eitaa logo
🇮🇷 معبر شهدا 🇮🇷
556 دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
766 ویدیو
30 فایل
ما اینجا جمع نشده ایم که تعداد اعضای #کانال و یا #بازدید از مطالب به هر نحوی برای ‌مان مهم شود! ما آمده ایم خود را #بسازیم؛ تا #نفس را از نَفَس در بیاوریم. از کانال #معبر_شهدا به کانال #شهدا؛ وصل شویم. ارتباط با خادم کانال @HOSSEIN_14 تبادل نداریم
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃 دیدار مداح معروف با ... 🌹وقتى سوار موتور تریل، داشت میرفت به سمت ( ) زیارتش کردم ، مستانه ى مستانه میرفت اما وقتى رو میاوردن دیگه ندیدیمش، فقط شنیدم لشگر ، بدون سر مهمان علیه السلام شده .... 🍀هنوز سخنرانى بعد والفجر1 تو گوشمه مخصوصاً اون جمله ى معروفش ( رفتن خون میخواهد ) ... 💈اونشب همه ى بچه ها بعد از سخنرانى دوباره شور و شوق برگشتن به عملیات رو داشتند ... 🌿شاید دلیل این عکس رو کنار عکس  بپرسید؟ 🌹 وقتى از عملیات ، برگشیم پادگان ، خیلى از بچه ها میخواستن برا مرخصى به شهرشون برگردن.. 🍀اما وقتى گفتند یه عده تصمیم دارن برن شهر به خانواده ى سر بزنند ،کسى دیگه مرخصى نرفت و همه ى نیروها تصمیم گرفتند براى عزیمت به در استان اصفهان اماده بشن. 🍃 یادم نیست چند تا اتوبوس از حرکت کردیم ولى میدونم تعداد اتوبوس ها زیاد بود ، نیروهاى در لشگر ٢٧ مجلس بسیار خوبى تو گرفتند و قرعه ى اونروز هم به نام بنده ى حقیر افتاد و خدارو شکر از این توفیق بى نصیب نموندم ، و این عکس یاداور مجلس والامقام در است. راوی:مداح اهل بیت(ع) حاج محمدرضا طاهری ❤ 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 @mabareshohada
❤️🍃❤️ مسئول پیشتیبانے بود🍃و کارش سخت و پرتحرک بود👌 از هشت صبح تا هشت شب بود و از نه شب تا یازده شب هم بازدید گردان تخریب بود☺️ که باید با زائران خواهر همراهے می‌کردیم🍃 و پای ثابت این کار او و یکی از دوستان بودند👌 تازه ساعت دوازده شب تا چهار صبح کنار رادیو📻 باید پست می‌دادیمهیچ‌وقت نمی‌نالید و با عشق علاقه کار می‌کرد❤️خلوص نیت در عملش بود و خستگی نداشت☺️ همیشه برای انجام کارها داوطلب بود🍃بنیه قوی و بدن سالمی داشت👌که او را سرحال نگه‌ می‌داشت تا وظیفه را به نحو مطلوبے انجام دهد☺️❤️ راوی:دوست‌شهید ❤️ @mabareshohada
❤️🍃❤️ که شد🕊 خواه ناخواه فضای معنوی بود و رو به این حال و هوا می‌کشاند❤️لحظاتی که با او بودم خیلی برایم ارزشمند بود☺️از این‌که مشتاق نماز جماعت بود🍃خواهان صوت‌های مداحی از بچه‌ها بود☺️از گوشی خودش📲 روضه و مداحی پخش می‌کرد👌از شهدا می‌گفت💔در کارها بی‌ریا بود مخلصانه به خادمی‌اش می‌رسید☺️و ناله و شکایتی از سختی‌ها نمی‌کردم محبتش نسبت به دوستان از ته دل بود👌❤️همه اینها زمینه‌ساز شهادت💔 طلبی در او بود🍃و آن را تقویت می‌کرد🍃 بود که شهید شد🕊🕊 راوی:دوست‌شهید @mabareshohada
#دوکوهه هنوز به یاد آن روزگاران می‌ خواند : اللهُم أجْعَل صَباحَنا صَباحَ الصٰالحین 🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 🌙(فوق العاده قشنگ) 😍 راوی : رحیم اثنی عشری ━━☘️🌸☘️━━ پاییز سال ۱۳۶۴ بود. به همراه دوستان به منطقه اعزام شدیم. وقتی وارد پادگان دوکوهه شدیم ما را تقسیم بندی کرده و به گردان سلمان فارسی فرستادند.🚌 گردان سلمان از گردان‌های دائمی نبود. بلکه هر زمان نیروی اعزامی زیاد بود تشکیل می‌شد و زمانی که نیرو کم بود این گردان منحل می شد. فرمانده گردان ما برادر میرکیانی و جانشین ایشان (شهید) مظفری بود. من به همراه ۳۰ نفر دیگر به دست دوم از گروهان سوم این گردان رفتیم. مسئول دسته امّا برادر (شهید) طباطبایی بود. چند جوان خیلی خوب از منطقه شمال تهران نظیر برادران میرزایی و طلایی با ما بودند . جمع خوبی داشتیم. ما همگی در دو اتاق از طبقه اول ساختمان گردان سلمان در دو کوهه مستقر شدیم. در همان روزهای اول متوجه شدم که یکی از جوانان دسته ما حالات خاصّی دارد❗️به او برادر نیری می‌گفتند. آن روزها همه رفقا اهل معنویت بودند اما حالات او فرق میکرد❗️ وقتی فهمیدیم که از شاگردان آیت الله حق شناس بوده از او خواستیم که امام جماعت دسته ما بشود. هرچند زیر بار این مسئولیت نمی رفت، اما با فرمان مسئول دسته مجبور شد جلو بایستد. اطاعت از فرمانده واجب بود. خلاصه بچه های دسته ما حدود سه ماه از وجود او استفاده کردند. برادر نیری انسان و آرامی بود. لذا به راحتی نمی شد به شخصیت او پی برد. بیشتر اوقاتی که ما مشغول صحبت و خنده و استراحت و... بودیم او مشغول و یا می شد . در میان بچه های دسته ما یک نفر بود که بیش از بقیه با برادر نیری خلوت می کرد. آنها با یکدیگر مشغول سیر و سلوک بودند. علی طلایی هیچگاه از احمد آقا جدا نمیشد آنها رازدار هم بودند.👬 طلایی تنها پسر یک خانواده از شمال تهران بود. در یک خانواده مرفه بزرگ شده بود. خانواده‌ای که بعدها متوجه شدیم زیاد در قید و بند مسائل دینی نیستند❗️ او این گونه آمده بود و خدا احمد آقا را برایش قرار داد تا با هم مسیر کمال را طی کنند. هرچند که او چند سال از احمد آقا بزرگتر بود، اما مثل مراد و مرید به دنبال برادر نیری بود. او بهتر از بقیه احمد آقا را شناخته بود برای همین هیچ گاه از او جدا نمی شد.😇 به یک امامزاده رفتیم. از آنجا پیاده برگشتیم. توی راه بودیم که بچه‌ها با برادر نیری مشغول صحبت شدند. آن جا حرف از شهادت شد. مسئول دسته ما و شهادت خودش را بیان کرد❗️ من با تعجب گوش میکردم. احمد آقا هم گفت: من خواب برادرم را دیدم. آمد دنبالم و من رو برد به سمت آسمان. البته مدتی مانده تا زمانش برسد❗️ علی طلایی هم گفت: من منتظر یک خمپاره شصت هستم که همراهش حورالعین ها بیان پایین و‌...❗️ طلایی اطلاعات خوبی از حالات درونی احمدآقا داشت. چیزهایی می دانست که کسی از آنها خبر نداشت. برای همین هیچ گاه از احمد آقا جدا نمی‌شد. یکبار که داشتند با احمد آقا قرآن می خواندند رفتم بین آن ها نشستنم و عکاس از ما عکس انداخت. که شد تصویر ابتدای همین داستان.📸 در منطقه فاو بودیم که احمد آقا شهید شد. در همان شب طلایی هم مجروح شد.😭 بعد از عملیات دیدم رفقای قدیمی دور هم نشسته اند از احمد آقا حرف میزنند. آنها چیزهایی می‌گفتند که باور کردنی نبود❗️ از ارتباط همیشگی احمد آقا با (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و یا اطلاع از برخی موارد و.... به رفقا گفتم: باید این موارد را از علی طلایی سوال کنیم. او بیش از بقیه احمد آقا را شناخت. یکی از دوستان قدیمی گفت: می خواهی بری سراغ علی طلایی⁉️ با علامت سر حرفش را تایید کردم.👌🏻 دوستم گفت: خسته نباشی. علی طلایی چند روز پیش تو پدافندی منطقه فاو شد و رفت پیش برادر نیری.💔😭 ✨✨✨ شهید ابراهیم هادی با کسب اجازه از انتشارات ومولف برای تایپ. @mabareshohada
گفتم : دوکوهه را می‌شناسی؟ پاسخ داد: آری.😊 گفتم : چرا به آن می گویند ؟ تو می دانی؟ گفت : علتش را نمی دانم. ولی را می شناسم. [از جیبش 🖼عکسی بیرون آورد و ادامه داد:] همین دو عکسی که بر روی ساختمانش جلوه نمایی می‌کند. [♡حاج و حاج احمد ♡] گفتم : پس اگر این چنین است، باید به احترام همه بسیجیانی که قدم در اینجا نهادند؛ بنامیمَش💔☝️ 🕊 @mabareshohada