مهجور
هو الأعز
#داغ_به_دل
در فرهنگ عامه، وقتی کسی عزیزی را از دست بدهد، میگویند #داغدیده
به نظر میرسد چون شخص به عینه و ملموس طعم از دستدادن را چشیده و یا مثلاً داغ را خودش با چشمانش دیده، این لفظ بهکار میرود.
و هرآنچه عزیز از دست رفته، محبوبتر و عزیزتر، مشاهده به شهود مبدل میشود و دیدن به عمق جان نفوذ میکند و #داغ_بر_دل هم مینشیند. معمولاً این تعبیر، درمورد جوان از دست دادن و مخصوصاً فرزند از دست دادن بیشتر به کار میرود.
چرا که هیچ داغ و فراقی بدتر از، از دست دادن فرزند نیست. در مرحله بعد از دست دادن عزیز جوانت که گویی داغی است که هیچ وقت سرد نمیشود و همیشه جگرسوز باقی میماند.
و هنگامیکه او خود نیز رهسپار سفر آخرت شود، میگویند فلانی #داغدیده یا #داغ_به_دل مُرد.
مادرم و مرحوم پدرم همیشه یکی از دعاهایشان این بوده که؛ خدایا عزیزانمان را حفظ کن و ما را داغ به دل از دنیا نبر.
خوب معلوم است این دعا یعنی عزیزانمان سلامت باشند. و مهمتر دعا برای اینکه خودشان پیشمرگ عزیزانشان باشند و قبل تمام عزیزانشان دنیا را ترک کنند. چون داغ عزیز سخت است و دنیا را در فقدان عزیز تحمل کردن جانفرساست.
درد فراق سخت است. تحمل جگری که از داغ فقدان سوخته جانکاه است.
حال دعای شب و روزم اینست؛
خدایا ما را داغ به دل نمیران.
طاقتش را نداریم.
ما دیگر تاب فقدان و فراق نداریم.
جگرمان تحمل سوختن ندارد.
اصلاً بیعزیز، منی وجود ندارد که بتواند بعد او یا بی او، تاب بیاورد.
قطعا یکسره نیستی میشود.
خدایا قبل مرگِ جسم، ما را نیست نکن.
مگر نه اینست که تمام هستی و وجود بندهات بند توست. بندهات تاب فقدان، فراق، انفصال و بریدن از تو را ندارد.
الهی مگر نه اینست که تمام وجود بنده قائم به ذات توست. و مگر نهاینست تو رو برگردانی، هیچ از مخلوقت نماند.
اگر تو نخواهی کنار مخلوقت باشی، این داغ بر دل و جان نشسته را چگونه تاب بیاورد؟!
الهی آنچه نباید، شد و ما خود را داغ دیده نمودیم و لیکن هنوز چشم به وصالت داریم.
الهی مای داغدیده را داغبهدل نمیران....
گر تو نباشی یار من گشت خراب کار من
مونس و غمگسار من بیتو به سر نمیشود.
#مولوی
#هجران_کشیده
#دور_افتاده
#داغ_هجران
@maahjor
هو الغالب
در حال تماشای کارتون بود.
یکدفعه پرسید: مامان دایناسورها از ما بزرگترند؟!
_ : بله
_ : یعنی میتونن ما رو با چنگکهاشون بگیرن؟!
_ : بله
_ : یعنی ما رو یه لقمه چپ میکنن، میدن بچههاشون بخورن!!!
سری به نشانه تایید تکان دادم.
_ : پس باید فرار کنیم و قایم بشیم؟!
_ : اوهوم
_ : ولی اگه بابعضیهاشون دوست بشیم، اژدهامون میشن.
_ : فکر خوبیه.
تماشای کارتون را ادامه داد.
به ترسهایی فکر میکنم که خیلی از ما بزرگترند، میتوانند ما را مچاله کنند. ما را لقمه میگیرند برای انواع بیماریهای روان_تنی و ...
و راهی برای فرار کردن ازشان نداریم، مگر اینکه هوشمندانه به خدمت بگیریمشان.
به نظر خیلی سخت میآید ولی حتما شدنی است.
#خلیفةالله
@maahjor
هو أحکمالحاکمین
_ : مامان، چرا فقط باباها شهید میشن؟!
مامانا نه؟!
_ : چون باباها میرن جنگ.
_ : خوب چرا مامانا نمیرن جنگ؟!
_ : چون میمونن خونه، مواظب بچهها باشن.
_ : خوبه.
من : 🧐🙄🤔
#مدافعحقوقزنان
#دلبرک
@maahjor
هدایت شده از [نگاه ِ تو]
در این دقیقهها، ما روی مرز باریک وسط سال ۱۴۰۲ ایستادهایم. صد و هشتاد و دو و نیم روز از سال رفته و صد و هشتاد و دو و نیم روز دیگر باقیمانده. نیمه اول بازی تمام شده. داور، سوت به دهان منتظر است تا چند دقیقه دیگر شروع نیمه دوم را اعلام کند. یک بازی با ۳۶۵ روز که نه وقت اضافه دارد و نه قرار است کار به پنالتی بکشد. حتی اگر وسط بازی به زمین بیفتی و آسیب ببینی، زمان برای تو متوقف نمیشود. چه برسد به اینکه بخواهی خودت را به مصدومیت بزنی و وقتکُشی کنی. هر چند که وقتکشی اصلا معنایی ندارد وقتی برنده و بازنده این بازی، خودت هستی.
تا حالا باید حداقل نصف راه را آمده باشی. باید فکرهای لحظه تحویل امسال را به اندازه صد و هشتاد و دو و نیم روز جلو برده باشی. برای تمام دویدنها، زمینخوردنها، نفس نفس افتادنها، عرق ریختنها و خستگیهای نیمه اول، خداقوت رفیق! نفسی تازه کن و بیا دوباره شروع کنیم. یک نیمه دیگر باقیست. بلند شو رفیق. صد و هشتاد و دو و نیم روز دیگر وقت داریم برای بزرگ شدن، برای تلاش کردن، برای رسیدن.
این قافلهٔ عمر عجب میگذرد
دریاب دمی که با طرب میگذرد
ساقی غم فردای حریفان چه خوری
پیش آر پیاله را که شب میگذرد🌱
#روایت_زندگی
#نیمه_سال_۱۴۰۲
#رباعیات_خیام
@Negahe_To
#غریب
فیلمی از محمدحسین لطیفی
در مورد شهید محمد بروجردی، ملقب به مسیح کردستان
آخر فیلم شخصیت مقابل شهید بروجردی با کنایه گفت: «فکر میکردم بچه درهگرگ، گرگتر از این حرفاست.»
و اشاره کرد به زادگاه مسیح کردستان، برایم تداعی شد که زادگاه او و مادرم یکی است. مادرم چند سال بعد شهید در #درهگرگ متولد شد و همانند شهید فقط سالهای کودکیاش را در روستا بوده. ولی بارها برایم از تغییر نام روستای زادگاهش به نام مبارک شهید بروجردی صحبت کرده است. و عزت و اعتباری که وجود مبارک شهید به روستا داده است.
#مسیح_کردستان
#درهگرگ
@maahjor
هو الشافی
غمی از صبح زبانم را به لکنت انداخته. کلمات را در مغز و جانم حبس کرده. هرچه میکوشم حتی شرحه شرحه هم میل به جاری شدن ندارند. کلمات خفهخون گرفتهاند، از این خفقان چمباده زده در سینهام. ریتم بهم خورده ضربان قلبم، میل به سکون ندارد.
پاییز دلربایم متفاوت شروع شد.
اول مهری که از کودکی میل بلعیده شدنش را داشتم. طعم باقلوایش مبدل به بادامی تلخ شد. که مجبور به جویدن و قورت دادن بودم.
فصلی که تمام مهماتم را در خود جای داده. از شروع بودنم، تا گسترش وجودیام. از چشیدن طعم ناب دوپاره شدنم، تا از دستدادن ریشه وجودیام.
محبوبی که همیشه مرهون الطاف و مهربانی بینظیرش بودهام. مگر سال قبل که نامهربان شده بود.
امروز نیز تمام وجودم را ترساند. ترس استمرار نامهربانیاش.
ولی به لطف خدای خالق مهر، دست پر مهرش چونان همیشه بر قلبم نهاده شد. و مهربانی همیشگیاش استمرار یافت.
#الحمداللهربالعالمین
#دلبرک
@maahjor