🇮🇷 معبر شهدا 🇮🇷
🌿🔸🌿🔸🌿 💠 روزه؛ دريچهاي به عالَم معنا 6️⃣ #قسمت_ششم 🔴 روزهدار شبيه خدا ميشود ✨در حديث قدسي داري
🌿🔸🌿🔸🌿
💠 روزه؛ دريچهاي به عالَم معنا
7️⃣ #قسمت_هفتم
🔴 بركات روزه
✨در روايت از امامصادق(علیه السلام) داريم↶
【 فَالصَّوْمُ يُميتُ هَوَيالنَّفْس 】
❃ روزه هوس را مي كُشد.
🌿يكي از امتيازات مؤمنين وارسته اين است كه اصلاً گرفتار ميلهاي پست نيستند، و روزه چنين هنري را دارد كه دردسر هوسراني را از سر ما بر ميدارد.
✨بعد ادامه روايت اين است↶
【 وَ شَهْوةَالطَّبْعِ 】
❃ روزه؛ شهوت و ميلهاي سركش و افراطيِ طبع و طبيعت و بُعد حيواني شما را ميكُشد.
【 وَ فيهِحَياةُ القَلْبِ 】
❃و در روزه حيات قلب هست.
🔸مگر همة ما نميخواهيم قلبمان بيدار شود و درك و فهممان اوج بگيرد؟ با روزه درك و فهم عوض ميشود، آن چيزهايي را كه مفيد نبود و دنبالش بوديم ـ با بيداري قلب ـ ديگر نميخواهيم، و آن چيزهايي را كه مفيد بود و ميلي به آنها نداشتيم، اهميتش در قلبمان روشن ميشود و مطلوبمان ميگردد.
اينجاست كه ابزار هدايت را دوست خواهيم داشت نه عوامل ضلالت را. اينجاست كه وجود عالَم غيب و ملائكه و قيامت را به نحوي و تا حدي احساس ميكنيم. چون وقتي قلب زنده شد، ادراك حقايق عاليه برايش ميسّر ميشود، ادراك بيشتر آن حقايق، بستگي به شدت حيات قلب دارد.
【 وَ طَهَارَةُ الجَوارِحِ 】
❃ روزه؛ موجب طهارت اعضاء و جوارح ميشود، اعضاي بدن شما از كارهاي زشت باز ميماند.
❥✨قلب روزهدار آنچنان اعضايش را در كنترل دارد كه آن اعضاء به اعمال ناپاك نميافتند، دل انسان بر اعضايش حاكم ميشود، نه هوس انسان. ديگر چشم، آن چشمي نيست كه با قصد گناه، نظر كند و يا به چيزي كه توجهِ به آن گناه است، نظر بيفكند.
【 وَ عِمارةُ الظّاهِرِ وَ الْبَاطِنِ 】
❃ روزه؛ هم ظاهر را از سنگيني و بد قوارهبودن در ميآورد، و هم باطن را از ميلهاي ظلماني آزاد و نوراني ميكند، هم باطن متعادل ميشود و هم ظاهر تابع باطن ميگردد.
【 وَ زِيادَةُ التَّضَرُّعِ 】
❃ روزه؛ زاري و تضرّع در پيشگاه پروردگار را ميافزايد
❥✨قلب آدم از قساوت در ميآيد و ميل به نيايشِ با حق در آن پيدا ميشود. چون اصل جان ما ملكوتي است و از نيستان عالَم غيب بريده شده است.
【 ثُمَّ رَدَدْناهُ اَسْفَلَ سافِلين 】
❃ و بنا به مصلحتي به عالَم ماده و عالَم بدن، هبوط كرده، ولي اينجايي نيست، حالا با روزهداري، كمي از اين منزل دروغينِ خود فاصله ميگيرد، تازه ياد منزل حقيقي و عالَم قربِ با حق ميافتد، و ناله و تضرع سر ميدهد تا برگشت به آن عالَم را براي خود ممكن كند و راهي بهسوي آن عالم باز نمايد و ثابت كند هنوز دلش در هواي آن نِيِسْتان عالم قرب است...
#ادامه_دارد
🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺
🇮🇷 معبر شهدا 🇮🇷
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ #ڪتاب_عارفانه🌙(فوق العاده قشنگ) #قسمت_ششم بعد مکثی کردند وفرمودند:( رفقا،
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨
#ڪتاب_عارفانه🌙(فوق العاده قشنگ)
#قسمت_هفتم
آنچه ڪه شاگردانــ و دوستانــ او از ڪرامات و حالاتـــ او مے گفتند ڪار را سختــ ڪرده بود. آیا آنها را جمـــع آورے و مڪتــ📝ــوب ڪنیم❓
آیا مردم ظرفیتــ پذیرش این سخنان را دارند❓آیا ما را متهــــ❌ــم به خرافه گویے و... نمی ڪنند⁉️ آیا...
و صدها سوال دیگر ڪه پاسخے براے آنها نمے یافتم. خلاصہ مدتــــــہا خاطرات او ذهن ما را درگیـ♻️ــر ڪرده بود.
تا اینکه با یارے خدا از خود #احمد_آقا کمک خواستیم و ڪار را شروع ڪردیم.
اگر هیچ کس هم از این مطالب سودے نبرد لااقـــل براے نگارنده مفیـــ✅ــد است.
مطالب او همگے درس درست زیستن است.
#احمد_آقا مربے فرهنگے مسجد بود. بارها به شاگردانــش درباره ے عمل به دستوراتـــ دین و پرهیـ❎ــز از گناه سفارشـ مے ڪرد. در بسیارے از موارد براے آنها از نتـــایج اعمالشـــان مے گفت.
از عقوبتــــ گناهانــ و از فضایـ🌹ــل ڪار نیڪشان آنها را با خبر می کرد. او مانند یڪ طبیب ، دردهاے معنوی را به خوبے درمان مے ڪرد.
نسخہ هاے او همگے مطابق با دستورات دین و آیات و روایات بود. براے همین امروز هم مے توان✔️ به ڪلام دلنشی🌱ــن این استاد راه اعتماد ڪرد و آن را چراغ راه قرار داد.
🍂🍀🍃🍂🍀🍃🍂🍀🍃🍂🍀🍃
ما از خداوند مدد گرفتیم و از روح بلند این شهید ڪمڪ خواستیم.
اما احتیاج بود ڪه مطالبـــ عرفانے و شاید عجیــبـــ❗️ ایشان مستند باشد. فقط نقل قول از اطرافیـــان ، ڪار جالبے نیستــ.
این بار هم خود شہیــ💛ــد ما را یارے ڪرد❗️ درستـــ زمانے ڪه مے خواستیم مطالبــ را آماده ڪنیم خبر جدیــــ🔔ــدے به ما رسید❗️
بعد از 7️⃣2️⃣ سال از لابه لای یڪ ڪیـف قدیمے و داخل یڪ سر رسید ، یڪ دفتر یادداشت ڪوچک📔 از احمــد آقا پیدا شد❗️
در این دفترچہ به قلم خود احمد آقا گوشہ اے از حالاتـــ و اتفاقات معنوے ایشان نگاشتہ شده بود.
این مطالبـــ تمام خاطراتـــ دوستان و عبارات حضرت آقاے #حق_شناس را تایید مے ڪرد.
حالا دیگر خود شہـیـ🍀ــد سندے قوی در اختیار ما قرار داده بود❗️
ما هم بسم الله رو گفتیم و کار را با قوتـــ ادامہ دادیم. باید براے آنها ڪه در آینده می آیند بگوییم.
باید بگوییم براے زندگی صحیـــح از ڪدام الگوها باید استفاده ڪرد.
باید گفت آنها چه ڪردند و چگونه راه را پیدا ڪردند. باید این ستاره ها را به آیندگان معرفے ڪنیم تا راه را بهتر بشناسند. ان شاء الله.
🍂🍀🍃🍂🍀🍃🍂🍀🍃🍂🍀🍃
#منبع: انتشارات شهیـد ابراهیم هادے با کسب اجــازه از
انتشارات ومولف براے تایــپ.
#تذکر❌: تایپ کتـاب ها در فضــاے مجــازے حتما بایــد با کســب اجــازه از انتشــارات و مولــف باشد..
🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺
🇮🇷 معبر شهدا 🇮🇷
🗒 #وصیت_نامه آسمانی شهیدحاجقاسم سلیمانی 💖« #قسمت_ششم» ✍️خطاب به برادران و خواهران
🗒 #وصیت_نامه آسمانی شهیدحاجقاسم سلیمانی
💖 « #قسمت_هفتم»
🌴💫🌴💫🌴
🌷❤️شهدا، محور عزّت و کرامت همه ما هستند؛ نه برای امروز، بلکه همیشه اینها به دریای واسعه خداوند سبحان اتصال یافته اند.
آنها را در چشم، دل و زبان خود بزرگ ببینید، همانگونه که هستند.
🔆فرزندانتان را با نام آنها و تصاویر آنها آشنا کنید. به فرزندان شهدا که یتیمان همه شما هستند، به چشم ادب و احترام بنگرید.
🌹به همسران و پدران و مادران آنان احترام کنید، همانگونه که از فرزندان خود با اغماض میگذرید، آنها را در نبود پدران، مادران، همسران و فرزندان خود توجه خاص کنید👌
🏵 نیروهای مسلّح خود را که امروز ←ولیّ فقیه→ فرمانده آنان است، برای دفاع از خودتان، مذهبتان، اسلام و کشور احترام کنید
✅و نیروهای مسلح میبایست همانند دفاع از خانهی خود، از ملت و نوامیس و ارضِ آن حفاظت و حمایت و ادب و احترام کنند
💠 و نسبت به ملت همانگونه که امیرالمؤمنین مولای متقیان فرمود، نیروهای مسلح میبایست منشأ «عزت ملت» باشد و قلعه و پناهگاه مستضعفین و مردم باشد و زینت کشورش باشد
💟⚜✅🔆🌐
#مکتب_حاج_قاسم
#سردار_دلها
↶【به ما بپیوندید 】↷
🍃🌺 @mabareshohada 🌺🍃
🇮🇷 معبر شهدا 🇮🇷
#دختر_شینا #رمان #قسمت_ششم 🔹معلم مدرسه مرد جوانی بود. کلاس ها هم مختلط بودند. مادرم می گفت: «همین م
#دختر_شینا
#رمان
#قسمت_هفتم
🔹فصل دوم
خانه ی عمویم دیوار به دیوار خانه ی ما بود. هر روز چند ساعتی به خانه ی آن ها می رفتم. گاهی وقت ها مادرم هم می آمد.
آن روز من به تنهایی به خانه آن ها رفته بودم، سر ظهر بود و داشتم از پله های بلند و زیادی که از ایوان شروع می شد و به حیاط ختم می شد، پایین می آمدم که یک دفعه پسر جوانی روبه رویم ظاهر شد. جا خوردم. زبانم بند آمد. برای چند لحظه ی کوتاه نگاهمان به هم گره خورد.
پسر سرش را پایین انداخت و سلام داد. صدای قلبم را می شنیدم که داشت از سینه ام بیرون می زد. آن قدر هول شده بودم که نتوانستم جواب سلامش را بدهم. بدون سلام و خداحافظی دویدم توی حیاط و از آنجا هم یک نفس تا حیاط خانه ی خودمان دویدم.
زن برادرم، خدیجه، داشت از چاه آب می کشید. من را که دید، دلو آب از دستش رها شد و به ته چاه افتاد. ترسیده بود، گفت: «قدم! چی شده. چرا رنگت پریده؟!»
کمی ایستادم تا نفسم آرام شد. با او خیلی راحت و خودمانی بودم. او از همه ی زن برادرهایم به من نزدیک تر بود، ماجرا را برایش تعریف کردم. خندید و گفت: «فکر کردم عقرب تو را زده. پسرندیده!»
پسر دیده بودم. مگر می شود توی روستا زندگی کنی، با پسرها هم بازی شوی، آن وقت نتوانی دو سه کلمه با آن ها حرف بزنی! هر چند از هیچ پسر و هیچ مردی جز پدرم خوشم نمی آمد.
از نظر من، پدرم بهترین مرد دنیا بود. آن قدر او را دوست داشتم که در همان سن و سال تنها آرزویم این بود که زودتر از پدرم بمیرم. گاهی که کسی در روستا فوت می کرد و ما در مراسم ختمش شرکت می کردیم، همین که به ذهنم می رسید ممکن است روزی پدرم را از دست بدهم، می زدم زیر گریه. آن قدر گریه می کردم که از حال می رفتم. همه فکر می کردند من برای مرده ی آن ها گریه می کنم.
پدرم هم نسبت به من همین احساس را داشت. با اینکه چهارده سالم بود، گاهی مرا بغل می کرد و موهایم را می بوسید.
آن شب از لابه لای حرف های مادرم فهمیدم آن پسر، نوه ی عموی پدرم بوده و اسمش هم صمد است.
#ادامه_دارد
📚 #رمان_خوب