«مادرانی که پدری میکنند... (۱)»
#ف_حامدینیا
(مامان #زینب ۸ و #محمدحسین ۴ ساله)
وقتی پنج ماه پیش اومدیم سوریه، قرار بود فقط دوری و غربت و تحمل کنیم. نمیدونستیم اومدنمون مصادف میشه با یکی از سختترین شرایط منطقه تو این چند سال اخیر.😢
سوریه کشور خیلی زیباییه. کشوریه که تقریباً تمام تولیدات داخلی خودشونو استفاده میکنن... از خوراک و پوشاک بگیر تا لوازمخانگی و بقیهٔ ملزومات.
کاش ۱۰ سال پیش معترضین سوری توطئهٔ آمریکا و اسرائیل رو میفهمیدن و جنگ راه نمیانداختن و جرثومهای به نام داعش وارد کشورشون نمیشد و این همه کشورشون عقب نمی افتاد.😥
منطقه شام و لبنان و فلسطین خیلی قشنگه و آبوهوای خوبی داره. اسرائیل لعنتی دست روی خوب منطقهای گذاشته، معلومه به این راحتیها ول نمیکنه بره.
اون اولا که اومده بودیم، دخترم یه کم هنوز تو حال و هوای ایران مونده بود و تو مدرسه غریبی میکرد. روز اول اومد گفت مامان با یه دختر مهربونی دوست شدم، اسمش مطهرهست. خیلی باهام خوبه و دوستش دارم.🌷
راست میگفت؛ بعدها که مطهره رو تو هیئت هفتگی حرم حضرت رقیه میدیدم، همیشه با یه لبخند خوشگلی میاومد و میگفت سلام خاله. بعد میرفتن تو صحن بازی میکرد. آخه بهترین تفریح بچههای اینجا بازی تو هیئت هفتگیهای حرم حضرت رقیه (سلاماللهعلیها) ست. انگار بچهها میدونن خانم رقیه خودشون بازی کردن رو دوست داشتن. واسه همین بازی تو حرم حضرت رقیه خیلی بهشون خوش میگذره.☺️
یه کم که از زمان شروع طوفانالاقصی گذشت، وقتی اسرائیل دید آبروش تو منطقه رفته، شروع کرد به زهر ریختن به سپاهیهای مخلص سوریه.
تقریباً ۱۵ روز قبل از شهادت سید رضی، ساعت حدوداً ۱۱ بود که صدای انفجار مهیبی به گوش رسید. طوری پنجرهها لرزید که حس میکردی که دیگه واقعاً رفتنی شدی.
با همسرم رفتیم خودمونو انداختیم روی بچهها و من شروع کردم به گفتن اشهد.
وقتی تموم شد، الحمدلله گفتیم و همون لحظه یاد مردم مظلوم غزه بودیم که چند وقته دارن بمب واقعی میریزن رو سرشون، این که فقط صداش بود.😥
بعد فهمیدیم اسرائیل دو تا از نیروهای خوب ایرانی تو سوریه (شهید تقیزاده و شهید عطایی) رو به صورت هدفمند زده و در جا مظلومانه شهید شدن.😞
۱۵ روز بعد هم نوبت سید رضی شد. مهمترین نیروی ما تو منطقه بعد از حاج قاسم. همهٔ ایرانیهای تو سوریه تو بهت بودن. مثل وقتی تو ایران خبر شهادت حاج قاسم رو شنیدیم...
تو تشییع جنازه سید رضی من صحنهای رو دیدم که تا عمر دارم از خاطرم نمیره.
برای خانم سید رضی، سوریه مثل وطنشون بود. حدود ۳۵ سال اینجا زندگی کرده بودن. تو مدرسه هم معلم ورزش بچهها و مثل مامانشون بودن. تو حرم حضرت رقیه (سلاماللهعلیها) یه صندلی گذاشته بودن و خانم شهید سید رضی روش نشسته بودن و کلی بچه از همه گروه سنی دورشون جمع شده بودن و زار زار گریه میکردن که خانم تو رو به خدا نرین. ما بدون شما چیکار کنیم؟!😞 و ایشون گریه و بیتابی که نمیکردن هیچ، تازه بچهها رو هم آروم میکردن که خواست خدا بوده قوی باشین بچهها.
ماشاءالله تا حالا زنی به این صبوری ندیده بودم. اقتدار و ابهت از سر و روی ایشون میبارید. همون لحظه با خودم گفتم وقتی ۳۰ سال در کنار بیبی زینب، اون دریای صبر زندگی کنی، بایدم شبیهشون بشی.
همهٔ این اتفاقها میافتاد، اما من هنوز اندر خم غم دوری از ایران و غربت بودم...
تا اینکه آخر دی ماه شد...
روز شنبه... خبر اومد اسرائیل ملعون ۵ تا از نیروهای مخلص ایرانی سوریه رو شهید کرد.
ادامه دارد...
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«مادرانی که پدری میکنند... (۲)»
#ف_حامدینیا
(مامان #زینب ۸ و #محمدحسین ۴ ساله)
وقتی متوجه شدم یکی از اون شهدا بابای مطهره بوده، دنیا روی سرم خراب شد.😢 تصویر مطهره با اون لبخند قشنگش یک لحظه از جلوی چشمم دور نمیشد. اون شب تا نزدیکهای صبح انگار یکی به گلوم چنگ انداخته بود و ولم نمیکرد. نمیدونستم به زینب چی باید بگم و چه جوری برای تشییع جنازه فردا صبح آمادهش می کردم.😥
اینجا انگار رسمه شهدا رو اول میبرن خدمت حضرت رقیه (سلاماللهعلیها)، بعد میارن پیش بیبی زینب (سلاماللهعلیها). چون شب قبلش حالم بد بود نتوستم به تشییع جنازهٔ حرم حضرت رقیه برسم و خدا رو شکر میکنم که نرفتم.
دوستان تعریف کردن که دختر کوچیک شهید آقازاده خیلی بیتابی میکرده و داد میزده و بابا بابا بابا میگفته. من اگر این صحنه رو میدیدم حتماً از شدت غم سکته میکردم.
حرف از بابا زده بشه پیش خانم رقیه، حتماً فضا خیلی سنگین بوده.
از خانم باردار شهید آقازاده نگم که قرار بود ماه اسفند فرزند چهارمشونو به دنیا بیارن. قرار بود همین روزها به همراه شهید و دختراشون بیان تهران برای زایمان...😭
رفتیم حرم حضرت زینب (سلاماللهعلیها) برای تشییع شهدا. به زینب گفتم مامان جان یادته دیشب که عکس شهدا رو میدیدی گفتی مامان فامیلی مطهره محمدیه.
گفت خب، گفتم بابای مطهره بود. برو از دوستت خداحافظی کن... چون امروز با باباشون میرن ایران.😞
وقتی رفتیم جلو با مطهره و مامانش خداحافظی کنیم، با لبخند تلخی از زینب خداحافظی کرد.
فردای اون روز وقتی زینب از مدرسه اومد، از جای خالی مطهره گفت.
جای خالی ۷ بچه و ۲ معلم توی مدرسه...
مطهره فرزند چهارم خانوادهشون بود، دو برادر و یک خواهر بزرگترش و دخترای شهید آقازاده هم توی اون مدرسه بودن
و همسر شهید کریمی و امید زاده که تو مدرسه معلم بودند.
با دیدن صبوری و بزرگی این خانوادههای شهدای عزیز از نزدیک، کتابهایی که از قبل از خانوادههای شهدا خونده بودم، برام مجسم شد و بیش از پیش به خاطر صبوریشون برام عزیز و محترم شدند.
انشاءالله اسرائیل به زودی زود نابود بشه و تاوان این لبخندهای شیرینی که از این همه کودک مظلوم فلسطینی و لبنانی و ایرانی و... گرفته بده.
انشاءالله خود این خانوادههای شهدا با چشم خودشون سقوط اسرائیل رو ببینن.
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
" عمه سادات پناه آوارههای لبنانی "
#ف_حامدینیا
مامان ( #زینب ۸ و #محمدحسین ۴ ساله)
چند سالی هست که به خاطر کار همسرم ساکن سوریه هستیم.
حرم حضرت زینب این روزها میزبان مردم مقاوم و سربلند لبنانه. همونطور که حضرت زینب پناهگاه عزیزان امام حسین بود، حالا هم حرم ملکوتیشون آرامش بخش وجود آواره های لبنانیه😭
عزیزان لبنانی بعد از استراحت و استعانت از حضرت زینب سلام الله علیها به دنبال یافتن سرپناه به زینبیه و شهرهای دیگهی سوریه و عراق میرن😢.
وقتی قبل از جنگ لبنان می رفتیم حرم حضرت زینب زیارت بچه ها با خوشحالی تو مصلی حرم بدو بدو می کردن .🏃
این چند بار آخر که رفتیم حرم گوشه گوشه های مصلی پر از مردم لبنانی بود. و جا برای بازی بچه ها خیلی کم شده بود .
_ مامان اینا کین چرا اومدن اینجا من دیگه نمی تونم اینجا بدو بدو کنم.🤔
+ پسرم این بنده های خدا لبنانی ان اسرائیل خونه شونو خراب کرده دیگه خونه ندارن.😢 اومدن پیش حضرت زینب، تا یه خونه برای خودشون پیدا کنن. بعدا که اسرائیل نابود شد، برمیگردن لبنان برای خودشون خونه میسازن. 👊🏻
چند روز بعد ....
پسرم در حال ساختن خونه با لگو بود ازش پرسیدم پسرم این چیه ساختی گفت مامان دارم برای لبنانی ها خونه میسازم اسرائیل خونهشونو خراب کرده😭.
#سلامٌ_علیک_عمه_سادات
#سلامُ_علیک_پناه_کودکان_بیپناه_حسین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«حسرت زیارت دوباره حرم عمه سادات»
#ف_حامدینیا
(مامان #زینب ۸ و #محمدحسین ۴ ساله)
این روزا (چهارم دی) سالگرد شهادت سید رضیه، شهیدی که حاج قاسم سوریه بود🌹.
برای مایی که تازه چند ماهی بود برای زندگی رفته بودیم سوریه و فقط قرار بود دوری و غربت رو تحمل کنیم، شرکت در چندین تشییع جنازه شهدای راه قدس، نحوه شهید شدنشون و دیدن وضعیت خانوادههاشون، خیلی سخت بود.
شهدای بزرگواری مثل:
🌹 شهیدان پناه تقی زاده و محمد علی عطایی که در خواب و در مظلومیت کامل به طوری ناگهانی، توسط اسرائیل مورد حمله موشک قرار گرفتن.
🌹شهید سید رضی در حال انجام کار و در محل کارش.
🌹 شهیدان محمدی، آقا زاده، کریمی، امید زاده و صمدی ؛
🌹 شهید علیدادی که در نبود خانوادهش فقط یک شب در خونهش خوابید و در جا شهیدش کردن😭،
🌹شهیدان سفارت،
و دیگر شهدایی که هر کدام به نحوی ناجوانمردانه و ناگهانی شناسایی میشدن و با شلیک موشک دشمن ملعون صهیونیست به شهادت میرسیدن😢.
پارسال همین موقعها بود، وقتی تو تشییع جنازه این شهدای بزرگوار در حرمهای حضرت زینب (سلاماللهعلیها) و حضرت رقیه (سلاماللهعلیها) شرکت میکردیم.
با خودم میگفتم: خدایا یعنی سختی از این بالاتر هم میشه که تو مملکت غریب این شهدای بزرگوار رو اینطوری با این مظلومیت بدرقه میکنیم،
خانوادههاشون چی میشن! چقدر ناراحت کننده است که باید تنها، بدون همسر و بابا به ایران برگردن😭.
اون موقع نمیدونستم تازه اون روزا، روزای پرنعمت و پربرکتی بودن که یه روزی مثل امروز دعا میکنم دوباره تجربهشون کنم،
🌷روزای قدم زدن تو صحن و سرای خانم حضرت زینب(سلاماللهعلیها) و حضرت رقیه(سلاماللهعلیها).
🌷روزای دویدن و خوشحالی بچهها تو حیاط کوچیک خانم رقیه(سلاماللهعلیها)😇.
🌷روزایی که با دلی پر از دلتنگی میرفتیم حرم باشکوه حضرت زینب(سلاماللهعلیها) و با دلی پر از آرامش و صبر به خونه برمیگشتیم🥲.
نمیدونستم روزایی قراره برسه که دیگه نمیتونیم بریم زیارت و حرمهای خانمها خلوت میشه و اگرم شیعیان از دست شورشیها جون سالم به در ببرن و قصد زیارت کنن، باید با سلام و صلوات و ترس و لرز برن زیارت😥.
و روزهایی میرسه که آقای رئیسی و
اسماعیل هنیه و سید حسن نصرالله و الباقی شهدای مقاومت دیگه تو این دنیا نیستن و شهید شدن🥀.
تو این چند وقته...
فکر خلوت شدن حرم حضرت زینب (سلاماللهعلیها)، غریب و تنها شدن حرم حضرت رقیه (سلاماللهعلیها)
و نگرانی برای امنیت شیعیان و آواره شدنشون تو این سرما، لحظهای رهام نمیکنه😔.
ولی اینو خوب فهمیدم که خدا تو دل هر سختیای، یه تجربه ارزشمند قرار داده برای قویتر شدن، برای اینکه بیشتر بهش توکل کنیم و به یادش باشیم و الحمدلله علی کلی حال باشیم چه در سختی و چه در راحتی🤲🏻.
پ ن ۱: سختیهایی که خدا برامون مقدر کرده، باعث قوی شدن بچهها هم میشه، دختر ۸ ساله من به وضوح رفتارش نسبت به یک سال گذشته عوض شده و معلومه این تجربهها برای اونم مفید بوده.
با دیدن بعضی از رفتارهای بچهها به خودم میگفتم چرا من صبور نشم، چرا این دفعه من از بچههام درس نگیرم...
پ ن ۲: وقتی از شهید سید رضی موسوی حرف میزنیم، حیفه که از همسر بزرگوار ایشون چیزی نگیم، خانمی که سی و خردهای سال، پا به پای مجاهدتهای همسر شهیدشون در سوریه حضور داشتن و نقش ارزشمند خودشونو ایفا کردن😇.
ایشون بعد از چند سال حضور در مدرسه ایرانیهای سوریه، حکم بزرگ مدرسه و به نوعی مادر مدرسه رو داشتن و معلم ورزش بچهها بودن، بعد از شهادت همسرشون باید برمیگشتن😢.
طبیعتاً بچهها خیلی ناراحت بودن و تو مراسم تشییع حرم حضرت رقیه(سلاماللهعلیها) دور ایشون حلقه زده بودن و همشون گریه میکردن که: "خانم ترو خدا نرین، ما بدون شما چیکار کنیم، مدرسه بدون شما خیلی دلگیر میشه و...
خانم شهید محکم و استوار برای بچهها حرف میزدن و حتی ما بزرگترها رو دعوت به صبر میکردن...
این تصویر از ایشون تا عمر دارم از ذهنم بیرون نمیره.
ان شاءالله بزرگواران عرصه کتاب مقاومت با نوشتن زندگینامه چندین ساله ایشون در سوریه، درسنامه بزرگی برای مادران این سرزمین ایجاد کنن🌷🇮🇷🌹.
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif