#حضرت_معصومه سلام الله علیها
#ولادت
#سرود
بند1⃣
ای جلوه ی طاها و کوثر
ای دختر موسی بن جعفر
شأن تو با مریم برابر
ای دختر موسی بن جعفر
معصومه ی آل پیمبر
ای دختر موسی بن جعفر
وقتی که دلم بی تابه، از توی چشام معلومه
آروم میگیرم تا میگم یا فاطمه ی معصومه
با تو چه عزتی توی مردم میگیرم
از تو مثه کبوترا گندم میگیرم
هستم گدای خونه ی موسی بن جعفر
رزق یه سالو از حرم قم میگیرم
بند2⃣
صحن تو جنات مصور
ای دختر موسی بن جعفر
از نور تو عالم منور
ای دختر موسی بن جعفر
شهر توئه علامه پرور
ای دختر موسی بن جعفر
گدای در این خونه نمیدونه صف یعنی چی
مهر تو رو داره هرکی میدونه صدف یعنی چی
هرکس که با زیارت قم آشنا شد
با یک سلام به تو همه درداش دوا شد
اونکه تو سجده خاک حریمت رو بوسید
سنگ دلش به لطف نگاهت طلا شد
بند3⃣
ای انتهای شأن خواهر
ای دختر موسی بن جعفر
ای بهترین الگوی دختر
ای دختر موسی بن جعفر
ای یار و همراه برادر
ای دختر موسی بن جعفر
همونجوری که پیغمبر به حضرت زهرا گفته
پدر تو در وصف تو فداها ابوها گفته
واسه رضای تو میخونم یا رضا جان
یک دل تو شهر قم یه دلم تو خراسان
ای قبله گاه عالم و آدم ضریحت
گرم طواف تو همه ی اهل ایران
شعر و سبک: #محمدجواد_ابوتراب_زاده
#محرم_۱۴۰۳
#شب_سوم_حضرت_رقیه_س
#زمینه
〰〰〰〰〰〰〰
بند اول
آی اونیکه دختر داری خیلی حواست جمع باشه
توی زندگیش هیچ موقع نکنه چیزی کم باشه
بابا شدی واسه اینکه ماه شب تارش باشی
همه تلاشت این باشه همیشه کنارش باشی
دختر جونش بستَس به جون بابا
زنده نمیمونه بدون بابا
انگاری دنیا مال اونه وقتی
بالا سرش قصه میخونه بابا
دخترها
به لطافت گل یاسن
خیلی رو باباشون حساسن
همه اینو میدونن
دخترها
یکی یه دونهی باباهان
چراغ خونهی باباهان
همه اینو میدونن
عشق میگن خدائیه راست میگن
دختر میگن بابائیه راست میگن
〰〰〰〰〰〰〰
بند دوم
منکه خندههای بابام همه خوشی دنیام بود
هر جا که سفر میرفتم همیشه بابام همرام بود
بغل عمو یا اینکه روی دوش بابام بودم
به هر بهونه روز و شب تو آغوش بابام بودم
زل میزدم توی چشای بابام
آرامش من بود صدای بابام
بعد یه عالم بوسه و نوازش
میخوابیدم آروم رو پای بابام
یادم هست
که بچهگونه صدام میزد
وقتی شونه به موهام میزد
یاد اون روزا بخیر
یادم هست
با خنده های من میخندید
بی بهونه منو میبوسید
یاد اون روزا بخیر
عشق میگن خدائیه راست میگن
دختر میگن بابائیه راست میگن
〰〰〰〰〰〰〰
بند سوم
این دنیای نامرد آخر چی به حال و روزم آورد
قرعهی اسیری توی کودکی به نام من خورد
با تاول پا راه رفتن خیلی واسه من مشکل بود
یکی دو قدم نه آخه راهی که چهل منزل بود
یادم نمیره توی صحرا موندم
خوابم که برد از قافله جا موندم
من موندم و ترس از سیاهی شب
رفتن همه تنهای تنها موندم
خواب بودم
یه دفه صدای زجر اومد
اومد و بی هوا سیلی زد
غرور منو شکست
خواب بودم
چه بلایی به سرم آورد
منو رو زمین کشید و برد
غرور منو شکست
عشق میگن خداییه راست میگن
دختر میگن بابائیه راست میگن
شعروسبک:
#محمدجواد_ابوتراب_زاده