eitaa logo
مدرسه مهارت آموزی مبنا
18هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
375 ویدیو
62 فایل
کانال رسمی «مدرسه مهارت آموزی مبنا» ✨ ما توی این مدرسه، مهارت‌های بنیادی رو آموزش می‌دیم. دوره‌های ما فعلا در دو دپارتمان زیر برگزار می‌شه: 🔸دپارتمان نویسندگی 🔸دپارتمان روایت انسان خانم میم هستم، ادمین مبنا.☺️ بیاین باهم گپ بزنیم: 🆔 @adm_mabna
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨انتخاب محدود! 📚بیست کهن‌الگوی پیرنگ 🖋 رونالدبی. توبیاس |@mabnaschoole |
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لباس تک سایز! ماجرای لباس تک‌سایز سید مرتضی چی بود؟ محفلی دوستانه بود و سید[۱] و رضا[۲] و گنجی[۳] دور هم نشسته بودند و گپ می زدند. از خاطرات خود با دیگر شهدا می گفتند که گنجی رو کرد به آقا مرتضی و گفت: «حاجی در شهادت دیگه بسته شده»، سید نگاهی به گنجی انداخت و گفت: نه برادر شهادت لباس تک‌سایزیه که باید تن آدم به اندازه اون دربیاد، هر وقت به سایز این لباس در اومدی، پرواز می‌ کنی، مطمئن باش!». رضا که شاهد گفت و گوی آنها در مورد شهادت بود، به سید مرتضی گفت: حاجی، من چی؟ کی نوبت پرواز منه؟» سید با یادآوری مناطقی که رضا در آنها مستند ساخته بود، گفت: «تو هم در کوله ات چیزایی داری که نمی دونم چیه، هر وقت اون رو سبک کردی وقت پروازته.». کوله سید و گنجی سبک شد اما کوله رضا معلوم نیست کی سبک می شود. [۴] -------------------------- 1.شهید سید مرتضی آوینی، روای روایت فتح که در تاریخ بیستم فروردین ماه سال ۷۲ در منطقه فکه به شهادت رسید. 2.رضا برجی، عکاس و مستندساز جنگ. 3.شهید گنجی. 4.برگرفته از خاطره رضا برجی. | @mabnaschoole |
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حتی این هم قبوله! بشقاب خالی و کاسه سالاد را در سینک گذاشت. جلوی آبریز یخچال ایستاد. یک لیوان آب خورد. داشت لیوان دوم را پر می‌کرد که یادش آمد روزه بوده. 🖋 سایه عباسی | @mabnaschoole |
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روزه سوخته! دعای «ربّنا» که توی خانه پیچید، در خانه باز شد.‌ بچه‌ها دویدند سمت در.‌ پدر را دیدند و بنا کردند از پاهایش بالا رفتن. « آروم آروم.‌ وایسین برسم آخه...». کیسه پر از شیر توی دستانش لق لقی کرد و بعد افتاد و ترکید. صدایش بلندتر از همیشه شد: «ببین چی شد؟ چقد تو دست و پای آدم می‌پلکید آخه؟» بچه‌ها مات و دمق از پدر دور شدند.‌ الله اکبر اذان را که شنید، به حال روزه سوخته‌اش به گریه افتاد.‌ 🖋 راضیه لاهوتیان | @mabnaschoole |
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سرباز وظیفه! ▫️حوله، آبِ وضو را از ریش‌های جوگندمِی‌ مرد، کامل نگرفت. نگاهی به سفره انداخت. سه بشقاب، سه قاشق، سه لیوان؛ حوله را روی پشتیِ صندلی انداخت و گفت: «باز که سه تا ظرف گذاشتی؟» زن خودش را به ریختن خورشت مشغول کرد تا شوهر، نمِ چشمانش را نبیند. «خدا رو چه دیدی! شاید به پسرم مرخصی دادن و سحری اومد خونه!...» مرد کفگیر را در دیس تکاند. صدای رعشه‌دار زن را شنید: «هزاربار گفتم! حوله خیسِت رو، این‌ور و اون‌ور ننداز!» مرد لا اله الا الله‌ی گفت و تنها تکۀ گوشت را به ظرف خورشت برگرداند. پیش خودش گفت: «خدا رو چه دیدی! شاید پسرم برای سحری اومد!» 🖋محمدرجاء صاحب‌دل | @mabnaschoole |
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا