شد برق نگاه شون رو دید ، خودم هم باید برای مخارج، کار می کردم، به سختی تونستم با اون وضع کار پیدا کنم، جز کارگری و کار در مزرعه، اون هم با حقوق پایین تر ، کار دیگه ای برای یه بومی نبود اون هم با وضعی که من داشتم ...
کار می کردم و درس می خوندم ، اساتید به شدت بهم سخت می گرفتن،کوچک ترین اشتباهی که از من سر می زد به بدترین شکل ممکن جواب می گرفت ، اجازه استفاده از کتابخونه رو بهم نمی دادن هر چند، به مرور، سرسختی و اخلاقم یه بار دیگه، بقیه رو تحت تاثیر قرار داد،چند نفری بودن که یواشکی از کتابخونه کتاب می گرفتن ، من قدرت خرید کتاب ها رو نداشتم و چاره ای جز این کار برام نمونده بود اما بازم توی دانشگاه جزء نفرات برتر بودم ، قسم خورده بودم به هر قیمتی شده موفق بشم و ثابت کنم یه بومی، نه تنها یه انسانه و حق زندگی کردن داره بلکه در هوش و توانایی هم با بقیه برابری می کنه ...
دوران تحصیل و امتحانات تموم شد و ما فارغ التحصیل شدیم،گام بعدی پیش روی من، حضور در دادگاه به عنوان یه وکیل کارآموز بود، برعکس دیگران، من رو به هیچ دفتر وکالتی معرفی نکردن، من موندم و دوره وکلای تسخیری،وکیل هایی که به ندرت برای دفاع از موکل، به خودشون زحمت می دادن و من باید کار رو از اونها یاد می گرفتم ...
هیچ وقت، هیچ چیز برای من ساده نبود ، باید برای به دست آرودن ساده ترین چیزها مبارزه می کردم ، چیزهایی که برای دیگران انجامش مثل آب خوردن بود برای من، رسیدن بهش مثل رویا می موند ...
توی دفتر، من رو ندید میگرفتن،کارم فقط پرینت گرفتن، کپی گرفتن و ... شده بود، اجازه دست زدن و نگاه کردن به پرونده ها رو نداشتم ، حق دست زدن به یخچال و حتی شیر آب رو نداشتم ، من یه آشغال سیاه کثیف بودم و دلشون نمی خواست وسایل و خوراکی هاشون به گند کشیده بشه، حتی باید از دستشویی خارج ساختمان استفاده می کردم ...
دوره کارآموزی یکی از سخت ترین مراحل بود، باید برای یادگرفتن هر چیزی، چندین برابر بقیه تلاش می کردم ، علی الخصوص توی دادگاه من فقط شاهد بودم و حق کوچک ترین اظهار نظری رو نداشتم اما تمام این سختی ها بازم هم برام قابل تحمل بود ...
چیزی که من رو زجر می داد مرگ عدالت در دادگاه بود، حرف ها، صحنه ها و چیزهایی که می دیدم؛ لحظه به لحظه، قلب و باورهای من رو می کشت ، اونها برای دفاع از موکل شون تلاش چندانی نمی کردند، دقیقا برعکس تمام فیلم ها وکیل های قهرمانی که از حقوق انسان های بی دفاع، دفاع می کنن ...
من احساس تک تک اونها رو درک می کردم ، من سه بار بی عدالتی رو تا مغز استخوانم حس کرده بودم دو بار بازداشت خودم و مرگ ناعادلانه خواهرم دیدن این صحنه ها بیشتر از هر چیزی قلبم رو آزار می داد و حس نفرت از اون دنیای سفید در من شکل می گرفت ...
بالاخره دوره کارآموزی تمام شد،بالاخره وکیل شده بودم ، نشان و مدرک وکالت رو دریافت کردم ، حس می کردم به زودی زندگیم وارد فاز جدیدی میشه اما به راحتی یه حرف، تمام اون افکار رو از بین برد ...
- فکر می کنی با گرفتن مدرک و مجوز، کسی بهت رجوع می کنه؟ یا اصلا اگر کسی بهت رجوع کنه، دادستانی هست که باهات کنار بیاد؟ یا قاضی و هیئت منصفه ای که به حرفت توجه کنه؟
به زحمت یه جای کوچیک رو اجاره کردم یه حال چهار در پنج با یه اتاق کوچیک قد انباری ، میز و وسایلم رو توی حال گذاشتم و چون جایی نداشتم، شب ها توی انباری می خوابیدم؛ حق با اون بود،خیلی تلاش کردم اما هیچ مراجعی در کار نبود، ناچار شدم برای گذران زندگی و پرداخت اجاره دفتر، شب ها برم سر کار، با اون وضع دستم، پیدا کردن کار شبانه وحشتناک سخت بود ...
فکر کنم من اولین و تنها وکیل دنیا بودم که ، شب ها، سطل زباله مردم رو خالی می کرد به هر حال، زندگی از ابتدا برای من میدان جنگ بود ...
✍🏻 نویسنده: #شهیدسیدطاهاایمانی
♻️ #ادامه_دارد....
https://eitaa.com/m_rajabi57
🍁✨🍁✨🍁✨🍁✨🍁
مِشْکات
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼 #داستان_های_قرانی 🌼 🌼 #قسمت_هشتاد ویک 🌼 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 https://eitaa.com/m_rajabi
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🌼 #داستان_های_قرانی 🌼
🌼 #قسمت_هشتادودو 🌼
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
https://eitaa.com/m_rajabi57
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
مِشْکات
🌴 #داستانهای_قرانی🌴 ♦️ #قسمت ۸۱♦️ 🐳🐋 #یونس_علیه_السلام 🐋🐳 و ان #یونس لمن المرسلین. اذ ابق الی ا
🌴 #داستانهای_قرانی🌴
♦️ #قسمت ۸۲♦️
🐳 🌊 #یونس_در_دریا 🌊🐳
#و اذ النون اذ ذهب مغاضبا فظن ان لن نقدر علیه فنادی فی الظلمات ان لا اله الا انت .
(سوره انبیاء: 88)
♻️ #یونس از میان قوم خود خشمناک خارج شد و سر به بیابان گذاشت و پس از پیمودن مسافت بسیاری به کناردریا رسید.
در آنجا جمعی را دید که در کشتی نشسته و آماده حرکت هستند. از آنها درخواست کرد که مرا با خود، در کشتی بنشانید.
چون آثار بزرگی و جلال از سیمای یونس آشکار بود، مسافرین کشتی، او را با آغوش باز پذیرفتند و در کشتی جای دادند.
#کشتی در #دریا به راه افتاد و کم کم از ساحل دریا دور شد، وسط دریا امواج سخت و هولناک بر کشتی حمله آورد و خطر غرق، همه مسافرین را تهدید کرد. از این رو تصمیم گرفتند، به قید قرعه یکی از مسافرین را به دریا افکنند تا دریا ساکت و خطر دریا از کشتی برداشته شود.
#قرعه کشیدند و به نام یونس درآمد، ولی مسافرین به احترام یونس قرعه را تجدید کردند. دفعه دوم به نام یونس درآمد. باز هم دلشان راضی نشد آن مرد بزرگوار را به دریا افکنند.
لذا برای سومین بار قرعه کشیدند باز به نام یونس درآمد. در این موقع چاره ای ندیدند جز اینکه یونس را به دریا افکند و یونس متوجه شد که به واسطه ترک اولی و بیرون آمدن از میان قوم خود بدون فرمان خدا، شاید گرفتار چنین بلائی شده و به هر حال خدا را در این کار حکمتی است.
لذا بدون چون و چرا خود را به دریا افکند و در کام دریا فرو رفت.
🐳در آن حال خداوند #ماهی عظیمی را مأمور کرد که یونس را ببلعد ولی او را در مزاج خود هضم نکند و لطمه ای به او نرساند بلکه در دل خود برای او پناهگاهی قرار دهد تا امر خداوندی اجرا شود.
شبها و روزها می گذشت و یونس در شکم ماهی و ماهی هم در دل دریا به شکافتن آبها و پیمودن ظلمت های قعر دریا مشغول بود.
در آن #زندان عجیب و غم انگیر: اندوهی بزرگ بر یونس غالب شد و با حال غم و افسردگی به خدای متعال پناهنده شد و در آن تاریکی ها ندا بر آورد:
(لا اله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین)
"خداوندا جز تو خدائی نیست و تو از هر عیبی منزهی.
من از ستمکاران بوده ام.
خداوند #دعای او را #مستجاب فرمود و به آن ماهی فرمان داد که یونس را کنار دریا بگذارد. ماهی را به حال فرسودگی و ناتوانی کنار دریا بر زمین گذاشت و چون پوست و بدن او تاب مقاومت در برابر تابش آفتاب را نداشت خداوند کدو بنی را بر او برویانید تا در سایه برگهای آن استراحت کند و از میوه آن بخورد و نیروی از دست رفته خود را به دست آورد.
چیزی نگذشت که یونس سلامتی و تندرستی خود را بازیافت و خداوند به او وحی فرستاد که به سوی قوم خودت برگرد زیرا آنها ایمان آورده و از پرستش بت دوری نموده اند.
یونس به میان قوم خود برگشت و از مشاهده آن وضع متعجب شد که چگونه آن مردم از بت پرستی دست کشیده اند و نام خداوند را بر زبان می رانند.
قوم از او استقبال کردند و یونس هم به راهنمائی و رهبری آنان مشغول شد.
#ادامه_دارد...
#دوره_کامل_قصه_های_قرآن_از_آغاز_خلقت_تا_رحلت_خاتم_انبیاء_سیدمحمدصوفی
https://eitaa.com/m_rajabi57
#ذکر_یونسیه
💠 #آثاروبرکات_ذکر_یونسیه💠
#پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند :
هر بیمار مسلمانى که این دعا را بخواند، اگر در آن بیمارى (بهبودى نیافت و) مُرد، پاداش شهید به او داده مى شود و اگر بهبودى یافت خوب شده در حالى که تمام گناهانش آمرزیده شده است.
رسول خدا (صلى الله علیه و آله وسلم) فرمود :
آیا به شما خبر دهم از دعایى که هرگاه غم و گرفتارى پیش آمد آن ادعا را بخوانید گشایش حاصل شود؟
اصحاب گفتند:
آرى اى رسول خدا.
⭕آن حضرت فرمود:
دعاى یونس که طعمه ماهى شد:
💠( لا اله الا انت سبحانک انى کنت من الظالمین) .💠
امام صادق علیه السلام می فرمایند :
عجب دارم از کسى که غم زده است واین دعا را نمى خواند
💠(لا اله الا انت سبحانک انى کنت من الظالمین)💠
چرا که خداوند به دنبال آن می فرماید: ما او را پاسخ دادیم و از غم نجات دادیم و این چنین مؤمنان را نجات مى دهیم.
🔹️🔹️🔹️
💠این ذکر برای #تقویت نفس و قلب و مکاشفات ، بسیار خوب است و برای رفع حجب و نورانیت مؤثر است و #استجابت_دعا و #نجات مومنین از طرف خدا شامل گوینده آن میشود.
از آثار و برکات این ذکر قرآنی بسیار است و ما به همین مقدار بسنده میکنیم .
#ذکر
#ذکر_قرانی
@m_rajabi57
#نهج_البلاغه
🔆مَنْ قَالَ بِهِ صَدَقَ، وَ مَنْ عَمِلَ بِهِ سَبَقَ
💠كسى كه با قرآن سخن بگويد راست گفته و هر كس بدان عمل كند پيشتاز است.
📚#خطبه_156
#کلام_نور
#نهج_البلاغه
https://eitaa.com/m_rajabi57
♻️فردا روز آخر #ماه_پربرکت_رجب
و درباره روزه سی ام #رجب امام رضا علیه السلام، فرمودند:
من صام یوم الثلاثین من رجب غفر اللَّه له ما تقدّم من ذنبه وما تأخّر.(6)
💠کسى که روز سى ام ماه رجب را روزه بگیرد، خداوند گناهان گذشته و آینده او را مى آمرزد.(7)
🌷از این رو فرصتهای باقی مانده در رجب که یکی از سه ماه بزرگ عبادت و بندگی خداست را غنیمت بدانیم و اگر تاکنون موفق به درک این فضایل سرشار نشده ایم با انجام اعمال این روزها قطره ای از دریای رحمت الهی را دریافت کنیم. انشاءالله.
#رجب
#أين_الرجبيون
#روزه
#التماس_دعا
@m_rajabi57
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ🌸🍃
الہے🙏🌸🍃
صبح را با زمزمہ یاد تو آغاز مے ڪنم🌸🍃
ڪہ تنہا تویے🌸🍃
معبد آرزوهاے دست نیافتنے من🌸🍃
#روزتون_بخیر 🌸
https://eitaa.com/m_rajabi57
🔔گفتن «نمیدانم» عیب نیست!
#نهج_البلاغه
💥وَ لاَ یَسْتَحِیَنَّ أَحَدٌ مِنْکُمْ إِذَا سُئِلَ عَمَّا لاَ یَعْلَمُ أَنْ یَقُولَ: لاَ أَعْلَمُ
💠هیچ کس از شما اگر چیزى را از او پرسیدند که نمى داند حیا نکند و (صریحاً) بگوید: نمى دانم.
📚#حکمت_82
از کانال نهج البلاغه
https://eitaa.com/m_rajabi57