🎊🎈شده ذکر همه فرشتگان
🎊🎈سیدی یا #حسین یا #ثارالله
🎊🎈بر همه عاشقان مبارک است
🎊🎈جشن میلاد اباعبدالله
🎉 #میلاد_امام_حسین(ع)🍃🌺
#مبارک_باد🍃🌺🎉
💫 #روزتان_منور_به_نور_حسین ع 💫
👇👇👇👇👇
https://eitaa.com/m_rajabi57
💠 #امام_صادق_عليه_السلام
🔹منْ أَرَادَ اَللَّهُ بِهِ اَلْخَيْرَ قَذَفَ فِي قَلْبِهِ حُبَّ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ وَ حُبَّ زِيَارَتِهِ
🔸هر کس که خدا خیرخواه او باشد محبّت حسین علیهالسلام و زیارتش را در دل او میاندازد.
📗وسائل الشیعة ج14 ص496
#کلام_نور
https://eitaa.com/m_rajabi57
MiladSardaranKarbala1398[01].mp3
5.53M
💠 ما همه سپاهی ثاراللهیم (سرود)
🎙 با نوای : #حاج_میثم_مطیعی
🌸 ویژه ولادت #امام_حسین (ع)
👈 مشاهده متن :
Meysammotiee.ir/post/1862
#مداحی
#سرود_میلاد
#مداحی_تولد_امام_حسین_علیه_السلام
✅ https://eitaa.com/m_rajabi57
🔹آیت الله حائری شیرازی🔹
🔸در دوران ظهوریم و ورق برگشته است🔸
آیا از دوره رحلت رسول خدا(ص) دیدهاید که مرجع تقلیدی بشود فرمانده کل قوا؟
این از علامات ظهور است که نایب امام زمان بشود فرمانده کل قوا. این یعنی امام زمان فرمانده کل قواست.
مگر کار مراجع تقلید جنگ و لشکرکشی و اردوکشی بود؟ بههیچوجه. اصلاً در این عالمها نبودند. درسی میدادندو میخواندند، مسجد و محراب و موعظهای داشتند.مردم، مگر اهل اسلحه بودند؟ شاید تا چند نسلشان میآمدند و میرفتند و قنداقه تفنگ به دستشان لمس هم نمیشد.
این ورق که برمیگردد معنایش این است که یک خبرهایی است، یک برنامههایی است. شما ببینید شاگرد نجار میشود فرمانده یک گردان. بچه یک چوپان میشود فرمانده کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی. اینها چیست؟ این اتفاقات بوی آن بزرگوار را میدهد که دارد ورق برمیگردد.
آیت الله حائری شیرازی در لباس پاسداری
#روز_پاسدار #پاسدار #میلاد_امام_حسین #دوران_ظهور
#سوم_شعبان
https://eitaa.com/m_rajabi57
MiladSardaranKarbala1398[06].mp3
3.79M
💠 خدا برای ما چه حسینی آفرید (سرود)
🎙 بانوای : #حاج_میثم_مطیعی
🌸 ویژه ولادت #امام_حسین (ع)
👈 مشاهده متن :
Meysammotiee.ir/post/1867
https://eitaa.com/m_rajabi57
🔹السَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا الْفَضْلِ الْعَبَّاسَ ابْنَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ سَيِّدِ الْوَصِيِّينَ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ أَوَّل الْقَوْمِ إِسْلاماً، وَأَقْدَمِهِمْ إِيماناً، وَ أَقْوَمِهِمْ بِدِينِ اللّٰهِ، وَأَحْوَطِهِمْ عَلَى الْإِسْلامِ
🔸سلام بر تو ای ابا الفضل العباس فرزند امیرمؤمنان، سلام بر تو ای فرزند سرور جانشینان، سلام بر تو ای فرزند اولین نفر امت در اسلام آوردن و پیشترینشان در ایمان و استوارترینشان در پایبندی به دین خدا و نزدیک و هوشیارترینشان بر اسلام
🔻دانلود فایل با کیفیت تصویر بالا👆
http://ahlolbait.com/media/25190
https://eitaa.com/m_rajabi57
مِشْکات
💠ـــ قسمت دهم ـــ💠 🇮🇷 #سرزمینِ_زیباے_من🇮🇷 #پیشنهاد_مطالعه📚 #داستان_واقعی 🆔 @m_rajabi5
💠ـــ قسمت دوازدهم ـــ💠
🇮🇷 #سرزمینِ_زیباے_من🇮🇷
#پیشنهاد_مطالعه📚
#داستان_واقعی
🆔 @m_rajabi57
✨🍃✨🍃✨🍃✨
مِشْکات
🍁✨🍁✨🍁✨🍁✨🍁 #سرزمین_زیبای_من 🇮🇷 #قسمت یازدهم وکیل مقابل در حالی که از شدت خشم چشم هاش می لرزید و صور
🍁✨🍁✨🍁✨🍁✨🍁
#سرزمین_زیبای_من 🇮🇷
#قسمت دوازدهم
اون روز توی دفتر مشغول کار بودم که پدر و مادرش وارد شدن، خبر کشته شدن پسرشون رو توی اخبار دیده بودم ؛ پسرشون به خاطر یه برنامه، تا نزدیک غروب توی مدرسه مونده بود،داشته برمی گشته که پلیس به خاطر رنگ گندمی پوستش و کوله بزرگ دوشش و نزدیک بودن به محل جرم ، بهش شک می کنه ...
اونها بلافاصله با ماشین جلوی اون می پیچن ، محمد به شدت وحشت زده میشه ، که ماشین دوم هم از پشت سر، راهش رو می بنده ،پلیس ها فریاد زنان از ماشین بیرون میان و در حالی که فریاد می زدن دست هات رو ببر بالابه سمت اون شلیک می کنن ...
با 26 گلوله،بدون لحظه ای مکث و تردید بدن محمد رو سوراخ سوراخ کرده بودن ،بچه وحشت زده ای که هرگز نفهمید چرا اون رو به گلوله بستن؟ سلاح گرم یا هیچ کدوم از اشیای مسروقه توی وسایل محمد پیدا نشده بود،طبق تصاویر پزشکی قانونی از جسد، چند گلوله به زیر کتف و بغلش اصابت کرده بود ،این فقط در شرایطی می تونست اتفاق افتاده باشه که اون بچه به نشانه تسلیم دست هاش رو بالا برده باشه ...
یعنی اونها، به کسی شلیک کرده بودن که تسلیم شده ، این چیزی بود که تمام شاهدهای صحنه به زبان آورده بودن؛ - اون بچه با وحشت و در حالی که می لرزید کوله اش رو انداخت و دستش رو بالا برد ...
هیچ کسی از اون پلیس ها سوالی نکرد ، هیچ کدوم توبیخ نشدن ، رئیس پلیس بدون ساده ترین کلمات عذرخواهی اعلام کرد هر روز انسان های زیادی در دنیا جان شون رو از دست میدن و کشته شدن محمد هم مثل اونها، فقط یه تراژدیه اما پلیس ها به اینکه ،اون بچه مسلح هست یا نه ، شک کردن و این عمل پلیس، صرفا دفاع از خود محسوب می شده و اونها هیچ اشتباهی مرتکب نشدن...
26 گلوله برای دفاع از خود ، حتی دیدن چهره پدر و مادرش هم تمام وجودم رو آتش می زد، هیچ کسی بهتر از من، حس اونها رو درک نمی کرد؛ اونها حرف می زدن ،من حرف های اونها رو می نوشتم و زیرچشمی به دست علیل و دردناکم نگاه می کردم هر چند اونها هم سفیدپوست بودن اما قسم خوردم هر کاری از دستم برمیاد براشون انجام بدم ...
چند روزی می شد که مردم با شنیدن این خبر به خیابون اومده بودن از تحصن جلوی اداره پلیس گرفته تا تظاهرات خیابانی، تظاهراتی که عموما باخشونت پلیس تمام می شد ...
هیچ پلیسی در این دادگاه حاضر نشد حتی زمانی که از اونها جهت پاسخ به سوالات، رسما درخواست قانونی کردم، فقط یه وکیل به نمایندگی از همه اونها، اونجا حضور داشت و در نهایت دادگاه رای تبرعه اونها رو صادر کردو این عمل پلیس، صرفا دفاع از خود اعلام شد، 26 گلوله برای دفاع در برابر یه آدم غیر مسلح ؛ قاضی رای خودش رو اعلام کرد و سه مرتبه روی میز کوبید؛ ختم دادرسی...
مادر محمد با صدای بلند گریه می کرد ، پدرش می لرزید و اشک می ریخت و من، ناخودآگاه می خندیدم و سرم رو تکان می دادم اون قدر بلند که قاضی فکر کرد دارم دادگاه رو مسخره می کنم ...
یه نفر داشت زنده زنده، قلبم رو از سینه ام بیرون می کشید، سوزشش رو تا مغز استخوانم حس می کردم ، سریع وسایلم رو جمع کردم، من باید اولین نفری باشم که با خبرنگارها حرف می زنه من باید صدای مظلومیت محمد و مرگ عدالت رو به گوش دنیا می رسوندم ...
از در سالن دادگاه که خارج شدم ، چند نفر از گارد دادگاه دوره ام کردن،آقای ویزل، شما باید با ما بیاید بعد از چند ساعت حبس شدن توی یه اتاق ،بالاخره یکی در رو باز کرداز شدت خشم، تمام بدنم می لرزید ...
- چه عجب ! اونقدر به در زدم و صدا کردم که گلوم داشت پاره می شد حداقل با یه فنجون قهوه می اومدید ...
در رو بست و اومد سمتم ،شما حس شوخ طبعی جالبی دارید آقای ویزل، حتی در چنین شرایطی ! نشست مقابلم ؛ - ولی من اینجام که در مورد مسائل جدی با هم صحبت کنیم، به پشتی تکیه داد ، یه راست میرم سر اصل مطلب ، شما حق ندارید در مورد این پرونده با هیچ شخصی یا هیچ خبرگزاری ای صحبت کنید، این پرونده از این لحظه محرمانه است ، اگر تخلف کنید به جرم افشای مدارک محرمانه، مجرم شناخته شده و به شدت مجازات می شید ...
به زحمت می تونستم خودم رو کنترل کنم ، تمام بدنم می لرزید،بدتر از همه، وقتی عصبی می شدم دستم به شدت درد می گرفت و می سوخت ، محکم توی چشم هاش زل زدم حتی اگر دهن من رو با تهدید ببندیدبا پدر و مادرش چکار می کنید؟
با پوزخند خاصی از جاش بلند شد،اینجا کشور آزادیه آقای ویزل ، اونها هر چقدر که بخوان می تونن گریه کنن و با همسایه هاشون حرف بزنن ...
✍🏻 نویسنده: شهید طاها ایمانی
♻️ #ادامه_دارد....
https://eitaa.com/m_rajabi57
🍁✨🍁✨🍁✨🍁✨🍁
🍁✨🍁✨🍁✨🍁✨🍁
#سرزمین_زیبای_من 🇮🇷
#قسمت سیزدهم
با پوزخند خاصی از جاش بلند شد ، اینجا کشور آزادیه آقای ویزل ، اونها هر چقدر که بخوان می تونن گریه کنن و با همسایه هاشون حرف بزنن ، مهم تیتر روزنامه های فرداست و از در اتاق خارج شد . حق با اون بود،مهم تیتر روزنامه های فردا بود ،دادگاه رای بی گناهی پلیس ها رو صادر کرد مدال شجاعت، در انتظار پلیس های قهرمان ...
فردای روز دادگاه، مدام گوشی تلفن و موبایلم زنگ می خورد اما حس جواب دادن به هیچ کدوم شون رو نداشتم ، چی می تونستم بگم؟ با شجاعت فریاد می زدم، محمد بی گناه کشته شد؟ یا اینکه مثل یه ترسو، حرف های اونها رو تایید می کردم ، اصلا کسی صدای من رو می شنید و اهمیت می داد؟ مهم یه جنجال بود،یه جنجال که ذهن مردم بین شلوغ بازی های اون گم بشه و نفهمن دولت چکار می کنه ...
شب بود که صدای در بلند شد ، پدر محمد بود نمی تونستم توی چشم هاش نگاه کنم ، فکر می کردم الانه که ازم بخواد دوباره اقدام کنیم و به رای اعتراض کنیم یا با رسانه ها درباره حقیقت حرف بزنیم ، اما اون در عین دردی که توی چشم هاش موج می زد با آرامش بهم نگاه کرد ...
- آقای ویزل ، اومدم اینجا تا از زحمات شما تشکر کنم ، شما همه تلاش تون رو انجام دادید، هم برای تشکر اومدم و هم اینکه بقیه حق وکالت شما رو پرداخت کنم ؛ خیلی تعجب کرده بودم ، با شرمندگی سرم رو پایین انداختم،نیازی نیست ، من توی این پرونده شکست خوردم و مثل یه ترسو، تمام روز رو اینجا قایم شدم ...
دستش رو گذاشت روی شونه ام،نه پسرم ، زمانی که هیچ کسی حاضر نشد از حق ما دفاع کنه ، تو پشت سر ما ایستادی حداقل، مردم صدای مظلومیت محمد من رو شنیدن ،من از اول می دونستم شکست می خوریم ، یعنی مطمئن بودم؛با شنیدن این جمله شوک شدیدی بهم وارد شد ...
پس چرا اینقدر تلاش کردید و مبارزه کردید؟ اونها هم پسر شما رو کشتن و هم شما رو مجبور کردن که هزینه دادگاه و دادرسی رو بپردازید، اگر مطمئن بودید چرا شروع کردید؟ سکوت سنگینی بین ما حاکم شد،برای چند لحظه از پرسیدن این سوال شرمنده شدم ، با خودم گفتم ، شاید این حرف فقط یه دلگرمی برای خودش بود که درد کمتری رو حس کنه ، این چه سوالی بود که ...
- پسر من یه مسلمان بود، نمی خواستم با ننگ دزدی و حمل سلاح گرم، دفنش کنم، هر چقدر هم که اونها دروغ بگن ، خیلی ها شاهد بودن و الان همه می دونن پسر من، نه دزد بود، نه مسلح ، من از دینم دفاع کردم ، نه پسرم ! برای بچه ای که اون رو از دست دادم ، دیگه کاری از دست من برنمیاد اما نمی خواستم با نام پسر من، دین خدا لکه دار بشه ...
پاسخش به شدت ذهنم رو بهم ریخت ، این جوابی نبود که انتظارش رو داشتم و جوابی نبود که برای من قابل درک یا قابل پذیرش باشه ، نمی خواستم قلبش رو بشکنم اما نمی تونستم این حرف رو بی جواب بگذارم، اون داشت، زندگیش رو بر مبنای اعتقادات احمقانه ای می چید ...
- دین خدا لکه دار هست ، لکه های سیاه، وسط دنیای سفید،یا لکه های سفید وسط دنیای سیاه ، این دنیا به حدی لکه داره که دیگه سیاه و سفیدش مشخص نیست ، هیچ عدالت و انسانیتی وجود نداره ، و خدا هم ، اگر وجود داشته باشه ، مثل یه تماشاچی فقط نگاه می کنه هر چند، خیلی ها میگن خدا بعد از خلق جهان، مرده ...
پ.ن: دوستان عزیز ، یکی از اعتقادات رایج در کشورهای غربی، "مرگ خدا" است که کلیسا هم در رد اون داره خیلی تلاش می کنه ، با دیدن این جمله دچار شوک نشوید !...
✍🏻 نویسنده:شهید طاها ایمانی
♻️ #ادامه_دارد....
https://eitaa.com/m_rajabi57
🍁✨🍁✨🍁✨🍁✨🍁
مِشْکات
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼 #داستان_های_قرانی 🌼 🌼 #قسمت_هشتادوپنج 🌼 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 https://eitaa.com/m_rajabi
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🌼 #داستان_های_قرانی 🌼
🌼 #قسمت_هشتادوشش 🌼
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
https://eitaa.com/m_rajabi57
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
مِشْکات
🌴 #داستانهای_قرانی🌴 #قسمت ۸۵ ♦️ #زکریا و #مریم♦️ 🔆گفتار مریم و مشاهده نعمتهای خداوند و الطاف و عنا
🌴#داستانهای_قرانی🌴
🔆 #قسمت ۸۶🔆
📍#اصحاب_سبت📍
و اسئلهم عن القریه التی کانت حاضرة البحراد یعدون فی السبت اذتاتیهم حیتا نهم یوم ستبهم شرعاً...
(سوره اعراف: 164)
⬅️ #موسی_بن_عمران به #بنی_اسرائیل تعلیم فرموده بود که در ایام هفته یک روز را به #عبادت خدا اختصاص دهند و کارهای دنیائی و خرید و فروش را تعطیل کنند.
روزی که برای این کار تعیین شد، روز جمعه بود ولی بنی اسرائیل خواستند که روز عبادت آنها روز #شنبه باشد و به همین جهت روز شنبه روز عبادت بنی اسرائیل و روز تعطیل آنها شد.
روزهای شنبه، موسی بن عمران، در مجمع بنی اسرائیل حاضر می شد و آنها را موعظه می کرد و پند می داد.
سالها به این ترتیب گذشت و بنی اسرائیل روز شنبه را محترم می شمردند. و آن را مخصوص عبادت خداوند می دانستند و در آن روز کسی دست به کاری از کارهای دنیا نمی زد و فقط به عبادت و #ذکر و #تسبیح و تقدیس پروردگار می گذشت.
⬅️ #موسی از دنیا رفت و تغییراتی در زندگی بنی اسرائیل بوجود آمد و تحولاتی ایجاد شد، اما این روش (احترام از روز شنبه) در میان بنی اسرائیل همچنان ادامه داشت..
دوران پیامبری #داود فرا رسید و در آن زمان جمعی از بنی اسرائیل که در قریه ایله در کنار دریا سکونت داشتند احترام روز شنبه را از بین بردند و بر خلاف فرمان موسی در آن روز دست به صید #ماهی زدند و آن داستان از این قرار بود:
روزهای شنبه که #صید #ماهی بر آنها حرام بود، کنار دریا ماهی بسیار دیده می شد و در روزهای دیگر ماهی ها به قعر دریا می رفتند و به ساحل نزدیک نمی شدند.
⬅️دنیا پرستان بنی اسرائیل، دور هم نشستند و با یکدیگر گفتند:
باید فکری کرد و از این رنج و زحمت خلاص شد.
روز #شنبه کنار دریا ماهی فراوان و صید آسان است و روزهای دیگر ماهی ها در دل دریا می روند و ما با زحمت بی حساب و رنج طاقت فرسا موفق به صید آنها نمی شویم.
در همان مجلس تصمیم گرفتند نقشه ای به کار برند و از ماهی ها استفاده کنند و آن نقشه این بود که نهرها و جدولهائی از دریا منشعب کنند و ماهی ها را در آن محبوس کنند و در روز یکشنبه اقدام به صید آنها نمایند.
همین کار را کردند و نهرهائی را از دریا جدا نمودند، روزهای شنبه ماهیها آزادانه در آن نهرها می آمدند ولی هنگام شب که ماهیها می خواستند به دریا بر گردند جلو نهرها را می بستند و آنها را در نهرها زندانی می کردند و روز بعد همه آنها را صید می نمودند...
#دوره_کامل_قصه_های_قرآن_از_آغاز_خلقت_تا_رحلت_خاتم_انبیاء_سیدمحمدصوفی
#ادامه_دارد...
https://eitaa.com/m_rajabi57
🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰