eitaa logo
مادرستان/ سرزمینِ مادرانه نوشت ها
1.4هزار دنبال‌کننده
222 عکس
51 ویدیو
1 فایل
مادرستان؛ سرزمین مادرانه نوشت‌ها اینجا، دنیا مادرانه است... جایی برای اشتراک دلنوشته‌های مادرانه به ما بپیوندید 👇 https://eitaa.com/maadarestaan متن‌های خود را برای ما بفرستید 👇 @maadarestann
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از جُفت جُملی
صدرا و حلما عشیره بودند؛شیر تو شیر.🙈 فقط تر و خشک‌کردن و غذادادنشان کلی انرژی می‌خواست. 🥴 صادق که به دنیا آمد انتظار داشتم همان آش و کاسه بشود.😶 نشد. این یکی آرام بود و سر‌به راه.😍! البته طولی نکشید تا کاشف به عمل آمد اوضاع از چه قرار است. قرار بود شب مهمان مهمی داشته باشیم. دو تا وروجک را سپردم به مامان و با صادق آمدم خانه. از دقیقه صفر بازی بهانه‌گیری‌ شروع شد.😬! عین کنه چسبید بهم و وقتی چهار ساعت تمام همدیگر را کلافه کردیم زد زیر گریه و قهر. آنقدر پا کوبید و غلطید روی زمین تا خواب رفت. 😫😭😱! بغض کرده بودم.😢 بچه عادت کرده بود به تماشاکردن آبجی و داداش و ظلم و شیطنت‌هایشان. نگو، علت سربه راه بودن صادق، وجود صدرا و حلما بود. زنگ زدم به مامان: "بچه‌ها را آماده کنید بیام دنبالشون!" همراه باشید... ✍️ https://eitaa.com/joft_jomoli
از روزمرگی آقای خونه رو بیدار میکنم و با لحن مظلومانه ای میگم میتونید یه کم بگیریدش بتونم نماز بخونم؟ حتما حتما ای می‌شنوم و مشغول نماز میشم سریع یه چیزی میخورم دستگاه بخور رو خاموش میکنم و مطهره رو بغل میکنم و مشغول خوابوندنش میشم تا مطهره میخوابه و میتونم کمرم رو صاف کنم ساعت 6 میشه میدونم که نمیتونم برای صبحانه کنار همسرم باشم نون رو از فریزر درمیارم و میذارم تو سفره وسایل صبحانه رو هم سر سفره میذارم و سریع میام میخوابم ساعت 8 و ده دقیقه با صدای مامان مامان گفتن همراه با بهانه گیری ریحانه از خواب بیدار میشم حاضر نیستم چشمام رو باز کنم ولی وقتی بین خواب و بیداری می‌شنوم که جیش... مثل فنر از جا میپرم.... بسته گوشت خورشتی و کرفس سرخ شده رو درمیارم صبحانه ش رو آماده میکنم و با نونی که تو سفره باقی مونده بهش میدم مشغول بازی میشه که من چشم ها رو هم میذارم و دراز میکشم چرت کوتاهی میزنم انقدر صدام میزنه و انگشت ش رو توی چشمم میکنه که مامان نخواب چشماتو باز کن که ترجیح میدم بلند شم پیاز داغ رو آماده میکنم و خورشت رو بار میذارم ظرف های شسته شده رو جمع میکنم و سر جاشون رو میذارم همزمان به سوالات ناتموم ریحانه که تو آشپزخونه دورم میچرخه جواب میدم میرم از فروشگاهش خرید میکنم دوتا شامپو فیروز و یک خمیر دندون میگیرم و کارت میکشم پذیرایی رو جمع میکنم وسایل اضافه رو میذارم رو اپن آشپزخونه رو مرتب میکنم میام اپن رو مرتب کنم مطهره بیدار میشه یکساعتی درگیر شیردادن و آروغ گیری و تعویض میشم یک ثانیه هم نمیتونم بذارمش رو زمین و بیام از غذا سر بزنم چون موقعی که داشتم پوشکش رو می‌بردم بندازم سطل آشغال و دستام رو بشورم ریحانه تلاش کرده بغلش کنه و انداختش زمین و گریه ش بلند شده از ترس جونش یک ثانیه هم نمیتونم تنهاش بذارم کلی رو پام تکونش میدم تا خوابش میبره میذارمش رو میز ناهارخوری و میچسبونمش به دیوار تا دست ریحانه بهش نرسه یه کم فکر میکنم که اپن رو مرتب کنم یا برنج رو خیس کنم یا لباس های نم زده ی مطهره رو بشورم که صدای ریحانه رشته ی افکارم رو پاره میکنه مامان بدو جیش دارم کارش رو که رفع و رجوع میکنم نگاهم به ساعت میفته الان برنامه تلویزیون بچه‌ها شروع میشه خوشحال میشم و سریع میرم سر وقت پیمانه کردن برنج خورشت رو هم میزنم و تا میخوام برم سر وقت مرتب کردن اپن ضعف شدیدی میاد سراغم و سرم گیج میره از تو یخچال شیشه ی سه شیره رو درمیارم و یک شربت درست میکنم و با یک کلوچه ی نارگیلی میگیرم دستم رو می شینم تا بخورم ریحانه میاد سراغم که منم میخوام برام بریز هنوز کمرم صاف نشده که دوباره بلند میشم حوصله ندارم دوباره شربت درست کنم یه کم از شربت خودم رو تو یک استکان کوچیک میریزم و میدم دستش شربتم رو که میخورم همزمان گوشیم رو چک میکنم هنوز چند دقیقه نشده که صدای گریه مطهره میاد............. ساعت سه میشه و خورشت جاافتاده برنج دم کشیده سالاد آب گوجه رو تو پیاله میریزم تا صدای باز شدن در حیاط میاد ریحانه سریع میره سمت در برای استقبال پدرش من تازه فرصت میکنم یه نگاه به آینه بندازم و یادم میاد از صبح حتی فرصت نکردم موهام رو شونه بزنم سریع موهام رو شونه میکنم و گیره میزنم مطهره رو بغل میکنم و تا میرسم و میرم جلوی در دستم رو بین ابروهام میکشم و یک لبخند پهن روی صورتم میذارم و اون رو به جای همه ی خستگی ها، تحویل آقای خونه میدم.... راستی اپن رو دیگه وقت نشد مرتب کنم 😅 کانال👇 @dokoohebanoo
پایان نامه ارشدم را هرچند طولانی شد، اما چندماهی‌ست دفاع کرده‌ام👩‍🎓 در حیطه‌ی درسم با یک موسسه پژوهشی همکاری میکنم...😊 برای دغدغه‌هایم می‌جنگم... ادمینی بلدم... کتاب می‌خوانم... مطلب می‌نویسم... اما هر فرمی به من بدهند که نوشته باشد شغل: کادر مقابل را با «مادر» پر ‌می‌کنم... راستش را بخواهی من مصداق واقعیِ این جمله‌ام: اینهمه درس خوند که تهش کهنه بشوره!😉 من عاشق شستن تکه‌های کوچک لباسم عاشق پهن کردنِ ۶۰-۷۰ تاش، وقتی یک دور ماشین، لباس شسته، من از دنبال بچه دویدن برای یک لقمه غذا، از هم زدن فرنیِ کم‌شیرین، از توروخدا امشب ماکارونی درست کن، لذت می‌برم خوشم می‌آید ببینم دور و برم شلوغ است سر و صداها... بگیر و بکِش‌ها... کِیف میکنم وقتی بعد یکی دوساعت سینک ظرفشویی، پر شده؛ وقتِ سر خاراندن ندارم و کارها تلنبار شده... چه کنم... برایم شیرین‌تر است منتسب به اینها باشم، تا صاحب چند عنوان مقاله و کتاب! تا پژوهشگر نمونه‌ی سال! تا دانشجوی دکترای فلان... من مقاله می‌نویسم پژوهش میکنم یک بار هم رتبه‌ی خوبی در آزمون دکترا آوردم (که نرفتم) اما لیاقتم بیش از این است که در همین حد بمانم... من به قله‌ای می‌اندیشم که در دامنه‌اش ایستاده‌ام... به صدها سال بعد... وقتی اثری از پژوهش‌ها نیست، کتاب‌ها کهنه شده، دانشگاه‌ها تخریب شده... اما از نسل من، صدها و هزاران نفر در عالم هستی نفس می‌کشند...❤️ فکر میکنم به هر یک باری که می‌گویند «لااله‌الا‌الله» و فرشته‌ها می‌گویند باز هم از نسل تو برایت حسنه فرستادند... من در این مُلکِ فانی دنبال باقی‌ترین اتفاقم... من مــــــادرم.... ✍ ز. حکیمی (نویسنده متن ایشان هستند و هر نام و کانال دیگری نادرست است) همراه ما در مادرستان https://eitaa.com/maadarestaan
🔹آیت الله حائری شیرازی🔹 🔸باید تداخل وظایف و تکالیف را پذیرفت🔸 رسول اکرم (ص) نماز می‌خواند؛ در حالیکه در بغل او فرزند دخترش امامه بود. وقتی می ایستاد، بچه را بغل می گرفت و وقتی به سجده می رفت، بچه را زمین می گذاشت و نماز جماعتش را با بچه‌داری تمام می کرد! این معنایش این است که مسائل و وظایف، گاهی با هم تداخل می‌کند. انسان بایستی وظائفی که به عهده‌اش هست را انجام بدهد. ما اگر بخواهیم بچه‌ها را حذف کنیم، باید ازدواج نکنیم و اگر بخواهید ازداواج نکنید باید بپذیرید که نسلی که رفت، نسل دیگری نباشد که جای آنها را بگیرد، جای سوخته‌ها را چیزی نباشد که سبز کند. اگر آن را نمی‌پذیری باید همسر بگزینی؛ اگر همسر را می‌گزینی باید قسمتی از بچه‌داری را تحمل کنی. یعنی سهم داری. من حتی با بچۀ اولم که کوچک بود، یک بازجویی مفصل در ساواک رشت پس دادم. من گفتم: الآن نوبت بچه‌داری من است. اگر می‌خواهید بازجویی کنید، من با این بچه هستم. @haerishirazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام امروز رفته بودم استخر، وسط آب بودم، از مربی و ناجی کنار استخر پرسیدم در مورد ورزش در آب و وزن کم کردن و... بعد رسیدم به اینکه تا چند ماهگی بارداری میشه شنا کرد، گفت : بارداری؟ گفتم : نه قصد بارداری دارم گفت : مگه چند سالته؟ گفتم :31سالم (متولد 71) به همکارش گفت زود نیست الان تو این سن 🤕🥴 (فکر می‌کردند برای اولین فرزند دارم میپرسم 😂) رو کرد از خودم سوالش رو تکرار کرد... منم با لبخند گفتم برای بچه چهارم میخوام اقدام کنم😊(نگفتم دیگه، شکم اولم هم سقط شده، حساب کنی، تو فکر بچه ی پنجمم هستم.) خانمه ناجی برگشت گفت مذهبی هستید؟ با افتخار گفتم بله😊 بعد خانم ناجی و همکار همدیگرو اینطوری نگاه کردند. 🤯😲😳 از سن بچه هام پرسید و گفتم 10 ساله و 6 ساله و 5 ساله دارم. بعد گفتم الان خانواده ی 5 نفرمون دوست دارند، بچه چهارم بیاد تو خانوادمون چند تا نکته میخواستم بگم، ✔️زود ازدواج کردن آدم رو شکسته نمیکنه ✔️زود و زیاد بچه آوردن، سن آدم رو بالا نمی‌بره فقط مادر باید حواسش به سلامتی روح و جسمش باشه... 👌 ✍ س. قاسمی دوم خرداد 1402 همراه ما در مادرستان https://eitaa.com/maadarestaan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آیدی ادمین اصلاح شد🙏 عرض پوزش منتظر متن‌های مادرانه شما هستیم 😍 با کلماتتان، نور بپاشید به قلب دیگران ☺️ همراه ما در مادرستان https://eitaa.com/maadarestaan
گاهی بدجور زیر بار مادری میشکنم... آن‌گاه که تمام معادلات هندسه ی مادری‌ام به هم میریزد... آن‌گاه که نه صغری و کبری های منطقی جواب می دهد و نه معادلات چند مجهولی ریاضی! میان تمام آموخته هایم میگردم تا شاید چاره ای پیدا کنم اما... این از آن معادلات پیچیده ای ست که در هیچ کتابی نخوانده ام! اخر کجای مسئله های ریاضی، x و y و z انقدر بد قلقی می کردند؟؟ پاسخ x را میابی y بی قراری میکند! y را ساکت میکنی، صدای جیغ z به هوا میرود، z را به هزار ترفند آرام میکنی که ناگهان q کارخرابی میکند و تا به مباحث پوشکیش رسیدگی کنی بااااز x و y و z به جان هم میفتند و این وسط هم q گریه ی بی اماااان… و تو می مانی و این معادله هزار مجهولی و مجهول های هزار مشکله و مشکلات حل نشده و این هندسه ی در هم ریخته ی مادری! آن‌گاه که مستأصل می شوی و دوست داری هزاران بد و بیراه نثار تمام علومی کنی که فقط نظری، مادری کردن را آموختند اما یکبار در این ورطه هولناک وارد نشدند و از دور، فلان نسخه را پیچیدند! حالا کجا نشستند؟ حالا که هیچکدام از صفحات کتابشان جواب آشفتگی مرا نمی دهد... دست به دامان تلویزیون می شوم تا شاید او عصای دست مادریم شود! اما... آه و صد آه! همین حسرت را کم داشتم میان این اشفته بازار مادری‌ام!... کاش مسئولین رسانه کمی از حال دل من خبر داشتند و انقدر دم به دم، کانال به کانال، زائران کوی بهشت را به رخ مادری‌ام نمی کشیدند... نمیدانند چه قدر سخت است برای مادری که فرزندان کوچک قد و نیم قد از سر و کولش بالا می روند و در همان حال حسرت کربلای نرفته اش در مقابل چشمانش، پا به پای زائران حسین، رژه می رود و آتشی می شود بر قلبی که تحت فشار است زیر بار مادری و دستش کوتاه از هم قدم شدن با عاشقان حسین... مادری که سالهاست محروم شده و سهمش از کربلا، کاسه آبی شده که پشت سر کربلایی ها میریزد تا بی خطر باشد زیارتشان... ناخوداگاه اشک بر گونه هایم جاری می شود و رؤیای زیارت، داغی می شود بر قلب سوخته ام... انگار غم قلب دلتنگم، بر تمام خانه احاطه کرد که فرزندانم متحیر شدند از اشک مادر؛ و یک گوشه ساکت و آرام نشسته اند به تماشای مادری که حالا عصبانیتش را فراموش کرده و غرق حسرت است از این جاماندن... با نوازش کودکانه یکی از فرزندانم به خود می آیم که مشغول پاک کردن اشک هایم شده... دختر کوچکترم با نگرانی به من چشم دوخته و با احتیاط میپرسد: از دست ما گریه میکنید؟ که خواهر بزرگترش لب می گشاید: نه، برای کربلا، برای امام حسین... فرزندم که در حال نوازش من بود آرام میگوید: من به حضرت فاطمه گفتم به شما کربلا جایزه بدن، شما خیلی مامان خوبی هستید... لبخند بر لبانم مینشیند از شنیدن نام حضرت مادر قربان نامش... چه خوب معادله چند مجهولی مرا حل کردند این مادر و پسر... حالا در سکوت خانه، چه شیرین خوابیده طفل در گهواره ام... فدای طفل در گهواره ات حسین! و من که حالا آسوده شده ام از دغدغه های مادرانه، زیر لب زمزمه میکنم: یا فاطمه الزهرا حسرت و خستگیم نذر ظهور پسرت... خودت فرزندانم را برای سربازی فرزندت آماده ساز که من توانی ندارم جز به لطف شما... خودت مادری را یادم بده که سخت محتاجم! میدانم به حرمت مادری برای یاران مهدی‌ات، نام مرا نیز در لیست زائران فرزندت حسین مینویسی!       فدای تو ای حضرت مادر... ای تکیه گاه خستگی های مادرانه ام... ✍ آينــــــــــﮫ همراه ما در مادرستان https://eitaa.com/maadarestaan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🚩 اثر پریسا گودرزوندچگینی رویداد هنری لبخندخدا ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۲ 🔹استفاده از اثر بدون دخل و تصرف، برای عموم مجاز می‌باشد. 🔻 مشاهده سایر آثار و بارگیری فایل باکیفیت در کانال: خیمه بانوان هنرمند هیأتی @Kheymeh_Art 🌐 وب‌گاه | ایتا | بله | تلگرام | اینستاگرام
🚩 اثر پریسا گودرزوندچگینی رویداد هنری لبخندخدا ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۲ 🔹استفاده از اثر بدون دخل و تصرف، برای عموم مجاز می‌باشد. 🔻 مشاهده سایر آثار و بارگیری فایل باکیفیت در کانال: خیمه بانوان هنرمند هیأتی @Kheymeh_Art 🌐 وب‌گاه | ایتا | بله | تلگرام | اینستاگرام
سلام و صد سلام🥰 این وضعیت آخر ترم ماست 🥴 مامانایی که با بچه ها درس میخونن، میدونن می چی میگم😬
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺 تقدیر پوتین از همسر رمضان قدیروف نشان مادر قهرمان به او که دارای 13 فرزند است اهدا شد روسیه به مادرانی که ده فرزند داشته باشند نشان مادر قهرمان و یک میلیون روبل پرداخت میکنند. تمدن غرب این روزها با بحرانِ "بی مفهوم شدنِ خانواده" رو به رو است. با این وجود آمریکا به شدت برای افزایش جمعیت تلاش میکند. این در حالیست که از آمریکا و غرب ، با تمام توان برای کاهش جمعیت در کشورهای دشمن کار میکنند. اگر نگاهی به تولیدات رسانه ای منوتو و رسانه های "سبک زندگی ساز" بیندازیم ، این نسخه ی کثیف که برای ایران پیچیده اند به وضوح خود را نشان میدهد... پرچم بالاست🇮🇷✌️ @mrtahlilgar1
هنرمندى مادرانه😌 جاسازى انواع آجيل از دست دختر كوچيكه🤪 🧕 حیدری
کاری از هنرمندان یزد❤️ همراه ما در مادرستان https://eitaa.com/maadarestaan
کاری از هنرمندان اصفهان ❤️ همراه ما در مادرستان https://eitaa.com/maadarestaan
سلام سلام✋✋ خوشحالیم که در جمع "طبیب نوردیده" هستید🩺🌹 💟 اول رو "پیوستن" بزنید که مارو گم نکنید☺️ ✅ از اینجا میتونید راحت به بعضی مطالب کانال دسترسی داشته باشید:👇👇 https://eitaa.com/tabibenooredide/5 https://eitaa.com/tabibenooredide/30 https://eitaa.com/tabibenooredide/81 https://eitaa.com/tabibenooredide/113 https://eitaa.com/tabibenooredide/129 https://eitaa.com/tabibenooredide/144 https://eitaa.com/tabibenooredide/176 https://eitaa.com/tabibenooredide/203 https://eitaa.com/tabibenooredide/242 https://eitaa.com/tabibenooredide/291 https://eitaa.com/tabibenooredide/343 https://eitaa.com/tabibenooredide/412 https://eitaa.com/tabibenooredide/443 https://eitaa.com/tabibenooredide/466 https://eitaa.com/tabibenooredide/562 https://eitaa.com/tabibenooredide/880 https://eitaa.com/tabibenooredide/993 https://eitaa.com/tabibenooredide/683 ☝️☝️اینها مطالبی هست که مفصل در موردشون صحبت شده... مطالب کوچولو هم با موضوعات دیگه زیاد بین شون هست😊😊 ⏰ هر شب ساعت ۹ هم قصه داریم برا کوچولوهاتون. با صدایی که برای ما مامان باباها خیلی خاطره انگیزه😍😍 📌راستی حتما بیوی کانال رو مطالعه کنید. 🩺طبیب نوردیده🩺 https://eitaa.com/joinchat/3701014871Ca5cc6dbb54 http://ble.ir/join/NGRiNTc3ZT
و چه دعای مجیرهایی که هر زمان مادر قصد خواندن آن را داشت، خدمتی به اهل خانه، قد علم کرد و آن را به ساعتی دیگر موکول کرد... ایام البیض رمضان بود... مادر، سفره افطاری اهل خانه را فراهم کرد و زیر لب گفت: یادم نرود امشب دعای مجیر را... سفره را جمع کرد و نگاهی به ساعت انداخت، حالا وقت تدارک سحری بود؛ مادر زیر لب گفت: یادم نرود دعای مجیر را! ظرف ها را شست، سحری را آماده کرد، خواست مشغول دعا شود که متوجه شد کودک نوپایش بدجور خود و لباس‌هایش را کثیف کرده، پس مشغول تعویض پوشک و لباس‌هایش شد و زیر لب گفت:یادم نرود دعای مجیر را! خسته و تکیده سرجایش نشست؛ تا خواست دعا را شروع کند آن یکی فرزندش کتاب به دست سراغ مادر امد برای دیکته شب... مادر زیر لب گفت: یادم نرود دعای مجیر را! کارها یکی پس از دیگری قد علم می کردند و ساعت بی رحمانه می‌گذشت و مادر در حسرت یک ساعت مناجات بی دغدغه، شب را سپری می‌کند... و حالا که تمام اهل خانه را به هزار زحمت خوابانده و به زندگی سامان داده تا خلوتی باخدای خویش داشته باشد، چشم های مادر خسته و خواب آلوده، حالا دیگر نایی برای دعای مجیر نمانده! سر بر بالین می گذارد و زیر لب آرام زمزمه می‌کند: نشد بخوانم دعای مجیر را! قطره اشکی از گوشه چشم مادر روانه ی بالشت می شود و مادر،خسته و دلشکسته از روزمره، لب به مناجات می‌گشاید: خدایا؛ به حق لحظات پختن افطاری با زبان روزه و حرارت اجاق گاز که بدجور تشنه می‌کند مرا: اجرنا من النار یا مجیر... خدایا به حق لحظاتی که ایستاده ام تابشورم ظرف ها و نظافت کنم خانه را: اجرنا من النار یا مجیر... خدایا به حق خستگی پاها و بی رمقی دست هایم: اجرنا من النار یا مجیر... خدایا به حق ساعات عمرم که در راه خدمت به همسر و فرزندانم، به بندگانت که به من واگذار نمودی،سپری شد: اجرنا من النار یا مجیر... خدایا اصلا به حق این دل شکسته و حسرت زده ی خواندن دعای مجیر و چشم های بی رمق از همراهیم: اجرنا من النار یا مجیر... حالا مادر آرام می‌خوابد، هرچند تا صبح چند بار دیگر بیدار می‌شود تا یکی از فرزندان را آب بدهد، یکی را شیر بدهد و برای آن یکی که بیقرار شده آغوش مهر مادری بگشاید... مگر می‌شود چنین دعای مجیری مقبول درگاه ربوبی نگردد؟ اصلا تمام عمر مادرها ایام البیض است، چه رجب، چه شعبان، چه رمضان و چه... خدایا به حق لحظه به لحظه خستگی مادرانمان:اجرنا من النار یا مجیر ✍آينــــــــــﮫ . ایتا: https://eitaa.com/Ayenehmadari بله: https://ble.ir/ayenehmadari
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مامان مامان راضی باش.... مادرستان؛ سرزمین مادرانه نوشت‌ها به ما بپیوندید 👇 https://eitaa.com/maadarestaan
راهکارهای مدیریت دعوای خواهر ـ برادرها اگر در منزلتان بچه ها به ویژه در این ایام تعطیلات و در خانه ماندن با هم درگیر می شوند و باعث تشنج فضای خانه شده اند، بهتر است فکری کنید تا فعالیت هایی داشته باشند . حتما برای اوقات فراغت بچه ها برنامه داشته باشید. همچنین فعالیت مشترک تا بچه های کوچکتر با بزرگتر به مشارکت با هم بپردازند. اکثر اوقات بچه ها به خاطر منابع و دستیابی به امکانات بیشتر با هم درگیر می شوند. بنابراین بهتر است شرایطی را برایشان فراهم کنید تا با هم از آن لذت ببرند. مثلا فعالیت هایی مثل ساخت یک کمپ در خانه به کودک کوچکتر اجازه می دهد از بلوک های خانه سازی برای ساخت این کمپ استفاده کند،کودک بزرگتر با استفاده از بالش و کوسن ها قلعه درست می کند. یا مثلا مشاغلی برای بچه ها تعیین کنید مثل اینکه کودک بزرگتر کتاب فروش شود و کودک کوچکتر هم کیف او را خالی یا پر کند و به کتاب ها رسیدگی داشته باشد . و در دفعات بعدی بخواهید که خودشان فکر کنند و بازی و فعالیت مشترک تعریف کنند . https://eitaa.com/khanevadechandfarzandi خانواده چند فرزندی استفاده از مطالب فقط با ذکر لینک و منبع
📌رویداد ملی جوانی جمعیت (بستری برای مشارکت مردم) ..................در ۳ محور................... 1️⃣سیاست پژوهی 2️⃣هنر و رسانه 3️⃣ایده ها و تجربیات مردمی 💎هدایا نقدی نفرات اول تا سوم هر محور به ترتیب: 70 ، 50 ، 30 میلیون تومان .................................................. 🔸معرفی ایده های برتر به نهاد ها و دستگاه های مختلف جهت همکاری 🔸اعطای تسهیلات قرض الحسنه 🔸کسری خدمت سربازی برای آقایان 🔸فضای کار اشتراکی (ثبت مجموعه به عنوان دانش بنیان و ثبت در واحد فناور علوم انسانی دانشگاه جامع امام حسین ع) 🔸چاپ مقاله در نشریه جمعیت و پیشرفت 🔸خدمات رسانه ای (مستند سازی فعالیت ها و انتشار عمومی آنها) .................................................. 🔹مهلت ثبت نام و ارسال آثار🔹 📅 30 مرداد ماه ۱۴۰۲ 🔹زمان برگزاری رویداد حضوری🔹 📅 شهریور ماه ۱۴۰۲_تهران .................................................. 🎞️ تیزر رویداد : https://eitaa.com/mtod_ir/443 .................................................. 💻 ثبت نام و کسب اطلاعات بیشتر: https://noyan.school/