پنج نفری که در بهشت ملاقات میکنید
پنج نفری که در بهشت ملاقات میکنید
این کتاب شاهکاری دیگر از میچ البوم نویسندهی آمریکایی است که با داستانی جدید و بسیار جذاب دلیل زندگی انسان را برای او بیان میکند. پنچ نفری که در بهشت ملاقات میکنید داستان زندگی یک سرباز قدیمی جنگ به نام ادی است. ادی تعمیرکار وسایل شهربازی است.
او مدت زیادی است که دچار افسردگی شده و حسرتهای زیادی در زندگیاش میخورد. تا اینکه در سن ۸۳ سالگی درحالیکه تلاش میکرد جان دختربچهای را نجات دهد از دنیا میرود. او در دنیای پس از مرگ یا به نوعی بهشت از خواب بیدار میشود و پنچ نفری را ملاقات میکند که قبل از ادی از دنیا رفتهاند.
حالا این پنچ نفر داستان زندگی ادی را برای او تعریف میکنند و رازهایی را در زندگی ادی برملا میکنند که خود او فکرش را هم نمیکرده است. آنها از این طریق دلیل زندگی ادی را برای او توضیح میدهند. میتچل البوم با این کتاب زیبا یکی از اساسیترین سوالات عرفانی یعنی دلیل زندگی انسان را توضیح میدهد و با داستان جذابش شما را به فکر فرو خواهد برد. جالب است بدانید که این کتاب از پایان به سمت شروع میرود که خود این موضوع باعث جذابیت دو چندان داستان شده است.
💚🌹
@maarefat11
معرفت و خودشناسی 🌸🌸🌸🌸
دنیای سوفی
تصویر کتاب دنیای سوفی از بهترین کتاب های عرفانی
دنیای سوفی اثر یوستین گاردر است که با در قالب داستانی جالب به مسائل فلسفی و عرفانی میپردازد. شخصیت اصلی این داستان دختری ۱۵ ساله به نام سوفی است. به همین علت هم دنیای سوفی یکی از بهترین کتابهای نوجوانان هم به حساب میرود.
داستان از جایی شروع میشود که روزی سوفی نامهای دریافت میکند که آدرس دیگری روی آن است ولی برای خانهی سوفی ارسال شده است. سوفی پس از باز کردن نامه به سوالاتی برمیخورد که ذهن او را حسابی مشغول میکند. سوالاتی اساسی مانند پیدایش جهان و زندگی پس از مرگ! این سوالها آنچنان ذهن سوفی را بهم میریزد که تصمیم میگیرد با فرستندهی نامه ملاقات کند. یوستین گاردر مسائل عرفانی و فیلسوفانه را در قالب ملاقاتهای سوفی و فرستندهی نامه به شکلی زیبا بیان میکند.
💚🌹 @maarefat11
معرفت و خودشناسی 🌸🌸🌸🌸
انسان در جست و جوی معنا
تصویر کتاب انسان در جستوجوی معنا
انسان در جست و جوی معنا از جمله بهترین کتابهای روانشناسی است که در آن میتوان برداشتهایی از عرفان هم مشاهده کرد. چرا که این کتاب از سرگذشت دکتر ویکتور فرانکل است که در مسیر سخت زندگیاش نوری برای ادامهی مسیر مییابد. دکتر فرانکل روانپزشکی حاذق بوده است که سالهای زیادی را در زمان جنگ جهانی دوم در کمپهای مرگ ارتش نازی گذرانده است.
او در عین ناامیدی و پس از مشقتهای فراوان و از دست دادن پدر، مادر، برادر و همسر باردارش به دنبال معنایی برای ادامهی زندگی میگردد. او با اختراع روشی به نام لاگو تراپی ( لاگو در زبان لاتین به معنای دلیل و معنی است.) در غم خودش معنایی پیدا میکند و دلیلی برای آن پیدا میکند. این موضوع به او کمک میکند که دیگر تسلیم نشود چرا که برای زندگی خود معنایی پیدا کرده است.
او پس از سفر به درونش و مکاشفات خودش با غم خودش کنار میآید و حتی در آن معنایی پیدا میکند. او میگوید ما نمیتوانیم از غم از دست دادن فرار کنیم ولی میتوانیم با آن کنار بیاییم و در آن معنایی پیدا کنیم. در این صورت میتوانیم ادامه دهیم و هرگز تسلیم نشویم.
💚🌹 @maarefat11
معرفت و خودشناسی 🌸🌸🌸🌸
مکن فاش این سخنها همچو حلّاج
بیاویزندت از دار، ای عراقی
#فخرالدین_عراقی
اشاره است به بر دار کردن حسینبن منصور حلاج از بزرگان عرفا و صوفیه. حسینبن منصور بعد از آنکه مدتی به ریاضت و عبادت گذرانیده دعویهای بلند کرده به سخنانی که ظاهراً تكلّم به آن مجوّز نبود متکلّم گشت و کیفیت این حال به عرض حامدبن عبّاس وزیر مقتدر عبّاسی رسیده حامد در باب تجویز قتل او از علما فتوی طلبیده ایشان گفتند که تا جریمه بر وی ثابت نشود ما فتوی ندهیم. سبب کشتنِ حسین آن شد که سطری چند به خط حلاج به دست افتاد مضمون آنکه هر کرا آرزوی حجّ پیدا شود و زاد و راحله نداشته باشد اگر میسر گردد در سرای خود مربع سازد و در ایام حج آن را طواف کرده چنانکه معهود است مناسک زیارت بیت الله بجای آرد... چون حامد این نوشته را دید فرمود تا علما و فقها و قضاة را حاضر ساختند و این صحیفه را برایشان خواند ابوعمرو قاضی از حلاج پرسید که این کلمات را از کجا نوشته؟ حلاج جواب داد که از کتاب اخلاص که مصنّف حسن بصری است. ابوعمرو قاضی گفت: ای کشتنی ما آن کتاب را دیدهایم و این سخن در آنجا نیست! و چون حامد این مقال را از ابوعمرو شنید به قاضی خطاب کرد که آنچه گفتی بنویس! و ابوعمرو اهمال نموده؛ حامد گفت: اگر او کشتنی نیست، چرا گفتی؟! و قاضی عاجز شده نتوانست که مخالفت وزیر کند، لاجرم به اباحتِ خونِ حسین فتوی بنوشت و سایر علما متابعت قاضی نمودند. کیفیت حال به عرض مقتدر رسیده فرمان داد حسبالشّرع او را بکشند. و حامد شحنه را گفت که فردا حلاج را بر سر جسر دجله برده هزار تازیانه بزن و اگر از ضرب تازیانه نمیرد دست و پایش را بریده سرش را از بدن جدا گردانیده بر دار کن و کالبدش را سوخته در دجله افکن. و شحنه بفرموده عمل نمود.
قتل حسینبن منصور حلاج شش روز مانده از ذیقعده سال سیصد و نهم بود.
(حبيب السّير، ج ۲، ص ۲۹۲ - ۲۹۱. التنبيه والاشراف، ص ۳۷۴)
📕 #عراقی_نامه
"تحقیق در دیوان عراقی"
دکتر سیدحمید طبیبیان
ص۱۱۱
یکی محجوب به زهدِ خویش است ،
و دیگری محجوب به عبادتِ خویش ،
و دیگری به علمِ خویش .
و بهشت حجابِ اکبر است !
زیرا که اهل بهشت به بهشت آرام یافته اند ،
و هر که جز به حقّ به چیزی آرام گیرد ،
در حجاب است ...
#شیخ بایزید
💚🌹@maarefat11
معرفت و خودشناسی 🌸🌸🌸🌸
مفهوم تجلّی
ابن عربی معتقد است که خداوند در مرتبه ذات ، هیچ تعیّنی ندارد و در این مرتبه شناخت راه ندارد، شناخت او پس از مرتبه ذات در مرحله ظهور است.
او دو نوع ظهور دارد
در مرتبه ی اول:
تعیّن موجودات در علم خداوند آشکار میشود که عرفا از آن به عنوان " فیض اقدس " نام میبرند.
و در مرتبه ی دوم:
آثار موجودات در جهان خارج ظهور میکند که عرفا آن را " فیض مقدس " می نامند.
پس خداوند نخست به حسب فیض اقدس به صورت استعدادها و قابلیت ها تجلی فرمودند و سپس به سبب فیض مقدس اعیان ثابته را به قدر استعدادشان لباس هستی پوشاندند.
پر واضح است که مطابق این نظریه منظور از خلق، ایجاد از عدم نیست، بلکه تجلی در عین ثابته اشیاست.
به عبارت دیگر خداوند از بین تمام فاعلیت ها، فاعل بالتجلی است.
💚🌹@maarefat11
معرفت و خودشناسی 🌸🌸🌸🌸
🌺🌸*حکایت مولانا و میهمانش شمس تبریزی
میگویند روزی مولانا شمس تبریزی را به خانهاش دعوت کرد.
شمس به خانهی جلالالدین رومی رفت و پس از این که وسائل پذیرایی میزبانش را مشاهده کرد از او پرسید: آیا برای من شراب فراهم نمودهای؟
مولانا حیرتزده پرسید: مگر تو شرابخوار هستی؟!
شمس پاسخ داد: بلی.
مولانا: ولی من از این موضوع اطلاع نداشتم!
شمس: حال که فهمیدی برای من شراب مهیا کن.
مولانا: در این موقع شب، شراب از کجا گیر بیاورم؟!
شمس: به یکی از خدمتکارانت بگو برود و تهیه کند.
مولانا: با این کار آبرو و حیثیتم بین خدام از بین خواهد رفت!
شمس: پس خودت برو و شراب خریداری کن.
مولانا: در این شهر همه مرا میشناسند، چگونه به محلهی نصارینشین بروم و شراب بخرم.؟!
شمس: اگر به من ارادت داری باید وسیلهی راحتی مرا هم فراهم کنی.
چون من شبها بدون شراب نه میتوانم غذا بخورم، نه صحبت کنم، و نه بخوابم.
مولوی به دلیل ارادتی که به شمس دارد خرقهای به دوش میاندازد شیشهای بزرگ زیر آن پنهان میکند و به سمت محلهی نصارینشین راه میافتد.
تا قبل از ورود او به محلهی مذکور کسی نسبت به مولوی کنجکاوی نمیکرد، اما همین که وارد آنجا شد مردم حیرت کردند و به تعقیب وی پرداختند.
آنها دیدند که مولوی داخل میکدهای شد و شیشهای شراب خریداری کرد و پس از پنهان نمودن آن، از میکده خارج شد.
هنوز از محلهی مسیحیان خارج نشده بود که گروهی از مسلمانانِ ساکنِ آنجا، در قفایش به راه افتادند، لحظه به لحظه بر تعدادشان افزوده شد تا این که مولوی به جلوی مسجدی که خود امام جماعت آن بود و مردم همهروزه در آن به او اقتدا میکردند رسید.
در این حال یکی از رقیبان مولوی که در جمعیت حضور داشت فریاد زد: ای مردم شیخ جلال الدین که هر روز هنگام نماز به او اقتدا میکنید به محلهی نصارینشین رفته و شراب خریداری نموده است!
آن مرد این را گفت و خرقه را از دوش مولوی کشید. چشم مردم به شیشه افتاد!
مرد ادامه داد: این منافق که ادعای زُهد میکند و به او اقتدا میکنید، اکنون شراب خریداری نموده و با خود به خانه میبرد!
سپس بر صورت جلال الدین رومی آب دهان انداخت، و طوری بر سرش کوفت که دستار از سرش باز شد و بر گردنش افتاد.
زمانی که مردم این صحنه را دیدند، و بهویژه زمانی که مولوی را در حال انفعال و سکوت مشاهده نمودند، یقین پیدا کردند که مولوی یک عمر آنها را با لباس زهد و تقوای دروغین فریب داده است، درنتیجه خود را آماده کردند که به او حمله کنند و چه بسا به قتلش برسانند.
در این هنگام شمس از راه رسید و فریاد زد: ای مردم بیحیا! شرم نمیکنید که به مردی متدین و فقیه تهمت شرابخواری میزنید؟
این شیشه که میبینید حاوی سرکه است زیرا که هر روز با غذای خود تناول میکند.
رقیب مولوی فریاد زد: این سرکه نیست بلکه شراب است.
شمس در شیشه را باز کرد و در کف دست همهی مردم ازجمله آن رقیب، قدری از محتویات شیشه ریخت و بر همگان ثابت شد که درون شیشه چیزی جز سرکه نیست.
رقیب مولوی بر سر خود کوبید، و خود را به پای مولوی انداخت، دیگران هم دستهای او را بوسیدند و متفرق شدند.
آنگاه مولوی از شمس پرسید: برای چه امشب مرا دچار این فاجعه نمودی و مرا مجبور کردی تا به آبرو و حیثیتم چوب حراج بزنم؟!
شمس گفت: برای این که بدانی آنچه که به آن مینازی جز یک سراب نیست!
تو فکر میکردی که احترامِ یک مشت عوام برای تو سرمایهایست ابدی، در حالی که خود دیدی، با تصور یک شیشه شراب همهی آن از بین رفت و آب دهان به صورتت انداختند و بر فرقت کوبیدند و چه بسا تو را به قتل میرساندند!
سرمایهی تو همین بود که امشب دیدی و در یک لحظه بر باد رفت!
پس به چیزی متکی باش که با مرور زمان و تغییر اوضاع از بین نرود.
🌸☘💚🌹 @maarefat11
کانال معرفت و خودشناسی را به دوستان خود معرفی فرمایید 🌸🌸🌸🌸
4_5812454523863565751.mp3
2.49M
🌷کش کش کشمکش و گیرو دار اگر گذارد
کج کج کجروی روزگار اگر گذارد
بانگ موذن مرا کشد به مسجد
ناله جانسوز تار اگر گذارد جانم اگر گذارد
ما همه مستیم فدای چشم مستت
💚🌹@maarefat11
معرفت و خودشناسی 🌸🌸🌸🌸
1_5591430357145616385.mp3
6.04M
💚🌹 @maarefat11
کانال معرفت و خودشناسی را به دوستان خود معرفی فرمایید 🌸🌸🌸🌸
https://eitaa.com/joinchat/1087439193C1944b0de08
4_5897999852809229044.m4a
6.62M
فایل صوتی _1
💬 فلسفه زندگی
گفتگو دریا توفیقی با ساسان حبیب وند
حجم 6,3MB
💚🌹@maarefat11
معرفت و خودشناسی 🌸🌸🌸🌸
4_5814697720857757375.mp3
541.5K
#دکلمه_شماره_۲۷۲
دیوان شمس تبریزی غزل شماره ۱۸۶۷
ای جانک من چونی یک بوسه به چند ای جان
یک تنگ شکر خواهم زان شکر قند ای جا
💚🌹@maarefat11
معرفت و خودشناسی 🌸🌸🌸🌸