«مادرانی که پدری میکنند... (۱)»
#ف_حامدینیا
(مامان #زینب ۸ و #محمدحسین ۴ ساله)
وقتی پنج ماه پیش اومدیم سوریه، قرار بود فقط دوری و غربت و تحمل کنیم. نمیدونستیم اومدنمون مصادف میشه با یکی از سختترین شرایط منطقه تو این چند سال اخیر.😢
سوریه کشور خیلی زیباییه. کشوریه که تقریباً تمام تولیدات داخلی خودشونو استفاده میکنن... از خوراک و پوشاک بگیر تا لوازمخانگی و بقیهٔ ملزومات.
کاش ۱۰ سال پیش معترضین سوری توطئهٔ آمریکا و اسرائیل رو میفهمیدن و جنگ راه نمیانداختن و جرثومهای به نام داعش وارد کشورشون نمیشد و این همه کشورشون عقب نمی افتاد.😥
منطقه شام و لبنان و فلسطین خیلی قشنگه و آبوهوای خوبی داره. اسرائیل لعنتی دست روی خوب منطقهای گذاشته، معلومه به این راحتیها ول نمیکنه بره.
اون اولا که اومده بودیم، دخترم یه کم هنوز تو حال و هوای ایران مونده بود و تو مدرسه غریبی میکرد. روز اول اومد گفت مامان با یه دختر مهربونی دوست شدم، اسمش مطهرهست. خیلی باهام خوبه و دوستش دارم.🌷
راست میگفت؛ بعدها که مطهره رو تو هیئت هفتگی حرم حضرت رقیه میدیدم، همیشه با یه لبخند خوشگلی میاومد و میگفت سلام خاله. بعد میرفتن تو صحن بازی میکرد. آخه بهترین تفریح بچههای اینجا بازی تو هیئت هفتگیهای حرم حضرت رقیه (سلاماللهعلیها) ست. انگار بچهها میدونن خانم رقیه خودشون بازی کردن رو دوست داشتن. واسه همین بازی تو حرم حضرت رقیه خیلی بهشون خوش میگذره.☺️
یه کم که از زمان شروع طوفانالاقصی گذشت، وقتی اسرائیل دید آبروش تو منطقه رفته، شروع کرد به زهر ریختن به سپاهیهای مخلص سوریه.
تقریباً ۱۵ روز قبل از شهادت سید رضی، ساعت حدوداً ۱۱ بود که صدای انفجار مهیبی به گوش رسید. طوری پنجرهها لرزید که حس میکردی که دیگه واقعاً رفتنی شدی.
با همسرم رفتیم خودمونو انداختیم روی بچهها و من شروع کردم به گفتن اشهد.
وقتی تموم شد، الحمدلله گفتیم و همون لحظه یاد مردم مظلوم غزه بودیم که چند وقته دارن بمب واقعی میریزن رو سرشون، این که فقط صداش بود.😥
بعد فهمیدیم اسرائیل دو تا از نیروهای خوب ایرانی تو سوریه (شهید تقیزاده و شهید عطایی) رو به صورت هدفمند زده و در جا مظلومانه شهید شدن.😞
۱۵ روز بعد هم نوبت سید رضی شد. مهمترین نیروی ما تو منطقه بعد از حاج قاسم. همهٔ ایرانیهای تو سوریه تو بهت بودن. مثل وقتی تو ایران خبر شهادت حاج قاسم رو شنیدیم...
تو تشییع جنازه سید رضی من صحنهای رو دیدم که تا عمر دارم از خاطرم نمیره.
برای خانم سید رضی، سوریه مثل وطنشون بود. حدود ۳۵ سال اینجا زندگی کرده بودن. تو مدرسه هم معلم ورزش بچهها و مثل مامانشون بودن. تو حرم حضرت رقیه (سلاماللهعلیها) یه صندلی گذاشته بودن و خانم شهید سید رضی روش نشسته بودن و کلی بچه از همه گروه سنی دورشون جمع شده بودن و زار زار گریه میکردن که خانم تو رو به خدا نرین. ما بدون شما چیکار کنیم؟!😞 و ایشون گریه و بیتابی که نمیکردن هیچ، تازه بچهها رو هم آروم میکردن که خواست خدا بوده قوی باشین بچهها.
ماشاءالله تا حالا زنی به این صبوری ندیده بودم. اقتدار و ابهت از سر و روی ایشون میبارید. همون لحظه با خودم گفتم وقتی ۳۰ سال در کنار بیبی زینب، اون دریای صبر زندگی کنی، بایدم شبیهشون بشی.
همهٔ این اتفاقها میافتاد، اما من هنوز اندر خم غم دوری از ایران و غربت بودم...
تا اینکه آخر دی ماه شد...
روز شنبه... خبر اومد اسرائیل ملعون ۵ تا از نیروهای مخلص ایرانی سوریه رو شهید کرد.
ادامه دارد...
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«مادرانی که پدری میکنند... (۲)»
#ف_حامدینیا
(مامان #زینب ۸ و #محمدحسین ۴ ساله)
وقتی متوجه شدم یکی از اون شهدا بابای مطهره بوده، دنیا روی سرم خراب شد.😢 تصویر مطهره با اون لبخند قشنگش یک لحظه از جلوی چشمم دور نمیشد. اون شب تا نزدیکهای صبح انگار یکی به گلوم چنگ انداخته بود و ولم نمیکرد. نمیدونستم به زینب چی باید بگم و چه جوری برای تشییع جنازه فردا صبح آمادهش می کردم.😥
اینجا انگار رسمه شهدا رو اول میبرن خدمت حضرت رقیه (سلاماللهعلیها)، بعد میارن پیش بیبی زینب (سلاماللهعلیها). چون شب قبلش حالم بد بود نتوستم به تشییع جنازهٔ حرم حضرت رقیه برسم و خدا رو شکر میکنم که نرفتم.
دوستان تعریف کردن که دختر کوچیک شهید آقازاده خیلی بیتابی میکرده و داد میزده و بابا بابا بابا میگفته. من اگر این صحنه رو میدیدم حتماً از شدت غم سکته میکردم.
حرف از بابا زده بشه پیش خانم رقیه، حتماً فضا خیلی سنگین بوده.
از خانم باردار شهید آقازاده نگم که قرار بود ماه اسفند فرزند چهارمشونو به دنیا بیارن. قرار بود همین روزها به همراه شهید و دختراشون بیان تهران برای زایمان...😭
رفتیم حرم حضرت زینب (سلاماللهعلیها) برای تشییع شهدا. به زینب گفتم مامان جان یادته دیشب که عکس شهدا رو میدیدی گفتی مامان فامیلی مطهره محمدیه.
گفت خب، گفتم بابای مطهره بود. برو از دوستت خداحافظی کن... چون امروز با باباشون میرن ایران.😞
وقتی رفتیم جلو با مطهره و مامانش خداحافظی کنیم، با لبخند تلخی از زینب خداحافظی کرد.
فردای اون روز وقتی زینب از مدرسه اومد، از جای خالی مطهره گفت.
جای خالی ۷ بچه و ۲ معلم توی مدرسه...
مطهره فرزند چهارم خانوادهشون بود، دو برادر و یک خواهر بزرگترش و دخترای شهید آقازاده هم توی اون مدرسه بودن
و همسر شهید کریمی و امید زاده که تو مدرسه معلم بودند.
با دیدن صبوری و بزرگی این خانوادههای شهدای عزیز از نزدیک، کتابهایی که از قبل از خانوادههای شهدا خونده بودم، برام مجسم شد و بیش از پیش به خاطر صبوریشون برام عزیز و محترم شدند.
انشاءالله اسرائیل به زودی زود نابود بشه و تاوان این لبخندهای شیرینی که از این همه کودک مظلوم فلسطینی و لبنانی و ایرانی و... گرفته بده.
انشاءالله خود این خانوادههای شهدا با چشم خودشون سقوط اسرائیل رو ببینن.
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
هدایت شده از پویشکتابمادرانشریف
#فلسفیان
#شنبه_آرام
شهید فخریزاده را زیاد نمیشناختم، در همین حد که یکی از شهدای هستهای کشورمان بودند. تا اینکه یک روز شنبه آرام را دست گرفتم، تصمیم داشتم نگاهی کلی به کتاب کنم، اما به خودم که آمدم دیدم کتاب رو به اتمام است و من حالا یک دوست شهید جدید دارم که بینهایت دوستش دارم. 🥺
کتاب سرشار از حس عاشقانهی بانو فرشته است. حسی که در حصارهای سخت امنیتی شکوفاتر میشود و شنبهی آرامِ اسرائیل برای او بیقرارترین شنبهی زندگیاش میشود.
کتاب را که شروع میکنید به نیت دانستن از یک شهید هستهایست اما وقتی تمامش میکنید با یک شهیدِ فیلسوفِ عارفِ دانشمند آشنا شدهاید.
کسی که حاج قاسم دربارهاش میگوید: «امثال من زیادن ولی مگه چند تا فخریزاده داریم» و اینگونه خودش قبل از فخریزاده میرود و آنوقت که فخریزاده خبر شهادت سردار را میشنود فقط یک جمله میگوید: «بعد حاج قاسم نوبت منه». 😭
و ما چه قدر مدیون آدمهایی هستیم که به خاطر پیشرفت کشور و سربلندی ایران اسلامی حسرت یک کربلا در دلشان ماند، حسرت یک مسجد رفتن، یک نماز جماعت خواندن 💔
📝📝📝
سلام بر کتاب دوستان 😌
این ماه در پویش کتاب مادران شریف، قصد داریم دو تا کتاب تقریبا کوتاه رو با هم بخونیم.
معرفی اولین کتاب رو با هم خوندیم.
📗 کتاب #شنبه_آرام
زندگی دانشمند شهید محسن فخریزاده
به روایت همسر شهید
⏰ تا ۳۰ بهمن برای شرکت در این پویش فرصت دارید.
🏆 در پایان ماه ۷ جایزه ۱۰۰ هزارتومانی به قید قرعه تقدیم برندههای عزیز میشه.
🔅 برای اطلاع از روش تهیه نسخههای الکترونیک و چاپی کتاب با تخفیف ویژه تشریف بیارین کانال پویش کتاب مادران شریف:
👇
eitaa.com/madaran_sharif_pooyesh_ketab
✅ برای دریافت اطلاعات بیشتر و همینطور عضویت تو گروه همخوانی کتاب حتما پیگیر کانال پویش باشین 😉
🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف:
🔗 eitaa.com/madaran_sharif_pooyesh_ketab
هدایت شده از پویشکتابمادرانشریف
#بریده_کتاب
در شهرک شهید محلاتی، سپاه خانهای به ما داد که اقساط آن را ماهیانه از حقوق محسن کم میکردند.
بعضی از ماهها حقوقش صفر میشد و دیگر هیچ پولی نداشتیم. مجبور بود اضافه کار زیاد بماند تا بلکه بتواند برخی از مشکلات مالیمان را حل کند. گاهی هم با ژیان سفید رنگی که داشت، شبها مسافرکشی میکرد تا درآمد بیشتری داشته باشیم. اکثر شبها حدود ساعت دوازده به خانه میآمد و من از همان در ورودی میدیدم که از زور خستگی، پلکهایش مدام روی هم میافتد و سفیدی چشمهایش به خون نشسته. سعی میکردم در کنار او، من هم با قلاببافی و گلدوزی کمکخرج خانه بشوم.
وقتی میدید در کنار خانهداری، مشغول کارهای دیگر هستم، میگفت: «خانوم! من شرمندهی محبت تو هستم.» با لبخند نگاهش میکردم: «شرمندگی نداره. من و تو باید با هم زندگی رو بسازیم.»
-آخه تو علاوه بر زحمت بچهها و خونه، اضافه بر سازمان کار میکنی.
- تو هم ساعت دوازده برمیگردی.
-من مرد خونهام.
- منم زن خونهام و باید کمککار تو باشم.
میدانست در این بحث راه بهجایی نمیبرد و من از کمک کردن به او کوتاه نمیآیم. همیشه دستهایش را به نشانهی تسلیم بالا میآورد و از عمق قلبش لبخند میزد.
با تمام این اوصاف و مضیقههای مالی، خدا شاهد است که یک بار هم نشد خسته شوم و بگویم دیگر بس است و از او بخواهم این رشتهی درسی و کارکردن را رها کند تا ما هم مثل باقی مردم راحت زندگی کنیم. میدانستم محسن با اعتقاد در این راه قدم گذاشته و با عشق و علاقه کار میکند و من با تمام وجودم باید مشوق و محرکش باشم.
علاقه محسن به درس، تحصیل و پروژههای تحقیقاتی کمنظیر بود، حداقل من مثل او ندیده بودم. از همه لذات و تعلقات دنیویاش میگذشت تا درس و بحث را سر و سامان بدهد. هر بار که میدیدم مشکل مالی مانع ادامه مسیرش شد، با او حرف میزدم و با کمک هم مشکل را حل میکردیم.
یکبار که دیگر توان خرید کتابهای درسیاش را هم نداشت، گفتم: «محسن جان! نگران خرید کتابات نباش. من طلاهام رو میفروشم، تو هم برو کتابایی که لازم داری رو بخر.» نگاهی از سر ناراحتی کرد: «خانوم جان! اینکه نمیشه تو مدام انگشتر ازدواج و طلاهات رو برای من بفروشی که من راحتتر درس بخونم. » سعی کردم قانعش کنم: «اتفاقاً من بهترین کار رو انجام میدم. اینم خودش نوعی جهاده.» بغض صدایش را لرزاند.
-این محبتای تو رو هیچوقت فراموش نمیکنم…
📚 کتاب #شنبه_آرام
صفحات ۱۸۲ و ۱۸۳
🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف:
🔗 @madaran_sharif_pooyesh_ketab
امیرالمومنین علی (علیهالسلام) فرمودند:
«از گنجهای بهشت نیکی کردن و پنهان نمودن کار (نیک) و صبر بر مصیبتها و نهان کردن گرفتاریها (یعنی عدم شکایت از آنها) است.»
«مِنْ کُنُوزِ الْجَنَّهِ الْبِرُّ وَ إِخْفاءُ الْعَمَلِ وَ الصَّبْرُ عَلَی الرَّزایا وَ کِتْمانُ الْمَصائِبِ»
(بحارالانوار، جلد۶۸، صفحه ۹۵)
•┈┈••✾🌱🟩🟨🟩🌱✾••┈┈•
مولای ما نمونهٔ دیگر نداشته است
اعجاز خلقت است و برابر نداشته است
وقت طواف دور حرم فکر میکنم
این خانه بیدلیل ترک برنداشته است
دیدیم در غدیر که دنیا به جز علی
آیینهای برای پیمبر نداشته است
سوگند میخورم که نبی، شهر علم بود
شهری که جز علی در دیگر نداشته است
طوری ز چارچوب، در قلعه کنده است
انگار قلعه هیچ زمان در نداشته است
یا غیر لافتی صفتی در خورش نبود
یا جبرئیل واژهٔ بهتر نداشته است
💚ولادت باسعادت امیرالمومنین علی (علیهالسلام) مبارک باد.💚
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«ماه رجب پر برکت...»
#ماح
(مامان چهار پسر ۱۳، ۱۱، ۷ و ۴ ساله)
برای تثبیت هر موردی توی تربیت بچههامون، باید از کودکی تمرین و مداومت بر اون کارها رو پیش بگیریم.
مثل نماز که توی دینمون توصیه شده از هفت سالگی، بچهها رو به نماز خوندن توصیه کنیم.
عبادت دستهجمعی هم که همیشه برکات زیادی داره😍 و انجام اون عبادتو شیرینتر میکنه و دعا رو به اجابت نزدیکتر، مثل ماجرای نذر سه روزهٔ حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) برای سلامتی نور چشمیهاشون، امام حسن و امام حسین (سلاماللهعلیهما) که همه به صورت جمعی روزه گرفتن.😍
من هم خیلی اوقات که نذری بکنم، از بچهها میخوام تا توی اون شریک بشن. حتی اگر به گفتن چند ذکر کوتاه هم باشه.😉 چرا که اونها پاکن و دعاشون هم انشاءالله مستجاب.☺️
و اما ماه رجب، با همهٔ اعمال مستحبی که انجامشون نورانیت و رحمت الهی رو به همراه داره، برای خونوادهٔ ما هر سال پر از فیض و برکته.🥰
برای ۱۰۰۰ مرتبه ذکر شریف لاالهالاالله و ۱۰۰۰ مرتبه قرائت سورهٔ مبارکه توحید که توی این ماه سفارش شده، یه جدول تنظیم کردم و کنارش هم ماژیک قرار دادم. روی دیوار نصبش کردم تا هر کدوممون که از کنارش عبور میکنیم، چند تایی بخونیم و تیک بزنیم.☺️✅
برای تشویق بچهها و تثبیت شیرینی این عبادت، بعد از تکمیل لیست، با یه خوراکی یا غذای خوشمزهٔ باب میلشون، ازشون پذیرایی میکنم.😋👏🏻
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
❓از نظر اسلام نیکی کردن به چه کسی اولویت داره؟ 🧐
❓نیکی به مادر جایگاه بالاتری نزد خداوند داره یا نیکی به پدر؟ 🤔
✅ پاسخ کتاب من دیگر ما رو بخونید.👆🏻
#من_دیگر_ما
#از_لابهلای_کتابها
☘️☘️☘️
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
مادران شریف ایران زمین
سلام مامانا🤚🏻 خوبین؟🌸 تا حالا شده تو جمعهای خانوادگی و دوستانه باشین و بحث فرزندآوری شده باشه؟ چق
سلام دوستان 😃
صبح جمعهتون بخیر ❤️😍
امروزم بریم تعدادی از پیامهای رزق و روزی رو با هم ببینیم.
🔷 ۳۰. قبل از بارداری دخترمون، من و همسرم هر دو کار میکردیم اما به خاطر قسط های زیادی که داشتیم مجبور بودیم در یک خونه ۴۰ متری اجاره نشین باشیم و به سختی خرج و مخارج خورد و خوراک مون رو تامین میکردیم😬
سر همین هم من اصلا موافق بچه دار شدن نبودم اما بالاخره همسرم من رو راضی کردند.
و اما از وقتی دخترم رو باردار شدم برکت سرازیر شد و یه خونه بزرگ تر اجاره کردیم.
حتی قبل از تولد نی نی حتی تونستیم خونه بخریم🥲🥲🥹🥹
یک هفته قبل از تولد دخترمون شغل همسرم عوض شد و الان با وجود اینکه من سرکار نمیرم و کلی قسط داریم الحمدلله حقوق شوهر کفاف زندگیمون رو میده😉😉
دختر کوچولوی ما الان سه ماهشه🥰😍
🔷 ۳۱. با بارداری اولم که خدا خواسته بود و خیلی هم بابتش ناراحتی کردم (خدا از سر تقصیراتم بگذره) به طور معجزه آسایی قرضهای عروسیمون رو دادیم، شغل همسرم ارتقا پیدا کرد و ما که به خاطر مسائل اقتصادی مجبور شده بودیم تو روستا زندگی کنیم، به شهرمون برگشتیم و حتی خودمون صاحب یه آپارتمان کوچیک بشیم.
ماشاالله بماند که پسرم چه پسر آقا و قرآنی هم شدن و هستن😍
همزمان با بارداری و تولد پسر دومم، ماشینمون بهتر شد و باغ کوچیکی اطراف شهر خریدیم. روزیهای معنوی بسیاری هم نصیبمون شد😍
با اینکه سر زایمان پسر دومم احتمال برداشتن رحم بود، ولی الحمدالله رفع شد و فرزند سومم رو باردار شدم که برکاتش خییییلی بیشتر از پسرهام بود. چون دختر بود و دختراا پر از خیر و برکتن🥰
خونمون بعد از ده سال به طور معجزه آسایی که اصلا فکرش رو هم نمیکردیم بتونیم حتی آپارتمان بزرگتری بگیریم به ویلایی تبدیل شد، ماشینمون بهتر شد و...
که همینها باعث شد اسمش رو کوثر بذاریم☺️
باعث و بانی فرزند دوم و سومم هم پسر بزرگم هستن.به قدری خواهر و برادر دوست هستن که الان هم بهم میگن مامان برای کوثر یه خواهر بیارید،تنها نباشه❤️
🔷۳۲. وقتی ازدواج کردیم، بخاطر کار همسرم به محروم ترین و دور افتاده ترین منطقه ی ایلام رفتیم.😊
بخاطر خرابی جاده و...، جهیزیه م رو نبردیم.
اما اصلا یخچال و یه سری لوازم اساسی رو نداشتیم.😅
یادم هست شبها چقدر کاغد سیاه میکردیم تا حساب کنیم چطوری و کی میشه با حقوقمون مثلا یه یخچال بخریم؟ 🥴
جالبه که بیخیال همه ی شرایط ۶ مابعد از عروسی تصمیم به فرزند آوری کردیم و روزی تولد پسر اولم شد:
تلویزیون و جارو برقی و یخچال!
ایشون فرهنگی بودن و حقوقشون خیلی کم بود. انا انگار اون موقع بهشون اضافه حقوق داده بودند و جایی برا خرید قسطی پیدا شده بود.
از ذوقم، کارتن جارو برقی آزمایش رو که آذر ۷۵ خریدیم رو نگه داشتیم 😄و یه وقتایی یاد اون روزا میکنیم😍
برای خودمون خیلی عجیب و غریب بود
اینقدر امکان خرید این وسایل برامون سخت و دور بودکه
بچه ی دومم:
ساکن شهر خودمون بودم و شرایط اقتصادی کمی بهتر بود 😊
اما مادر جوانم رو از دست داده بودم و حال روحی خوبی نداشتم😔
تو بارداری همه چیز رو تیره و تارمی دیدم.
همش فکر میکردم با تولد این بچه من به آخر زندگیم نزدیک میشم و بدترین اتفاقات عمرم میفتن ...😐
اما برخلاف تصورم، برکت تولد نی نی 😍 آرامش فوق العاده ی من و قشنگ شدن ارتباطات زندگیمون بود.
اون روزهای آرام زندگیم و پیشرفت درسی و اتمام دو لیسانس و بعد فوق لیسانس هنوز هم برایم خاطره انگیز هست.
🌹🌹🌹
حج عمره قسمتم نشد که نشد تا بچه ی سومم متولد شد و بالاخره به برکت این نی نی مشرف شدم.
این دختر عزیز ما رو از یه ورشکستگی مفصل هم نجات داد
اما بچه ی چهارم از همه عجیب تر
من دیگه ۴۰ ساله بودم!
پسر اولم ۲۱ ساله
پسر دومم۱۶ ساله
دخترم ۱۰ ساله و
طبیعتا زندگی ما بچه نمیخواست.
اما رهبر عزیزمون امر به فرزند آوری کرده بود و احساس وظیفه مدام قلقلکم میداد.
از طرفی منتظر حج واجب بودیم.
خبری از حج واجب نشد و من تصمیم به بارداری گرفتم.
همون روزی که فهمیدم باردارم، خبر دادن که امسال حج میریم و فهمیدم باردارها رو حج نمیبرن.
نگم که چی کشیدم
خیلی پرس و جو کردیم
نهایتا مدیرهای کاروان گفتند افرادی هستند که تو بارداری میان؛ شما هم میتونید...
جالب اینجا بود که همسرم شوهر خواهرم رو توجیه کردند که حج بر عهده شون هست و باید برن.
ایشون هم دو فیش حج همون سال تهیه کردند.
خواهرم هم مثل من همزمان فهمید که باردار هست و ما باهم رفتیم حج.😍😁
🌿🌿🌿
به این ترتیب من پنجمین ماه بارداری رو حج بودم
وه... از حال خوش آن روزها
😍😍😍
شک نداشتم از برکت نفس معصوم همراهم هست
بعد از اون
برای اولین بار با نی نی ۸ ماهه رفتم پیاده روی اربعین
وشد رزق هر ساله م الحمدلله❤️
🔷۳۳. من دو تا پسر دارم و یه پسر دیگم در راهه
پسر اولم رو بعد ازدواج خیلی زود باردار شدم و با خودش برامون خونه آورد
ومن حفظ قرآن رو شروع کردم.
پسر دومم قبل از اینکه خودش پا به دنیا بذاره برامون ماشین فرستاد. همینطور خدا راهم رو نشونم داد و و من کنار حفظ درسم رو در حوزه ادامه دادم.
و پسر سومم نیومده، هم جای بازیشونو بزرگتر کرد وهم ماشینو بهتر کرد و هم داداشاش رو باهم مهربونتر😊😁
خدا برکت رو قطعا میرسونه ولی مهمه ما ببینیمش و درست ازش استفاده کنیم
فکر نکنین دونه دونه اینا از آسمون سر سفرمون نازل میشه
خدا راهش رو جلوی پامون گذاشا و ما برای هر کدومش راه رو دیدیم و تلاش کردیم و بعضا چه سختی هایی هم کشیدیم.
ولی هم برکت نصیبمون شد و هم خدا هوای بنده هاشو داره.
🔷۳۴. همین که رفتیم سر خونه و زندگی مون، تصمیم گرفتیم بچه دار بشیم. درحالیکه مستاجر بودیم و همسرم طلبه بودن و درآمد ماهانهمون خیلی کم،و البته بسیار بابرکت بود. ولی اینرو دلیلی برای جلوگیری از بارداری نمیدونستیم.
اساسا تصور من این بود که ما کلا مستاجر خواهیم بود تا چندین سال. مثل خیلی از دور و بری هام.
بلافاصله باردار شدم ، اگرچه که سقط شد.
شش ماه بعد از سقط صاحبخانه گفت اجاره بیشتری باید بدیم. ما هم که نمیتونستیم، با نذر و نیاز و توسل افتادیم دنبال خونه برای اجاره با هزینه کم!
ولی به طرز باورنکردنی تونستیم خونه بخریم!
هنوز یکسال از شروع زندگی مشترک مون نگذشته بود که صاحبخانه شدیم! چیزی که در خیال هم بهش فکر نمیکردم؛ ولی خدا خواست و شد.
پسر اولم رو که باردار شدم، برای ویزیت ماهانه پیش ماما میرفتم که هزینهش کم بشه. اما یکبار دیدیم همون ۱۵ هزار تومان ویزیت رو هم نداریم. تصمیم گرفتم یک هفته دیرتر برم، که همون لحظه پیام واریز ۴۵ تومان پول اومد برامون. هیچوقت هم نفهمیدیم چی بود و از کجا اومد.
پسراولم که بدنیا اومد رزق مادی و خصوصا معنوی مون بیشتر شد. سفر مشهد و کربلا روزی هرساله مون شد.
کمی قبل از تولد پسر دوم ماشین دار شدیم و هنوز یکسالش نشده بود که خونه رو بزرگتر کردیم.
با قناعت زندگی کردیم همیشه، ولی هیچوقت لنگ واجبات نموندیم الحمدلله و رزق بچه ها و خودمون به موقع رسیده.
دخترم رو باردار بودم که درآمدمون بیشتر شد، و وقتی به دنیا اومد هم گشایش عجیبی تو زندگیمون ایجاد شد که گاهی باید به خودم هشدار میدادم که قناعت رو یادم نره و ولخرجی نکنم.
برکت در وقت و توان و مال و همه چی با تولد دخترجان به زندگی سرازیر شده و ادامه داره هنوز...
چهارمی هم هنوز اندازه یه زیتونه که ماشین رو ارتقا دادیم.
اینها قطعا بخش کوچکی از برکاتیه که طی ده سال زندگی مشترک با حضور بچهها اومده تو زندگی مون.
رزق معنوی رو بخوام اضافه کنم که مثنوی هفتاد من کاغذ میشه.
🔷۳۵. پسرم که به دنیا اومد همسرم ۳ ماه بود که از مرز برگشته بود.
همون ماه تولد پسرم جا به جایی خدمتیش رو ریختن.
خودم هم که قراردادی کار میکردم و گاهی ۲ ۳سال می کشید تا پول رو بدن، ۲ ماه بعد پولم رو دادن.
۵ ماه بعدم پولی که ۳ سال قبلش از همسرم کلاه برداری کرده بودن، ۲ برابرش رو به ما برگردوندن که شد سرمایه ماشین اولمون.
ماشین که اومد چند وقت بعد فروختیم و دقیقا شد خونه ای که هنوز پسرم ۲ سال نداشت خریدیم.
گاهی وقتا شرایط سخت میشد. خدا می دونه که گاهی پول پوشک نبود و من به هیچ کس نمی گفتم. یهو برادرم برام یک بسته پوشک می گرفت میگفت رفتم برای بچم گرفتم، یک دونه برداشتیم دیدیم کوچیکه. باشه برای شما 😂
الان همون یک بچه رو دارم. نه به خاطر رزق مسائل دیگه ای هست که متاسفانه امکان داشتن بچه ی دیگه ای ندارم.😔
ولی به همه میگم بیارید.
چند وقت پیش جلسه ای بودم که میگفتند حضرت موسی وقتی رسید به دریا از خدا نپرسید چی میشه صبر کرد تا خدا راه رو براش باز کنه وقتی گفت عصا رو بزن به دریا اعتماد کرد وقتی که لشگر فرعون تا وسط راهی که در نیل باز شده بود او را تعقیب کردند بازم نترسید چون به خدا اعتماد داشت ما چرا در مورد رزق فرزند نسبت به خدا بی اعتمادیم؟
شب اومدم خونه.
حالم خیلی بد بود.
گفتم خدایا تو شرایط من رو می دونی به تو بی اعتماد نیستم؛ این مشکلا رو دارم...
بعد قرآن رو باز کردم که یک صفحه بخونم و این آیه اومد که ما به موسی گفتیم عصا رو بزن به دریا...
باور کنید مو به تنم سیخ شد که خدا انقدر واضح به من گفت تعلل نکن...🥶
برام دعا کنید تا منم بچه هام رو افزایش بدم با اینکه معلمم فقط به ۴ ۵ تا بچه فکر می کنم دعا کنید انشالله که بتونم به دستور رهبرم و دینم عمل کنم.
🔷۳۶. من مادر دو فرزند چهار ساله و یک و نیم ساله هستم. با تولد دخترم تونستیم به فضل خدا و قسط و قرض بسیار نصف یک زمین رو بخریم و با بارداری پسرم، شوهرم منتقل به شهر خودمون شد، بعد هم شروع به ساخت زمین کردیم و به لطف خدا خونه دار شدیم.
من تا حالا فقط زبونی می گفتم که خدا خودش گفته ازدواج کنید، در روزی تون گشایش ایجاد میکنم اما الان اینو با اعتقاد قلبی میگم.
خدا بزرگتر از اون چیزیه که ما فکرشو می کنیم.
🔷 ۳۷. من دو فرزند ۵ ساله و ۲ ساله دارم.
اولین بچه ام وقتی دنیا اومد کلی رزق و روزی داشتیم. مثلا من و همسرم هر دو مقطع ارشد دانشگاه قبول شدیم و درس خوندیم. البته با سختیهای خودش.
همینطور یکی از آشناها با ما کنار اومد و خونه شونو برای ۴ سال به ما اجاره داد.
من سفرهای زیارتی، درآمد، تحصیل، و حتی غذای نذری رو که برامون میارن رزق و روزی بچه هام میدونم.
دوست داشتم زودتر ازدواج میکردم و می تونستم بچه های بیشتری بیارم، ولی خواست خدا این بوده.
اما صاحبخانه های خوبی داشتیم تا حالا و تونستیم زندگی رو بگذرونیم، و بالاخره بعد چند سال یه ماشین دست دوم در حد نو بخریم. راضی ام به رضای خدا.❤️
🔷 ۳۸. من و همسرم همیشه دربارهی برکتی که تولد فرزندان به زندگی میاره، حرف میزدیم و گاهی به این نتیجه میرسیدیم که رشد و پیشرفت در زندگی نه لزوما ثمرهی تولد فرزند، بلکه صرفا یه همزمانیِ تصادفیه!
اما از وقتی که متوجه حضور فرشتهی خدا تو دل من شدیم، جوری گرههای زندگیمون داشت یکی یکی باز میشد که هیچجوره نمیشد برکت حضور این سید کوچولو رو انکار کرد!
به یه خونهی بزرگتر نقل مکان کردیم، هرچند استیجاری بود ولی رفاه زندگیمون بهطور چشمگیری بالا رفت؛ پارکینگ و دو تا اتاق خواب و...
عارضههای بیماری سرطان مادرشوهرم الحمدلله تمام و کمال ریشهکن شد، ایشون حج واجب رفتن و بعد کربلا مشرف شدن.
همسرم بالاخره دل به دریا زدن و از شغل قبلیشون استعفا دادن و در طول یک هفته بعد، در انتخاب موقعیتهای شغلی پیشنهادیِ مختلف مردد بودن.
بله! ممکن بود به هرحال این اتفاقات رقم بخوره اما هرگز پیش از این، نهتنها برنامهای برای این سلسله اتفاقات نریخته بودیم، بلکه تصورش هم نکرده بودیم! در آخر، عینا برای ما ثابت شد که نینی نهتنها روزی خودش رو با خودش آورد، بلکه باعث گشایش روزی ما هم شد.❤️
سبحان الله...
🔷 ۳۹. وقتی پسرم سال ۹۵ دنیا آمد، مامانم بهمون گفتن چقد پس انداز دارین؟
منو همسرم لبخند زدیمو گفتیم هیچی😁
ولی مامانم سفت و سخت روی حرفشون موندن و گفتن تا اخر هفته، میزان پس اندازتونو بهم بگید
اون روز رسید و اسم ما برای یک وام دو میلیون تومانی قرض الحسنه از اداره همسرم درومد و ما همون رو به مامانم اعلام کردیم.
ایشونم مبلغ رو گفتن بزارید بانک
و بعدم توصیه کردن کمی صرفه جویی کنید.
با واریزهای مبالغ خیلی کم، به اون حساب و شرکت در وام های قرض الحسنه مسجد محله مامانم که خیلی پربرکت بودند..
نهایتا
دخترم رو باردار بودم که ما تونستیم وام منزل بگیریم و با فروش مقداری طلا و کمک خانواده، یک منزل نقلی با همسایه های واقعا بهشتی بخریم ولی برای یکسال به یکی از دوستان خودم، اجاره دادیم.
در شش ماهگی دخترم، راهی منزل بهشتی مون شدیم..
دختر سومم رو خدای مهربون در همین منزل زیبا بهمون هدیه داد..
اون زمان واقعا شرایط مالی خوبی داشتیم.
هر هفته مهمون دعوت میکردیم..
ماه رمضان و در کرونا بسته های مهر افطاری
بین همسایه ها و فامیل پخش کردیم.
غذاهای ۴ و یا ۶ پرسی با خرما و سبزی و بطری شربت تخم شربتی و کتاب خوب و...
و الحمدلله در بهترین شرایط ممکن بودیم. 😊
اما
با پیشنهاد یکی از دوستانمون در یک طرح اقتصادی شرکت کردیم
و الان کاملا زندگیمون،با ورشکستگی اون شرکت ازین رو به اون رو شده..
کلی مقروضیم و ماشین و خونهمونو فروختیم و در یک زیرزمین زندگی میکنیم.
اما با این حال
خدا خیلی هوامونو داشته و
توی همین روزها و شرایط نعمت های خیلی خوبی
نصیبمون شده..
همسایه های خیلی خوبی داریم و محل مسکنمونم هم واقعا مملو از ارامش و امنیت هست و چرخ زندگی پنج نفره ما روی دور خودش در حال گردشه..
به امید برطرف شدن گره های مالی همه
«ما تا كاه هستيم، با يك نسيم با يك فوت از دهان كودكى، زيرورو مىشويم و خوشحال مىشويم و خشم مىگيريم و مىترسيم و اميد مىبنديم. با يك سلام باد مىكنيم و با يك بىتوجهى پلاسيده مىشويم و دق مىآوريم.
ما كه خود را نشناختهايم، از تمام عمر خود به چند تا خانه و ماشين و ثروت و اعتبار و شهرت دلخوشيم و قانعيم. در حالى كه تمام آنچه كه در يك عمر بدست مىآوريم، سود يك لحظهى ماست. ما حتى در يك لحظه مىتوانيم از تمام دنيا و حتى از تمام بهشت بيشتر كار كنيم و مىتوانيم از هستى به رضوان هستآفرين برسيم؛ كه رضوان او از همهى اينها بزرگتر است. (عینصاد)»
🔷 ۴۰. من یک فرزند ۱۹ ماهه دارم. از وقتی به دنیا اومده برکت وقتم رو کاملا حس میکنم. قبل بچه در یکسال هیچ وقت این قدر کارهایی که دوست داشتم رو نمیکردم. اما بعد اومدنش انگار وقت برکت پیدا کرده. هرچند که با سرعت کم پیش میرم.😌
🔷 ۴۱. با اومدن بچهها، خرجها قاعدتا باید بیشتر میشد ولی زندگی همونجوری و چه بسا آسونتر ميگذشت.
معنای واقعی برکت و روزیرسان بودن خدا رو اونجا کاملا فهمیدیم.
توی اعداد و ارقام باید کم میآوردیم ولی همه چیز به موقعش میرسید.😊
قرض چند سالهای که پس داده میشد، هدیههای پیشبینی نشده، دیرتر خراب شدن بعضی وسایل...
من یه رزق دیگری هم که داشتم، شناختم از اطرافیانم بیشتر شد.👌🏻
گاهی زیارتهای مفصلی روزی ما شد که کاملا مشخص بود به واسطه حضور بچهها بوده.😇
و رزقی که شاید بهش بیتوجه باشیم، آرزوی داشتن خانواده و مادر شدنه که چند سال پیش برامون رویا بوده و الان محقق شده.😍
🔷 ۴۲. درمورد رزق فرزندآوری میخواستم بگم من سه تا فرزند دارم و الان تو همون خونه ای که از اول مستاجر بودم همچنان زندگی میکنم.ماشین مون هم نتونستیم عوض کنیم.حتی چند وقت قبل برای تعمیر قسمت هایی که تصادف کردیم، رفتیم یه تعمیرگاه که گفت ۶۰-۷۰ میلیون هزینه داره و نتونستیم تعمیر کنیم.
بعضی اطرافیان وقتی فهمیدن برای بار سوم باردارم با کنایه گفتن سومی رو آوردین بهتون خونه و ماشین میدن که چون ساکن تهران هستیم خونه که نمیدن.از وقتی پسرم به دنیا اومده کلا ماشین هم ثبت نام نمیکنن.از زمین هم که فعلا خبری نیست😁😁😁
هیچی دیگه.به ما که تو این دنیا ندادن.ان شاءالله بچه هامون عاقبت بخیر باشن اون دنیا برامون جبران کنن
البته از حق نگذرم فرزندآوری تو خلقیات من خیییلی تاثیر گذاشت.منی که همیشه هلاک خواب بودم خیلی کم خواب شدم.یه جاهایی هم به این نتیجه رسیدم اول من باید رشد کنم تا بچه هام هم بتونن رشد کنن.
خلاصه که برای عاقبت بخیری بچه ها (و فرزندان من هم) بیشتر دعا کنید.مال دنیا یه روز هست یه روز نیست.با حساب و کتاب های ما هم خیلی جور درنمیاد.ممکنه ده تا بچه داشته باشی روز به روز ثروتت بیشتر بشه ممکنه با ده تا بچه هر روز وضعیت مالی ت پایین تر بیاد
🔷 ۴۳. ما هم اول ازدواج از نظر مالی خییییلی سختی کشیدیم. طوری که خانواده هامون در حد توان بهمون کمک میکردن.
و همسرم میگفت ما هیچ وقت نمیتونیم خونه بخریم.
اما حضور بچه ها طوری بود که نمیشد ندید گرفت. سر بچه اول یه خونه شراکتی خریدیم، سر بچه دوم سهم شریک رو هم خریدیم، سر بچه سوم ماشین رو عوض کردیم. الان به همسرم یادآوری میکنم میگم یادته میگفتی می نمیتونیم خونه بخریم، سر بچه چهارم از خدا چی میخوای؟😜