eitaa logo
مادران شریف ایران زمین
9.2هزار دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
148 ویدیو
27 فایل
اینجا پر از تجربه‌ست، تجربهٔ زندگی مامان‌های چند فرزندی پویا، «از همه جای ایران»، که در کنار بچه‌هاشون رشد می‌کنند. این کانال، سال ۱۳۹۸ به همت چند مامان دانش‌آموختهٔ دانشگاه شریف تاسیس شد. ارتباط با ما و ارسال تجربه: @madaran_admin تبلیغات: @tbligm
مشاهده در ایتا
دانلود
از وقتی خودمو شناختم فقط درس می‌خوندم📖 بدون اینکه فکر کنم چرا؟!🧐 از همه بیشتر عاشق ریاضی بودم📈 و گه‌گاهی در المپیادها و مسابقات دانش‌آموزی مقام می‌آوردم. خدا رو شکر همیشه شاگرد اول بودم🏅 سال ۹۰ کنکوری شدم⁦🙇🏻‍♀️⁩ روزی ۱۰-۱۲ ساعت درس می‌خوندم و تست می‌زدم📝 نتیجه شد رتبه‌ی سه رقمی، رشته‌ی برق دانشگاه فردوسی در شهر خودم، یعنی مشهد🎓 تو دانشگاه دوستای خیلی خیلی خوبی پیدا کردم که هنوزم رفاقتمون ادامه داره.👥 رییس تشکل دانشکده‌مون هم شدم.😊 و چندتا دوره شرکت کردم که کلا نگاهم رو شکل داد😀 درس‌ها رو معمولی می‌خوندم.📔 معدلم همیشه الف بود؛ ولی بکوب نمی‌خوندم⁦🤷🏻‍♀️⁩ چهارسال بعد مدرکم تو دستم بود🧾 و با سهمیه‌ی استعدادهای درخشان، ارشد مهندسی پزشکی‌ رو شروع کردم.🤓 ترم اول ارشد که تموم شد، توسط همسایه‌ی داییم،😅 به همسرم که طلبه بودن، معرفی شدم. و بهمن ماه ۹۴ ازدواج کردیم.🌹🌺 تازه اون موقع بود که با خودم فکر کردم تا کی می‌خوام درس بخونم و اصلا هدفم چیه؟!🤔🧐 هرچند قبلا هم بهش فکر کرده بودم ولی انگاری خودمو می‌پیچوندم!!!⁦🤷🏻‍♀️⁩ ده ماه بعدش رفتیم خونه خودمون🏡، با یه مراسم مولودی‌خوانی و تمام.🎤 ۵ ماه بعد، در ترم چهارم ارشد، وقتی که تازه پروپزالمو⁦👩🏻‍🏫⁩ دفاع کرده بودم، پای یک فرشته کوچولو⁦👼🏻⁩⁩ به زندگیمون باز شد😃 استادم گفت برو مرخصی بگیر و نمی‌خواد بیای دانشگاه! و همین شد اولین مرخصی عمرم از تحصیل!💖 کلی وقت داشتم ک فکر کنم🤔 به خودم💖 به علایقم💗 به زندگیم✨ از بچگی کارای هنری✨ رو دوست داشتم، ولی وقت نداشتم برم دنبالش!😅 تو این فرصت، کلی سایت و کانال در مورد عروسک‌سازی خوندم و فهمیدم چقدر به این کار علاقه دارم.💟 روزهای بارداری، داشت سپری می‌شد...🌙 و بالاخره در اسفند ۹۶، چشممون به جمال گل دخترمون منور شد.⁦👶🏻⁩ وقتی دخترم دو ماهه شد، تصمیم گرفتم کار عروسک‌سازی رو شروع کنم.🤗 اوایل خیلی سخت بود.😖 مخصوصا که حتی بلد نبودم پشت چرخ بشینم.🧵 ولی گفتم بالاخره باید از یک جایی شروع کنم⁦💪🏻⁩ و در واقع می‌شه گفت، اصل زندگی من از اینجا شروع شد😃 و فهمیدم چقدر به کارای هنری علاقه داشتم🤩 دیگه نگم که اخلاق و روحیه‌م بعدش چی شد!😊 به قول شوهرم انگار تنها کاری که از اول عمرم دوست داشتم انجام بدم، همین بود.😆 پ.ن: عکس پست مجسمه‌ی برفی برقه، که وقتی وارد دانشگاه شدیم، ساختیم😁 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
برای مصاحبه‌ی حوزه رفتم. همه چیز داشت عادی پیش می‌رفت که یهو گفتم باردارم!😬 شوکه شدن😳 گفتن مطمئنی می‌خوای بیای؟😦 قرار بود پسرمون اواخر آذر به دنیا بیاد. می‌گفتن نمی‌تونی با بچه‌ی ۲۰ روزه، پایان‌ترم‌هات رو بدی. 👶🏻➕📚➕📝=😱🤯😵 کم مونده بود از مصاحبه رد بشم ولی دست خدا یارم بود. اون موقع، خونه‌مون حدودا یک ساعت با حوزه فاصله داشت.⏰ باید صبح خیلی زود راه می‌افتادم تا می‌تونستم مترو سوار بشم🚇 وگرنه مجبور بودم کلاس اول رو نرم تا مترو کمی خلوت بشه😭 کمی بعد، منزلمون منتقل شد به واوان (از شهرهای تو مسیر اتوبان تهران-قم😃) از خونه‌مون تا مشکات ۲ ساعت با مترو و وسایل نقلیه‌ی عمومی راه بود.🚇🚌🚕 اما خدا رو شکر کلاس‌هامو تقریبا تا آخرهاش رفتم.😀 برای زایمان، تصمیم داشتم برم تبریز. برا همین دکترم گفت که دیگه نباید کلاس بری.☝️🏻 رفتم پیش مدیرمون، گفتم: -خونه‌مون دوره، نزدیک زایمانمه👶🏻⁩ می‌خوام برم تبریز🚙 -- خونه‌تون کجاست؟! - واوان🤗 -- اگه می‌دونستم قراره اونجا باشی اصلا تو رو نمی‌پذیرفتم!😅 عکس‌العملشون خیلی شیک بود😎 محمدتقی ۵ دی بدنیا اومد👼🏻 و ۱۳ دی امتحاناتمون شروع شد.😅 حالا داشتم با بچه‌ی زیر ۱۰ روز می‌رفتم سر جلسه امتحان😁 محمدتقی رو هم با خودم میبردم سر جلسه. مادرشوهرم می‌اومدن خونه‌مون، بچه رو نگه می‌داشتن🤱🏻 و من یه‌کم درس می‌خوندم📖 بعدش از خستگی پس از زایمان، خوابم می‌برد😴 دوباره یه‌کم درس می‌خوندم، دوباره خواب... مادرشوهرم به شوخی می‌گفتن فکر نکنم تو قبول شی! بیشتر خوابی تا اینکه درس بخونی!😴 به لطف خدا، همه‌ی امتحان‌هامو دادم و معدلمم خوب شد.😊 فک کنم نفر ۳ یا ۴ شدم.😁 اگه بچه نداشتم هم، احتمالا همین می‌شدم🤣 واقعا برکت رو حس می‌کردم...🌺 ترم بعد حوزه رو غیر حضوری کردم. صوت گوش می‌کردم و امتحان‌های هفتگی رو تو خونه می‌دادم.💻 ولی امتحان‌های میان‌ترم و پایان‌ترم رو حضوری می‌رفتم.📝 از ترم ۳، وقتی که پسرم ۹ ماهش شد، نیمه حضوری رفتم😉 و این روند تا آخر دوره پنج ساله‌ی حوزه، ادامه داشت😀 یک یا دو روز در هفته می‌رفتم😊 و بقیه روزها، غیرحضوری درس رو گوش می‌دادم🎵 اوایلی که محمدتقی کوچیک بود، توی حوزه، تو یه اتاق، کنار کلاس می‌نشستم☺️ گاهی هم اگه استاد مشکل نداشت، می‌بردمش سر کلاس👩🏻‍🏫⁩ با اسباب بازی🧸 مشغولش می‌کردم، یا بغلش می‌گرفتم و می‌خوابوندمش‌. یک مدت هم با مادرای دیگه، پیگیری کردیم و تو یه کلاس مجزا، می‌نشستیم و صوت استاد، از بلندگو پخش می‌شد🔈 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif