🔹هنگام اعزام به سوریه همه مایحتاج منزل به غیر از خرما را خریده بود. گفتم «حسن آقا فقط خرما نخریدید که آن را خودم تهیه میکنم.» با هم خداحافظی کردیم و رفت. اما چند دقیقه بعد بازگشت، دو جعبه خرما خریده بود. گفت: «این هم آخرین خرید من برای شما و بچههایم.»
🔸قرآن آوردم و گفتم «حالا که بازگشتید، از زیر قرآن رد شوید» گفت: «اول شما و بچهها رد شوید»، رد شدیم. گفتم «حالا نوبت شماست»
🔹گفت: «میترسم، میترسم نکند خداوند حاجت دل من را ندهد». گفتم «به خاطر دل من از زیر قرآن رد شوید»؛ از زیر قرآن ردشان کردم و همسفر زندگیام را به خداوند سپردم و گفتم: «خدایا هرچه خیر است، برای من بفرست.»
🔸 همیشه میگفت: «دوست دارم با زبان روزه و تشنهلب مثل آقا اباعبدالله (علیه السلام) شهید شوم». همان شد که حسن میخواست؛ در ماه رمضان اعزام و با زبان روزه و بر اثر اصابت ترکش خمپاره شهید شد.
✍️ به روایت همسر بزرگوار شهید
#شهید_حسن_غفاری 🌷
#سالروز_ولادت
@mabareshohada