سلام دوستان🌸
داریم یه کتاب جذاب و خواندنی رو شروع میکنیم:
«کتاب ساجی، خاطرات نسرین باقرزاده، همسر شهید بهمن باقری»
داستان زندگی یک دختر خرمشهری که جنگ زندگیش رو زیر و رو کرد.
نویسنده اونقدر خوب نوشته که بعضی جاها از ته دل باهاش میخندیم و بعضی جاها از عمق جان اشک میریزیم.
دو کتاب دیگهٔ نویسنده (خانم بهناز ضرابی زاده) هم خیلی معروفن:
🔸دختر شینا
🔸گلستان یازدهم
و البته به نظر میاد کتاب ساجی از اون دو کتاب قویتر و پرماجراتره.
🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹
✔️این کتاب رو از الان تا پایان شهریور باهم میخونیم.
✔️ آخرش هم قرعه کشی برای ۱۰ جایزهٔ ۱۰۰ هزار تومانی داریم.
🛍️ نسخهٔ الکترونیکی و صوتی این کتاب رو هم با تخفیف ۵۰ درصد میتونید تهیه کنید.
🔶 اگر دوست دارید با ما کتاب رو بخونید، تشریف بیارید کانال پویش کتاب مادران شریف:👇🏻👇🏻
🔗 @madaran_sharif_pooyesh_ketab
‼️روش تهیهٔ کتاب و عضویت در گروه همخوانی و بقیهٔ اطلاعیهها، فقط توی کانال پویش اطلاعرسانی میشه.👆🏻
برشی از کتاب #ساجی
خاطرات نسرین باقرزاده، همسر شهید بهمن باقری
«فکر کردم بهمن کنار ماست. پیش من و بچههاست. فکر کردم بهمن شهید نشده.بهمن بر میگردد. او عاشق من بود.
یاد بچگیهایم افتادم که همیشه موهایم را میکشید و نمیگذاشت سوار موتورش شوم. وقتی ازدواج کردیم گفت: "از بچگی دوستت داشتم." پرسیدم: "پس چرا اون همه اذیتم میکردی و موهامو میکندی؟" میخندید و میگفت: "اگر با من نبودش هیچ میلی/ چرا ظرف مرا بشکست لیلی!"
گفتم: "بهمن، حتماً باز مثل بچگی داری سربهسرم میذاری. میدونم از اینکه اذیتم کنی لذت میبری. باشه قبول. من حرفی ندارم. باز اذیتم کن. میدونم دوستم داری. میدونم اگر با من نبودت هیچ میلی، چرا ظرف مرا بشکست لیلی. باز ظرف منو بشکن. باز قلب منو بشکن. حالا دیگه قلبم جای تو و بچههای توست. باشه. همهچی قبول. اما بیا و برگرد. من و بچهها دلمون برات تنگ شده؛ برای چشمای سیاه و قشنگت، برای اون شونههای قوی و پهنت، برای اون قد و بالای بلندت که هر چی میپوشیدی تو تنت مینشست." »
🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف:
@madaran_sharif_pooyesh_ketab
امام حسن مجتبی (عليه السلام) خطاب به مردى كه با ايشان دربارهٔ ازدواج دختر خود مشورت كرد:
«او را به مردى باتقوا شوهر ده؛ زيرا اگر دختر تو را دوست داشته باشد گرامیاش مىدارد و اگر دوستش نداشته باشد، به وى ستم نمىكند.»
«زَوِّجْها مِنْ رَجُلٍ تَقىٍّ فَاِنَّهُ اِنْ اَحَبَّها اَكْرَمَها وَ اِنْ اَبْغَضَهالَمْ يَظْلِمْها»
(مكارم الأخلاق : ۱ / ۴۴۶ / ۱۵۳۴)
دو غم به روی دلت ماند حضرت مادر
ڪفن برای حسـینُ حرم برای حسـن
🏴شهادت امام کریم، امام حسن مجتبی (علیهالسلام) تسلیت باد.🏴
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«۱۱. درسم را نصفه رها کردم!»
#م_حسینی
(مامان #محمدرضا ۱۲، #فاطمهزهرا ۸، #مریم ۵، #علیرضا ۲ساله)
#قسمت_یازدهم
از نظر جسمی ضعیف شده بودم و جمع تحصیل و اشتغال و بچهداری و کارهای خانه در توانم نبود.🤷🏻♀️
دو مشکل خیلی اذیتکننده هم وجود داشت، یکی اینکه ساعات طولانی پسرم از من دور بود،
دوم اینکه وقت مفیدم برای مطالعه خیلی خیلی کم شده بود.
فقط می توانستم سر کلاس شرکت کنم، واحدها را پاس کنم و مدرک بگیرم!
این همه عمر و انرژی بگذارم، از آرامش خودم و همسر و فرزندم بزنم، برای مدرک؟! واقعاً خسارت بود.😞
از طرفی از مادرم هم دور بودم و کمک کار نداشتم.
تنها خواهرم که نزدیکم بود، شرایطش کاملاً مشابه من بود و خودش نیاز به کمک داشت.
سطح سه جامعةالزهرا (سلاماللهعلیها) ۸ ترم بود، و من به ترم پنجم رسیده بودم. درسها سخت و تخصصی شده بودند.
مدرسه مرخصی نمیداد! مجبور شدم
سه ترم پشت سر هم از جامعه مرخصی بگیرم و بعد هم دیگر منفصل از تحصیل شدم!
مدتی خیلی ناراحت بودم که چرا درسم را نصفه رها کردم!
نه به این خاطر که زندگی مشترک و فرزندآوری را کم اهمیت بدانم.
بلکه به دلایل مختلف از بچگی با کیفیت درس خواندن، برایم به یک اصل تبدیل شده بود.
نمی توانستم خودم را ببخشم که تحصیل را رها کردم!😓
هر چند الان که تجربهام بیشتر شده، از انتخاب آن موقعام راضی هستم. به خودم حق میدهم که با داشتن تکفرزند خیلی تحت فشار بودم و طبیعی بود که نتوانم بین همهٔ آنکارها جمع کنم. خصوصاً که کمتجربگیام هم باعث شده بود تربیت فرزند را برای خودم خیلی سخت کنم!
شرایط جسمیام طوری بود که نتوانستم با فاصله سنی مد نظرم بچهدار شوم.
بارداری دومم برخلاف اولی خیلی سخت بود. تا ماه پنجم با ویار دست و پنجه نرم میکردم!
بهتر که شدم با اعلام خطر بالا برای جنین مواجه شدم! من از ادامهٔ مراحل غربالگری امتناع کردم، اما آزمایشگاه اصرار داشت که ادامه بدهم و در صورت تایید احتمال خطر، جنینم را سقط کنم.
ولی من بدون ذرهای تردید به مسئول آزمایشگاه گفتم من جنینی را که خدا به او حق حیات داده، سقط نمیکنم پس دلیلی برای انجام ادامهٔ مراحل آزمایش نمیبینم.☺️
از ماه هفتم هم دردهای کاذب و خطر زایمان زودرس سراغم آمد!
به خاطر این مسائل، سال تحصیلی ۹۳_۹۴ را هم از مدرسه مرخصی گرفتم.
بالاخره خدا خواست که فاطمهزهرا خانم دی ماه سال ۹۳ صحیح و سالم به دنیا بیاید.
محمدرضا که تولد خواهرش را نتیجهٔ استجابت دعاهای خودش میدانست، خیلی خوشحال بود.
من و همسرم هم مسرور از نعمت دختردار شدن بودیم.💛
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«۱۲. در حسرت یک خواب راحت!»
#م_حسینی
(مامان #محمدرضا ۱۲، #فاطمهزهرا ۸، #مریم ۵، #علیرضا ۲ساله)
#قسمت_دوازدهم
فاطمهزهرا، دختر خوش روزی ما، در خانهای به دنیا آمد که مدت کوتاهی قبل از تولدش خریده بودیم.
پول آن خانه از پساندازهای زمان خرید جهیزیه و عروسی کمکم جمع شده بود، یکبار اشتراکی زمین کوچکی گرفته بودیم و حالا با فروش آن زمین و وام و قرض، صاحب آپارتمان بدون امکاناتی شده بودیم.
آن خانه را با کابینتهای فلزی ارزان قیمت تجهیز کردیم و بعد از تولد دخترم با پولی که باقی مانده بود، ماشین هم خریدیم.
همان قدر که فاطمهزهرا خوش قدم بود، نوزادیِ سختی داشت.🤯
تا شش ماهگیاش مدام گریه میکرد و شبها خوب نمیخوابید. روزگار سختی بود. صبحها اصلاً توان نداشتم و تا دخترم میخوابید، من هم کنارش بیهوش میشدم. محمدرضا که تنها بود سراغم میآمد و بیدارم میکرد.ولی من دوباره خوابم میبرد. تا ظهر به سختی میگذشت تا میتوانستم بیدار شوم و لابهلای گریههای دخترک و بهانههای پسرک قدری کارهای خانه را انجام بدهم.😓
همسرم از ۵ صبح تا ۱۰ شب خانه نبودند و عملاً فرصت کمککردن نداشتند! با خودم فکر میکردم یعنی میشود من بتوانم استراحت کنم و با آرامش به کارهای شخصی خودم برسم؟!
وقتی محمدرضا نوزاد بود، چند جلد کتاب را حین شیردادن به پسرم خوانده بودم ولی حالا حسرت چند خط کتاب خواندن داشتم. اعصابم آنقدر از صدای گریههای پیوستهٔ بچه، ضعیف شده بود که نمیتوانستم سراغ مطالعه بروم.😞
باید فکری به حال خودم میکردم. میدانستم اگر در روز فقط چند خط کتاب بخوانم حالم بهتر میشود. هر طور شده فرصتش را برای خودم ایجاد کردم. با کتابهای باریک و کوتاه شروع کردم و در فاصلههای محدودی که داشتم کمی میخواندم.☺️
قدری حالم بهتر شده بود، بیقراریهای فاطمهزهرا هم کمتر شد. مدت مرخصی زایمان به ۹ ماه افزایش پیدا کرده بود و من کمکم باید آمادهٔ مدرسه رفتن میشدم.
خواهرم هم شرایط مشابه من را داشت، من با دو بچه و خواهرم با سه بچه باید به مدرسه میرفتیم.
آن سال تحصیلی پدر و مادرم به قم آمدند تا بچههای ما را نگه دارند. نگهداری همزمان از دو نوزاد ۷-۸ ماهه کار راحتی نبود. من و خواهرم سعی کردیم برنامهٔ کاریمان رو طوری تنظیم کنیم که کمتر به مادرم زحمت بدهیم.
همه چیز نسبتاً روی روال بود!
خانه و ماشین داشتیم، قرض و وامها را هم کمکم پرداخت میکردیم.
با حضور محمدرضا و فاطمهزهرا هم، به قول معروف، جنسمان جور بود. ولی ما از اول با همسرم تصمیم گرفته بودیم سه فرزند داشته باشیم.😉
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«۱۳. با فرزند سوم مشغول تحصیل شدم»
#م_حسینی
(مامان #محمدرضا ۱۲، #فاطمهزهرا ۸، #مریم ۵، #علیرضا ۲ساله)
#قسمت_سیزدهم
میدانستم هر چه فاصلهٔ سنی بچهها کمتر باشد، از نظر زمانی برای من بهصرفهتر خواهد بود.
دخترم را که از شیر گرفتم، باردار شدم.
دوران بارداریام تقریباً بدون مشکل سپری شد. تنها مسئلهٔ موجود طبق معمول، مشغلهٔ زیاد همسرم و دست تنها بودن من بود. البته لطف خدا به شکلهای مختلف خودش را نشان میدهد. در همان ایام همسایههای نازنینی داشتیم که هم از لحاظ عاطفی حمایتم میکردند و هم چند باری برای دکتر رفتن کمکم کردند.🧡
شرایط طوری بود که تصمیم گرفتم غیرحضوری درس بخوانم، این بار کارشناسی روانشناسی در موسسهٔ امام خمینی.
انگار یاد گرفته بودم که روش مطالعه و تحصیل یک مادر با زمان مجردی و بدون بچه متفاوت است. ولی به این معنا نیست که با بچه نشود درس خواند.
وقتی فقط یک بچه داشتم دنبال فرصت فراغت طولانی بودم تا بتوانم با تمرکز مطالعه و مباحثه و پژوهش انجام بدهم. فکر میکردم اگر چنین فرصتی نداشته باشم یادگیریام عمیق نخواهد بود و ارزشی ندارد!😅
اما حالا یاد گرفته بودم که چطور در زمانهای کوتاه، مطالعهٔ با کیفیتی داشته باشم.
از طرفی بچهها با هم بازی میکردند و من فرصتی داشتم که بتوانم درس بخوانم.
شاید هم ظرفیت روحیام با مادری بیشتر شده بود و میتوانستم چند کار را با هم مدیریت کنم.☺️
یک تغییر مهم هم در زندگی ما ایجاد شده بود. من با مطالعه و تحقیق دربارهٔ سلامت و طب سنتی، سبک تغذیهٔ خودم و خانواده را تا حدی اصلاح کرده بودم. این موضوع در افزایش توان جسمی و روحیام واقعاً موثر بود.
با همراهی مادرم و خواهرجان، دخترم را قبل از تولد نوزاد جدید از پوشک گرفتیم.
تا اواخر بارداری سرکار میرفتم، فاطمه زهرا پیش یکی از همسایهها میماند و محمدرضا پیش دبستانی.
فاطمه زهرا هنوز سه ساله نشده بود که مریم کوچولو پا به خانهٔ ما گذاشت.
مریم بچهٔ آرامی بود و الگوی خواب منظمتری داشت.
وقتی میخواستم مریم را بخوابانم، از بچهها تمنا میکردم که ساکت باشند و خودم در اتاق تلاش میکردم تا بخوابد! ولی نمیخوابید. مستأصل از اتاق بیرون میآمدم و بعد از مدت کوتاهی میدیدم خانم کوچولو وسط سروصدای خواهر و برادرش خوابیده!😅
بزرگکردن بچهٔ سوم واقعاً راحتتر بود.
وقتی خستگی امانم را میبرید، با مریم میخوابیدم و خیالم راحت بود که محمدرضا و فاطمهزهرا تنها نیستند و با هم مشغول بازی میشدند تا من تجدید قوا کنم.
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«۱۴. افسردگی بعد از زایمان!»
#م_حسینی
(مامان #محمدرضا ۱۲، #فاطمهزهرا ۸، #مریم ۵ و #علیرضا ۲ساله)
#قسمت_چهاردهم
بعد از تولد مریم با اینکه شرایط بچه به ظاهر خوب بود، درگیر افکار آزاردهندهای شده بودم!😔
مدام نگران بودم بچهها آسیبی ببینند. بیش از حد اضطراب داشتم و وسواس عجیبی نسبت به سلامت بچهها به سراغم آمده بود. نسبت به کمک گرفتن از دیگران مقاومت میکردم و میخواستم مثل تلاطمهای قبلی زندگی، خودم حلش کنم.💪
ولی نمیتوانستم... تا اینکه بالاخره پذیرفتم شرایطم احتمالاً ناشی از افسردگی پس از زایمان است و بهتر است از مشاور کاربلدی کمک بگیرم.👩💻
در آن دوره اصلاح تغذیه هم به کمکم آمد.🍳🥬🥗
ضعف جسمیام برطرف شد. از طرف دیگر با کمک مشاور توانستم خودم را مشاهده کنم و به افکارم مسلط شوم. کمکم شرایط روحیام بهتر شد.😊😌🥰
از همان موقع لیستی از کارهای حال خوب کن دارم که حواسم بیشتر به حال روحی خودم باشد و نگذارم کار به افسردگی برسد:
رفتن به مسجد و هیئت🕌
ارتباط و دورهمی با دوستان👭
پیادهروی🚶♀
زیارت🕋
راه رفتن در رودخانه🌊🏝
نگاه کردن به آسمان🌃
مطالعه📚
شعر خواندن📖
خوردن یک خوراکی خوشمزه به تنهایی یا با همسرجان و بچهها🍹🍭
تمرینات تنفسی 🧘
و...
مسالهٔ دیگر، سخت نگرفتن به خودم بود. تلاش میکردم که ظاهر خانه مرتب باشد. غذا برای خوردن و لباس تمیز برای پوشیدن داشته باشیم!🍛👕
قبلاً تصوّرم این بود که اگر میخواهم مادرخوبی باشم یا خانهداریام خوب باشه، باید همهچیز در حد عالی باشد! بیشتر کارها را خودم به تنهایی انجام بدهم، حتی سبزی را حاضر نبودم آماده بگیرم و میخواستم حتماً خودم سبزی پاک کنم.🥦
ولی تصمیم گرفتم آن مادر و زن مثلاً ایده آل را-که از کودکی به من القا شده بود- از ذهنم پاک کنم. توقع کمتری از خودم داشته باشم و از زندگی در لحظه در کنار فرزندانم لذت ببرم.👩👧👦
مرخصی بعد از تولد مریم هم تمام شد و باید سرکار میرفتم. پرستار فاطمه زهرا قبول کرد که مریم را هم نگه دارد. همچنان در روستا کار میکردم. مدت زیادی در روز در رفت و آمد بودم.🚌 🚙
همسرم پیشنهاد وسوسهکنندهای مطرح کردند.گفتند خودمان هم به روستا برویم. دراینصورت به محل کارم نزدیکتر میشدم، بچهها از زندگی در یک خانهٔ حیاطدار لذت میبردند، هیئتداری و مهمانداری هم در خانهٔ روستائی راحتتر از آپارتمان بود.🏡
علیرغم مخالفت اطرافیان، آپارتمان را فروختیم و یک زمین در روستا خریدیم.
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«۱۵. سه تا و بیشتر!»
#م_حسینی
(مامان #محمدرضا ۱۲، #فاطمهزهرا ۸، #مریم ۵ و #علیرضا ۲ساله)
#قسمت_پانزدهم
پول زیادی برای ساخت خانه نداشتیم. همسرم طراحی نقشهٔ ساختمان، خرید مصالح و حتی ساختوساز را در حدی که میتوانستند، به عهده گرفتند. 🏗🪜🔧
هربار پولی به دستمان میرسید، قسمتی از خانه را میساختیم، تا اینکه در تابستان ۹۸، یعنی سه سال بعد از خرید زمین، به خانهٔ روستاییمان رفتیم! این درحالی بود که هنوز آن خانه تکمیل نشده بود. در و پنجره نداشت، گاز نداشت و دیوارها سفیدکاری نشده بود!
کمکم خانه آمادهٔ سکونت میشد. مریم را از شیر و پوشک گرفته بودم. به هدف سه فرزند هم رسیده بودم و حالا میتوانستم منتظر باشم بچهها از آب و گل دربیایند و من با فراغت بیشتری به درس و کارم برسم.☺️📖💪🏻
ولی نمیتوانستم از کنار توصیههای مکرر حضرت آقا به افزایش تعداد فرزندان و هشدارهایشان دربارهٔ بحران سالمندی راحت عبور کنم و صرفاً به فعالیتهای اجتماعیام بپردازم. در شرایط جاری کشور، مهمترین و اولویت دارترین وظیفه اجتماعی خودم را همین فرزندآوری میدانستم.👩🏻🍼
به همسرم گفتم: این سه تا را برای دل خودمان آوردیم، از حالا به بعد برای خدا، هر چند تا خودش توفیق بدهد فرزند بیاوریم.👼🏻
همسرم دربارهٔ تربیت فرزندان تردید داشتند. میترسیدند با افزایش تعداد فرزندان، از پس تربیتشان برنیاییم. ولی چیزی که در عمل تجربه کردیم این بود تربیت بچهها در محیط خانه انجام میشود و اتفاقاً هرچه تعدادشان بیشتر باشد، فضای تربیت هم غنیتر خواهد بود. اینطور نیست که تربیت هرکدام از آنها جداگانه وقت زیادی بگیرد. اصل کار همان زحمتی بود که برای پسر اولم کشیدیم. اکنون به وضوح اثر رفتارهای اشتباهی که با محمدرضا داشتیم را در محیط خانه میبینیم و به عکس، اثر مثبت تلاشهایی که آن موقع داشتیم در فضای خانه مشهود است.
مهرماه سال ۹۸ باید به مدرسه میرفتم، در روستا پرستار پیدا نکردیم!
آن زمان همسرم دانشگاه درس میخواندند. با همسرم شیفت معکوس کار میکردیم.صبحها همسرم خانه بود و کارهای پژوهشیاش را انجام میداد و وقتی من از مدرسه برمیگشتم همسرم میرفتند دانشگاه.
آغاز بارداری چهارم با شروع کرونا همزمان شد!🤰🏻
وحشت کرونا همهجا سایه انداخته بود.😷🤒
مدارس مجازی شد.👩🏻💻 البته کار همسرم همچنان حضوری بود و ایشان از صبح به سرکار میرفتند.💼
محمدرضا کلاس سوم بود و پیگیری کارهای درسیاش به عهدهٔ خودم بود. فاطمهزهرا را هم در یک پیشدبستانی مجازی ثبت نام کردم و این یعنی معلم در خانهاش خودم بودم! 👩🏻🏫 کلاس مدرسهٔ خودم، تولید محتوای درسی و کلاس آنلاین هم که سر جایش بود! روزانه ده ساعت گوشی به دست بودم!📱
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«۱۶.گنجینهای به نام مسجد»
#م_حسینی
(مامان #محمدرضا ۱۲، #فاطمهزهرا ۸، #مریم ۵ و #علیرضا ۲ساله)
#قسمت_شانزدهم
محدودیتهای رفت و آمد در دوران کرونا عامل خوبی بود تا بتوانم بارداری چهارمم را تا ماه چهارم مخفی نگه دارم و کمتر سرزنش شوم.
دوهفته به تاریخ تقریبی زایمانم مانده بود که مرخصی گرفتم .ولی آقا علیرضا شرایط را مساعد دید و ۲۸ آبان ۹۹، یعنی دو هفته زودتر از موعد به دنیا آمد.👼
مادرم چند روزی را منزل ما بودند و قبل از ده روزگی پسرم برگشتند و ما یک زندگی شش نفره را شروع کردیم.
بعد از تولد علیرضا بدنم ضعیف شده بود و بسیار بیمار میشدم.🤒 ولی بچهها کمی بزرگتر شده بودند و بعضی از کارهای خانه را انجام میدادند.🧹🪣🧽🧴
من هم تا حد زیادی از حساسیتهایم نسبت به ایدهآل انجام شدن کارها کم کردم.
روی افکار و احساسات خودم دقت بیشتری داشتم. سعی کردم از بایدها و نبایدهای غلط و آسیبزای ذهنم کم کنم. مثلاً اینکه همهجا باید مرتب باشد، بچهها باید همیشه تمیز باشند!
نباید در یک خانهٔ نیمهساز زندگی کنم! همسرم باید کمک کند و خیلی بایدها و نبایدهایی که میشود بهراحتی حذف کرد و با آرامش به سمت هدف زندگی کرد. 😌
بهجای تمرکز روی نقصها، کمبودها و مشکلات، از نعمتهای زندگیام لذت میبردم. 😍
این تمرینها آرامش ویژهای برایم ایجاد کرد و دوران بعد از تولد علیرضا را با حال بهتری نسبت به مریم گذراندم. 🤱
یک اتفاق مهم موثر دیگر در نشاط روحیام بعد از تولد علیرضا، ارتباط با مسجد بود.🕌
با مهاجرت به روستا، از حلقهٔ دوستان صمیمی، محیطهای علمی و تفریحی گذشته فاصله گرفته بودم، ولی باز هم مثل همیشه دوستان خوبی در مسجد روزیام شد.
ارتباط با مسجد برای بچهها هم برکات دیگری بههمراه داشت. بچهها هم مانند من دوستان خوبی پیدا کردند. 🏃♂🏃♂
علاوهبراین، بسیاری از مفاهیم با حضور در مسجد بهراحتی در کودکان نهادینه میشود؛ مثل نظم و ترتیب، آداب معاشرت، احترام به بزرگترها و...
انس با مسجد زمینهٔ چشیدن شیرینی عبادت و گفتوگو با خدا را هم در بچه ها ایجاد میکند. 🕋
مدارس همچنان غیرحضوری بود و فاطمهزهرا باید به کلاس اول میرفت. تجربهٔ پیشدبستانی مجازیاش به من ثابت کرده بود که این روش برای فاطمهزهرا اصلاً مناسب نیست. بهدنبال راه چارهای بودم. یکی از همان رفقای مسجدی قبول کرد که درسهای کلاس اول را به دخترم یاد بدهد. آن سال محمدرضا به مدرسهٔ روستا رفت، من هم صبح قبل از رفتن به مدرسه، علیرضا را به خانهٔ یکی از دوستانم میبردم و فاطمهزهرا و مریم خانه بودند. معلم دخترم به خانه میآمد و دو ساعتی با او کار میکرد. در فاصلهٔ کلاس فاطمه، مریم با بچههای خانم معلم مشغول بازی بود.
یک سال تحصیلی دیگر هم به این شکل گذشت.
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
این ماه قرار شد کتاب «ساجی» را بخوانیم، قبلا عکس جلدش را دیده بودم، مخصوصا نام نویسندهاش جذبم میکرد که هرچه زودتر بخوانمش😍
توفیق اجباری حاصل شد و کتاب صوتی را با تخفیف پویش همخوانی خریداری کردم، با تکتک خاطرات راوی داستان همراه شدم، خاطرات به زیبایی و ظرافت تمام توصیف شده بود طوریکه حس میکردم من «نسرینم!»🤔
نسرین قصه ما کودکی سخت و پرماجرایی داشت، در نوجوانی عاشق پسرعمویش شده بود و القصه پسر عمویش شهید بهمن باقری بود!
روز اول مهر ماه سال ۵۹ که همه جا بمباران شد و همه فهمیدند که جنگ شده فقط دو ماه از عروسیشان گذشته بود.
جنگ خواسته و ناخواسته تمام زندگیشان را به هم ریخته بود، از خرمشهر فرار کرده و به شهرهای دیگر پناهنده شده بودند،
نسرین قصه ما مانند همهی قهرمانانی که میشناسیم زنی بسیار محکم و قوی نبوده، زنی معمولی با زندگی معمولی در دل روزگاری غیرمعمولی!
این کتاب با کتاب های دیگری که خواندم از چند نظر متفاوت است؛ اول اینکه احساسات و افکار شخصیت اصلی داستان به زیبایی نوشته شده، این زن قهرمانی است که با قهرمان های دیگر تفاوت دارد.
دوم اینکه اتفاقات از خونینشهر شروع میشود و با زندگی در چند شهر مختلف ادامه پیدا میکند و به اهواز میرسد! در دل این همه اتفاق، نسرین قصه سعی میکند خانوادهاش را در کنار هم نگه دارد و ستون زندگیاش باشد.
سومین تفاوت در شیوه نگارش و توصیف صحنههاست، صحنههایی زنده و پرجزئیات که گاه از اعماق وجود خوشحالت میکند و گاهی با تمام وجود تبدیل به غم میشوی، غمی که خواب را از چشمانت میگیرد.
🌺پویش کتاب مادران شریف
🔗 eitaa.com/madaran_sharif_pooyesh_ketab
از همان روزی که از مراسم سوم شهدای سینما رکس برگشتم احساس دیگری پیدا کردم. حس میکردم بزرگتر شدهام. چشمم به دنیای دیگری باز شده بود. از همان روز با دنیای کودکی خداحافظی کردم. منی که تا دیروز حتی روسری سر نمیکردم از مادر خواستم برایم چادرمشکی بدوزد. به امام علاقهمند شدم.
از خالهصدیقه میخواستم برایم اعلامیههای امام را بیاورد. گاهی با او به میتینگهایشان در آبادان میرفتم.
بهمن هم انقلابی شده بود. وقتی به خانهٔ ما میآمد "یاالله ... یاالله ..." میگفت؛ یعنی حواسمان باشد و چادر بپوشیم. به تهران و قم میرفت و اعلامیه میآورد.
#ساجی
#برشی_از_کتاب
#پویش_کتاب_مادران_شریف
🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف:
🔗 eitaa.com/madaran_sharif_pooyesh_ketab
اگه شما هم دوست دارید با این کتاب پرماجرا و متفاوت، همراه بشید، به کانال پویش کتاب مادران شریف سر بزنید. 👇🏻
📚 تا آخر شهریور این کتاب رو میخونیم.
📚 قرعهکشی برای ۱۰ جایزه ۱۰۰ هزار تومانی داریم🏆
📚 نسخه صوتی و الکترونیکی این کتاب رو با تخفیف ویژه ۵۰ درصدی میتونید تهیه کنید.
و توی گروه همخوانی عضو بشید 👇🏻
🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف:
🔗 eitaa.com/madaran_sharif_pooyesh_ketab
اطلاعرسانی و قرعهکشی فقط در کانال پویش کتاب انجام میشه.👆🏻
«۱۷.بهترین مدرسه!»
#م_حسینی
(مامان #محمدرضا ۱۲، #فاطمهزهرا ۸، #مریم ۵ و #علیرضا ۲ ساله)
#قسمت_هفدهم
سال بعد، هم خانم معلم و هم دوست عزیزی که از علیرضا نگهداری میکرد، خودشان نوزاد داشتند.
ولی دیگر کرونا بساطش را جمع کرده بود. مریم و علیرضا خانهٔ یکی دیگر از دوستان مسجدی میرفتند تا من از مدرسه برگردم. 👩🏫
جالب اینجاست که این دوست عزیز هم در پایان سال تحصیلی دامنشان به فرزند دیگری سبز شد!
محمدرضا و فاطمهزهرا هم به مدرسهٔ روستا رفتند. ما معتقدیم بهترین مدرسه، نزدیکترین مدرسه است! نگران فضای فرهنگی مدرسه نیستم، چون بهنظرم بچههای هر مدرسهای، برآیندی از افراد جامعه هستند و من نمیتوانم فرزندم را در یک آکواریوم بزرگ کنم! 🐠🐡🐟
فرزندانم باید آنقدر توانمند باشد که بتوانند در محیطهای مختلف سالم بمانند و به رشد خود ادامه بدهند و حتی بتوانند به دیگران هم کمک کند. 💪💪
از طرفی ما دوستان فرزندمان را خودمان انتخاب میکنیم ولی غیر مستقیم! بچهها احساس نمیکنند که ما دوستشان را انتخاب کردهایم!
بهترین حالت این است که قبل از ورود به مدرسه با چند خانوادهٔ همفکر و همفرهنگ ارتباط بگیریم که فرزندی همسنوسال فرزند ما داشته باشند.
با این کار، گروه دوستی بچهها در محیطی امن شکل میگیرد.👬👬👬
این خانوادهها را معمولاً از بین دوستان مسجدی انتخاب میکنیم. 🕌
از طرفی محل اصلی تربیت فرزندان، خانواده است. بقیهٔ عوامل در درجهٔ بعدی اهمیت هستند.
سعی میکنیم ارتباط فرزندان با خدا و اهل بیت را از کودکی محکم کنیم تا در بزرگسالی و در بزنگاههای تربیتی دستشان خالی نباشد!🕋🕌
هفتهای یکبار خانوادگی به حرم حضرت معصومه(س) میرویم.
این حرم رفتنها هربار با خرید خوراکی یا یک تفریح مورد نظر بچهها به یک خاطرهٔ شیرین تبدیل میشود.
مناسبتهای مذهبی در خانهٔ ما اهمیت ویژهای دارند. از حداقلیترین کار مثل یک جشن کوچک خانوادگی، تا جشن سه روزهٔ غدیر، مهمانداری، اطعام مفصل و هدیه دادنهای خاص و بهیاد ماندنی.🎈🎊🎉🎁
از سیاهی زدن، روشن کردن یک شمع و سینهزنی با نوای بچههای خانه، تا برگزاری مجلس عزای اهل بیت و نذری دادن.🏴🏴🍛🍲
هر مناسبت دینی، فرصتی برای انتقال معارف به فرزندان است. در قالب شعر و قصه و نمایش، ماجرای هر مناسبت را با زبان کودکانه برایشان میگوییم و آنها را در هر کار کوچکی برای اهل بیت شریک میکنیم. 📖
نقش توکل و توسل در تربیت بسیار پررنگ است. من و همسرم خودمان را فقط وسیلهای در تربیت میدانیم و محتاج راهنمایی لحظه به لحظهٔ خدا برای خودمان و فرزندانمان هستیم.
پیدا کردن رفیق خوب هم رزق خداست که اگر نخواهد، روزیمان نمیشود.
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
44.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام
خداقوت 🌹
اگه این روزا توفیق پیادهروی اربعین رو دارید، التماس دعا❤️
یادتونه دوهفته پیش هیئت مادر و کودک امتداد رو داشتیم؟
همون که با همکاری مجموعه ما، مادران شریف ایران زمین، با باشگاه مادران تاریخ و نهضت مادری بود؟
حالا این گزارشیه که تو شبکه ۳ پخش شده😍
از اینجا هم میتونید مصاحبه مسئولین سه مجموعه رو بخونید.😃
http://fna.ir/3eotcy
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
سلام مامانهای عزیز 🧡
إنشاءالله که خوب و سلامتین 😊
این روزها مسافر کربلایین یا مثل خیلیها دلتون رو راهی کردین!؟ 💔
دعا میکنیم زیارت اباعبدالله الحسین (علیهالسلام) خیلی زود روزیِ خودتون و خانوادهی عزیزتون بشه. 🤲
لینک چند انیمیشن متناسب با حال و هوای این روزها خدمت شما:
👇
🔸 نایبالزیاره
https://www.aparat.com/v/p9P5O
🔸سفر عشق
https://www.aparat.com/v/Bavt3
🔸عشق یعنی...
https://www.aparat.com/v/i8CPF
🔸شکرا یاحسین
https://www.aparat.com/v/LFqSg
🔸ملائکتی:
https://www.aparat.com/v/1PG6e
🔸امام زمان
https://www.aparat.com/v/4CY59
💙 همهی مادران شریف ایران زمین رو هم در دعاهای خیرتون یاد کنین.
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
۱۸. سبک زندگی پسماند صفر
#م_حسینی
(مامان #محمدرضا ۱۲، #فاطمهزهرا ۸، #مریم ۵ و #علیرضا ۲ساله)
#قسمت_هجدهم
در خانهٔ ما حفظ احترام بزرگتر خیلی مهم است. بچهها این نکته را از رفتار متقابل من و پدرشان متوجه میشوند. حتی اگر من و همسرم در مسئلهای اختلاف نظر داشته باشیم، جلوی بچهها بحث نمیکنیم و حرف یکدیگر را تایید میکنیم. بچهها میدانند که نظر پدرشان برای من مهم است و به اجرای آن پایبند هستم.
همسرم با وجود مشغلههایی که دارند، معمولاً شبها زمانی را با بچهها میگذرانند. شبها بعد از شام یک جلسهٔ کوتاه خانوادگی داریم. همسرم یک آیه از قرآن را میخواند و برای بچهها توضیح می دهد. گاهی هم یک داستان کوتاه از بوستان، گلستان یا دیوان پروین اعتصامی میخوانیم. 📖
بعد بچهها صحبت میکنند و از کارهای خوب و تجربههای جالبی که در روز داشتند، برای پدرشان تعریف میکنند. این دورهمی با یک پذیرایی ساده تمام میشود و مهیای خواب میشویم. 🫖☕️ 🛌
این جلسهٔ خانوادگی خیلی لذتبخش و پربرکت است. گاهی بهخاطر میزبانی از چند مهمان یا بیماری دورهمی تعطیل میشود، ولی همه تلاش میکنیم تا در اولین فرصت دوباره دور هم جمع شویم و صحبت کنیم.
سعی میکنم حداقل هفتهای دو بار با پسر و دختر بزرگترم وقت مخصوص بگذرانم؛ مثلاً با هم قدم میزنیم، بازی میکنیم یا حتی آشپزی میکنیم. این فرصت برای هردومان لازم و انرژیبخش است. ⛹♀⛹🎡🍜🍲
برای آشپزی برنامهٔ غذایی هفتگی دارم تا هرروز فکرم درگیر سوال استراتزیک "چی بپزم" نباشد! 🗓 تکلیفمان برای خرید هم از قبل مشخص است. 🛒
در مرحلهای از زندگی با سبک زندگی پسماند صفر آشنا شدم. زندگی پسماند صفر یعنی ما مسئول زبالهای هستیم که تولید کردهایم! علاوه بر اثرات زیستمحیطی، این سبک زندگی بر مسئولیتپذیری و قناعت فرزندان خیلی موثر است. 😊😉
در خانهٔ ما بهندرت چیزی دور ریخته میشود، بلکه از شکلی به شکل دیگر تغییر میکند.
البته هنوز موفق به حذف کامل پلاستیک نشدهایم،
ولی تا حد زیادی حجم سطل زبالهٔ ما کوچک شده است.
تا قبل از پرورش حیوانات خانگی، زبالههای تر را یا به کمپوست تبدیل میکردیم و یا خشکاله درست میکردیم و به دامدارها میدادیم.
اما مدتی است مرغ و اردک و بز داریم و بیشتر زبالهٔ تر، خوراک همین حیوانات میشود و بخش غیرقابل استفاده برای حیوانات هم تبدیل به کمپوست میشود. 🦆🐓🐃
زبالههای خشک را هم تفکیک میکنیم و بچهها بهعنوان اسباببازی و وسایل کاردستی از آنها استفاده میکنند، بعد هم تحویل غرفههای بازیافت میشوند.
فرزندان ما یاد گرفتهاند وقتی چیزی میخواهند، قبل از خرید به گزینههای دیگر فکر کنند؛ مثل امانت گرفتن، ساختن، تعمیر کردن و ...
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif