‹ مَبـهوت ›
⌈ خدا کند که نباشد کسی دُچارِ کسی (: ⌋
⌈رفتنت رفتنِ جان است؛ تو خود میدانی (: ⌋
برایت شعر گفتم تا بخوانی عمق عشقم را
نخواندیبیتهایمرا..نوشتیاز غزلسیرم(:🌱
‹ مَبـهوت ›
__
گفته بودم بہ ڪسی عشق نخواهم ورزید
آمدی و همه فرضیهها ریخت بهم (-:
‹ مَبـهوت ›
اولین بارون پاییزی هم اومد بارونی که منو به یاد تمام خاطره های خوب و بدم انداخت بارونی که چشم انتظ
•|- قصّهی من و تو از چشمات شروع شد؛
قصّمون قشنگ بود خیییلی قشنگ . .
شباش من و تو و بام و هوای نفسات ؛
روزاش من و تو آسمونِ بودنات که منو پرندهی تک تک جدولای کنار خیابون کرد!
قصّهی ما مستِ موی تو بود که عطرش مونده رو دستام و هواش تو نفسام!
میدونی؟!
رفتنت یهخُرده دلخراش کرد این قصّهی قشنگو . .
من از پرستیدنت کافر شدم به عشق ؛
بعد از رفتنت و از اون روز شدم راوی یه قصّهی تلخو مینویسم .
مینویسم :
نذارید بیان زنده زنده دفنتون کنن تو چشماشون ؛
که نبودنشون بد دلتونو میبنده رو همه چی .
بعد خاطرههاشون خفه میکنه نفساتونو . .
بعد رفتنت هیچ حسی ندارم!
دلمو بستم به روی هر چی چشمِ که شروع قصّه است .
قصّمون قشنگ بود ولی تهش رسید به کافر شدنم ؛
به عشق و هرشب مستِ چشمای
نداشتت شدن!
دلمو بستم رو همه چی، برنگرد : )!💙
هدایت شده از ـ مَشغوف .
Alireza Talischi - Gharar Nabood (320).mp3
6.46M
چقدر این آهنگ وصف حالمه :))
‹ مَبـهوت ›
شبی ک بوے دلتنگی میدهد "
دلتنگ چہ کسی؟!
کسی که حتی اسم ِ ما را در خاطر ندارد
خَم به اَبرو میبری جانم به قربانت رَود
ناز مَکن جانِ دلم، دل را به یَغما میبری!♥️(:
+داريوشكشاورز چه قشنگ گفت؛
شده تقدیرِ کسی باشی و قسمت نشود؟
سالها گیرِ کسی باشی و قسمت نشود؟
شده در اوجِ جوانی، باهمین ظاهرِ شاد
تا گلو پیرِ کسی باشی و قسمت نشود؟ :)
‹ مَبـهوت ›
•|🔗💕|•
عشق،
تنها چیزی ست که کسی نمیداند
اتفاق افتادنش بهتر است
یا اتفاق نیافتادنش...|ꯁ
‹ مَبـهوت ›
کاشدستمیذاشتمروقلبتهمه درداشمیومدتومُشتم! : )
ولےکاشمنهمونآدمیبودم که
ویسخندهاتوبراشمیفرستی :) ✉️🌱
‹ مَبـهوت ›
__
رفت و غزلم چشم به راهش نگران شد
دلـشـوره مـا بـود دلارم جـهـان شـد ^_^🌱
‹ مَبـهوت ›
•|- قصّهی من و تو از چشمات شروع شد؛ قصّمون قشنگ بود خیییلی قشنگ . . شباش من و تو و بام و هوای نف
•| شرمنده که بد موقع دوستت دارم، من هیچوقت آدمِ به موقعی نبودهام!
مثلاً همین الان، میدانم چهقدر سرت شلوغ است، چقدر خوشحالی، چقدر از اینکه توی لحظههایت وول نمیخورم شادی؛ امّا دل که زبان آدمیزاد نمیفهمد حیوانی!
ببخش که همین الان این صاحب مُرده تو را می خواهد
چقدر خودم را بزنم به آن راه؟
چقدر حواسش را پرت کنم آخر ؟
چقدر این آهنگهای دونفرهی لعنتیمان را رد کنم برود ؟
چقدر برای خودم عطر شیرین بخرم که بوی عطر تلخ دوست داشتنیت فراموش شود مثلاً؟
همهی اینها به کنار!
فصلها را که نمیتوانم عوض کنم، میتوانم؟
مثلاً بنشینم به بهار بگویم لطف کن نیا، چون اردیبهشت بیانصافت پرتم میکند وسط یك عالمه خاطره؟! به خدا زورم نمیرسد!
من این چیزها را میبینم که دلم میخواهد دستهایم را فشار بدهم روی گلویم و دیگر نفس نکشم وقتی کاری از دستم بر نمیاید!
وقتی میخواهمت و نمیخواهی! وقتی نمیتوانم دهانِ دلِ زبان نفهمم را ببندم!
اصلاً آدم هم انقدر بد موقع ؟
انقدر بیخاصیت؟(:"!