eitaa logo
مادرستان/ سرزمینِ مادرانه نوشت ها
1.5هزار دنبال‌کننده
207 عکس
50 ویدیو
1 فایل
مادرستان؛ سرزمین مادرانه نوشت‌ها اینجا، دنیا مادرانه است... جایی برای اشتراک دلنوشته‌های مادرانه به ما بپیوندید 👇 https://eitaa.com/maadarestaan متن‌های خود را برای ما بفرستید 👇 @maadarestann
مشاهده در ایتا
دانلود
لزوم بیان داستان انبیاء و تاریخ ائمه اطهار علیهم السلام برای کودکان مادرستان ، سرزمین مادرانه نوشت‌ها https://eitaa.com/maadarestaan
هدایت شده از مادرونه
«مامان بهش شیر بده ..» پسرک سه ساله ی من, درحالیکه، دست روی سر شیرخوار خانه یمان میکشید، بلکه گریه اش آرام شود، این را مدام میگفت، دوا و درمان گریه اش را شیر میدانست .. دست هایش را دور بدن خواهر کوچکش حائل قرار داد، و آرام روانه ی آغوشم کرد. ومدام تکرار میکرد «مامان بهش شیر بده بهش شیر بده...» روضه خوان رسیده بود به قلب ماجرای روضه. و من گریز میزنم به سفر اربعین گذشته ام .. وقتی حوالی حرم میان موکب بی شیر شده بودم برای طفل پنج ماهه ام .. با طفل روی دستانم، رو به حرم می ایستم. صدایش میزنم بانو.... میدانم که اینجایید سرگردان و مبهوت .. میان صحرا ... در پی گمشده ی شش ماهه یتان .. میدانم که میدانید.. هر دو مادریم و هم زبان .. اصلا ما مادرها بچه های هم سن و سال که داشته باشیم، بهم نزدیکتر هم میشویم انگار که هر دو مادر طفل های همیم و هردو خواهرانه با ذوق از کودک هایمان و عادت هایشان حرف میزنیم. حتی نگاه همدیگر را نیز میخوانیم .. بحثمان میشود خلق و خوی بچه هایمان به ساعت های شیردادن هایمان به کم و زیادی شیر خوردن هایشان بله! میدانم که میدانید.. بی رمقی و بی حالی، از بی شیری بچه را شما میدانید یعنی چه .. بی تابی برای شیر و بی رمقی از ناله سردادن را.. شما میدانید چنگ زدن به ضریح سینه ی مادری که درمانده شده از پاسخگویی.. رضا نباشید، اینجا دوباره مادری شرمنده ی دست های طفلی شود که چنگ می اندازد و کامش تر نشود ... مگر گونه های کوچک و لطیفی که با اشک های دیده ی مادر تر می شود... اما بعد از آن دخیل از مادری که شرمندگی اش را توی دست هایش رو به بانو گرفته بود.. آن شب، پنج ماهه ی من در نزدیکی حرم سیراب شده از شیر خوابید.. صدای روضه خوان میکشاندم در دل روضه .. او میخواند از دست رد زدن به سینه ی مادری که امید داشت به تر شدن لب های خشکیده ی طفل... ولی.... من به فدای مادری شوم که ضریح ودخیل تمامی مادرانگی های ما مادرهاست... هم زبان است... و درد را میفهمد.. درست است که روزی دست رد به سینه اش زدند اما هیچگاه به دامان ما مادرها دست رد نزد بانو کام طفلانم با تربتی باز شده که شما رویش قدم زده اید غم و مهر شما و اربابتان را با شیری مشق جان و روح بچه ها کرده ایم که با اشک های پای روضه ی شما متبرک کرده ایم. روضه ی شما که میشود ما مادرها زندگیش میکنیم دلمان میشود انار هزار تکه شده خونش اشک میشود و از چشم هایمان جاری.. اشک غمتان را از روی گونه هایمان که میچینیم به عنوان اشکی که متبرک شده به روضه یتان میکشیم بر سرو وصورت فرزندانمان ... همین اشک و روضه باشد میراث ما به فرزندانمان ... *من غم و مهر حسین با شیر از مادر گرفتم.... روز اول کامدم دستور تا آخر گرفتم* از روضه ای که راویش مادری باشد... بچه ها کانال ما در بله https://ble.ir/madaroneh کانال ما در ایتا https://eita
بسم الله الرحمن الرحیم آن دنیا وقتی با کارنامه‌ی سیاه ایستاده‌ایم گوشه‌ای و در اوج حسرت و خسران و ندامت و بلاتکلیفی، ته دلمان هنوز نور ِ امیدی روشن است و منتظر شفاعت حسین(ع) هستیم، ما ته صفی‌ها احتمالا باز ته صف ایستاده‌ایم! دلمان شور می‌زند و منتظریم زودتر «اشک بیشتر ریخته‌ها» را سوا کنند تا نوبت برسد به ما. از اینجا به بعدش نمی‌دانم دقیقا چه اتفاقی می‌افتد اما خیالم می‌گوید امام‌حسین(ع) که از راه برسد، همان اولِ بسم‌الله زل می‌زند به آخر صف! اشاره می‌کند به ماها که «اول شما بفرمایید!» ما بهت‌زده خیره می‌‌شویم به دور و برمان و حس‌می‌کنیم مخاطبش هر کسی غیر از ماست! دوباره نگاهش می‌کنیم و می‌بینیم ردِ نگاه مهربانش از روی ما تکان نمی‌خورد. با تردید می‌پرسیم  «من؟» و او با لبخند سر تکان می‌دهد که یعنی  «بله! شما!» بعد آن موقع ما مادرهای اشک‌نریخته‌ای که همیشه جایمان آن ته بوده، ما مادرهایی که صدای هیچ میکروفونی به ما نمی‌رسید، ما مادرهای کلافه از گرما، لرزان از سرما،  خسته از صدای غرغر بچه‌ها، ناراحت از خشم‌مان توی مجلس عزا، دلشکسته از گوش‌ندادن روضه؛ با چشم‌های پر از اشک می‌رویم اول صف. خیالم شک ندارد آن دنیا درست وقت شفاعت حسین(ع) ما مادرهای اشک نریخته‌ی روضه گوش‌نداده‌‌ی همیشه خسته‌؛ برای اولین‌بار در اولویت‌ایم... ✍ @zeinab_tavagho مادرستان ، سرزمین مادرانه نوشت‌ها https://eitaa.com/maadarestaan
*«روضهٔ خانوادگی ما»* (مامان ، ۱۱، ۶، ۲.۷ و ۷ماهه) چند روزی بود که فاطمه می‌خواست حلوا درست کنیم و بگذاریمشان لای نان‌های حصیری. به یاد پارسال، که خودش تعارف می‌کرد و می‌گفت: «لطفاً صلوات برای امام زمون یادتون نره.» قول داده بودم روز اول محرم حلوا می‌پزیم. الوعده وفا! آردها را توی تابه رهایشان کرده‌ام واجازه دادم تا باقاشق چوبی همشان بزند. این روزها به اندازهٔ نوک سوزن حال عمه سادات را می‌فهمم.😔 دور وبرم شلوغ‌تر از قبل است. بچه‌هایی که امیدشان به من است و خواسته‌هایشان را از دست‌های من طلب می کنند. به یاد عمه جان! که برای بچه‌ها طعامی مهیا می‌کردند تا جان بگیرند و توانشان بدهد برای گریه‌های گاه وبی‌گاهشان.😥 زیر لب زمزمه می‌کنم؛ عمه سادات بی‌قراره / غصه و غم‌هاش بی‌شماره غروب... اشک از گوشهٔ چشمم شره می‌کند. این روزها برای خودم یک پا روضه‌خوان شده‌ام. محمدحسین، نوزاد هفت ماههٔ خانه‌مان، از شلوغی و گرما کلافه می‌شود و بی‌قرار. خدا نکند که ساعت خوابش بهم بخورد. آن وقت است که زمین و زمان را بهم می‌دوزد. امسال نیت کرده‌ام که روضهٔ کوچک خانگی بگیریم. یاعلی گفتیم و گوشه‌ای از اتاق را با روسری سیاه‌ها و پرچم‌های عزا حال و هوای هیئت داده‌ایم. فاطمه، سر از پا نمی‌شناخت. لباس سیاه خودش و زینب و محمدحسین را آورد و تنشان کرد. موهای زینب گلی را با وسواس شانه می‌زد و گیره‌ها را یکی یکی روی سرش امتحان می‌کرد. هنوز سه سالش تمام نشده. محمدمهدی حرکات زینب را زیر نظر داشت. زینب شیرین زبانی می‌کرد و نگاه محمدمهدی روی دخترک سه سالهٔ خانه‌مان قفل شده بود. به گمانم به سه سالهٔ ارباب فکر می‌کرد. به خرابهٔ شام...😔 کاش کربلا بودی و دوشادوش قاسم پا در رکاب اماممان... کاش مایهٔ دلگرمی مادر سادات باشی... علی عرقچین سیاه روی سرش گذاشته و عبای بابا روی دوشش. با یک دست گوشه‌های عبا را نگه داشته و با یک دست بلندگو را محکم گرفته. کی تو این‌قدر بزرگ شدی مادر؟ از کودکی پا منبری پر و پا قرص باباست. ریشه‌اش پای گریه‌های عزاداران حسین سیراب شده و حالا نهال شدنش را می‌دیدم. که‌ به بار نشسته. کاش امضای مادرمان پای روضه‌هایت باشد. و دلم قرص می‌شد که فدايی مولای‌مان خواهی شد. مثل عبدالله‌، فدايی عموجان! درست است امسال توفیق روضه رفتن ندارم ولی دلم گرم است به همین مجلس بی‌ریای کوچک خودمان. بچه‌ها خودشان به تنهایی برایم کربلا ساخته‌اند. راستش این جا روضهٔ مجسم است. کافی‌ست نگاه‌شان بکنم و بی‌هوا، پای دلم برود... آن جایی که حتی تصورش ویرانم می‌کند. محمدحسین شیرش را سیر خورده و چشم‌هایش کم‌کم گرم خواب شدند. فاطمه سینی‌به‌دست با چای دارچین و نبات، و حلوای نان حصیری دور اتاق می‌چرخد. 🍀🍀🍀 *کانال مادران شریف ایران زمین* @madaran_sharif
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خیلی خلاقانه👌😅😅 مادرستان؛ سرزمین مادرانه نوشت‌ها اینجا، دنیا مادرانه است... جایی برای اشتراک دلنوشته‌های مادرانه به ما بپیوندید 👇 https://eitaa.com/maadarestaan
خداوندا.. قَسَمَت میدهم به آن رگ ها.. به آن حلقوم بریده.. حالا که تاریخ مارا فرسخ ها فاصله داده آز آن روزها.. ،حالا که حسینی در گودال نیست و در آن لحظات تنگ، ناصر نمیطلبد..، کمک کن در زمانی نه تنگ و لحظاتی نه مضطرانه پسر حسین را ببینیم و یاری اش کنیم.. کمک کن "هل من ناصر ینصرنی" اش را بشنویم و آن قدر ظرفیت داده باشیم "عقل و دلمان" را تا همه ی غیر او را دور بریزیم و نگاهمان فقط به او و راهش باشد.. ادبی نصیبمان کن در این راه که روزی بتوانیم عباسش باشیم..، زینبش باشیم..، حبیبش باشیم.. و طاقتی مثل رباب بده مارا.. تا روزی که بخواهد بتوانیم حتی از شش ماهه هایمان بگذریم برایش..و به آغوش مبارکش بسپاریمِ شان تا سرباز راهت شوند.. تا.. سرباز راهت شویم.. الهی آمین.. ♡🖤♡ ✍️ریحانه مادرستان؛ سرزمین مادرانه نوشت‌ها اینجا، دنیا مادرانه است... جایی برای اشتراک دلنوشته‌های مادرانه به ما بپیوندید 👇 https://eitaa.com/maadarestaan
🔺مرکز علم و فناوری جمعیت طیبه دانشگاه جامع امام حسین(ع) برگزار میکند. 🔰 دوره جامع جمعیت آموزش علمی، ایده پردازی و نقش آفرینی تخصصی ✅ دوره به صورت حضوری (ظرفیت محدود) و مجازی می‌باشد ⏳ مهلت ثبت نام : ۱۱ مرداد لغایت ۱۸ مرداد ⏰ زمان شروع دوره : ۲۱ مرداد 🌐 جهت ثبت نام و کسب اطلاعات بیشتر به وب‌سایت http://noyan.school/ مراجعه فرمایید. 📞 شماره تماس جهت ارتباط: 09380960358 🆔 شناسه کاربری ویژه پاسخگویی به سوالات در پیام‌رسان ایتا: @Markaz_tayebeh 🔶🔸متُد (مرکز توسعه دانش مسئله محوری) 🔷🔹@mtod_ir
تیم مادرستان دوره را توصیه میکند 👌 با تخفیف ویژه مادران 😎
سه با تدبر در آیه ۹۲ سوره مبارکه یوسف https://eitaa.com/maadarestaan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قضیه از اونجایی شروع شد که ما رو به بهونه ، سرگرم 🛋 و 📺 نو خریدن کردن و گفتن اگه فندق کمتری داشته باشین زندگی‌تون بهتره، غافل از اینکه آرامشُ همین فندق کوچیکا بهمون میدن، با همه سختی و اذیت کردناشون.🥲 🤓 @bache_foozool
🔻همه اعضاى تیم آمریکا در المپیاد ریاضی، نام خانوادگی چینی دارند! 🔹در شصت و چهارمین المپیاد ریاضی ،تیم چین رتبه اول کسب کرد و دو نفر از اعضای تیم چین نمره کامل گرفتند، آمریکا در رتبه دوم و کره جنوبی سوم شدند. 🔹نکته جالب این است که همه تیم آمریکا نام خانوادگی چینی دارند! در صورتی که اجرای درست سیاستهای جمعیتی و فرهنگ سازی عمومی در کشور ما هم صورت نگیره در آینده ممکن هست ما هم شاهد حضور اتباع کشورهای دیگه در تمام عرصه های علمی و فرهنگی کشور خودمون باشیم. برای دریافت مطالب، خبرها و محتواهای مرتبط با حوزه حمایت از خانواده، جوانی جمعیت و فرزندآوری به مابپیوندید👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1299710208C2985d3b30d ما را در  "فردا دیر است" به دوستان خود معرفی کنید ارتباط با ادمین @Fardaadirastadmin3
هدایت شده از جوانه
میدونیم که اشک ها و حسرت های زیادی برای این سفر وجود داره و خیلی ها آرزوی رفتن دارند... بیاین امسال اربعین رو با زیارت نیابتی از طرف مادرای باردار وشیرده وجا مانده های اربعین نورانی تر کنیم. شاید زیارت نیابتی تسکینی هر چند کم برای قلب های نورانی شون باشه🌱 اگر توفیق زیارت اربعین رو دارین زائر هستین و به سمت مسیر عشق حرکت می کنید و دوست دارید در این مسیر عزیزان جامانده را یاد بفرمایید یه یا (حسین ع) به آیدی پیام بدین تا نام هایی برای شما ارسال بشه 👇 @Admin_javane قطعا دل های شما هر روز با مادری کردن هاتون زائرِ امام حسین هست، اما اگر جا مانده هستین ودوست دارین به جاتون در این مسیر نورانی پیاده روی وزیارت بشه نام و نام خانوادگی رو به آیدی پیام بدین @Admin_javane @javanesho_ir ╚══════ ▪️
هدایت شده از جوانه
🏴 صلی الله علیک یا اباعبدالله می‌نشاند بر لب عشاق تو لبخندها «بأبی أنت و أمی» گفتن فرزندها یا حسینِ بچه‌ها در روضه‌های خانگی آب کردهِ در دل مادر پدرها قندها از پدرها به پسرها می‌رسد میراث عشق شورها، شمشیرها، تکبیرها، سربندها ای خوشا آن مادرانی کز محبت کرده‌اند یک به یک نذر حسین فاطمه، دلبندها تا که سرو خویش را از زیر قرآن رد کنند سوخته دل‌ هایشان در آتش اسفندها ✍ شاعر: دکتر محمد مهدی سیار @javanesho_ir ╚══════ ▪️
خیلی دوست دارم تو پیاده روی توی حال خودم باشم، هندزفری بذارم گوشم شور گوش بدم و بخونم باهاش، اما باید همه حواسم به بچه ها باشه و باهاشون حرف بزنم و سرگرم شون کنم. من‌ میتونم مسیر پیاده روی رو تند برم و زودتر برسم. اما با پای بچه ها باید رفت. دلم میخواد روضه که میخونن بی مزاحم بشینم یه گوشه ببارم، اما بچه ها تا صورت پر اشکمو میبینن بدو میان با دستاشون پاک میکنن و میگن بخند مامان گریه نکن من میتونم کمتر بخوابم، حتی روی مبل های کنار جاده سرمو چند دقیقه تکیه بدم خستگی م میره میتونم راه و ادامه بدم. اما بچه ها باید درست حسابی ولو بشن. و خوب استراحت‌ کنن تا دوباره جون داشته باشن راه برن. دوست دارم یه جعبه انار از کنار جاده بخرم نذری بدم همه رو غافلگیر کنم اما باید برای بچه ها پول نگه دارم دمپایی یکی پاره میشه یه کدوم اسباب‌بازی شو گم میکنه و... من‌ دوست دارم همه راه رو پیاده برم، حتی یه لحظه شو از دست ندم اما بچه ها خسته میشن، کلافه میشن اصلا عشق سه چرخه دارن هی منو میکشونن سمت جاده که بریم سوار بشیم، نصف شبهای پیاده روی حال و هوای مناجات و روضه است خیلی دوست دارم نماز شب بخونم اصلا دیوونه حرف زدن با خدا توی این سحر های خاصم، اما شب رو تا دیر وقت درگیر بچه ها هستم که مراقب باشم کسی و بیدار نکنن و اذیت نکنن بعد برم لباس بشورم پهن کنم و... میام مثل مرده ها میفتم. قبل بچه داری همیشه نمازمو اول وقت میخوندم و واقعا برام مهمه که هنوزم حتی توی سفر که هستم همه نمازهامو اول وقت بخونم، اما وقتی یکی گریه میکنه یا یکدوم گرسنه اس یا بهانه های دیگه، و نمیشه پیچوندشون، نمازم میره عقب و این هی حرص و جوشم میده، یکی از فانتزیام اینه که صوت بلند از شعری که دوست دارم و وقتی میذارن با سرعت ماشین صوت پشت سرش برم و زیرلب باهاش بخونم.. اما بچه ها همیشه حوصله این همراهی و ندارن، یا میخوان یچیزی بخورن یا بشینن خستگی بگیرن، من تنها مگر چقدر میخورم، هرچی شد میخورم و رد میشم اما با بچه ها گاهی باید دو سه بار برم توی صف تا اونی که دوست دارن و بگیرم بخورن و خوشحال بشن. من مگر چقدر وسیله دارم یه کوله کوچک و سبک، اما الان اندازه کوله بقیه من فقط پوشک بچه همراهمه، من دوست دارم سر موقع برسم به قرارهای مشخص شده با بقیه، اما با بچه ها همیشه بدقول میشم و دیر میرسم، موکب خراسانی ها اگر برم کلی از دوست و رفقا مو میبینم اما، تا موکبی اسباب بازی و فضای بازی برای بچه ها دارن، توقف میکنیم. خلاصه به هر سختی هست چند روز متوالی عمود ها رو طی میکنم اما آخرش هم نمیرسم به حرم. چون با اینها نمیتونم توی شلوغی برم حرم. من این همه راه آمدم که بگم آقاجان به تو از دور سلام آقاجان، شاید من خیال کنم زیارت درستی از آب در نیامد اما مطمئنا شما از من اینطور خوشحال تر و راضی ترید، من برای شما چندتا دل همراه خودم آوردم من بجای یه سلام چندتا سلام آوردم این سلام با همه سلام های از راه دور متفاوته،بخاطر سختی که توی راه کشیدم، من اجر خودمو پیش پیش گرفتم شما توی دل من شیرینی ای گذاشتید که کل عمر تجربه نکردمش، من نمیدونم شما رو چقدر خوشحال و راضی کردم اما همه امیدم اینه که قبولم کرده باشین، من از این نوکری راضی ام فوق راضی. من افتخار میکنم برای شما نوکر بیارم. فقط شما من وبچه هامو به نوکری قبول کنین حله... ✍فاطمه سادات نمازی @javanesho_ir ╚══════ ▪️