🦋🎊🎉🎈🎉🎈🎉🎈🎊🎉🎊🦋
※ دلیل شادی ما در شب میلاد اهل بیت علیهما السلام
✨ ویژه ولادت #امام_حسین_علیه_السلام
#کشتی_نجات
#سوم_شعبان
https://eitaa.com/m_rajabi57
🎀🎀🌹🎀🎀🌹🎀🎀🌹🎀🎀
رفع #عذاب از #فرشته_الهی، به برکت #تولد #امام_حسین_علیه_السلام
🎀🎀🌹🎀🎀🌹🎀🎀🌹🎀🎀
✅شیخ صدوق از امام جعفر صادق علیه السلام روایت کرده که:
🔆چون امام حسین علیه السلام متولد شد خداى بزرگ به #جبرئیل امر کرد که با هزار ملک براى تهنیت از طرف خداوند و از طرف خود به محضر مبارک پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله نازل شود.
💫جبرئیل هنگام عبورش از جزیره اى، با فرشته اى رو به رو شد که از حاملان عرش الهى بود و خداوند او را به امرى مقرر داشته بود.
💥اما او در فرمان الهى کندى کرده بود، خداوند بزرگ هم بالش را در هم شکسته و او را در آن جزیره انداخته بود.
🕊آن فرشته در آن جزیره مدت هفتصد سال بود که خدا را عبادت مى کرد .
🌹در روایتى آمده است که خداوند بزرگ او را مخیر کرد بین عذاب دنیا و عذاب قیامت ،
او عذاب دنیا را اختیار کرد،سپس خدا او را در آن جزیره شکنجه داد.
🌴آن فرشته دید که جبرئیل با فرشتگان فرود مى آیند،از او پرسید :
کجا میروید؟
🌼جبرئیل گفت :
خداى بزرگ به محمد صلى الله علیه و آله فرزندى کرامت فرموده است .
مرا امر کرده که او را مبارک باد بگویم .
✨ #فطرس(فرشته ی بال شکسته) گفت :
❄️اى جبرئیل مرا نیز با خود ببر، شاید که آن حضرت براى من دعا کند تا خداوند بزرگ از من در گذرد.
🌸جبرئیل او را با خود به خدمت رسول خدا صلى الله علیه و آله برد و تبریک عرضه داشت و شرح حال فطرس را به عرض رسانید.
🌷 #نبى_اکرم_صلى_الله_علیه_و_آله فرمود:
اى جبرئیل به فطرس بگو که خود را به قنداقه این مولود بمالد و به محل خود باز گردد.
🍃 فطرس خود را به #قنداقه_امام_حسین_علیه_السلام مالید،
بال هایش دوباره رویید و به آسمان پرواز کرد و عرض کرد:
💐یا رسول الله...به پاس این نعمت که از طرف امام حسین علیه السلام به من رسید در عوض آن هر کس به او سلام کند من سلامش را به او میرسانم و هر که بر او صلوات بفرستد من صلواتش را به او مى رسانم....
🎀💚🎀
🌟اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْن
🌟وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْن
🌟وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْن
🌟وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْن
🎀💚🎀
📘۱- انوار البهیه ، ص ۴۴٫
📗۲- اثبات الوصیه ، ص ۱۲۵، مدینه
📙الاجز، ص ۲۳۷ (چاپ قدیم ).
📕- منتهى الامال ج ۱، ص ۲۰۶٫
#ولادت_ارباب_عالم_امام_حسین_علیه_السلام_مبارک
#سوم_شعبان
#داستان_واقعی
#فطرس
🎊🎉🎊🎉🎊🎉🎊🎉🎊
https://eitaa.com/m_rajabi57
🎊🎉🎊🎉🎊🎉🎊🎉🎊
#حسینجان♥️
خبر دهید به عالم که عید، عید خداست
ادب کنید کـه میلاد سیـدالشهداست
🎊✨#میلاد_امام_حسین(ع)💗🌼
#مبارڪ_باد💗🌼
#سوم_شعبان
༺🦋https://eitaa.com/m_rajabi57
🍁✨🍁✨🍁✨🍁✨🍁
#سرزمین_زیبای_من 🇮🇷
#داستان_واقعی
#قسمت دهم
وارد راهروی دادگاه شدم اما نه برای دفاع از انسان های سفید، باید پرونده رو برای اثبات برتری خودم پیروز می شدم ، باید به همه اونها ثابت می کردم که من با وجود همه تبعیض ها و دشمنی ها ، قدرت پیروزی و برتری رو دارم ، دیگه نه برای انسانیت ، که انسانیتی وجود نداشت، نه برای دفاع از اون دو تا سفید که با بی چشم و رویی دستم رو گاز گرفته بودن ، باید به خاطر دنیای بومی های سیاه و کسب برتری پیروز می شدم ...
جلسه دادگاه شروع شد ، موضوع پرونده به حدی ساده بود که به راحتی می شد حتی توی یک یا دو جلسه تمومش کرد اما تا من می خواستم صحبت کنم، وکیل خوانده توی حرفم می پرید یا مرتب فریاد می زد ، اعتراض دارم آقای قاضی ، و با جمله وارده دهان من بسته می شد ، موکل هام به کل امیدشون رو از دست داده بودن و مدام با ناراحتی و عصبانیت، زیرچشمی بهم نگاه می کردن، یاس و شکست توی صورت شون موج می زد ...
اومدم و توی جایگاه خودم نشستم ، وکیل خوانده پشت سر هم و بی وقفه حرف می زد ، حرف هاش که تموم شد، رفت و سر جاش نشست ، قاضی دادگاه رو به من کرد ...
- آقای ویزل ، حرفی برای گفتن ندارید؟
فقط بهش نگاه می کردم ، موکل هام شدید عصبی شده بودن؛ - آقای ویزل، با شمام ، حرفی برای گفتن ندارید؟
از جا بلند شدم ، این آخرین شانس تمام زندگی من بود ،یا مرگ یا پیروزی ...
- حرف آقای قاضی؟ آیا گوشی برای شنیدن حرف انسان های مظلوم هست؟ آیا کسی توی این کشور ،گوشی برای شنیدن داره؟ وکیل خوانده با عصبانیت از جا پرید اعتراض دارم آقای قاضی این حرف ها مال دادگاه نیست ...
- اعتراض وارده ، شما دارید توی صحن دادگاه اهانت می کنید؛ - من اهانت می کنم؟ و صدام رو بالا بردم ؟من که هر بار دهنم رو باز کردم، اجازه صحبت بهم داده نشد؟
- من اهانت می کنم؟ و صدام رو بالا بردم ،من که هر بار دهنم رو باز کردم، اجازه صحبت بهم داده نشد؟ همه شما خیلی خوب می دونید که تمام مدارک این پرونده به نفع موکل منه ،من قبلا همه شون رو به دادگاه تقدیم کرده بودم و امروز ما باید فقط برای تعیین جریمه و حق موکل من اینجا باشیم اما چرا به من حتی اجازه اعتراض به وکیل مقابلم، داده نمیشه؟
رو کردم به وکیل خوانده در حالی که شما، آقای وکیل . هیچ گونه مدرکی جز بازی با کلمات به دادگاه ارائه نکردید ، آیا واقعا گوشی برای شنیدن صدای مظلوم هست؟ این بار با خشم بیشتری فریاد زد ؛ من اعتراض دارم آقای قاضی ...
پریدم وسط حرفش و فریاد زدم ،به چی اعتراض دارید آقای وکیل؟ به حرف های من؟ یا اینکه یه بومی سیاه جلوی شما ایستاده؟ کپ کرد سرجاش میخکوب شد ...
- آقای ویزل،به عنوان قاضی دادگاه به شما هشدار میدم اگر به این حرف ها ادامه بدید ناچار میشم شما رو از دادگاه اخراج کنم! - اون کسی که توی دادگاه داره اهانت می کنه، من نیستم ، دوباره چرخیدم سمت وکیل خوانده، شما هستید ،شما هستید که به شعور انسان هایی اهانت می کنید که قوانین رو نصب کردن ... قوانینی که میگه هر انسانی حق داره از خودش دفاع کنه ، انسان ها با هم برابرن و به من اجازه میده که اینجا بایستم ...
چرخیدم سمت قاضی ،فراموش نکنید که شما نماینده عدالت هستید ، نماینده ای که باید حرف مظلوم رو بشنوه و حق اون رو بگیره ...
✍🏻 نویسنده: #شهیدسیدطاهاایمانی
♻️ #ادامه_دارد....
https://eitaa.com/m_rajabi57
🍁✨🍁✨🍁✨🍁✨🍁
🍁✨🍁✨🍁✨🍁✨🍁
#سرزمین_زیبای_من 🇮🇷
#قسمت یازدهم
وکیل مقابل در حالی که از شدت خشم چشم هاش می لرزید و صورتش سرخ شده بود، دوباره فریاد زد ، من اعتراض دارم آقای قاضی،این حرف ها و شعارها جاش توی دادگاه نیست ...
قبل از اینکه قاضی واکنشی نشون بده ، منم صدام رو بلندتر کردم ، باشه من رو از دادگاه اخراج کنید ، اصلا بندازید زندان و صدای اعتراض یه مظلوم رو در برابر عدالت خفه کنید آیا غیر از اینه که شما، آقای وکیل ، هیچ مدرکی در دفاع از موکل تون ندارید؟ ...
مکث کردم، دیگه نفسم در نمی اومد، برگشتم سمت میز خودم ؛ - متاسفم ، اما نه برای خودم ، متاسفم برای انسان هایی که علی رغم پیشرفت تکنولوژی هنوز توی تعصبات کور خودشون گیر کردن انسان امروز، در آسمان سفر می کنه اما با مغز خشکی که هنوز توی تفکرات عصر رنسانس گیر کرده ...
بدون توجه به فریادهای وکیل مقابل به حرفم ادامه می دادم ، قاضی با عصبانیت، چکشش رو چند بار روی میز کوبید،سکوت کنید، هر دوتون ساکت باشید و الا هر دوتون رو از دادگاه اخراج می کنم ...
سکوت عمیقی فضای دادگاه رو پر کرد ، اصلا حالم خوب نبود ولی معلوم بود حال وکیل مقابل از مال من بدتره ، با چنان نفرتی بهم نگاهمی کرد که اگر می تونست در جا من رو می کشت ، چشم هاش سرخ شده بود و داشت از حدقه بیرون می زد ...
- من بعد از بررسی مجدد شواهد و مدارک ، فردا صبح، ساعت 9 ، نتیجه نهایی رو اعلام می کنم. وکیل هر دو طرف، فردا راس ساعت اعلام شده توی دفتر من باشن ، ختم دادرسی؛ و سه بار چکشش رو روی میز کوبید ...
تا صبح خوابم نبرد ، چهره اونها ، چهره مایوس و ناامید موکل هام ، حرف ها و رفتارها، فشار و دردهای اون روز ، نابودن شدن تمام امیدها و آرزوهام ، تمام اون سالهای سخت،همین طور که به پشت دراز کشیده بودم دانه های اشک، بی اختیار از چشمم پایین می اومد، از خودم و سرنوشتم متنفر بودم ، چرا با اون همه استعداد باید سیاه متولد می شدم؟ چرا؟ چرا؟
فردا صبح، کلی قبل از ساعت 9 توی دادگاه حاضر بودم ، مثل آدمی که با پای خودش اومده بود و جلوی جوخه اعدام ایستاده بود منتظر بودم، هر لحظه قاضی ماشه رو بکشه اما سرنوشت جور دیگه ای رقم خورد ، قاضی رای پرونده رو به نفع ما صادر کرد، فریادهای وکیل خوانده بی اثر بود ما پرونده رو برده بودیم و حالا فقط قرار بود روی مبالغ جریمه و مجازات خوانده بحث کنیم ...
جلسه تمام شد ، وکیل خوانده با عصبانیت تمام، اتاق رو ترک کرد، از جا بلند شدم قاضی با نگاه تحسین آمیزی بهم لبخند زد، برای اولین بار توی عمرم، طعم پیروزی رو با همه وجود، حس می کردم ،دستش رو سمت من دراز کرد،آقای ویزل کارتون خوب بود ...
باورم نمی شد ، تمام بدنم می لرزید ، از در که بیرون رفتم دستم رو گرفتم به دیوار،نمی تونستم روی پاهام بایستم ، هنوز باورم نمی شد و توی شوک بودم ، موکل هابا حالت خاصی بهم نگاه می کردن ...
- شکست خوردیم؟
دیگه نتونستم جلوی اشک هام رو بگیرم! نه، پیروز شدیم؛ ما بردیم ؛ برای اولین بار بود جلوی کسی گریه می کردم و این اولین بار، اشک شادی بود ، اصلا باورم نمی شد ، اگر خدایی وجود داشت این حتما یه معجزه بود ...
خبر پیروزی پرونده من بین کارگرها پیچید، مجبور بودم به کارم ادامه بدم ،همه با تعجب بهم نگاه می کردن ، یه وکیل سیاه، که زباله جمع می کرد ، کم کم توجهات بهم جلب شد از نگاه های عجیب و سراسر بهت اونها تا سوال های مختلف ! طبق قانون، برای پرسیدن سوال حقوقی باید بهم پول و حق مشاوره می دادن اما من پولی نمی گرفتم، من برای پولدار شدن وکیل نشده بودم...
همین مساله و تسلطم روی قانون، به مرور باعث شهرت من شد ، تعداد پرونده هام زیاد شده بود هر چند، هیچ وقت، هیچ چیز برای من ساده نبود همیشه ضریب شکست من، چند برابر طرف مقابلم بود با هر پرونده فشار سختی روی من وارد می شد، فشاری که بعدش حس می کردم یه سال از عمرم کم شد ...
موکل ها هم اکثرا فقیر ،گاهی دستمزدم به اندازه خرید چند وعده غذا می شد اما من راضی بودم همه چیز روال عادی داشت ، تا اینکه اون پرونده جنجالی پیش اومد؛پلیس یه نوجوان 17 ساله رو با شلیک 26 گلوله کشت.
نام: محمد ؛ جرم: مشارکت در دزدی و حمل سلاح گرم ...
✍🏻 نویسنده: #شهید_سیدطاهاایمانی
♻️ #ادامه_دارد....
#داستان_واقعی
https://eitaa.com/m_rajabi57
🍁✨🍁✨🍁✨🍁✨🍁