eitaa logo
🌺 مدد از شهدا 🌺
4.9هزار دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
28 فایل
سلام وخیر مقدم به اعضا جدید ♥️دراین گروه میخایم مدد بگیریم از شهدا در زندگیمون هرچی به شهدا نزدیکتر بشی هزار قدم به خدا نزدیکتری دوستی با شهدا دوطرفه است یادشون کنید یادتون میکنن ارتباط با ادمین تبادل وتبلیغ @yazaahrah
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آیت‌الله مصباح یزدی رحمه‌الله‌علیه: 🔸️قطعی‌ترین دعایی که مستجاب می‌شود، است. بهترین ذکر است؛ دعایی است که هر کس بخواهد، قطعا مستجاب می‌شود... بالاترین توفیقی که نصیب ما می‌شود، همین است. اگر نماز ما هم به برکت که در تشهد می‌خوانیم پذیرفته ‌شود، تعجب نکنید. اگر کسی این طور گفت، خیلی تعجب نکنید 📣🔻با نشر مطالب در ثواب آنها سهیم باشیم @madadazshohada اللّٰهمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّكَ ٱلْفَرَجَ
✨آنها پیش از آنکه شهید شوند، شهید بودند؛ ♦️همسایمون داشت خونه می‌ساخت. گل محمد اون موقع ده الی دوازده ساله بود. یک روز دیدم چوب های سنگین رو روی دوشش گذاشته و برای بنایی می‌بره خونه همسایه. بهش گفتم:«محمدجان! اونا دارن خونه می‌سازن، تو چرا خودت رو خسته می‌کنی؟» جواب داد:«مادرجان! اینها تو خونشون مرد ندارن، وظیفه منه که بهشون کمک کنم...» 📚 کتاب کاش با او بودم، صفحه ۶۸ ، خاطره‌‌ای از زندگی سردار @madadazshohada
🌷 محمد بلباسی «پسرم خیلی زحمت­کش و مخلص بود و همه کارهایش را برای رضای خدا انجام می‌داد. وقتی کاری می­‌کرد دوست نداشت کسی بفهمد چه کرده. مثلا شب عید قربان چند تا گوسفند قربانی می­‌کرد و بین مردم پخش می­‌کرد تا خانواده­‌های نیازمند فردای عید گوشت داشته باشند که بچه­‌هایشان کباب بخورند. یا مثلا وسیله‌ای می­‌خرید و شب اول ماه رمضان می‌برد درب منزل خانواده­‌های نیازمند زنگ می­زد اجناس را می­‌گذاشت و سریع فرار می­‌کرد تا کسی او را نبیند. به نوعی سرباز گمنام بود». 🌱خاطره مادر شهید ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @madadazshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ اگه گاهی هر کار میکنی حاجتت رو نمیگیری ✅حتما این کلیپ رو ببین ♻️ جهت سلامتی و تعجیل در امر فرج صلوات @madadazshohada
⭕️اینجا یک دورهمی دوستانه است هر کس هر مطلب مفیدی داره میزاره😍 ماهم استفاده میکنیم😊 شما هم بیا هم استفاده کن وهم هرچی دوست داری بزار👇 https://eitaa.com/joinchat/3621585128C0be468c1a2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوستان نمازتوبه یکشنبه ماه ذی القعده کمترین خاصیتش اینه که با ایمان از دنیا بریم🌸 اگه دنیارومیخواهی این نماز رو انجام بدید وسعت رزق میاره💸 باعث میشه خودتون وبچه هاتون و پدرمادرتون آمرزیده بشید🤲 این نمازباعث میشه ملک الموت به راحتی جانمان رو بگیره و....🌹 خلاصه مدیونید اگه این نماز رو نخونید😄 🎙حجت الاسلام فرح زاد ⛔️عزیزان هرکسی توانایی خوندن‌ نداره ما بجای شما نایب میشیم و میخونیم (باهدیه مناسب)جهت سفارش به آیدی پیام دهید: 👉@yazaahrah مدداز شهدا https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺سلام لطفا نفری یک صلوات به نیت عزیزی که مضطر شده ومشکلات زیادی داره بفرستید هر کس این پیام رو خوند یک صلوات به نیت این عزیز بفرسته دعا اثر داره🤲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دو راه سعادت❤️ میرزا اسماعیل دولابی (ره) : هر وقت خوشحال شدید بر محمد و آل محمد صــلـوات بفرستید و هر وقت غمناک شدید اسـتـغـفـار کنید؛ خداوند در را به روی شما باز می‌کند. ✨ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @madadazshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حسرت زندگی بقیه رو نخور... بشقاب بقیه رو نگاه کنی غذای خودت سرد میشه... @madadazshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✴️ دانشجوی شهیدی که در آمریکا استاد بی‌خدای خود را شیعه کرد... 🔸پروفسور محمد لگنهاوسن میگه: توی دانشگاه تگزاس یه دانشجوی ايرانی داشتم بنام اكبر ملكی نوجه‌دهی. بعد از مدتی دیدم کلاس نمیاد؛ تا اینکه يه روز توی دانشگاه در حال پخش تبلیغات درباره‌ اسلام و انقلاب ایران دیدمش. رفتم و بهش گفتم: چیكار ميكنی؟ چرا ديگه كلاس نميای؟ ♦️گفت: ما توی كشورمون انقلاب كرديم و من فكر می‌كنم مهمه كه دانشجويان اينجا هم درباره‌ انقلاب اسلامی ايران اطلاع درستی داشته باشند. گفتم: كار خوبیه؛ اما كلاس هم بيا؛ من هم همه‌ی تبليغات شما رو می‌خونم. ايشان قبول كرد و چند كتاب پیرامون اسلام برام آورد. کتابها رو خوندم و شروع كرديم با اكبر درباره‌ی اعتقاداتش صحبت كردن؛ و كم‌كم دوست شديم. اکبر خيلی صادقانه صحبت ميكرد و هيچ شكی درباره اعتقاداتش نداشت. با هم درباره شيعه و سنی هم صحبت كردیم. البته من در مورد اینکه شیعه بشم یا سنی شکی نداشتم. می‌گفتم یا بی خدا می‌مونم یا شیعه میشم. 📚اکبر كتابهای دیگه‌ای هم برام آورد كه بهترين آنها يك ترجمه از ؛ و یک ترجمه از جلد اول الميزان بود. يكی از ويژگيهای اكبر اين بود که هم با دانشجويان خط امام همكاری می‌كرد، هم با دانشجويانی که به ديدگاه امام نزديك نبودند، ارتباط برقرار می‌کرد. از زمان آشنا شدن با اكبر، تا مسلمان شدنم تقريبا سه سال طول كشيد. اما مدتی قبل از گفتن شهادتین دیگه اکبر رو ندیدم؛ تا اینکه از نزدیکانش شنیدم رفته ایران و در جنگ شهید شده... @madadazshohada اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج
🌴🍀🌴🍀🌴🍀🌴 *خب دوستان* *امشب* *مهمان 💕شهیدملکی💕بودیم *هرکس دوست داره این شهدا دعاشون کنه _یک سوره حمد و سه توحید هدیه کند به این شهدای والا مقام* *در هیاهوی محشر* *فراموشمون نکنید* * برادر شهید*
🌺 مدد از شهدا 🌺
#مدافع_عشق #قسمت_پنجاه_و_دوم @madadazshohada هوالعشــــــق❤️ ❣❤️❣❤️❣❤️❣ ماشین خیابان را دور میزند
@madadazshohada ❤️ هوالعشـــق❤ ❣❤️❣❤️❣❤️❣ حسین آقا یک دستش را پشت دست دیگرش میزند و روی مبل مقابلش مینشیند. سرش را تکان میدهد و در حالیکه پای چپش از استرس میلرزد نگاهش را به من میدوزد _ بابا؟...تو قبول کردی؟ سکوت میکنم ،لب میگزم و سرم را پایین میندازم _ دخترم؟...ازت سوال کردم! تو جداً قبول کردی؟ علی اکبر گلویش را صاف میکند و در ادامه سوال پدرش از من میپرسی _ ریحان؟..بگو که مشکلی نداری! دسته ای از موهای تیره رنگم که جلوی صورتم ریخته است را پشت گوش میدهم و آهسته جواب میدهم _ بله!... حسین اقا دستش را در هوا تکان میدهد _ بله چیه بابا؟ واضح جواب بده دختر! سرم را بالا میگیرم و در حالیکه نگاهم را از نگاه پر نفوذ پدرش میدزدم جواب میدهم _ یعنی...بله! قبول کردم که علی بره! این حرف من آتشی بود به جان زهراخانوم تا یکدفعه از جا بپرد ، از لبه پنجره رو به حیاط بلند شود و وسط هال بیاید. _ میبینی اقا حسین؟...میبینی!!عروسمون قبول کرده! رو میکند به سمت قبله و دستهایش را با حالی رنجیده بالا می آورد _ ای خدا من چه گناهی کردم اخه! ... ببین بچه دسته گلم حرف از چی میزنه... علےاصغر که تا الان فقط محو بحث مابود در حالیکه تمام وجودش سوال شده میپرسد _ ماما داداچ علی کوجا میره؟ پدرش باصدای تقریبا بلند میگوید _ اا ... بسه خانوم! چرا شلوغش میکنی؟؟...هنوز که این وسط صاف صاف واساده... و بعد به علی اصغر نگاه میکند و ادامه میدهد _ هیچ جا بابا جون هیچ جا... مادرش هم مابقی حرفش را میخورد و فقط به اشکهایش اجازه میدهد تا صورت گرد و سفیدش را تر کنند احساس میکنم من مقصر تمام این ناراحتی ها هستم گرچه دل خودم هنوز به رفتنش راه نمیدهد...ولی زبانم مدام و پیا پی تو را تشویق میکند که برو! تو روی زمین روبروی مبلی که پدرش روی آن نشسته مینشیند _ پدر من! یه جواب ساده که اینقدر بحث و ناراحتی نداره من فقط خواستم اطلاع بدم که میخوام برم.همه کارامم کردم و زنمم رضایت کامل داره... حسین آقا اخم میکند و بین حرفش میپرد _ چی چی میبری و میدوزی شازده؟ کجا میرم میرم؟..مگه دخترمردم کشکه؟...اون هیچی مگه جنگ بچه بازیه!...من چه میدونستم بعداز ازدواج زنت از تو مشتاق تر میشه... توحق نداری بری تا منم رضایت ندم پاتو از در این خونه بیرون نمیزاری ❣❤️❣❤️❣❤️❣  @madadazshohada بلند میشود برود که علی اکبر هم پشت سرش بلند میشود و دستش را میگیرد _ قربونت برم خودت گفتی زن بگیر برو!...بیا این زن! " و بہ من اشاره میکند" چرا آخه میزنی زیر حرفات باباجون دستش را از دستش بیرون میکشد _ میدونی چیه علی؟ اصن حرفمو الان پس میگیرم..چیزی میتونی بگی؟... این دختر هم عقلشو داده دست تو! یه ذره بفکر دل زنت باش همین که گفتم حق نداری!! سمت راهرو میرود که دیدن چشمهای پر از بغض تو صبرم را تمام میکند.یکدفعه بلند میگویم _ باباحسین!؟ شما که خودت جانبازی.. چرا این حرفو میزنی؟... یک لحظه مےایستد،انگار چیزی در وجودش زنده شد.بعداز چند ثانیه دوباره به سمت راهرو میرود... 💞 با یک دست لیوان آب را سمتش میگیرم و با دست دیگر قرص را نزدیک دهانش می اورم. _ بیا بخور اینو علی... دستم را کنار میزنی و سرش را میگردانی سمت پنجره باز رو به خیابان _ نه نمیخورم...سردرد من با اینا خوب نمیشه _ حالا تو بیا اینو بخور! دست راستش را بالا می آورد و جواب میدهد _ گفتم که نه خانوم!...بزار همونجا بمونه لیوان و قرص را روی میز تحریرش میگذارم و کنارش می ایستم نگاهش به تیر چراغ برق نیم سوز جلوی در خانه تشن خیره مانده میدانم مسئله رفتن فکرش را بشدت مشغول کرده کافیست پدرت بگوید برو تا تو با سر به میدان جنگ بروی شب از نیمه گذشته و سکوت تنها چیزیست که از کل خانه بگوش میخورد لبه ی پنجره مینشیند یاد همان روز اولی میفتم که همینجا نشسته بود و من ... بی اراده لبخند میزنم. من هنوز موفق نشده ام تا تو را ببوسم بوسه ای که میدانم سرشار از پاکیست پر است از احساس محبت ... بوسه ای که تنها باید روی پیشانی ات بنشیند سرم را کج میکنم ، به دیوار میگذارم و نگاهم را به ریش تقریبا بلندش میدوزم قصد ندارد کوتاهشان کند تا یک کم بیشتر بوی شهادت بگیری البته این تعبیر خودم است میخندم و از سر رضایت چشمهایم را میبندم که میپرسد _ چیه؟چرا میخندی ؟... چشمهایم را نیمه باز میکنم و باز میبندم شاید حالتم بخاطر این است که یکدفعه شیرینی بدخلقی های قبلش زیر دندانم رفت _ وا چی شده؟... موهایم را پشت شانه ام میریزم و روبرویش مینشینم. طرف دیگر لبه پنجره.نگاهم میکند نگاهش میکنم... نگاهش را میدزدد و لبخند میزند قند دردلم آلاسکا میشود😁 @madadazshohada ✍ ادامه دارد ... 💖 کانال مدداز شهدا 💖 https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯ «»
@madadazshohada ❤️ هوالعشـــق ❤️ ❣❤️❣❤️❣❤️❣ بی اختیار نیم خیز میشوم سمتش و به صورتش فوت میکنم چندتار از موهایش روی پیشانی تکان میخورد. میخندد و سمت صورتم فوت میکند نفست را دوست دارم... خنده اش ناگهان محو میشود و غم به چهره اش مینشیند _ ریحانه...حلال کن منو! جا میخورم ، عقب میروم و میپرسم _ چی شد یهو؟ همانطور که باانگشتانش بازی میکند جواب میدهد _ تو دلت پره...حقم داری! ولی تا وقتی که این تو...." دستت را روی سینه اش میگذارد درست روی قلبش.." این تو سنگینه...منم پام بسته اس... اگر تو دلت رو خالی کنی ... شک ندارم اول تو ثواب شهادت رو میبری از بس که اذیت شدی تبسم تلخی میکنم و دستم را روی زانواش میگذارم _ من خیلی وقته تو دلمو خالی کردم...خیلی وقته نفسش را با صدا بیرون میدهد ، از لبه پنجره بلند میشود و چندبار چند قدم به جلو و عقب برمیدارد. آخر سر سمت من رو میکند و نزدیکم میشود. با تعجب نگاهش میکنم. دستش را بالا می آورد و باسر انگشتانش موهای سایه انداخته روی پیشانی ام را کمی کنار میزند. خجالت میکشم و به پاهایش نگاه میکنم. لحن آرام صدایت دلم را میلرزاند _ چرا خجالت میکشی؟ چیزی نمیگویم...منی که تا چند وقت پیش بدنبال این بودم که ...حالا... خم میشود سمت صورتم و به چشمهایم زل میزند. با دو دستش دو طرف صورتم را میگیرد @madadazshohada با حالتی خاص التماس میکنی _ حلال کن منو! ❣❤️❣❤️❣❤️❣ همانطور که لقمه ام را گاز میزنم و لی لی کنان سمت خانه می آیم پدرش را از انتهای کوچه میبینم که با قدمهای آرام می آید. در فکر فرورفته...حتماً با خودش درگیر شده! جمله آخر من درگیرش کرده.. چندقدم دیگر لی لی میکنم که صدایش را از پشت سرم میشنوم _ افرین! خانوم کوچولوی پنج ساله خوب لی لی میکنیا! برمیگردم و ازخجالت فقط لبخند میزنم _ یِوخ نگی یکی میبینت تا وسط کوچه! و اخمی ساختگی میکند البته میدانم جداً دوست نداری رفتار سبک از من ببینی! از بس که غیرت داری...ولی خب در کوچه بلند و باریک شما که پرنده هم پر نمیزند چه کسی ممکن است مرا ببیند؟ با این حال چیزی جز یک ببخشید کوتاه نمیگویم. از موتور پیاده میشود تا چند قدم باقی مانده را کنار من قدم بزند... نگاهش به پدرش که میفتم می ایستد و ارام زمزمه میکند _ چقد بابا زود داره میاد خونه! متعجب بهم نگاه میکنیم ،دوباره راه میفتیم. به جلوی در که میرسیم منتظر میمانیم تا اوهم برسد. نگاهش جدی ولی غمیگین است. مشخص است با دیدن ما بزور لبخند میزند و سلام میکند _ چرا نمیرید تو؟... هر دو باهم سلام میکنیم و من در جواب سوال پدرش پیش دستی میکنم _ گفتیم اول بزرگتر بره داخل ما کوچیکام پشت سر چیزی نمیگوید و کلید را در قفل میندازد و در را باز میکند فاطمه روی تخت حیاط لم داده و چیپس با ماست میخورد. حسین اقا بدون توجه به دخترش فقط سلامی میکند و داخل میرود. میخندم و میگویم _ سلام بچه!...چرا کلاس نرفتی؟؟... _ اولاً سلام دوماً بچه خودتی...سوماً مریضم..حالم خوب نبود نرفتم علی اکبر میخندد و همانطور که موتورش را گوشه ای از حیاط میگذارد میگوید _ اره! مشخصه...داری میمیری! و اشاره میکند به چیپس و ماست. فاطمه اخم میکند و جواب میدهد _ خب چیه مگه...حسودید من اینقد خوب مریض میشم باز میخندد ولی جواب نمیدهد.کفشهایش را درمیاورد و داخل میرود. من هم روی تخت کنار فاطمه مینشینم و دستم را تا آرنج در پاکت چیپسش فرو میبرم که صدایش درمی آید _ اوووییی ...چیکا میکنی؟ _ خسیس نباش دیه و یک مشت از محتویات پاکت را داخل دهانم میچپانم _ الهی نمیری ریحانه! نیم ساعته دارم میخورم..انداره اونقدی که الان کردی تو دهنت نشد! کاسه ماست را برمیدارم و کمی سر میکشم.پشت بندش سرم را تکان میدهم و میگویم _ به به!...اینجوری باید بخوری!یادبگیر... پشت چشمی برایم نازک میکند. پاکت را از جلوی دستم دور میکند. میخندم و بندکتونی ام را باز میکنم که علی اکبر به حیاط می آیـد و با چهره ای جدی صدایم میکند _ ریحانه؟...بیا تو بابا کارمون داره @madadazshohada ❣❤️❣❤️❣❤️❣ ❣❤️❣❤️❣❤️❣ ✍ ادامه دارد ... @madadazshohada 💖 کانال مدداز شهدا 💖 https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯ «»
پیام اعضا✅ سلام به خواهرای خوبم با اجازه ای خادم الزهرا مدیر محترم گروه لطفا اگه براتون مقدوره امشب برای مادرشهیدی که بخاطر فرزندش تمام عمرش رو در غریبی در شهر که پسرش به خاک سپرده شده بودبه سر برد و در غریبی فوت کرد نماز لیلةدفن بخوانید ممنون میشم اسم میت نازکجان فرزند صف قلی مادر شهید فرج الله کوهی لطفا فراموش نکنید ممنونم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴🍃☘🍃🌹🍃☘🍃 🍃 🌹 اول صبح بگویید حسین جان رخصت✋ تا که رزق از کرم سفره ارباب رسد🤲 🌴🌴🌴 السلام علی الحسین 🚩 و علی علی بن الحسین🚩 و علی اولاد الحسین 🚩 و علی اصحاب الحسین🚩 (علیه‌السلام ) 🌹 🍃@madadazshohada 🔴🍃☘🍃🌹🍃☘🍃
💫♥️🍃♥️🍃💫 🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸 ♥️با توسل به جمیع شهدا و شهدای گمنام و۷۲ شهید کربلا♥️ 🍀قرار هست چهل روز بصورت ویژه با واسطه قراردادن شهدا، بریم در خانه خدا و اهلبیت و مدد بگیریم ازشون..... 🌸شهدای عزیز این چله🌸 شهدای عزیز❤️ 1- 🌷سردار عزیزمون حاج قاسم سلیمانی✅ ۲- 🌷شهید بهشتی و ۷۲ تن✅ ۳- 🌷شهید رجایی وباهنر✅ ۴- 🌷شهید صدر زاده ✅ ۵- 🌷شهید صیاد شیرازی✅ ۶_ 🌷شهید آوینی ✅ ۷- 🌷شهید سرلشکر همدانی ✅ ۸- 🌷شهید ابراهیم همت ✅ ۹- 🌷شهید حسن باقری ✅ ۱۰- 🌷شهید مجید ومهدی زین الدین✅ ۱۱- 🌷شهید جواد الله کرم ۱۲- 🌷شهید چمران ۱۳--🌷شهید حمیدو مهدی باکری ۱۴--🌷شهید نوید صفری ۱۵-🌷شهیداحمد کاظمی ۱۶-🌷شهید خرازی ۱۷-🌷شهید امیر حاج امینی ۱۸-🌷شهید پلارک ۱۹-🌷شهید ابراهیم هادی ۲۰-🌷شهید سید مجتبی علمدار ۲۱-🌷شهید هادی ذو الفقاری ۲۲-🌷شهیداحمد علی نیری ۲۳-🌷شهید طهرانی مقدم ۲۴-🌷شهید سردار زاهدی ۲۵-🌷شهید یوسف قربانی ۲۶-🌷شهید ثابت وثاقب شهابی ۲۷-🌷شهید محمد خوانی ۲۸🌷-شهیدمحمد حسین یوسف اللهی ۲۹-🌷شهید سجاد زبر جدی ۳۰-🌷شهید محمد جواد حسن زاده ۳۱-🌷شهید رجبعلی ناطقی ۳۲-🌷شهید مرتضی عطایی ۳۳-🌷شهید محسن حججی ۳۴-🌷شهید آرمان علی وردی ۳۵-🌷شهید بابک نوری ۳۶-🌷شهید علی خلیلی ۳۷-🌷شهید محمد بلبا سی ۳۸-🌷شهید بابایی ۳۹-🌷شهید شیرودی ۴۰-🌷شهید مجید قربانخانی روز اول👈🏼 ۱۵ اردیبهشت✅ روز دوم👈🏼 ۱۶ اردیبهشت✅ روز سوم👈🏼 ۱۷اردیبهشت✅ روز چهارم👈🏼 ۱۸ اردیبهشت✅ روز پنجم👈🏼 ۱۹ اردیبهشت✅ روز ششم👈🏼 ۲۰ اردیبهشت✅ روز هفتم👈🏼 ۲۱ اردیبهشت✅ روز هشتم👈🏼 ۲۲ اردیبهشت✅ روز نهم👈🏼 ۲۳ اردیبهشت ✅ روز دهم👈🏼 ۲۴ اردیبهشت✅ روز یازدهم👈🏼 ۲۵ اردیبهشت روز دوازدهم👈🏼 ۲۶ اردیبهشت روز سیزدهم👈🏼 ۲۷اردیبهشت روز چهاردهم👈🏼 ۲۸ اردیلهشت روز پانزدهم👈🏼 ۲۹ اردیبهشت روز شانزدهم👈🏼 ۳۰اردیبهشت روز هفدهم👈🏼 ۳۱ اردیبهشت روز هجدهم👈🏼 ا خرداد روز نوزدهم👈🏼 ۲ خرداد روز بیستم👈🏼 ۳ خرداد روز بیست ویکم👈🏼 ۴ خرداد روز بیست دوم👈🏼 ۵ خرداد روز بیست وسوم👈🏼 ۶ خرداد روز بیست وچهارم👈🏼 ۷ خرداد روز بیست وپنجم👈🏼 ۸ خرداد روز بیست وششم👈🏼 ۹ خرداد روز بیست وهفتم👈🏼 ۱۰ خرداد روز بیست وهشتم👈🏼 ۱۱ خرداد روز بیست ونهم👈🏼 ۱۲ خرداد روز سی ام 👈🏼 ۱۳ خرداد روز سی ویکم👈🏼 ۱۴ خرداد روز سی دوم👈🏼 ۱۵ خرداد روز سی سوم👈🏼 ۱۶ خرداد روز سی وچهارم👈🏼 ۱۷ خرداد روز سی وپنجم👈🏼 ۱۸ خرداد روز سی وششم👈🏼 ۱۹ خرداد روز سی وهفتم👈🏼 ۲۰ خرداد روز سی وهشتم👈🏼 ۲۱ خرداد روز سی ونهم👈🏼 ۲۲ خرداد روز چهلم👈🏼 ۲۳ خرداد 🌼روزتون شهدایی🌼 ❤️هر روز ۱۰۰ صلوات ویک زیارت عاشورا هدیه به شهید همون روز ( زیارت عاشورا اختیاری هستش اجبار نیست) 🌼هر روز ، تاریخ می زنیم 🌼 🌷ثواب ختم را به نیابت از شهدا تقدیم می کنیم به آقا رسول الله صلی الله علیه وآله وخانم فاطمه زهرا سلام الله علیها🌷 ❤️حاجت روا ان شالله❤️ 🌷التماس دعا🌷 @madadazshohada 💫♥️🍃♥️🍃💫
❤️سلام امروز ۲۰۰ صلوات به روح دوبرادر بزرگوار شهید مجید ومهدی زین الدین هدیه میکنیم